loading...
دریای همیشه پارس
فرزند کوروش بازدید : 401 سه شنبه 06 دی 1390 نظرات (2)
سنت سرايش و خوانش اشعار حاصل از کشف و شهود در ميان روحانيان جوامع هندوايراني و چه بسا هندواروپايي، امري رايج و البته بسيار ارزش‌مند و مقدس بوده است. در واقع توان سرودن اشعاري شيوا و زيبا و نغز در تحليل جهان هستي و ستايش خدايان و بيان روابط و نظامات قدسي حاکم بر گيتي، ويژگي برجسته و کرامت عمده‌ي يک روحاني بوده است. اين اشعار نغز (که در زبان اوستايي «مانثره / Manthra» ، در زبان سنسکريت «مانترا / Mantra» و در زبان پهلوي «مانسر / Mansar» خوانده مي‌شود) در عصر نبود خط و نوشتار، تنها ابزار و رسانه‌ي ارائه و جابه‌جايي و نقل انديشه‌ها و گفتمان‌هاي جوامع باستاني در طي نسل‌هاي پياپي بوده و محتوايي آکنده از بينش اسطوره‌اي و پيام‌ها و آموزه‌هاي ديني و کيهان‌شناختي داشته است. مانثرن(Manthran)ها و زئوتر(Zaotar)ها دو گروه از روحانيان هندوايراني بودند که بيش از ديگران با هنر مقدس سرايش اشعار اشراقي سروکار داشتند و واعظان و آموزگاران الاهيات و آيين‌هاي ديني در قالب ابياتي بديع و شورانگيز، براي مخاطبان مشتاق خويش بودند. زرتشت که خود يک مانثرن و زئوتر بود (يسن32/13 و يسن33/6) با اين سنت به خوبي آشنايي و بر آن تسلط کامل داشت. «گاهان» اثر منظوم زرتشت، دنباله‌رو همان سنت کهن سرايندگي روحانيان هندوايراني است (بويس1377، ص 82 و 100؛ بويس1376، ص 21 به بعد).
منظومه‌ي «گاهان» مجموعه‌اي از اشعار اشراقي زرتشت در پي تعمق و مراقبه بر روي جهان هستي و ماهيت و منشاء آن، چگونگي آفرينش و روابط انسان و جهان با نيروهاي قدسي و مينوي‌ست. اشعاري که زرتشت ‌آن‌ها را در خلوت خويش با خداي خود بازگفته و با آميزه‌اي از آرايه‌ها و صور خيال و استعارات ظريف، بر زبان آورده و بعدها، مجموعه‌ي آن‌ را به صورت متني پايه، براي تحقق ارتباط نزديک و قلبي مؤمنان با نيروهاي قدسي و مينوي هستي (يعني امشاسپندان و ايزدان)، فراهم آورده و به يادگار نهاده است.
واژه‌ي مفرد «گاه» (به اوستايي: «گاثا / Gatha»؛ به پهلوي: «گاس / Gas» و به فارسي: «گاه» ؛ جمع آن: گاهان) به معناي سرود و شعر است و اصطلاحاً به مجموعه اشعار اوستايي زرتشت اطلاق مي‌گردد. گاهان مشتمل بر هفده سرود (يا: هات) از هفتاد و دو سرود کتاب «يسنَ / Yasna» است که شامل 238 بند، 896 بيت و 5560 واژه مي‌باشد. اين هفده سرود گاهان به پنج بخش تقسيم مي‌گردد:
1 ــ «اهونويتي / Ahunavaiti» : شامل 7 سرود؛ از يسن 28 تا يسن 34
2 ــ «اوشتويتي / Ushtavaiti» : شامل 4 سرود؛ از يسن 43 تا 46
3 ــ «سپنتامينيو / Spentamainyu» : شامل 4 سرود؛ از يسن 47 تا 50
4 ــ «وهوخشثرَ / Vohuxshathra» : شامل يسن 51
5 ــ وهيشتويشتي / Vahishtoishti» شامل يسن 53
اثر ديگر زرتشت که داراي همان اصالت و قدمت گاهان است، يسن «هفت هات» (به اوستايي: Haptanghaiti) نام دارد و شامل يسن 35 تا 41 است. اکنون چند دهه‌اي‌ست که تعلق اين مجموعه به زرتشت اثبات شده است (بويس1377، ص 96، 100و 135 به بعد).
هفت هات نه چون گاهان که منظوم و تک‌گويانه است، اثري منثور و سامان‌مند است که هدف زرتشت از تقرير آن، ايجاد دعاهايي ثابت و رسمي براي کاربرد و بهره‌بري در مراسم عبادي و آييني بوده است. نثر عالي و درخشان هفت هات که مناسب براي تلاوت منظم در آيين‌هاي ديني بوده، البته با نظم استادانه و ظريف گاهان تفاوت دارد اما فخامت کلامي و محتوايي هر دو اثر نشان دهنده‌ي تصميم و عمل شخص زرتشت در تعيين و تمهيد دعاهايي مناسب براي استفاده و تلاوت در مراسم و آيين‌هاي ديني خود مي‌باشد.
چند نمونه از ابيات گاهان بر اساس ترجمه‌ي خودم:
يسن28 / بند 1: اي مزدا! با دست‌هاي برافراشته در نماز، اين را خواستارم [از براي] ياري [که بتوانم] نخست با همه‌ي کردارهاي سپند مينو ـ اي اشه! ـ خرد نيک و روان گاو را خشنود کنم.
يسن33 / بند 3: اي اهوره! کسي که بهترين نيکي را براي [مرد] اشون (Ashavan؛ پيرو اشه يا قانون ناظمه‌ي الاهي) ــ چه دوست باشد يا هموند يا خويشاوند ــ بورزد يا از گاو نگاهباني کند، [جايگاه او] در دشت اشه و وُهومَن (= بهشت) خواهد بود.
يسن51 / بند1: شهرياري آرماني نيک (= ارض ملکوت) بهره‌ي [کسي‌ست که] بيش‌ترين ياري را به جاي آورد و براي ايژه (Izha؛ ايزد يا مينوي قرباني) و اشه فراهم سازد. اي مزدا! اينک ما بهترين کردارها را [براي شما] بورزيم.
يسن53 / بند 1: بهترين خواسته از زرتشت سپيتامه شنيده شده است. اين که مزداي اهوره به واسطه‌ي اشه به او زندگي همواره خوب بخشيده است، و نيز به آن‌هايي که گمراه‌گر بودند [اما اينک] گفتارها و کردارها [ي درست] را از دين نيک‌اش آموخته‌اند.
چند نمونه از يسن هفت هات بر اساس ترجمه‌ي خودم:
يسن35 / بند 6 : آن چه که مردي يا زني دانست که درست و نيک است، بر اوست که آن را آشکار کند و به جاي آورد و آن را به ديگران بفهماند تا آن را چنان که هست بورزند.
يسن 36 / 5 : اي مزداي اهوره! تو را نماز مي‌بريم و سپاس مي‌گزاريم. با همه‌ي انديشه‌هاي نيک، با همه‌ي گفتارهاي نيک و با همه‌ي کردارهاي نيک به تو تقرب مي‌جوييم.
يسن39 / بند 2: روان جانوران اهلي و وحشي را مي‌ستاييم. روان اشونان را هر جا که زاده شده باشند مي‌ستاييم؛ مردان و زناني که دين نيک‌شان [بر دروغ] پيروز مي‌گردد يا خواهد گرديد يا گرديده است.
فرزند کوروش بازدید : 340 سه شنبه 06 دی 1390 نظرات (0)
ماهی و دانه‌های گشنیز را با هم خوب تركیب كنید و در داخل برگ مو جای دهید. این تركیب، دستور پخت یك نوع دلمه است كه ساكنان محوطه باستانی شهر سوخته، 5 هزار سال پیش مصرف می‌كرده‌اند. شهر سوخته محوطه‌ای باستانی متعلق به 5 هزار سال پیش است كه در 55 كیلومتری جاده زابل به زاهدان واقع شده است. این شهر بزرگ در پی مطالعات باستان‌شناسی به یكی از مهمترین محوطه‌های باستانی جهان بدل شد و بخشی از میراث كهن بشری از جمله نخستین گام‌ها برای ساخت نقاشی متحرك (انیمیشن)، جراحی جمجه و ساخت چشم مصنوعی در این منطقه برداشته شده است. گفته می‌شود كه مردمانی سخت‌كوش ساكنان این شهر باستانی را تشكیل می‌دادند و آنقدر در اقتصاد پیشرفت كردند كه امروز از شهر سوخته به عنوان نبض اقتصاد 5 هزار سال پیش شرق فلات ایران یاد می‌شود. شهر سوخته امروز منطقه‌ای خشك و بی آب و علف است كه گویا هیچ گاه انسان در آن زندگی نمی‌كرده است. اما پژوهش‌های گیاه‌باستان‌شناسی خلاف این را اثبات می‌كند. این پژوهش‌ها نشان می‌دهد كه این منطقه در پنج هزار سال پیش و در زمان حیات ساكنان شهر سوخته از پوشش گیاهی مناسبی برخوردار بوده و درختان بید مجنون، افرا و سپیدار در این منطقه به فراوانی وجود داشته است. هر چند كه شهر سوخته در پنج هزار سال پیش نیز منطقه ای بسیار گرم بوده، اما آب كافی از رود هیرمند به این منطقه می‌رسیده و زمین‌های كشاورزی شهر سوخته را سیراب می‌كرده است.

پنج غذای باستانی
باستان‌شناسان در چندین سال كاوش مختلف و با همكاری آزمایشگاه گیاه‌شناسی موزه‌ی ملی شرق‌شناسی ایتالیا با انجام بررسی‌های بسیار دقیقی روی باقی‌مانده مواد غذایی در ظروف باستانی، تجزیه و تحلیل سطح درونی ظروف و سرند كردن خاك سطح محوطه‌ها موفق شدند بیش از 25 نوع دانه‌ی خوراكی و گیاهی مصرفی، چند نوع نوشیدنی، انواع میوه‌ها و سبزی‌ها و روش آماده‌سازی چند نوع غذای ساكنان این محوطه‌ی باستانی را شناسایی كنند.1. ماهی و دانه‌های گشنیز را با هم خوب تركیب كنید و درون برگ مو جای دهید. این تركیب، دستور پخت یك نوع دلمه است كه ساكنان محوطه باستانی شهر سوخته، 5هزار سال پیش مصرف می‌كرده‌اند. البته با آنچه امروز به عنوان دلمه خورده می‌شود متفاوت است ولی ارزش یك‌بار درست كردن را دارد. 2. تخم اردك یا غاز را درون خاكستر گرم بپزید. همزمان دست‌ به‌كار پخت نانی شوید كه از آرد كنجد پخته شده است. گفته می‌شود كه این غذا را با این نان میل می‌كردند و باید خیلی خوشمزه باشد. 3. یكی دیگر از غذاهای شهر سوخته با گوشت گوسفند یا بز پخته می‌شده است. با این تفاوت كه گوشت را در شیر می‌پختند و به این ترتیب طعم خاصی پیدا می‌كرده است. 4. به تنوع غذایی‌تان سوپ را هم بیفزایید. ساكنین شهر سوخته از تركیب جو، گوشت گوسفند، كشك و كشمش نوعی سوپ می‌پختند و آن را با نان پخته شده از آرد كنجد میل می‌كردند. 5. بررسی‌های باستان‌شناسی نشان می‌دهد كه مردم شهر سوخته از خیار، انگور، خربزه، هندوانه، پسته‌ی وحشی، زیره، گشنیز و سیر فراوان به عنوان میوه و سبزی، ماست و شیر به عنوان لبنیات، تخم اردك، گوشت اردك، ماهی، گوسفند، بز و گاو به عنوان پروتئین‌های خوراكی و از ماءالشعیر (آب جو تخمیر نشده) و آب انگور به عنوان نوشیدنی در پنج هزار سال پیش بهره می‌بردند.
به گفته باستان‌شناسان بررسی‌ها روی مواد مصرفی و تركیبات غذایی ساكنان شهر سوخته نشان می‌دهد كه آنها از تغذیه سالم برخوردار بوده‌اند و همه‌ی پروتئین‌ها، ویتامین‌ها و تركیبات مورد نیاز زندگی را در جیره غذایی خود مصرف می كرده‌اند. مردمان شهر سوخته از تمام طبیعت پیرامون خود به نحو شایسته‌ای بهره‌برداری می‌كردند. گویا در آن زمان دورریزی وجود نداشته و همه چیز در خدمت زندگی انسان و تعامل وی با طبیعت بوده است
فرزند کوروش بازدید : 447 سه شنبه 06 دی 1390 نظرات (0)
گدایی در ایران باستان ننگ بود

بیمه مردم در ایران از دوره کیقباد (حدود پنج هزار سال پیش) آغاز شده است. در این دوره اگر کسی دچار آسیب می شد باید به او تاوان یا بیمه داده می شد که به بیمه تاوان و به بیمه شدگان دریغمندان می گفتند. به گزارش خبرنگار مهر، پادشاهی کیقباد برابر دوره ای است که در ایران پادشاهیهای کوچک (ملوک الطوایفی) پدید آمده بود. ایرانیان در آن زمان دریافتند که زیر یک درفش و یک حکومت مرکزی بودن بسیار بهتر است و در برابر دشمنان یارای مقاومت بیشتری دارند به همین دلیل از میان خود یک شاه انتخاب کردند که بر بقیه حکومت می کرد و شاهنشاه خوانده می شد.
در آن زمان کیقباد نماد شاهی بود که تمام ایران به فرمانش بودند. یکی از این فرمانها پرداخت بیمه به آسیب دیدگان بوده است. در زمان پادشاهی کیقباد اگر کسی دچار آسیب می شد یا خانه اش آتش می گرفت یا کشتزارش با خشکسالی بی ثمر می ماند باید به او تاوان یا بیمه داده می شد.
دریغمندان همان آسیب دیدگان بودند
فریدون جنیدی نویسنده کتاب "حقوق جهان در ایران باستان" به خبرنگار مهر گفت: در بررسی اشعار شاهنامه و کتاب اوستا به این مسئله پی بردم که از دوره کیقباد به کسانی که دچار خسارت یا آسیب می شدند تاوان تعلق می گرفت.
جنیدی بیان کرد: در کتاب اوستا به کسانی که تاوان دریافت می کردند "دریغو بیو" نام داده اند که ترجمه آن به زبان فارسی "دریغمندان" است.
وی ادامه داد: گزارندگان اوستا به خوبی دریافت نکرده اند که معنای دریغمندان چیست بنابراین در همه جا از این واژه استفاده کرده اند درحالی که برگردان این کلمه در زبان فارسی درویشی به دریوزگی و گدایی نیز تعبیر می شود و مهمتر آنکه گدایی کردن در ایران باستان یکی از ننگها و گناهان به حساب می آید.
جنیدی بیان کرد: طبق نوشته های کهن از جمله اوستا و شاهنامه فردوسی، تاریخ بیمه به دورانی دورتر از هخامنشیان یعنی حدود 4800 تا 5000 سال پیش مربوط می شود. با این حال هنوز در مورد بسیاری از مناطق ایران مانند خوراسان، اسپهان و ... مطالعه و کاوش نشده است تا بتوان گفت اسنادی وجود دارد که نشان دهنده قدمت بیشتر پرداخت تاوان باشد.
نویسنده کتاب "حقوق جهان در ایران باستان" بیان کرد: غربی ها همیشه فکر می کردند که بیمه یا تاوان در ایران باستان از زمان هخامنشیان بوجود آمده است اما این گمان اشتباه است، چون آنها نوشته های ایرانی مانند اوستا و کتابهای پهلوی و شاهنامه را نخوانده اند و تنها به گل نوشته های هخامنشی اکتفا کرده و تصور کرده اند که تمامی کارگران و مهندسانی که به ساختن کاخ ها و ... مشغول بودند بیمه می شدند.
بیمه همگانی، سوانح و عمر در ایران باستان
وی با بیان اینکه کیقباد طبق اشعار شاهنامه فرمانهای مختلفی را برای پرداخت تاوان به مردم آسیب دیده اعلام کرده است گفت: طبق این فرمان می توان به آن کس که کار می کند و از کار کردش توشه بدست نمی آورد از محل درآمد پادشاه کشور روزی داد. این فرمان برای همگان صادر شده و می توان گفت امروزه به این فرمان کیقباد بیمه همگانی می گویند.
پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی تصریح کرد: درایران باستان برای همه افرادی که دچار پیشامدهای نابه هنگام یا ناهنجار می شدند نیز تاوان (بیمه سوانح) پرداخت می شد.
جنیدی می گوید: میزان پرداخت بیمه به اندازه میزان خسارت وارد شده به آن شخص در نظر گرفته می شد.
وی افزود: طبق اشعار شاهنامه تاوان نه تنها به کسانی که دچار سوانح و بلایایی طبیعی دچار شده بودند بلکه به کسانی که خانه یا اموال آنها هم به سرقت رفته بود تعلق می گرفت.
به گفته این پژوهشگر، از زمان کیقباد برای آنان که در جنگ آسیب و سختی می دیدند بیمه حوادث یا تاوان در نظر گرفته می شد. همچنین بیمه عمر هم از انواع تاوانهایی بود که به بازماندگان فرد فوت شده تعلق می گرفت. حتی این پاسداری تنها از مردمان نبوده است بلکه جانوران پیر نیز تا پایان عمر از پرورش کارفرمایان خود برخوردار بوده اند.
جنیدی، پژوهشگر فرهنگ و زبان‌های باستانی در کتاب خود با عنوان "حقوق جهان در ایران باستان" مستنداتی درباره فرمان کیقباد در مورد پرداخت تاوان ارائه کرده است.
فرزند کوروش بازدید : 314 سه شنبه 06 دی 1390 نظرات (0)
در138 کیلومتری شهر شیراز ، در جاده آسفالت شیراز به آباده ، کمی دورتر از جاده امروزی ( حدود 3 کیلومتر) به بقایای شهری می رسیم که روزگاری پایتخت بزرگترین و بی نظیرترین پادشاهی جهان بوده است. این پایتخت در دشتی به نام مرغاب واقع است که مساحت تقریبی این دشت تقریباً 15×20 کیلومتر است. رودی به نام پلور که البته در عهد باستان به آن مِدوس می گفتند در آن جریان دارد و در کل این دشت 1200 متر از سطح دریاهای آزاد ارتفاع دارد.

پیش از ساخته شدن پاسارگاد در دشت مرغاب ، این منطقه از تمدنی کهن برخوردار بوده است که روستاهایی مانند : تل نخودی ، تل سه آسیاب ، دوتولان ، تل خاری در هزاره های سوم و چهارم در آنجا ایجاد گردیده و در دوره خود دارای رونق و شکوهی بی نظیر بودند.

هنگامیکه بازمانده های این پایتخت کهن ایران را مشاهده می کنید ناخودآگاه از خود می پرسید چرا در اینجا این پایتخت بنا شده است؟ انگیزه از برپایی آن چه بوده است؟
بر اساس نوشته های تاریخ نگاران قدیم کوروش بزرگ ، آستیاگ ( آستیاژ ، آستیاگس) پادشاه ماد را در این دشت شکست داده و این کار مبنای ایجاد بزرگترین و قدرتمند ترین پادشاهی ایران می باشد. از این رو کوروش بزرگ فرمان بنای پایتختی را در این دشت داد. هرچند با ایجاد تخت جمشید ( توسط سایر پادشاهان هخامنشی ) برجستگی پاسارگاد کمتر گردید اما ارزشمند بودن آن هیچ گاه کمرنگ نگردید بطوریکه پس از بنای تخت جمشید هنوز پادشاهانی بودند که برای تاجگذاری پاسارگاد را برمی گزیدند. کوروش پاسارگاد را در550 تا 559 قبل از میلاد بنا کرد و البته در سال 336 قبل از میلاد این شهر به همراه گنجینه پربهای آن به دست اسکندر مقدونی افتاد..

معنای پاسارگاد چیست؟

در مورد این واژه هنوز نظری قطعی داده نشده است اما هرودوت در کتاب خود ادعا می کند که پاسارگادی مهمترین قوم پارسیان بوده اند و ریشه هخامنشیان از آنهاست. پاسارگاد در برخی از نوشتارهای قدیمی پارسه گَدَ نیز گفته شده است. اما در کل معناهایی که برای آن مطرح شده است شامل: زیستگاه پارسیان ، تختگاه پارسه ، محل استقرار پارسیان و دژ پارسیان می باشد. در این دشت که در سینه خود هویت ایرانیان را نگه داشته و مانند بغضی در گلو هر لحظه منتظر حکایت تاریخ آن دوره است ، نشانه های زیادی از تمدن ایرانیان وجود دارد که البته مربوط به دوره های گوناگونی است.

این دوره ها را در کل می توان به سه دوره متمایز تقسیم نمود:

1- آثار پیش ار تاریخ و قبل از هخامنشیان: در ایوان سنگی مسقفی ( البته امروز اثری از سقف در آن نیست ) در شما آرامگاه کوروش به نام تُل تخت ( تخت سلیمان) تکه سفالهای نقش داری و قسمتی از یک مجسمه مربوط به دوران عیلامی کشف شده است.

2- دوره هخامنشی: شاید بدون هیچگونه شک و تردید بایستی گفت که با شکوه ترین آثاری که در حال حاضر در دشت پاسارگاد ایران می باشد ، مربوط به این دوره می باشد. آثاری مانند: کاخ پذیرایی کوروش بزرگ - کاخ شرقی با نقش برجسته انسان بالدار - کاخ اختصاصی کوروش بزرگ - تَل تخت - اولین چهارباغ ایرانی - آب نماهای کاخ شاهی - ویرانه برج سنگی - بنای معروف به زندان - دژ پاسارگاد - آتشکده پاسارگاد - حوضچه های سنگی و در نهایت آرامگاه کوروش بزرگ.

3- آثار بعد از اسلام: مسجد اتابکان که توسط اتابک زنگی در رمضان سال 621 ه . ق ساخته شده است.. کتیبه و محراب و قبله نمایی که بر روی قبر کوروش کنده شده مربوط به این دوران است. علاوه بر این اتابک زنگی در صد متری شمال آرامگاه کوروش بنایی اسلامی بنا کرده که البته امروز هیچ اثری از آن نیست و ویرانه ای بیش از آن نمانده است و از روی آن می توان به عظمت معماری دوران کوروش بزرگ پی برد که بنای آن هنوز پا برجاست اما سایر آثار بعد از آن یا کاملاً مفقود شده اند و یا بکلی ویران گردیده اند. در سال 1328 خورشیدی ، قطعه سنگی از یک کتیبه که روی آن جمله ( السلطان المطاع ابوالفارس) به خط ثلث زیبا حکاکی شده است از زیر خاک یافت شد و از آنجا که لقب ابوفارس مربوط به شاه شجاع مظفری (759 تا 776 ه. ق) بوده و چند سکه از او نیز در همان محل یافت گردیده می توان گمان برد که این پادشاه نیز در این منطقه بناهایی را ایجاد کرده بوده است که امروز از آنها هیچ برجای نمانده است.

آرامگاه کوروش بزرگ به همراه ستونها و درگاه مسجد اتابکان ( آثار دوره اسلامی )

قبله نما در گوشه غربی آرامگاه کوروش بزرگ( واژه قبله در گوشه سمت چپ دیده می شود.)

نقش برجسته انسان بالدار - اعتقاد بر این است که این تصویر ، ذوالقرنین یا همان کوروش بزرگ است.

آرامگاه کوروش بزرگ در سال 1840 میلادی کار دو هنرمند فرانسوی فلاندن و کست.

کمی که می گذرد و شما پس از مشاهده تمدن نیاکانتان به خودتان باز می گردید و می خواهید جای آنها بیاندیشید و کشف نمایید که آنها چگونه این بناها را ایجاد کرده اند. قبل از هر چیز توجه تان به مقبره باشکوه کوروش بزرگ جلب می شود. مدل سازه این مقبره با تمامی مقبره های سرزمین ما فرق دارد و به آن یگانگی خاصی می دهد. هرچند شاید برای ما فرق کند اما جالب آنکه مقبره ای دیگر شبیه به آن در سرزمین ما موجود است که بعد از آن ساخته شده است و شاید بد نباشد در اینجا به آن نیز اشاره ای کنیم که مانند بسیاری از اثرهای با شکوه سرزمین در حال نابودی است و آن مقبره ای در کازرون( سر مشهد) می باشد که به گور دختر ( آرامگاه منسوب به چیش پش - دوره هخامنشی ) مشهور است.آرامگاه کوروش بزرگ در طول این قرن ها با اُبهت ایستاده است ولی باستان شناسان هنوز نتوانسته اند بطور یقین بگویند که این بنا توسط کدام قوم سرزمین کوروش بنا شده است و هر کدام گمانه هایی زده اند. برخی آنرا طرحی از آن مردمان میانرودان بخصوص شبیه زیگورات می دانند. برخی دیگر آنرا طرحی مشترک و آمیخته از میان رودان و سایر اقوام می دانند. گروهی آنرا از آن قومهای لودیه و ایونیه خطاب کرده اند و برخی باستان شناسان می گویند این بنا از بناهای سنتی خود ایرانیان است و نظریه دهندگان آخر ادعا کرده اند سازه یونانی و یا ساخته شده اقوام آناتولی غربی است. اگر کمی به شواهد و آثار بر جای مانده بر روی بنا دقت نماییم می توانیم تا حدودی تشخیص دهیم که بنای فوق ساخته و پرداخته کدام یک از مردمان سرزمین کوروش بزرگ است. از آنجا که معماران ، ایونیه و لیدیه ای در ساخت بنا از ابزاری خاص استفاده کرده اند و در مقبره کوروش نیز این آثار یافت گردیده می توان حدس زد که این بنا توسط ایشان و به دستور کوروش بزرگ در زمان زنده بودن خود او ساخته اند :

1- به کار گیری سنگهای تراش خورده که با اتصال های دم گیری شده اند.
2- اندازه داخلی اتاق با اندازه های ایونی مطابقت دارد.
3- نحوه برجستگی ها و فرورفتگی ها در حاشیه درگاه و سقف شیب دارد.
4- استفاده از بست های آهنی و سربی ، دُم چلچله ای.
5- اندازه های خارجی کل سازه. البته بیان گردیده که غیر از مهندسان و معماران ، مُغ ها نیز در ساخت آن مؤثر بوده اند و آنها توصیه کرده اند مقبره رو به شرق ساخته شود.

در مورد تاریخ ساخت قبر نیز گمانه ها مختلف است اما می توان تخمین زد که مقبره در 530 یا 540 پیش از میلاد بنا گردیده است. تصویر دم چلچله ای از آرامگاه کوروش بزرگ که می تواند گواه و تأییدی باشد بر معماران لیدی و ایونیه آرامگاه کوروش بزرگ. جنس فلزات از سرب و آهن می باشد. اما برخی از این دم چلچله های آرامگاه به سرقت رفته است اما جای خالی آنها هنوز باقی است
فرزند کوروش بازدید : 415 سه شنبه 06 دی 1390 نظرات (0)
در دین زرتشتی تعدد زوجات روا نیست و گفته شده همانگونه که یک زن نمیتواند در یک زمان بیش از یک شوهر داشته باشد مرد نیز نمیتواند در آن واحد دو یا چند زن داشته باشد. اختیار زن دوم در شرایطی خاص و سخت که در آیین نامه زرتشتیان آمده جایز است نظیر اینکه زن اول فوت شده باشد. در ایران باستان تنها در صورتی فرد زرتشتی میتوانست با وجود زن اول زن دیگر اختیار کند که زن اول به تشخیص پزشک عقیم بوده و خود موافقت خویش را برای این کار اعلام کند و رضایت داشته باشد هدف از این عمل نیز بقا نسل و پرورش فرزندانی نیک برای دین و دنیاست.

در مورد انواع پیوند زناشویی در ایران باستان گفتنی است که زن و مرد زرتشتی به 5 صورت و تحت عناوین پادشاه زن- چاکر زن- ایوک زن- ستر زن- خودسر زن پیوند زناشویی میبستند که هر یک جداگانه به شرح زیر است:

1-پادشاه زن: این نوع ازدواج به حالتی گفته میشد که دختری پس از رسیدن به سن بلوغ با موافقت پدر و مادر خود با پسری ازدواج میکرد و پادشاه زن از کاملترین حقوق و مزایای زناشویی برخوردار بود و کلا" همه دخترانی که برای نخستین بار و با رضایت پدر و مادر ازدواج میکردند، پیوند زناشویی آنان تحت عنوان پادشاه زن ثبت میشد..

2-چاکر زن: این نوع ازدواج به حالتی اطلاق میشد که زنی بیوه به عقد و ازدواج با مرد دیگری در میآمد. این زن با زندگی در خانه شوهر دوم خود حقوق و مزایای پادشاه زن را در سراسر زندگی مشترک دارا بود، ولی پس از مرگ آیین کفن و دفن و سایر مراسم مذهبی اش تا سی روزه توسط شوهر دوم یا بستگانش برگزار میشد. ولی هزینه های مراسم بعد از سی روزه به عهده بستگان شوهر اولش بود، چون معتقد بودند در دنیای دیگر این زن از آن نخستین شوهر خود خواهد بود و به همین علت پیوند دوم او تحت عنوان چاکر زن یاد میشد.
حال برای برخی ناآگاهان پیوند زناشویی از نوع چاکر زن را اختیار کردن زن صیغه ای توسط پدران ما در گذشته قلمداد کرده و پادشاه زن را زن عقدی بیان میکنند که صحت ندارد.

3-ایوک زن: این نوع ازدواج زمانی اتفاق میافتاد که مردی دختر یا دخترانی داشت و فرزند پسر نداشت و ازدواج تنها دختر یا کوچکترین دخترش تحت عنوان ایوک ثبت میشد و رسم بر این بود که اولین پسر تولد یافته از این ازدواج به فرزندی پدر دختر در میآمد و به جای نام پدرش نام پدر دختر را بعد از نامش میآوردند و این نوع ازدواج باعث شده که برخی افراد غیر مطلع برچسب ازدواج با محارم را به زرتشتیان بزنند و اظهار کنند که پدر با دختر خود ازدواج میکرده است. اینک اشتباه افراد ناآگاه کاملا" مشخص شد و اتهام ازدواج با محارم کاملا" مردود است.

4-ستر زن: وقتی که فرد بالغی بدون ازدواج در میگذشت، پدر و مادر یا خویشان این فرد موظف بودند به خرج خود و به یاد فرد درگذشته دختری را به ازدواج پسری در میآورند. شرط این نوع ازدواج آن بود که دختر و پسر متعهد میشدند که در آینده یکی از پسران خود را به فرزند خواندگی فرد درگذشته بدون زن و فرزند درآورند.

5- خودسر زن: اگر دختری و پسری پس از رسیدن به سن بلوغ برخلاف میل والدین خود خواستار ازدواج با یکدیگر میشدند و مصر بر این امر نیز بودند، با وجود مخالفت والدین ازدواج آنها منع قانونی نداشت و زیر عنوان خودرای زن ثبت میگردید و در این بین دختر از ارث محروم میشد، مگر اینکه والدینش به خواست خود چیزی به او میدادند یا وصیت مینمودند که بدهند.

این نوع ازدواج ها در ایران باستان انجام میشد امروزه ازدواج ها تحت این عناوین ثبت نمیشود.
گفتنی است که طلاق در آیین زرتشتی مطرود و منفور است و تحت شرایطی ویژه و در مواردی نادر و خاص طبق آیین نامه زرتشتیان مجوز داده میشود.
فرزند کوروش بازدید : 336 چهارشنبه 04 آبان 1390 نظرات (1)

نقش سه نیزه‌دار یکی از آثار باستانی است که در کاخ آپادانا شوش در استان خوزستان واقع در ایران کشف شده‌است. نقش برجسته سه سرباز نیزه‌دار و کمان‌دار سپاه جاویدان، از آجرهای رنگی لعابدار ساخته شده‌است. در این نقش سه سرباز سپاه جاویدان دوره هخامنشی دیده می‌شود که پشت سر هم ایستاده و هر یک نیزه‌ای به دست دارند. این جام در موزه پرگامون برلین نگهداری می‌شود.

فرزند کوروش بازدید : 405 چهارشنبه 04 آبان 1390 نظرات (0)

نگاره نبرد ایسوس از نقاشی‌های موزایکی روی زمین در پمپئی روم (ایتالیا کنونی) است که نبرد ایسوس را نمایش می‌دهد. نبرد ایسوس ۳۳۳ سال پیش از میلاد (ماه نوامبر) در جنوب شبه جزیره آناتولی روی داده‌است. این پیکار نخستین نبرد مستقیم اسکندر است با سپاه داریوش سوم بود. این نقاشی از نوع مُعَرَّق‌کاری یا موزاییک سازی است. در این اثر اسکندر در سمت چپ سوار بر اسب و داریوش سوم در سمت راست، سوار بر ارابه دیده می‌شود. این اثر که قدمت آن متعلق به قرن اول پیش از میلاد است در خانه فان ایتالیا، موزه ملی آثار باستانی ناپل نگهداری می‌شود.

فرزند کوروش بازدید : 353 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (0)
برای اینکه شاهنامه حفظ شود و آنگونه که شایسته این اثر است با آن برخورد شود باید سازمانی بر کارهای تحقیقاتی که بر روی این اثر صورت می‌گیرد، نظارت کند تا هر کسی که در این زمینه اطلاع کافی ندارد، داعیه‌دار شاهنامه شناسی نباشد، «راز ماندگاری شاهنامه» در ارایه بهترین و ویراسته‌ترین نسخه این اثر گرانقدر به مخاطبان است.

با این همه در طول سالهای اخیر عده‌ای که هیچ اطلاعی در زمینه شاهنامه شناسی ندارند، دست به تصحیح نسخه‌های شاهنامه زده‌اند، چندی وقت پیش دیدم که نویسنده «کلیدر» از روی نسخه چاپ مسکو، اثری دو جلدی را اریه داده است که به نظرم این کار اصلا حرفه‌ای نیست، چرا که نمی‌شود با چند ماه مطالعه ناقص، نسخه‌ای را تصحیح کرد و به نام خود بیرون داد.

هر کسی که کلیدر نوشت که حتما نباید شاهنامه‌پژوه نیز باشد. شاید کمتر کسی بداند که بر روی نسخه شاهنامه چاپ مسکو چقدر کار صورت گرفته است در واقع این اثر حاصل تلاش جمعی 80 نفره در طول 30 سال است و با هزینه 30 میلیون روبل پس چگونه می‌شود که این اثر ظرف دو سه ماه یا حتی یک سال توسط کسی مجددا تصحیح شود؟!

نمونه دیگر از این کارها اثر آقای جنیدی است که توسط بنیاد شاهنامه چاپ شده است، کاری کاملا غیر دانشگاهی که شاید دو ماهی هم بیشتر زمان نبرده باشد با این وجود برخی مدعی می‌شوند این اثر باید کتاب برگزیده هزاره سال فردوسی باشد که البته در مجله کتاب ماه به این مسئله پاسخ دادم و به گمانم این کارهای ضعیف اعتبار تحقیق و پژوهش در زمینه شاهنامه پژوهی و نسخه شناسی را در ایران زیر سوال می‌برد. در مجموع شاهنامه چاپ مسکو، نسخه خوبی است اما ایراداتی دارد ولی بهترین نسخه شاهنامه، نسخه فلورانس است که متاسفانه قسمتی از این نسخه موجود نیست.
اگرچه نسخه‌ای که دکتر خالقی مطلق روی آن کار کرده نسخه خوبی است اما همان ایرادهای نسخه چاپ مسکو را دارد چرا خالقی مطلق از روی 45 نسخه 13 نسخه را برگزیده و نسخه چاپ مسکو را نسخه اصل خودش قرار داده است؟ این ها البته به ضعف نظام آموزشی ما و بی‌توجهی آموزش عالی به ادبیات کهن برمی‌گردد، متاسفانه ما استاد خوب در دانشگاه‌ها کم داریم این کمبود در دروسی مثل ادبیات کهن با وجود چهره هایی چون حافظ و سعدی نیز وجود دارد که تنها راه حل آن هم تربیت اساتید خبره در این زمینه است.

متاسفانه این روزها معلومات و تلاش افراد در حوزه‌های مختلف علمی کم شده است و افراد بیشتر از آنکه معلومات داشته باشند، هوس علمی دارند و دیگر افرادی مانند «دکتر احمد تفضلی» خیلی کم است اما اگر بخواهیم شاهنامه به جایی که شایسته فرهنگ و ادبیات ما است، برسد باید افردای با معلومات بالا مانند دکتر اسلامی ندوشن و ابوالقاسمی را دور هم جمع کنیم و به صورت منسجم زیر نظر یک سازمان متمرکز در این زمینه به تحقیق و پژوهش بپردازیم.
فرزند کوروش بازدید : 844 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (0)


به نام دادار یکتای فرهمند اشو افزونی جهان استومند
پیش گفتار شا هنامه حکیم فردوسی
یکی نامه بود از گه باستان ---- فراوان بدو اندرون داستان
یکی پهلوان بود دهقان نژاد ---- دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روز گار نخست ---- گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخرد ---- بیاورد و این نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از نژاد کیان ----- از آن نامداران فرخ گوان
که گیتی به آغاز چون داشتند --- که ایدون به ما خار بگذاشتند
چگونه سر آمد به بد اختری --- بر ایشان همه روز گند آوری
محمد ابن عبد الرزاق پور بابک خراسانی( سامانیان ) برای نخستین بار قبل از فردوسی توسی فرمان به گرد آوری شاهنامه داد که به آن شاهنامه ابو منصوری گویند که تنها مقدمه آن شاهنامه برجای مانده است او چهار موبد فرزانه را از جایجای ایران فرا خواند به نامهای :
شادان برزین از توس ماهروی خورشید بهرام از نیشابور
شاج یا ماخ از هرات یزدان داد از سیستان
آن را از نوشته های کهن پهلوی و اوستایی و خدای نامه ها به فارسی آن زمان برگرداندند و روانشاد
ابو منصور محمد معمری وزیر دانشمند وی.. آنرا ویراست و آراست.... و انوشه روان فردوسی توسی این داستان راستان ایران را به نظم در آورد.
بدین نامه چون دست بردم فراز یکی پهلوان بود گردن فراز
جوان بود و از تخمه پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان
مرا گفت کز من چه باید همی که جانت سخن بر گراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس بر آرم.نیارم نیازت به کس
همی داشتم چون یکی تازه سیب که از باد بر من نیاید نهیب
چنان نامور گم شد از انجمن چو از باد سرو سهی در چمن
ستم باد بر جان او ماه و سال کجا بر تن شاه شد بد سگال

محمد ابن عبد الرزاق پور بابک خراسانی در طی توطئه ای کشته میشود و پسر وی امیرک منصور از فردوسی حمایت میکند و او را در سرودن شاهنامه تشویق مینماید. و به گفته فردوسی به دست نهنگان مردم کش (محمود غزنوی) پس از چندین سال زندانی شدن کشته میشود و فردوسی بر محمود غزنوی به خاطر این کار زشتش نفرین میفرستد و او رانکوهش میکند.

تو این را دروغ و فسانه مخوان --- به یک سان روشن زمانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد --- دگر بر ره رمز معنی برد
در پیشگفتار داستان اکوان دیو . از آن جا که بلند کردن پهلوانی چون رستم و به آسمان بردن او را . برخی باور نمی کرده اند.. می گوید : اگر چه این سخن گزافه می نماید. اما اگر معنی آنرا برای خردمندان یاد آوری کنی گزاف نیست و اگر چه سخن بر دل نمی نشیند اما تو از گفتار دهقان پیر بشنو :
نباشی بر این گفته همداستان ---- که دهقان همی گوید از باستان
خردمند کاین داستان بشنود --- بدانش گراید . بدین نگرود
و لیکن چو معنیش یاد آوری ---- شود رام و کوته کند داوری
تو بشنو ز گفتار دهقان پیر ---- اگر چه نباشد سخن دلپذیر
اکوان دیو همان اکومن یا اندیشه بد است که در برابر وهومن ( رستم ) یا اندیشه نیک قرار می گیرد و دیو اندیشه بد است که میتواند پهلوانی چون رستم را از زمین به آسمان برد و رمز آن چنین است : زیبایی دیو که به صورت گوری زرین در آمده بود او را به غرور و نخوت افکند. چون همیشه اندیشه های بد ظاهری زیبا و درونی پلید دارد مثل : دزدی برای راحتی و آسایش دنیا .. اما رستم راه نبرد با او را میدا ند و به همین روی در برابر وی واژگونه سخن گفته و تندرستی جسته است....
و چیزها اندر این دفتر بیاید که شگفت نماید. چونان آن مارها که بر دوش ضحاک رستند. اما آن کس که دشمن خرد باشداین را دروغ نماید. چون به دیده خرد بنگری و مغز آن را دریابی.. تو را راست آید..
همی خواهم از دادگر یک خدای --- که چندان بمانم به گیتی به جای
که این نامه شهریاران پیش --- بپیوندم از خوب گفتار خویش
سر آمد کنون قصه یزدگرد به ماه سپندار مز روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار که من گفتم این نامه شاهوار
چو این نام بر نامه آمد به بن --- ز من روی گیتی شود پر سخن
نمیرم از این پس که من زنده ام --- که تخم سخن را پراکنده ام
بناهای آباد گردد خراب --- ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند ---- که از باد و باران نیابد گزند


 

جهان کرده ام از سخن چون بهشت ---- از این پیش تخم سخن کس نکشت
هر آن کس که دارد هوش و رای و دین ---- پس از مرگ بر من کند آفرین

انوری " این قصیده سرای بزرگ میگوید :
آفرین بر روان فردوسی ---- آن همایون نژاد فرخنده
او نه استاد بود و ما شاگرد ---- او خداوند بود و ما بنده

اگر روزی فرا برسد که جوانان ایران پی ببرند به افتخارات بلند نیاکانشان که این کشور را به صورت کانون فروزش و افروزش فرهنگ و دانش بشری در آورده بودند و هزاران سال در میانه جهان به آفاق جهان دانش و فرهنگ صادر میکردند و جهان داران همه در مراحل مختلف دانش بشری وا مدار نیاکان ما هستند اگر همه ایرانیان به نیاکان خودشان مفتخر بشوند و بلند شوند و راه آینده را هموار کنند و مشعل دانش را به دست گیرند ..ما در این پهنه جهان غریب و بیکس نمی افتیم ... روان نیاکان به یاری ما خواهد آمد...
بدانید نیاکان ما سخن بر گزافه نگفته اند و هر آنچه گفته اند یک در هزار آن واقعیت هاست.کشور ما پایتخت جهان بود . کشور ما پایتخت جهان هست...
گوی با خصم بد اندیش که این پرچم ما سالها همسر خورشید فلک پیما بود
نقش بیداد و خیانت همه شد نقش بر آب نقش ما بود که جاوید و جهان آرا بود
ایدون باد... ایدون تر باد
فرزند کوروش بازدید : 277 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (0)
خان نخست : بیشه شیر

رستم برای رها کردن کاووس از بند دیوان بر رخش نشست و به شتاب رو به راه گذاشت. رخش شب و روز می­تاخت و رستم دو روز راه را به یک روز می­برید، تا آنکه رستم گرسنه شد و تنش جویای خورش گردید. دشتی پر گور پدیدار شد. رستم پا بر رخش فشرد و کمند انداخت و گوری را به بند درآورد. با پیکان تیر آتشی بر افروخت و گور را بریان کرد و بخورد. آنگاه لگام از سر رخش باز کرد و او را به چرا رها ساخت و خود به نیستانی نزدیک درآمد و آن را بستر خواب ساخت و جای بیم را ایمن گمان برد و به خفت بر آسود.
اما آن نیستان بیشه­ی شیر بود. چون پاسی از شب گذشت شیر درنده به کنام خود باز آمد. پیلتن را بر بستر نی خفته و رخش را در کنار او چمان دید. با خود گفت نخست باید اسب را ب***م و آنگاه سوار را بدرم. پس به سوی رخش حمله برد. رخش چون آتش بجوشید و دو دست را برآورد و بر سر شیر زد و دندان بر پشت آن فرو برد. چندان شیر را بر خاک زد تا وی را ناتوان کرد و از هم درید.
رستم بیدار شد، دید شیر دمان را رخش از پای درآورده. گفت : «ای رخش ناهوشیار ! که گفت که تو با شیر کارزار کنی ؟ اگر بدست شیر کشته می­شدی من این خود و کمند و کمان و گرز و تیغ و ببر بیان را چگونه پیاده به مازندران می­کشیدم ؟»
این بگفت و دوباره بخفت و تا بامداد برآسود.
خان دویم : بیابان بی آب



چون خورشید سر از کوه بر زد تهمتن برخاست و تن رخش را تیمار کرد و زین بر وی گذاشت و روی به راه آورد. چون زمانی راه سپرد بیابانی بی آب و سوزان پیش آمد. گرمای راه چنان بود که اگر مرغ بر آن می­گذشت بریان می­شد. زبان رستم چاک چاک شد و تن رخش از تاب رفت. رستم پیاده شد و زوبین در دست چون مستان راه می­پیمود. بیابان دراز و گرما زورمند و چاره ناپیدا بود. رستم به ستوه آمد و رو به آسمان کرد و گفت : «ای داور داروگر ! رنج و آسایش همه از توست. اگر از رنج من خشنودی رنج من بسیار شد. من این رنج را بر خود خریدم مگر کردگار شاه کاووس را زنهار دهد و ایرانیان را از چنگال دیو برهاند که همه پرستندگان و بندگان یزدان­اند. من جان و تن در راه رهایی آنان گذاشتم. تو که دادگری و ستم دیدگان را در سختی یاوری کار مرا مگردان و رنج مرا به باد مده. مرا دستگیری کن و دل زال پیر را بر من مسوزان.»
همچنان می­رفت و با جهان آفرین در نیایش بود، اما روزنه­ی امیدی پدیدار نبود و هردم توانش کاسته­تر می­شد. مرگ را در نظر آورد و به دریغ با خود گفت : «اگر کارم با لشکری می­افتاد شیروار به پیکار آنان می­رفتم و به یک حمله آنان را نابود می­ساختم. اگر کوه پیش می­آمد به گرز گران کوه را فرو می­کوفتم و پست می­کردم و اگر رود جیهون بر من می­غرید به نیروی خداداد در خاکش فرو می­بردم. ولی با راه دراز و بی­آب و گرمای سوزان دلیری و مردی چه سود دارد و مرگی را که چنین روی آرد چه چاره می­توان کرد ؟»
در این سخن بود که تن پیلوارش از رنج راه و تشنگی، سست و نزار شد و ناتوان بر خاک گرم افتاد. ناگاه دید میشی از کنار او گذشت. از دیدن میش امیدی در دل رستم پدید آمد و اندیشید که میش باید آبشخوری نزدیک داشته باشد. نیرو کرد و از جای برخاست و در پی میش به راه افتاد. میش وی را به کنار چشمه­ای رهنمون شد. رستم دانست که این یاوری از جهان آفرین به وی رسیده است. بر میش آفرین خاند و از آب پاک نوشید و سیراب شد. آنگاه زین از رخش جدا کرد و وی را در آب چشمه شست و تیمار کرد و سپس در پی خورش به شکار گور رفت. گوری را بریان ساخت و بخورد و آهنگ خواب کرد. پیش از خواب رو بر رخش کرد و گفت : «مبادا تا من خفته­ام با کسی بستیزی و با شیر و دیو پیکار کنی. اگر دشمن پیش آمد نزد من بتاز و مرا آگاه کن.»
خان سیم : جنگ با اژدها
رخش تا نیمه شب در چرا بود. اما دشتی که رستم بر آن خفته بود آرامگاه اژدهایی بود که از بیمش شیر و پیل و دیو را یارای گذشتن بر آن دشت نبود. چون اژدها به آرامگاه خود باز آمد رستم را خفته و رخش را در چرا دید. در شگفت ماند که چگونه کسی به خود دل داده و بر آن دشت گذشته ؟ دمان رو به سوی رخش گذاشت.
رخش بی­درنگ به بالین رستم تاخت و سم رویین بر خاک کوفت و دم افشاند و شیهه زد. رستم از خواب جست و اندیشه­ی پیکار در سرش دوید. اما اژدها ناگهان به افسون ناپدید شد. رستم گرد خود به بیابان نظر کرد و چیزی ندید. با رخش تند شد که چرا وی را از خواب باز داشته است و دوباره سر بر بالین گذاشت و بخواب رفت. اژدها باز از تاریکی بیرون آمد.
رخش باز به سوی رستم تاخت و سم بر زمین کوفت و خاک بر افشاند. رستم بیدار شد و بر بیابان نگه کرد و باز چیزی ندید. دژم شد و به رخش گفت : «در این شب تیره اندیشه­ی خواب نداری و مرا نیز بیدار می­خواهی ؟ اگر این بار مرا از خواب باز داری سرت را به شمشیر تیز از تن جدا می­کنم و خود پیاده به مازندران می­روم. گفتم اگر دشمنی پیش آمد با وی مستیز و کار را به من واگذار. نگفتم مرا بی­خواب کن. زنهار تا دیگر مرا از خواب بر نینگیزی.»
سوم بار اژدها غران پدیدار شد و از دم آتش فرو ریخت. رخش از چراگاه بیرون دوید اما از بیم رستم و اژدها نمی­دانست چه کند که اژدها زورمند و رستم تیز خشم بود.
سرانجام مهر رستم او را به بالین تهمتن کشید. چون باد پیش رستم تاخت و خروشید و جوشید و زمین را به سم خود چاک کرد. رستم از خواب خوش برجست و با رخش بر آشفت. اما جهان آفرین چنان کرد که این بار زمین از پنهان ساختن اژدها سر باز زد. در تیرگی شب چشم رستم به اژدها افتاد. تیغ از نیام کشید و چون ابر بهار غرید و به سوی اژدها تاخت و گفت : «نامت چیست که جهان بر تو سر آمد. می­خواهم که بی­نام بدست من کشته نشوی.»
اژدها غرید و گفت : «عقاب را یارای پریدن بر این دشت نیست و ستاره این زمین را به خواب نمی­بیند. تو جان به دست مرگ سپردی که پا در این دشت گذاشتی. نامت چیست ؟ جای آن است که مادر بر تو بگرید.»
تهمتن گفت : «من رستم دستان از خاندان نیرمم و به تنهایی لشکری کینه ورم. باش تا دستبرد مردان را ببینی.» این بگفت و به اژدها حمله برد. اژدها زورمند بود و چنان با تهمتن در آویخت که گویی پیروز خواهد شد. رخش چون چنین دید ناگاه برجست و دندان در تن اژدها فرو برد و پوست او را چون شیر از هم بدرید. رستم از رخش خیره ماند. تیغ برکشید و سر از تن اژدها جدا کرد. رودی از خون بر زمین فرو ریخت و تن اژدها چون لخت کوهی بی­جان بر زمین افتاد. رستم جهان آفرین را یاد کرد و سپاس گفت. در آب رفت و سر و تن بشست و بر رخش نشست و باز رو به راه نهاد.
خان چهارم : زن جادو
رستم پویان در راه دراز می­راند تا آنکه به چشمه ساری رسید پر گل و گیاه و فرح بخش. خانی آراسته در کنار چشمه، گسترده بود و بره­ای بریان با دیگر خوردنی­ها در آن جای داشت. جامی زرین پر از باده نیز در کنار خان دید. رستم شاد شد و بی­خبر از آنکه خان دیوان است فرود آمد و بر خان نشست و جام باده را نیز نوش کرد. سازی در کنار جام بود. آن را برگرفت و سرودی نغز در وصف زندگی خویش خاندن گرفت :

که آوازه بد نشان رستم است که از روز شادیش بهره کم است
همه جای جنگ است میدان اوی بیابان و کوه است بستان اوی
همه جنگ با دیو و نر اژدها ز دیو و بیابان نیابد رها
می و جام و بو یا گل و مرغزار نکردست بخشش مرا روزگار
همیشه به جنگ نهنگ اندرم دگر با پلنگان به جنگ اندرم
آواز رستم و ساز وی به گوش پیرزن جادو رسید. بی­درنگ خود را بر صورت زن جوان زیبایی بیاراست و پر از رنگ و بوی نزد رستم خرامید.
رستم از دیدار وی شاد شد و بر او آفرین خاند و یزدان را به سپاس این دیدار نیایش گرفت. چون نام یزدان بر زبان رستم گذشت ناگاه چهره­ی زن جادو دگرگونه شد و صورت سیاه اهریمنی­اش پدیدار گردید. رستم تیز در او نگاه کرد و دریافت که زنی جادوست. زن جادو خواست که بگریزد اما رستم کمند انداخت و سر او را سبک به بند آورد. دید گنده پیری پر نیرنگ است. خنجر از کمر گشود و او را از میانه به دو نیم کرد.
خان پنجم : جنگ با اولاد
رستم از آنجا باز راه دراز را در پیش گرفت و تا شب می­رفت و شب تیره را نیز همه ره سپرد. بامداد به سرزمینی سبز و خرم و پر آب رسید. همه شب رانده بود و از سختی راه جامه­اش به خوی آغشته بود و به آسایش نیاز داشت. ببر بیان را از تن بدر کرد و خود را از سر برداشت و هر دو را در آفتاب نهاد و چون خشک شد دوباره پوشید و لگام از سر رخش برداشت و او را در سبزه زار رها کرد و بستری از گیاه ساخت و سپر را زیر سر و تیغ را کنار خویش گذاشت و در خواب رفت.
دشتبان چون رخش را در سبزه زار دید خشم گرفت و دمان پیش دوید و چوبی گرم بر پای رخش کوفت و چون تهمتن از خواب بیدار شد به او گفت«ای اهرمن ! چرا اسب خود را در کشتزار رها کردی و از رنج من بر گرفتی ؟»
رستم از گفتار او تیز شد و برجست و دو گوش دشتبان را بدست گرفت و بفشرد و بی­آنکه سخن بگوید از بن برکند. دشتبان فریاد کنان گوش­های خود را برگرفت و با سر و دست پر از خون نزد «اولاد» شتافت که در آن سامان سالار و پهلوان بود. خروش برآورد که مردی غول پیکر با جوشن پلنگینه و خود آهنیین چون اژدها بر سبزه خفته بود و اسب خود را در کشتزار رها کرده بود. رفتم تا اسب او را برانم برجست و دو گوش مرا چنین برکند. اولاد با پهلوانان خود آهنگ شکار داشت. عنان را به سوی رستم پیچید تا وی را کیفر کند.
اولاد و لشکرش نزدیک رستم رسیدند. تهمتن بر رخش برآمد و تیغ در دست گرفت و چون ابر غرنده رو به سوی اولاد گذاشت. چون فراز یکدیگر رسیدند اولاد بانگ برآورد که : «کیستی و نام تو چیست و پادشاهت کیست ؟ چرا گوش این دشتبان را کنده­ای و اسب خود را در کشتزار رها کرده­ای ؟ هم اکنون جهان را بر تو سیاه می­کنم و کلاه تو را به خاک می­رسانم.»
رستم گفت : «نام من ابر است، اگر ابر چنگال شیر داشته باشد و به جای باران تیغ و نیزه ببارد. نام من اگر به گوشت برسد خونت خواهد فسرد. پیداست که مادرت تو را برای کفن زاده است.»
این بگفت و تیغ آبدار را از نیام بیرون کشید و چون شیری که در میان رمه افتد در میان پهلوانان اولاد افتاد. به هر زهر شمشیر، دو سر از تن جدا می­کرد. به اندک زمانی لشکر اولاد پراگنده و گریزان شد و رستم کمند بر بازو چون پیل دژم در پی ایشان می­تاخت. چون رخش به اولاد نزدیک شد رستم کمند کیانی را پرتاب کرد و سر پهلوان را در کمند آورد. او را از اسب به زیر کشید و دو دستش را بست و خود بر رخش سوار شد. آنگاه به اولاد گفت : «جان تو در دست منست. اگر راستی پیشه کنی و جای دیو سفید و پولاد غندی را به من بنمایی و بگویی کاووس شاه کجا در بند است از من نیکی خواهی دید و چون تاج و تخت را به گرز گران از شاه مازندران بگیریم تو را بر این مرز و بوم پادشاه می­کنم. اما اگر کژی و ناراستی پیش گیری رود خون از چشمانت روان خواهم کرد.»
اولاد گفت : «ای دلیر ! مغزت را از خشم بپرداز و جان مرا بر من ببخش. من رهنمون تو خواهم بود و خان دیوان و جایگاه کاووس را یک یک به تو خواهم نمود. از اینجا تا نزد کاووس شاه سد فرسنگ است و از آنجا تا جایگاه دیوان سد فرسنگ دیگر است، همه راهی دشوار.
از دیوان دوازده هزار پاسبان ایرانیان­اند. بید و سنجه سالار دیوان­اند و پولاد غندی سپهدار ایشان است. سر همه نره دیوان، دیو سفید است که پیکری چون کوه دارد و همه از بیمش لرزان­اند. تو با چنین برز و بالا و دست و عنان و با چنین گرز و سنان شایسته نیست با دیو سفید در آویزی و جان خود را در بیم بیندازی.
چون از جایگاه دیوان بگذری دشت سنگلاخ است که آهو را نیز یارای دویدن بر آن نیست. پس از آن رودی پر آب است که دو فرسنگ پهنا دارد و از نره دیوان «کنارنگ» نگهبان آن است. آن سوی رود سرزمین «بز گوشان» و «نرم پایان» تا سیسد فرسنگ گسترده است و از آن پس تا شاه نشین مازندران باز فرسنگ­های دراز و دشوار در پیش است. شاه مازندران را هزاران هزار سوار است، همه با سلاح و آراسته. تنها هزارو دویست پیل جنگی دارد. تو تنهایی و اگر از پولاد هم باشی می­سایی.»
رستم خندید و گفت : « تو اندیشه مدار و تنها راه را بر من بنمای

ببینی کزین یک تن پیلتن چه آید بدان نامدار انجمن
به نیروی یزدان پیروزگر ببخت و بشمشیر و تیر و هنر
چو بینند تاو برو یال من بجنگ اندرون زخم و کوپال من
بدرد پی و پوستشان از نهیب عنان را ندانند باز از رکیب
اکنون بشتاب و مرا به جایگاه کاووس رهبری کن.»
رستم و اولاد شب و روز می­تاختند تا به دامنه­ی کوه اسپروز، آنجا که کاووس با دیوان نبرد کرده و از دیوان آسیب دیده بود، رسیدند.
خان ششم : جنگ با ارژنگ دیو
چون نیمه­ای از شب گذشت از سوی مازندران خروش برآمد و به هر گوشه شمعی روشن شد و آتش افروخته گردید. تهمتن از اولاد پرسید : «آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست ؟»
اولاد گفت : «آنجا آغاز کشور مازندران است و دیوان نگهبان در آن جای دارند و آنجا که درختی سر به آسمان کشیده خیمه­ی ارژنگ دیو است که هر زمان بانگ و غریو برمی­آورد.»
رستم چون از جایگاه ارژنگ دیو آگاه شد برآسود و بخفت. چون بامداد برآمد اولاد را بر درخت بست و گرز و نیای خود، سام را برگرفت و مغفر خسروی را بر سر گذاشت و رو به خیمه­ی ارژنگ دیو آورد. چون به میان لشکر و نزدیک خیمه رسید چنان نعره­ای برکشید که گویی کوه و دریا از هم دریده شد.
ارژنگ دیو چون آن غریو را شنید از خیمه بیرون جست. رستم چون چشمش بر وی افتاد در زمان رخش را برانگیخت و چون برق بر او فرود آمد و سر و گوش و یال او را دلیر به گرفت و به یک ضربت سر از تن او جدا کرد و سر کنده و پر خون او را در میان لشکر انداخت. دیوان چون سر ارژنگ را چنان دیدند و یال و کوپال رستم را به چشم آوردند دل در برشان به لرزه افتاد و هراس در جانشان نشست و رو بگریز نهادند. چنان شد که پدر بر پسر در گریز پیشی می­گرفت. تهمتن شمشیر بر کشید و در میان دیوان افتاد و زمین را از ایشان پاک کرد و چون خورشید از نیمروز به گشت، دمان به کوه اسپروز بازگشت.
رسیدن رستم نزد کی کاووس
آنگاه رستم کمند از اولاد برگرفت و او را از درخت باز کرد و گفت : «اکنون جایگاه کاووس شاه را بمن بنما.»
اولاد دوان در پیش رخش به راه افتاد و رستم در پی او به سوی زندان ایرانیان تاخت.
چون رستم به جایگاه ایرانیان رسید رخش خروشی چون رعد برآورد. بانگ رخش به گوش کاووس رسید و دلش شکفته شد و آغاز و انجام کار را دریافت و رو به لشکر کرد و گفت : «خروش رخش به گوشم رسید و روانم تازه شد. این همان خروش است که رخش هنگام رزم پدرم کی قباد با تورانیان برکشید.»
اما لشکر ایران از نومیدی گفتند کاووس بیهوده می­گوید و از گزند این بند، هوش و خرد از سرش برفته و گویی در خواب سخن می­گوید. بخت از ما گشته است و از این بند رهایی نخواهیم یافت.
در این سخن بودند که تهمتن فرود آمد. غوغا در میان ایرانیان افتاد و بزرگان و سرداران ایران چون توس و گودرز و گیو و گستهم و شیدوش و بهرام او را در میان گرفتند. رستم کاووس را نماز برد و از رنج­های دراز که بر وی گذشته بود پرسید. کاووس وی را در آغوش گرفت و از زال زر و رنج و سختی راه جویا شد.
آنگاه کی کاووس روی به رستم کرد و گفت : «باید هوشیار بود و رخش را از دیوان نهان داشت. اگر دیو سفید آگاه شود که تهمتن ارژنگ دیو را از پای درآورده و به ایرانیان رسیده دیوان انجمن خواهند شد و رنج­های تو را بر باد خواهند داد. تو باید باز تن و تیغ و تیر خود را به رنج بیفکنی و رو به سوی دیو سفید گذاری، مگر به یاری یزدان بر او دست یابی و جان ما را از رنج برهانی که پشت و پناه دیوان اوست. از اینجا تا جایگاه دیو سفید از هفت کوه گذر باید کرد. در هر گذاری نره دیوان جنگ آزما و پرخاشجوی آماده­ی نبرد ایستاده­اند. تخت دیو سفید در اندرون غاری است. اگر او را تباه کنی پشت دیوان را شکسته­ای. سپاه ما در این بند، رنج بسیار برده است و من از تیرگی دیدگان به جان آمده­ام. پزشگان چاره­ی این تیرگی را خون دل و مغز دیو سفید شمرده­اند و پزشگی فرزانه مرا گفته است که چون سه قطره از خون دیو سفید را در چشم بچکانم تیرگی آن یکسر پاک خواهد شد.»
رستم گفت : «من آهنگ دیو سفید می­کنم. شما هوشیار باشید که این دیو دیوی زورمند و افسونگر است و لشکری فراوان از دیوان دارد. اگر به پشت من خم آورد شما تا دیرگاه در بند خواهید ماند. اما اگر یزدان یار من باشد و او را ب***م مرز و بوم ایران را دوباره باز خواهیم یافت.»
خان هفتم : جنگ با دیو سفید
آنگاه رستم بر رخش نشست و اولاد را نیز با خود برداشت و چون باد رو به کوهی که دیو سفید در آن بود گذاشت. هفت کوهی را که در میان بود به شتاب درنوردید و سرانجام به نزدیک غار دیو سفید رسید. گروهی انبوه از نره دیوان را پاسدار آن دید. به اولاد گفت : «تا کنون از تو جز راستی ندیده­ام و همه جا به درستی رهنمون من بوده­ای. اکنون باید به من بگویی که راز دست یافتن بر دیو سفید چیست ؟»
اولاد گفت : «چاره آنست که درنگ کنی تا آفتاب برآید. چون آفتاب برآید و گرم شود خواب بر دیوان چیره می­شود و تو از این همه نره دیوان جز چند تن دیوان پاسبان را بیدار نخواهی یافت. آنگاه که باید با دیو سفید درآویزی. اگر جهان آفرین یار تو باشد بر وی پیروز خواهی شد.»
رستم پذیرفت و درنگ کرد تا آفتاب برآمد و دیوان سست شد و در خواب رفتند. آنگاه اولاد را با کمندی استوار بست و خود شمشیر را چون نهنگ بلا از نیام بیرون کشید و چون رعد غرید و از جهان آفرین یاد کرد و در میان دیوان افتاد. سر دیوان چپ و راست به زخم تیغش بر خاک می­افتاد و کسی را یارای برابری با او نبود. تا آنکه به کنار غار دیو سفید رسید. غاری چون دوزخ سیاه دید که سراسر آن را غولی خفته چون کوه پر کرده بود. تنی چون شبه سیاه و رویی چون شیر سفید داشت. رستم چون دیو سفید را خفته یافت به کشتن وی شتاب نکرد. غرشی چون پلنگ برکشید به سوی دیو تاخت. دیو سفید بیدار شد و برجست و سنگ آسیایی را از کنار خود در ربود و در چنگ گرفت و مانند کوهی دمان آهنگ رستم کرد. رستم چون شیر ژیان برآشفت و تیغ برکشید و سخت بر پیکر دیو کوفت و به نیرویی شگفت یک پا و یک دست از پیکر دیو را جدا کرد و بینداخت. دیو سفید چون پیل دژم به هم برآمد و بریده اندام و خون آلود با رستم درآویخت.
غار از پیکار دیو و تهمتن پر شور شد. دو زورمند بر یکدیگر می­زدند و گوشت از تن هم جدا می­کردند. خاک غار به خون دو پیکارگر آغشته شد. رستم در دل می­گفت که اگر یک روز از این نبرد جان بدر ببرم دیگر مرگ بر من دست نخواهد یافت و دیو با خود می­گفت که اگر یک امروز با پوست و پای بریده از چنگ این اژدها رهایی یابم دیگر روی به هیچکس نخواهم نمود. هم چنان پیکار می­کردند و جوی خون از تن­ها روان بود. سرانجام رستم دلاور برآشفت و به خود پیچید و چنگ زد و چون نره شیری، دیو سفید را از زمین برداشت و بگردن درآورد و سخت بر زمین کوفت و آنگاه بی­درنگ خنجر برکشید و پهلوی او را بریده و جگر او را از سینه بیرون کشید. دیو سفید چون کوه بی­جان گشت و بر خاک افتاد.
رستم از غار خون بار بیرون آمد و بند از اولاد بگشاد و جگر دیو را به وی سپرد و آنگاه با هم رو به سوی جایگاه کاووس نهادند.
اولاد از دلیری و پیروزی رستم خیره ماند و گفت : «ای نره شیر ! جهان را به زیر تیغ خود آوردی و دیوان را پست کردی. یاد داری که به من نوید دادی که چون پیروز شوی مازندران را به من بسپاری ؟ اکنون هنگام آنست که پیمان خود را چنانکه از پهلوانان در خور است بجای آری.»
رستم گفت :«آری، مازندران را سراسر به تو خواهم سپرد. اما هنوز کاری دشوار در پیش است. شاه مازندران هنوز بر تخت است و هزاران هزار دیوان جادو پاسبان وی­اند. باید نخست او را از تخت به زیر آورم و دربند کنم و آنگاه مازندران را به تو واگذارم و تو را بی­نیازی دهم.»
بینا شدن کی کاووس
از آن سوی کی کاووس و بزرگان ایران چشم به راه رستم دوخته بودند تا کی به پیروزی از رزم باز آید و آنان را برهاند. تا آنکه مژده رسید رستم به ظفر باز گشته است. از ایرانیان فغان شادی برآمد و همه ستایش کنان پیش دویدند و بر تهمتن آفرین خاندند. رستم به کی کاووس گفت : «ای شاه ! اکنون هنگام آنست که شادی و رامش کنی که جگرگاه دیو سفید را دریدم و جگرش را بیرون کشیدم و نزد تو آوردم.»
کی کاووس شادی کرد و بر او آفرین خاند و گفت : «آفرین بر مادری که فرزندی چون تو زاد و پدری که دلیری چون تو پدید آورد، که زمانه دلاوری چون تو ندیده است. بخت من از همه فرخ­تر است که پهلوان شیر افگنی چون تو فرمانبردار من است. اکنون هنگام آنست که خون جگر دیو را در چشم من بریزی تا مگر دیده­ام روشن شود و روی تو را باز بینم.»
چنان کردند و ناگاه چشمان کاووس روشن شد. بانگ شادی برخاست. کی کاووس بر تخت عاج برآمد و تاج کیانی را بر سر گذاشت و با بزرگان و نامداران ایران چون توس و گودرز و گیو و فریبرز و رهام و گرگین و بهرام و نیو به شادی و رامش نشستند و تا یک هفته با رود و می دمساز بودند.
هشتم روز همه آماده­ی پیکار شدند و به فرمان کی کاووس به گشودن مازندران دست بردند و تیغ در میان دیوان گذاشتند و تا شامگاه گروهی بسیار از دیوان و جادوان را بر خاک هلاک انداختند.
فرزند کوروش بازدید : 179 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (0)
فردوسی بزرگ
که نامش خجسته باد
برتر ز مامن سیمرغ نامور
تا قاف قدرت اشعار پارسی
در قله های پر از افتخار و نام
بر مسندی بلند از عزت غنوده است


او، قهرمان قرن هاست
که ز دریای ژرف عشق
وزکهکشان درافشان پارسی
در آن شبان تیره و تاریک روزگار
صدها هزار گوهر یکتا ربوده است

از ذوق و از قریحه و طبع روان خویش
-در نظم پارسی-
کاخلی بلند و سرفراز
بدانسان بنا نهاد
که چون کوه بیستون
بعد از هزاره های آزگار
با آن فراز و فرود و نشیب ها
مویی زسربلندی و فرش نسوده است

فردوسی ار نبود
شیرازه های دفتر پیشینیان ما
با تار و پود گویش زیبای پارسی
در روزگار تیره و تاریک ظلم و جور
در پیش پای ترکتازی بیگانگان
آن سان گسسته بود که گویی نبوده است

فردوسی ار نبود
تاریخ پرشکوه نیاکان باستان
با آن شگفتی و آن افتخارها
چونان هزار دفتر دانایی و هنر
ناخوانده در قدم شوم تازیان
در کوره های آتش بیداد جهل و جور
یا شعله های گلخن حمام های خون
آن گونه سوخته بود
که گویی چو نقش های بر آب
از صفحه های دفتر گیتی زدوده است

او قهرمان قرن ها است
سراینده یی بزرگ
که با عشق پاک خویش
تاریخ باستانی ایران آرین
با قدرتی تمام به پاکی و راستی
در معرض قضاوت عالم ستوده است.

با آن شکوه و شوکت و زیبایی کلام
ده ها هزار شعر گرانبار پارسی
زیباترین چکامه و زیباترین سرود
در وصف قدرت ایران باستان
بهر تمامی دوران سروده است.

چون او دگر کجاست
هوادار پارسی
او سوشیانت ما و مسیحای دیگریست
کز بهر زنده کردن نام آوران ما
با آن بیان گرم اهورایی شگرف
بر کشتگان پر از افتخار قرن ها
جانی دوباره داده و فری فزوده است.

بار دگر:
نهاده بر لب فرزندهای ما
نام مقدس ایران باستان
آنگه به نظم خویش
دیده ی ناباوران دهر
یا چشم تنگ حسودان تیره دل
با وسعتی به شوکت شهنامه بزرگ
بر سر به سر گذشته ایران گشوده است

این رستخیز اوست
که تا روز رستخیز
زنده نموده ست
دگر باره در بیان
فر و شکوه و شوکت پیشینیان ما
وانگه به دفتر شهنامه ی بزرگ
با آن غرور و فخر و مباهات بی نظیر
تاج ملوک هفت کشور دنیای باستان
در بارگاه پرصلابت شاهنشهان ما
چون کاغذین کلاه خفیفی نموده است

کیست آنکه با تهمتن ما
در مصاف راستین
در پاسداری ازین مرز و بوم پاک
یعنی حریم حرمت ایران آرین
کوس برابری زند
خون سیاوش است
که جوشان و پرخروش
چون خون پاک ایرج ایران سرشت ما
جوشد هنوز
در رگ خوبان روزگار
وان مشتهای بسته و خالی دیگران
در پیشگاه حق و باطل دوران گشوده است

نام زنان ماست
که بر اوج شعر اوست
زیبا زنان و شیرزنانی وطن پرست
رودابه و فرانک و گردآفرید گرد
گردویه و منیژه و پوران و سیندخت
آزاده و به آفرید و فرنگیس و ارنواز
تهمینه و همای و کتایون و شهرناز
در عرصه های عشق و پاکی و جنگ و ستیزها
در بزم و رزم و میادین زندگی
هر یک چو تیزتک سواران پر غرور
گویی مراد خویش ز میدان ربوده است

آیا کسی به هفت گوشه ی گیتی شنیده است
زیبا و دلنشین تر از این
داستان نیک؟
آیا کسی شنیده است
چنین محکم و قوی
شعری چنان حماسه ی پر افتخار او
از هند و چین و مصر و ((یونان باستان))
یا در زبان و خامه ی قوی شنوده است
فردوسی ار چه سالهاست
که ز دنیای پر فسوس
رو در نقاب خاک خورایان کشیده، لیک
روح بلند اوست که چو سیمرغ نامور
افکنده است سایه پر افتخار خویش
تا بیکرانه های کشور ایران نامدار
از سراسر سواحل زیبای کاسپین
تا گوشه گوشه های خلیج همیشه فارس
گویی بر اوج قله ی البرز سربلند
نظاره بر شکوه اهورایی وطن
سرشار و سرفراز ز فر و فروغ و نام
بر مسندی بلند از عزت غنوده است
فرزند کوروش بازدید : 147 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (0)
ای فرزند ! داستانی است از گفته­ی آن دهقان پاک نژاد که دانای توس آن را جاودان نموده است.

کنون رزم سهراب رانم درست از آن کین که با او پدر چون بجست
یکی داستان است پر آب چشم دل نازک از رستم آید بخشم
اگر مرگ داد است بی داد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
ازاین رازجان تو آگاه نیست بدین پرده اندر تو را راه نیست

چنین گفته­اند که روزی رستم از بامداد هوای شکار بر سرش زد با ترکشی پر از تیر بر رخش نشست و برای شکار سوی مرز توران روانه شد.
چون نزدیک مرز رسید دشتی دید پر از گله­های گور دید؛ با شادی رخش را بسوی شکار پیش راند. تعدادی شکار را هدف گرفت و با تیر و کمان زد. چون گرسنه شد از شاخه­ی درختان و خار و خاشاک آتشی بزرگ برافروخت. چون آتشی آماده شد درختی را از جا کند گور نری را بر درخت زده و بر آن آتش نهاد. چون گور بریان شد آن را از هم بکند و بخورد. پس از آن سر چشمه­ی آب رفت، تشنگی خود را برطرف کرد و در گوشه­ای بخفت و رخش را نیز رها کرد تا بچرد.
چون رستم به خواب رفت گروهی از سربازان توران از آن دشت گذشتند جای پای رخش را در دشت پیدا کردند به دنبالش رفتند و او را یافتند. سپس هر یک کمندی سر دست آورده و خواستند اسب را بگیرند. چون رخش چشمش به کمندها افتاد حمله آغاز کرد و با آن­ها جنگیده سر یک تورانی را با دندان از تن کند. دو نفر را هم به زخم سم از خود دور کرد و خلاصه سه تن از گروه کوچک کشته شدند، ولی عاقبت رخش گرفتار شد و آن­ها اسب را همراه خود به شهر برده و میان گله­ی مادیان­ها رها کردند تا آن­ها از رخش کره بیاورند.
ساعتی گذشت، رستم از خواب بیدار شد و به دنبال رخش همه جا را گشت، اما اسب پیدا نشد. چون شهر سمنگان نزدیک بود به سوی سمنگان رفت. در راه طولانی، خسته شد و نمی­دانست چگونه با اسلحه و ابزار جنگ پیاده تا شهر برود. رستم زین رخش و لگام او را بر دوش گرفت و روانه­ی راه شد.

چنین است رسم سرای درشت گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
در راه، رستم به آنجا رسید که رخش جنگیده بود، رد پای اسب را دنبال کرد تا نزدیک شهر سمنگان رسید. به شاه و بزرگان خبر دادند که رستم پیاده به سوی شهر می­آید و رخش او در شکارگاه گم شده است. شاه و بزرگان رستم را استقبال کردند و گفتند در این شهر ما نیکخواه توایم هر چه داریم به فرمان توست. رستم گفت : «رخش در این دشت بدون لگام از من دور شد رد پای او را برداشتم تا به شهر سمنگان رسیدم سپاس دارم اگر بفرمایی آن را پیدا کنند زیرا اگر رخشم نیاید پدید، سران را بسی سر بر خواهم برید.»
شاه سمنگان گفت : «ای پهلوان ! تو مهمان من باش و تندی مکن، رخش رستم هرگز پنهان نمی­ماند او را می جوییم و نزد تو می­آوریم.»
رستم خوشحال شد و به خانه­ی شاه سمنگان رفت.
شاه سمنگان در کاخ خود رستم را جای داد. برایش بزم آراست و به هنگام خواب، در جایی که سزاوار او بود جای خفتن آراستند. رستم به خوابگاه رفت و از رنج راه آسوده شد. نیمی از شب گذشته بود و مرغ شب آهنگ بر سر درختان حق می­گفت. لحظه­ای گذشت و رستم متوجه شد در ِخوابگاه نرم کردند باز.
کنیزکی شمعی از عنبر بدست گرفته و به آرامی نزدیک بالین رستم آمد. به دنبال کنیزک دختری ماهروی چون خورشید تابان، دو ابرو کمان و دو گیسو کمند به بالا به کردار سرو بلند.
رستم از صدای در بیدار شد و از دیدن آن دختر خیره ماند، نیم خیز شد، بپرسید از او گفت نام تو چیست، این نیمه شب در این تاریکی چه می­خواهی، چنین داد پاسخ که تهمینه­ام و تنها دختر شاه سمنگان هستم هیچکس را قبول نکرده­ام، کسی از پرده بیرون ندیده مرا، نه هرگز کسی آوا شنیده مرا. مدت­هاست که افسانه­وار از هر کس داستان تو را شنیده­ام، می­دانم از دیو، شیر، پلنگ و نهنگ نمی­ترسی، شب تیره تنها به توران شوی، به تنهایی و یک نفری یک گور بریان را می­خوری، بس داستانه شنیدم زتو، بسی لب به دندان گزیدم ز تو چه بسیار نشانه­ها از تو می­دادند. از عظمت تو حیران می­شدم، امروز شنیدم که خداوند تو را به این شهر آورده است گفتم چگونه می­توانم پهلوان را به چشم ببینم این بود که شبانه همراه با این کنیزک به دیدار تو آمدم. رستم و تهمینه سخن گفتند و قرار شد رستم تهمینه را از شاه سمنگان به همسری بخواهد و آرزو کرد. مگر کردگار، نشاند یکی کودکم در کنار. کودکی که چون رستم به مردی و زور شهره باشد و تهمینه افزود اگر سمنگان همه زیر پای آورم رخش تو را پیدا خواهم کرد.
رستم دانست تهمینه دختری است با دانش و دیگر آنکه از رخش آگهی دارد. تهمتن دست گشود و او را نزد خویش خواند و تهمینه نیز خرامان بیامد بر پهلوان. موبد آوردند رستم به موبد گفت : «هم اکنون نزد شاه سمنگان برو تهمینه را از او برای همسری من بخواه.»
موبد پیام رستم را رساند و شاه سمنگان، ز پیوند رستم دلش شاد گشت و فرمان داد تا با آیین و کیش خودشان آن دو پیمان همسری ببندند. سخن­ها تمام شد و دختر را به پهلوان سپردند.

به بازوی رستم یک مهره بود که آن مهره اندر جهان شهره بود
رستم آن مهره را از بازو گشود و به تهمینه داد. به او گفت اگر دختری به جهان آوردی این مهره را بر گیسوی او بیاویز، اما اگر پسر بود به نشان پدر مهره را بر بازویش ببند.
چون آن شب گذشت و خورشید تابنده شد بر سپهر، رستم با تهمینه بدرود کرد و پریچهر گریان از او گشت باز.
شاه سمنگان نزد رستم آمد و به او مژده داد که رخش پیدا شده است، رستم نزد رخش آمد زین بر او نهاد و از آنجا سوی سیستان شد چون باد، از آنجا سوی زابلستان رفت و از آن داستان با کسی سخن نگفت.

چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه یکی کودک آمد چو تابنده ماه
چند روزی گذشت تهمینه کودک را سهراب نام نهاد. چو یک ماه از عمرش گذشته بود، یک ساله بنظر می­آمد. سه ساله شد آرزوی میدان کرد، پنج ساله شد دل شیر مردان داشت. ده ساله شد در آن سرزمین کسی یارای نبرد او را نداشت. در پی اسبان می­دوید، دم اسب را به مشت می­گرفت و نگهش می­داشت.
روزی نزد مادر آمد و گستاخ پرسید پدر من کیست ؟ چون از پدرم می­پرسند چه بگویم ؟ اگر آن را از من پنهان کنی، نمانم تو را زنده اندر جهان.
تهمینه چون سخنان فرزند را شنید بترسید، و به او گفت آرام باش، تو پسر رستم پیلتن، نوه­ی دستان، نبیره­ی سام از نژاد نیرم هستی.

جهان آفرین تا جهان آفرید سواری چو رستم نیامد پدید
سپس نامه­ای از رستم نزد سهراب آورد با سه یاقوت درخشان و سه بدره­ی زر و گفت پدرت این­ها را از ایران برای تو فرستاده است. این مهره­ها را نگاهدار، اما من نمی­خواهم تو به رستم نزدیک شوی زیرا تو را نزد خود خواهد برد و دل من طاقت دوری ندارد و دیگر اینکه افراسیاب هرگز نباید تو را بشناسد، زیرا که دشمن رستم است و اگر بداند تو فرزند کیستی از خشمش که به رستم دارد تو را تباه خواهد کرد.
سهراب سر بلند کرد و گفت : «مادر چرا نام پدرم را از من نهان کردی ؟ اکنون که دانستم، سپاهی فراهم خواهم کرد و به ایران خواهم رفت، پهلوانان ایران را یک به یک بر کنار می­کنم کاووس را از تخت بر می­دارم و رستم را بر جای کاووس می­نشانم، آنگاه از ایران به توران می­تازم. تخت افراسیاب را می­گیرم و تو را بانوی ایران شهر می­کنم.

چو رستم پدر باشد و من پسر به گیتی نماند یکی تاجور
اینک باید نخست اسبی شایسته پیدا کنم، سپس آماده­ی نبرد شوم.
تهمینه به چوپان گفت : «هر چه اسب هست بیاور، باشد که سهراب اسبی به دلخواه خود پیدا کند» و چوپان چنان کرد.
اما هر اسب را که سهراب دست بر پشت آن می­نهاد شکم حیوان به زمین می­رسید. سهراب تمام اسب­ها را آزمایش کرد ولی هیچ­یک نیکو نبود. سر انجام کسی نزد سهراب آمد و گفت : «از نژاد رخش کره­ای دارم.» و این شد که سهراب بر آن اسب که از نژاد رخش بود دست یافت. زین بر آن نهاد و بر اسب نشست. چون به خانه رسید زمینه­ی جنگ با ایران را آغاز کرد. پیش پادشاه سمنگان رفت و از او خواست تا وسایل سفرش را فراهم کند.
شاه سمنگان هرگونه ابزار جنگ چنانکه شاهان داشتند به سهراب داد. به افراسیاب خبر رسید که نو جوانی در سمنگان کنون رزم کاووس جوید همی، به او گفتند از تهمینه و رستم سهراب به جهان آمده است افراسیاب نیز از دلاوران لشکر سپاهی گرد نمود هومان و بارمان را همراه با دوازده هزار مرد شمشیر زن روانه­ی سمنگان کرد و به سپهدار لشکر گفت :
«کوشش کن تا آن پسر هرگز نام پدر خود را نداند. با آسودگی بروید زیرا در پی شما من لشکری گران نزد او خواهم فرستاد تا به جنگ ایرانیان اقدام نماید. چون سپاه سهراب به ایران برسد بدون تردید رستم به جنگ آن­ها خواهد آمد، امیدوارم اکنون که رستم پیر شده است به دست سهراب کشته شود، آنوقت برای ما گرفتن ایران بدون رستم کاری ساده است. اگر هم سهراب در جنگ به دست رستم کشته شود دل رستم تا جهان است از آن غم خواهد سوخت.»
هومان و بارمان با سپاهیان نزد سهراب رفتند، هدیه­های افراسیاب را دادند و نامه­ی دلپسند افراسیاب را برای او خواندند، افراسیاب نوشته بود اگر تخت ایران به دست آوری، جهان آرام خواهد شد. از اینجا تا ایران راهی نیست سمنگان و توران و ایران یکی است. اینک سپاهی شایسته نزد تو می­فرستم سیسد هزار سپاهی نزد تو خواهد آمد با پهلوانانی چو هومان و بارمان، اکنون ایشان را فرستادم تا یک چند مهمان تو باشند اگر اراده بر جنگ کردی در کنار تو خواهند بود. سپهدار هومان به سهراب گفت :
«نامه­ی شاه توران زمین را خواندی اینک چه اراده داری ؟»
سهراب گفت : «اگر شما هم نمی­آمدید من خود به جنگ با ایرانیان می­رفتم.»
پس سهراب بر اسب نشست و روی مرز ایران سپه را براند، هر آبادی که در راه بود سوزانیده و خراب کرد تا به دژ سپید رسید. ایرانیان به دژ سپید امید فراوان داشتند. نگهبان دژ «هجیر» دلاور و آن زمان «گستهم» کوچک ولی پهلوان بود، خواهرش نیز با تمام جوانی سوار و شمشیر زن کارآمدی شمرده می­شد.
به هجیر خبر دادند سپاهی فراوان به گرد دژ رسیده است، هجیر جوشن پوشید بر بارو بالا شد و سهراب را نظاره کرد. سپس بر اسب نشست و نزدیک لشکر سهراب رفت. هجیر غرید که : «پهلوان ِاین سپاه کیست ؟ پیش بیاید.»
کسی نزد او نرفت.
سهراب چون سخنان هجیر را شنید مانند شیری از لشکر بیرون تاخت و برابر هجیر قرار گرفت و گفت :
«چرا تنها به جنگ آمدی، تو کیستی ؟ نام و نژاد تو چیست که زاینده را بر تو باید گریست ؟»
هجیر گفت : «سخن کوتاه کن برای جنگ با تورانیان نیازی به سپاه ندارم، هجیر دلیر سپهبد منم، هم اکنون سرت را زتن برکنم.»
سهراب خنده کنان نیزه بر نیزه­ی او انداخت. هجیر نیزه را بر کمر سهراب زد، سهراب نیزه از خود رد کرد، دست پیش برد و ز زین بر گرفتش به کردار باد، بزد بر زمینش چو یک لخته کوه، ز اسب اندر آمد نشست از برش، همی خواست از تن بریدن سرش.
هجیر از سهراب زنهار خواست. سهراب رها کرد او را و زنهار داد، سپس دست او را بسته و نزد هومان فرستاد. هومان شگفت زد شد که چگونه دلیری آن چنان را به آسانی گرفته است ؟
به دژ آگهی رسید که هجیر گرفتار شد، خروش از مردم بر آمد.
در آن دژ زنی بود مانند گردی سوار اهل جنگ و پهلوانی نامدار که «گـُردآفرید» خوانده می­شد. گردآفرید از گرفتاری هجیر ننگش آمد پس زره سواران جنگ را پوشید و بی­درنگ آماده­ی نبرد شد، نهان کرد گیسو به زیر زره و فرود آمد از دژ بکردار شیر.
کمر بسته بر اسب نشسته، گرز و کمان و شمشیر بر زین، در برابر سپاه سهراب چو رعد خروشان یکی ویله کرد و گفت سالار این لشکر کیست ؟ لشکر توران پاسخی نداد سهراب پهلوانی دیگر را در میدان دید و با خود گفت شکاری دیگر پیدا شد.
برخواست، خفتان پوشید، خود بر سر نهاد و اسب به میدان گرد آفرید تاخت. گرد آفرید کمان را به زه کرد و بر سهراب تیر باران گرفت.
سهراب بر جای ماند، اما باران تیر امان نمی­داد پس سر و بدن را زیر سپر پنهان کرد و رو به گرد آفریدگار نهاد، چون سهراب نزدیک رسید، گرد آفرید کمان را بر بازو افکند و سر نیزه را سوی سهراب کرد، سهراب چرخشی کرد و نیزه را بر کمر گرد آفرید زد، چنانکه زره بر تن او یک به یک دریده شد، و با نیزه او را بر زین پیچاند. گرد آفرید تیغ از نیام کشید و بزد بر نیزه­ او و به دو نیم کرد، و خود سر اسب را به سوی دژ برگردانیده و هی بر تکاور زد.
سهراب که خشمگین شده بود به دنبال او اسب تاخت تا به کنار گردآفرید رسید دست پیش برد و برداشت خود از سرش، بند موی گردآفرید از هم گسیخته و درخشان چو خورشید شد روی او.
آن زمان بود که سهراب دانست مرد میدان او یک دختر است، با شگفتی گفت : «اینان چگونه­اند ؟ از ایران سپاه ، چنین دختر آید به آوردگاه.»

زنانشان چنین اند، ایران سران چگونه اند گردان و جنگاورانسهراب کمند از زین گشاد و آن را سو گردآفرید انداخت و کمر را به بند درآورد و فریاد کرد از من رهایی مجوی، ای ماهرو تو چرا به جنگ آمده­ای، بیهوده تلاش مکن که رها نخواهی شد. گردآفرید صورت خود به تمامی آشکار کرد چه جز آن چاره نداشت و گفت : «ای پهلوان ! دو لشکر ما را نظاره می­کنند آن­ها شمشیر زدن و گرز کوفتن ما را دیده­اند اکنون که مرا با صورتی گشاده ببینند چه سخن­ها خواهند گفت که پهلوان از پس دختری در دشت نبرد برنیامد، هر چه بیشتر صبر کنی ننگ بیشتر خواهی برد بهتر است که آرام­تر پیش رویم دژ و لشکر را به فرمان تو می­دهم هر زمان که خواستی دژ را بگیر.»
سهراب چون آن سخنان و صورت را دید ز دیدار او مبتلا شد دلش. پاسخ داد : «از این گفته دیگر باز مگرد.» گرد آفرید سر اسب را برگردانید و همراه با سهراب به سوی دژ رفت. کژدهم به درگاه دژ آمد و دختر را با آن خستگی نظاره کرد در دژ را گشادند و گردآفرید به درون رفت.
مردم دژ همه از گرفتاری هجیر و آزار گردآفرید غمگین بودند. کژدهم همراه با بزرگان دژ نزد دختر آمد و گفت خدا را شکر که ننگی بر خاندان ما وارد نشد.
گردآفرید خنده­ی فراوان کرد و بر باروی دژ بالا رفت سهراب را دید که هنوز بر پشت زین نشسته همانجا که بود ایستاده است. پس فریاد کرد : «ای پهلوان ! اکنون هم از کنار دژ و هم از سرزمین ایران باز گرد.» سهراب پاسخ داد : «به ماه و مهر سوگند که این باره با خاک پست آورم، تو را ای ستمگر به دست آورم، چون دژ را گشودم، از گفتار بیهوده­ات پشیمان خواهی شد. آن پیمان که با من کردی چه شد ؟»
گرد آفرید خندید و گفت که : «تورانیان ز ایران نیابند جفت، بیهوده غمگین مشو من روزی تو نبودم. دانم که تو از توران نیستی زیرا فر بزرگی بر تو پیدا است و پهلوانی بزرگ هستی اما چو رستم بجنبد ز جای، شما با تهمتن ندارید پای، آن روز یکی از لشکر تو زنده نخواهند ماند و باید دید بر سر خود تو چه خواهد آمد. بهتر است این سخن را بشنوی و از توران روی بتابی.»
سهراب چون سخنان آن دختر را شنید ننگ آمدش. در کنار دژ جایی بود که پایه­ی بارو بر آن قرار داشت، سهراب با خود به گفت امروز وقت گذشت. به هنگام شب دژ را علاج خواهم کرد. چون سهراب رفت، گژدهم به کاوس نامه نوشت و آنچه گذشته بود و داستان سهراب را یک به یک یاد کرده و افزود این دژ مدت زیادی مقاومت نخواهد کرد. نامه را مهر کرد و از راه مخفی دژ سواری را نزد کاووس فرستاد و خود نیز همراه با خانواده­ی خویش از همان راه بیرون شد.
فردا که آفتاب دمید سپاهیان توران آماده­ی نبرد شدند، سهراب نیزه به دست گرفت. بر اسب نشست، با امید اسیر کردن تمامی مردم دژ به پای قلعه رفت هر چه نگاه کرد هیچکس بر بارو نبود فرمان داد در دژ را گشودند به درون رفتند اما شب هنگام کژدهم با سواران و دژداران و خاندانشان از آن راه که در زیر دژ بود بیرون رفته بودند. سهراب همه کس را که در دژ بود پیش خواند و از هر کس نشان گردآفرید را جست اما دریغ که او رفته بود.
سهراب با هیچکس درباره­ی گردآفرید سخن نگفت. اما هومان از فراست دریافت که سهراب پریشانی دارد. اندیشه کرد که شاید دام کسی پایبند آمده است و، زلف بتی در کمند آمده است.
روزها گذشت تا اینکه فرصتی یافت و پرسید چه شده است بزرگان پیشین چنین از باده­ی محبت مست نشده­اند که تو شدی، سد آهوی مشکین به کمند گرفتند اما بر یکی هم دل نبستند. حال بگو چه شده است ما از توران برای جنگ بیرون آمدیم سر مرز ایران را فتح کردیم این دژ را به آسانی گرفتیم اکنون وقت مکث نیست. تا اندیشه کنی کاووس، رستم، توس، گودرز، گیو، فرامرز، بهرام، گرگین و سدها پهلوان دیگر به این سو خواهند آمد و کار دشوار خواهد شد. تویی مرد میدان این سروران، چه کارت به عشق پری پیکران.
تو کاری را که با افراسیاب پیمان کرده­ای به پایان برسان، زمانیکه جهان را گرفتی زیبایان همه تو را سجده خواهند کرد، اگر زر و زور داشته باشی همه گرد تو جمع خواهند شد، هومان آن قدر گفت تا سهراب بیدار شد و گفت ای سپهبد با تو پیمان نو کردم. سپس نامه به افراسیاب نوشت و پیروزی بر دژ را با گرفتن هجیر یک به یک یاد کرد.
اما بشنو از کاووس، روزی در ایوانش نشسته بود که فرستاده­ی کژدهم اجازه خواست و نامه را تسلیم وی کرد. کاووس پهلوانان و بزرگان را دعوت کرد، نامه را برایشان خواندند. مشورت کردند و گفتند هماورد سهراب فقط رستم است. قرار شد که گیو به زابل رفته و رستم را روانه­ی جنگ نماید، کاووس نامه­ای پر ستایش به رستم نوشت و افزود پهلوانان نامه­ی کژدهم را خواندند و تصمیم گرفتند گیو نزد تو بیاید و چون نامه رسید اگر خفته زود برجه به پای، و گر خود بپایی زمانی مپای، چه تو فقط هماورد سهراب هستی.
نامه را مهر کردند و گیو روانه­ی زابل شد. کاووس گفت اگر شب رسید فردایش باز گرد گیو نزدیک زابل رسیده بود که به رستم خبر دادند سواران چون باد به سوی تو می­آیند. تهمتن پیشباز کرد گیو به رستم رسیده پیاده شد رستم از ایران و کاووس پرسید، به ایوان رفتند گیو نامه را داد. رستم نامه را بخواند و با خنده گفت : «سواری مانند سام گرد پدید آید، از آزادگان شگفت نیست اما از تورانیان بسیار دور است، نمی­دانم این پهلوان نام آور کیست ؟ من از دختر شاه سمنگان یک پسر دارم ولی او هنوز کودک است. زر و گوهر فراوان به دست کسی برای مادر او فرستادم و حالش را پرسیدم. مادرش پیام داد که هنوز کودک است، هنوز آن نیاز دل و جان من، نه مرد مصافست و لشکر ***، چون او بزرگ شود چنین پهلوانی خواهد بود. رستم و گیو به کاخ دستان رفتند و درباره­ی سهراب سخن گفتند. به رستم گفتند فرزند تو آن چنان نشده است که به رزم ایرانیان آمده هجیر را از پشت زین ربوده و دستش را به کمند ببندد. هر چه دلیر شده باشد هنوز کودک است. رستم دستور داد تا لشکر آماده­ی حرکت شود، گیو گفت : «ای جهان پهلوان ! می­دانی کاووس تند است و تیز مغز، اگر در زابل بمانیم کاووس خشمگین می­شود بخصوص که چند بار کاووس تاکید کرد که زود باز گردیم. چند روزی گذشت تا رستم گفت رخش را زین کردند، سواران زابل بر اسب نشستند و به سوی کاووس حرکت کردند. به کاووس خبر دادند که رستم می­رسد. کاووس به توس و گودرز دستور داد تا یک روز راه رستم را استقبال کنند. روز بعد رستم همراه با توس و گودرز و گیو به ایوان کاووس رسیدند. زمین بوسیدند. ستایش کردند اما کاووس آشفته نشسته و ابدا پاسخ نداد بر سر گیو بانگ زد و رو به رستم کرد و گفت : «تو که هستی که فرمان مرا سست می­کنی ؟ اگر شمشیر در دستم بود مانند ترنجی که پوست کنند، سرت را می­زدم. پس به توس گفت : «اکنون برو رستم و گیو را زنده بر دار کن و درباره­ی ایشان دیگر با من سخن مگو. گیو دلخسته شد و از اینکه رستم را سخن سخت گفته بودند تند شده بود. کاووس چین بر جبین انداخت پس از سخنان دیگر از جا بلند شد تا برود، توس از جا بلند شد دست رستم را گرفت تا از پیش کاووس بیرون روند. رستم گمان کرد که توس می­خواهد دستور کاووس را اجرا نماید. تهمتن دست زیر دست توس زد که بر زمین خورد و رستم از روی او بتندی گذشت و در برابر کاووس قرار گرفته گفت : «همه کارت از یکدیگر بدتر است، و شهریاری سزاوار تو نیست. چنین تاج سنگین که بر سر دون مغز قرار گرفته در دم اژدها شایسته­تر است تا سر تو. اما من، آن رستم زال نام آورم، که هرگز نزد شاهی چون تو سر خم نمی­کنم، مصر، چین، هاماوران، روم، سگسار، مازندران همه­ی بنده در پیش رخش منند و تو خود جانت را از من داری حال که دشمن آمده اگر می­توانی تو سهراب را زنده بردار کن، چون بخشم آیم شاه کاووس کیست، به توس می­گویی دست مرا بگیرد، توس کیست، گمان می­کنی از خشم تو باک دارم، نه چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک. من پیروزی خود را از خدا می­گیرم نه از لشکر، نه از پادشاه، من بنده­ی تو نیستم، من یکی بنده­ی آفریننده­ام. پهلوانان سال­ها قبل از تو مرا به شاهی برگزیدند و من، سوی تخت شاهی نکردم نگاه. اگر من آن را می­پذیرفتم امروز تو به اینجا نرسیده بودی اما سخنان تو سزای من بود، پاسخ آن نیکویی­ها باید چنین می­بود، اگر من کیقباد را از البرز کوه نمی­آوردم، تو هرگز کارت به اینجا نمی­کشید، اگر به مازندران نمی­رفتم، اگر دل و مغز دیو سپید را نمی­سوختم تو در اینجا ننشسته بودی. بعد رو به پهلوانان و بزرگان کرد و گفت : «شما هیچ یک مرد میدان سهراب نیستید جان خودتان را چاره کنید. از این پس مرا در ایران نخواهید دید، با خشم از ایوان بیرون شد بر رخش نشست و از پیش ایشان برفت.
پهلوانان همه غمگین شدند و نزد گودرز رفته گفتند شکستن دل رستم سزاوار نیست. کاووس از تو حرف شنوی دارد اینک بیا، به نزد آن شاه دیوانه شو و سخن تازه بگو تا شاید به راهش آوری. پهلوانان گفتند شاه، ندارد دل نامداران نگاه، زمانیکه با رستم چنان کند با دیگران چه خواهد کرد ؟ در جنگ هاماوران چه پهلوانی­ها کرد و کاووس را به تخت بازگردانید، اگر دشمن در پیش نبود همه می­رفتیم. اکنون کسی را بفرستیم تا بلکه رستم باز گردد درست، گودرز نزد کاووس رفت و به کاووس گفت : «رستم چه کرده بود که امروز لشکر ایران را بی­پناه کردی، هاماوران فراموشش شد، دیوان مازندران را از یاد بردی که گفتی او را زنده بر دار کن ؟
اینک او رفته و پهلوانی چون گرگ به ایران تاخته است، چه کسی با او خواهد جنگید، کژدهم او را دیده به من می­گوید آن روز هرگز مباد، که با او سواری کند رزم باد، کسی که پهلوانی چون رستم دارد باید کم خرد باشد تا دل او را بیازارد.
کاوس چون سخن گودرز را شنید، از گفته­ها پشیمان شد و گفت : «ای پهلوان ! لب پیر با پند نیکوتر است. اکنون پیش رستم برو و تندی مرا از دل او بیرون کن و او را نزد من بیاور.»
گودرز از ایوان کاووس بیرون رفت و همراه با او سران سپاه، پس رستم اندر گرفتند راه، رفتند و رفتند تا به رستم رسیدند. قصه­ها گفتند. گودرز گفت، تو دانی که کاووس را مغز نیست. به تندی سخن می­گوید، فریاد بزند و بگوید هم، آنکه پشیمان شود و حال اگر جوان پهلوان از کاووس آزرده است ایرانیان گناهی ندارند. تو شهر ایران را در برابر دشمن گذارده و رو پنهان می­کنی، کاووس از آن سخنان پشیمان شده است. باز گرد و سپاه را سرپرستی کن، جهان پهلوان گفت : «من از کاووس بی­نیازم، من او را از بند بیرون کشیدم. او مردی ابله است، در سرش دانش نیست، سرم سیر شد و دلم کرد بس، جز از پاک ایزد نترسم زکس.»
چون رستم تمام سخن­های خود را گفت. گودرز لب به سخن گشود و راهی دیگر زد و گفت گروهی گمان می­کنند که جهان پهلوان از آن تورانی ترسیده است و می­گویند چون رستم از آن تورانی ترسیده برای دیگران جای درنگ نیست. گودرز گفت : «ای پهلوان ! چنین پشت بر شهر ایران مکن» و آنقدر در این زمینه حرف و مثال آورد که رستم در پاسخ بماند و گفت تو دانی که نگریزم از کارزار، ولیکن رفتار کاووس ما را سبک کرده است.
گودرز رستم را وا داشت که به ایوان کاووس بازگردد چون رستم و گودرز به ایوان کاووس رسیدند، کاووس بلند شد از او پوزش خواست و گفت : «این تندی در گوهر و سرشت من است و چنانکه خدا در وجود من نهاده است می­روید و خود من نیز از آن در رنج هستم. خوب می­دانم که پشت لشکر ایران تو هستی همیشه به یاد تو هستم شاهی من داده­ی توست. خداوند مرا تاج و تخت داد و تورا تیغ و زور. می­دانی تو را برای چاره جستن خواستم و چون دیر رسیدی تند شدم و اگر تو را آزرده کردم پشیمانم خاکم در دهان باد.»
رستم گفت : «تو کی هستی و ما همه کهتریم، اکنون آمده­ام تا هر چه را تو فرمان دهی انجام دهم.»
پس کاووس فرمان داد جشنی آراستند که تا نیمه­های شب ادامه داشت. فردا صبح چون خورشید سر زد، کاووس به گیو و توس فرمان داد تا ببندند بر کوهه پیل کوس­ها و در پی آن سپاهیان منزل به منزل به سوی مرز توران حرکت کردند.
چون به نزدیک سپاه توران رسیدند خروشی از دیدبانان سهراب بلند شد که اینک سپاه ایران آمد. سهراب بر بلندی رفت و آن سپاه را که کرانه نداشت به هومان نشان داد. هومان چون سپاه را دید به یاد آن زمان که ضرب دست ایرانیان را چشیده بود دلش پر بیم شد. سهراب گفت : «در این لشکر یک مرد جنگی به چشم نمی­خورد از سرداران خبری نیست.» سخن فراوان گفتند و هر دو به چادر خویش برگشتند و به خوردن نشستند.
از آن سو سراپرده­ی کاووس را آراستند و اطراف آن آنقدر خیمه زدند که در کوه و دشت جایی باقی نماند. چون شب تیره شد، تهمتن نزد کاووس رفت.
فرزند کوروش بازدید : 194 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
کوروش زخاک برخیز خاک تو خاکستر شد



آن همه سر بلندی با تازیان پر پر شد


بعد تو قوم عرب با خوی وحشی گری


خاک توراویران کرد با سحر و جادوگری


در سایه های وحشت آن قوم با سیاهی


هردم شبی خون میزدبه خاک آریایی


بعد تو نام وطن زقصه ها پاک شد


تازی بی خانمان حاکم این خاک شد


کوروش زخاک برخیز خاک تو خاکستر شد


آن همه سر بلندی با تازیان پر پر شد
فرزند کوروش بازدید : 229 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
دست و پا زدن*هاي چندش*آور شيخ*نشين*هاي بي*پيشينه و نوكيسه*ي ساحل جنوبي خليج*فارس و پشتيبانان عربي و غربي آنان در زمينه*ي تغيير نام تاريخي خليج*فارس ادامه دارد.
البته مي*دانيم در پس پشت اين ادعا و ادعاهاي مالكيت بر تنب*ها و ابوموسي، هدف*هاي سياسي و اقتصادي گوناگوني نهفته است. به عنوان نمونه‏ اگر ادعاي شيخ*نشين در مورد جزاير سه*گانه جا افتد (كه بي*هيچ گماني چنين نخواهد شد) گستره*ي حاكميت آنان بر آب*هاي ساحلي و منابع سرشار نفت و گاز نهفته در ژرفاي خليج*فارس و غارت اين منابع از سوي پشتيبانان غربي آنان‏ افزايش خواهد يافت. جز اين، نظارت و حاكميت ايران بر تنگه*ي هرمز و آن بخش از آب*هاي خليج*فارس، كه ژرفاي كافي براي آمد و شد كشتي*هاي اقيانوس*پيما و به*ويژه نفت*كش*هاي سنگين را داراست، كاهش خواهد يافت.
در اين ميان، ايراني*ها بيش از اندازه*هاي لازم اسناد و مدارك براي واهي*بودن اين ادعاها در اختيار دارند و ارايه كرده*اند. البته بيش*تر اين اسناد و مدارك به دوران اسلامي و نيز دوران فرمان*روايي هخامنشيان و پس از آن مربوط است و كم*تر ديده شده كه به پيشينه*ي حاكميت ايرانيان پيش از هخامنشيان و مادها بر خليج*‏فارس اشاره مي*شده باشد.
مهندس جعفر سپهري در نوشتاري كوتاه كه در زير مي*خوانيد، اين كاستي را تا حدي جبران كرده است.
وي مي*نويسد:
پيش از آغاز تشکيل رسمي کشور ايران در دوران کورش بزرگ فرمانرواي هخامنشي، دو پادشاهي بزرگ در ايران وجود داشت: پادشاهي کيانيان در شرق ايران بزرگ و پادشاهي ماد در غرب و جنوب. البته در اين زمان چند پادشاهي ايراني کوچک*تر مانند اورارتوها و مانانايي*ها هم در بخش*هايي از ايران*زمين حکومت*هاي مستقلي داشتند.
فرمانروايان ماد خليج فارس را تحت فرمان داشتند و کشتي*هاي ايشان بر آن درياپويي مي*نموده است. اما از آنجا که در آن زمان کشور ايران درگير جنگ*هاي بزرگ با همسايگان متجاوز غربي، به ويژه آشوريان بود، بديهي است که تاريخ نگاران کمتر به درياپيمايي ايشان اشاره کرده باشند. البته در مقايسه با نيروي دريايي ايران در دوران هخامنشي، نيروي دريايي ايران در دوران ماد بسيار نوپا و ساده مي*نماياند. اما همين نيروي دريايي کوچک هسته اصلي نيروي دريايي توانمند ايران در زمان هخامنشيان گرديد که رزمناوهاي آن لرزه بر اندام هر متجاوز خام*انديشي مي*انداخت. مورخان يوناني تا مدت*ها هخامنشيان را به نام مادها (مَديا) مي*ناميدند و به جنگ*هاي ايران و يونان جنگ*هاي مَدي مي*گفتند. به گفته برخي مورخان، واژه مديترانه به معناي درياي مادهاست.
اسب در ايران همواره منزلت ويژه*اي داشته است. بسياري از نام*هاي ايراني واژه اسب را در خود نهان دارند. مادها، به*ويژه در منطقه*ي نسا و ارمنستان كوچك، بزرگ*ترين پرورشگاه*هاي اسب را در جهان باستان در اختيار داشتند و به سواره نظام نيرومندي مجهز بودند. تجارت اسب مادي و ارمني در آسياي صغير و جزيره*هاي درياي مديترانه، بطور غير مستقيم رواج دريانوردي را در اين دوران نشان مي*دهد.

در منابع يوناني از تابعيت ايراني مردمان دريانورد سواحل كرمان و جزيره*هاي خليج فارس، ناحيه*ي سكاها (سيستان) و منطقه*ي پاريكانيان و دراويديان (مكران و بلوچستان) زمان ايختو ويگو (آستياگ شاهِ ماد) صحبت شده است. هم*چنين مادها در معماري، چوب*سدر، چوب*سرو و قير را که مواد پايه کشتي*سازي هم هستند، به کار مي*بردند. هم*زمان فنيقي*ها، بابلي*ها، هنديان، مصريان و يونانيان بازرگاني دريايي جهان را در دست داشتند. فعاليت*هاي كاخ سازي اورارتوها در كنار درياچه*ي وان، با توجه به ارتباطات رودخانه*اي آن*جا با جهان پيرامون، نيز در اسطوره*هاي ارمني ياد شده است.
آگاثارخيدس مورخ يوناني مي*نويسد اريثراسپ، كه حاكم بخشي از سواحل خليج فارس بوده است، نخستين بار به دنباله گله اسبان خود كه از شيري ترسيده و از تنگه**ي هرمز گذشته و به جزيره*ي قشم گريخته بودند، به آنجا قدم گذاشته است. اين داستان با وجود اينکه واقعي به نظر نمي*رسد، اما بيانگر اين حقيقت است که ايرانيان درياي پارس را در حاکميت داشتند و گله*هاي خود را براي چرا به جزيره*هاي آن مي*بردند.
تني* چند از مورخان يوناني نوشته*اند كه آرامگاه اريثراسپ در جزيره*ي اُراكتا oracta (يا اگوريس ogyris = جزيره قشم) قرار دارد. و از آن رو خليج* فارس را درياي اريتره مي*ناميدند. اما آگاثارخيدس مي*گويد كه اريثراسپ زمستان*ها را در پاسارگاد مي*گذرانده است. (البته لازم به توضيح است که منظور وي از پاسارگاد منطقه تحت حاکميت قبايل پاسارگاد و نه پاسارگاد کنوني بوده که در زمان کورش بزرگ ساخته شده است.)
به گفته مورخان يوناني، در آن زمان زندگي جامعه ايراني در درياي پارس بر پايه ماهي*گيري، صيد مرواريد، بازرگاني و دريانوردي بوده است. در بندرهاي آن روز ايران هم کالا و خدماتي هم*چون ساخت و تعمير بادبان، تعمير کشتي، طناب*بافي و ... به کشتي*هاي رهگذر ارايه مي*شده است.
در زمان آژي*دهاک، يک کشتي ايراني حامل مقادير فراواني طلا در خليج فارس غرق شد. ماموريت بيرون آوردن طلاها بر عهده چند غواص خبره ايراني خليج فارس گذارده شد و آژي*دهاک خود از عرشه کشتي بر اين عمليات نظارت داشت.
بن*نوشت:
برگرفته از کتاب*هاي هرودوت، گزنفون، کتزياس، استرابون
دريانوردي ايرانيان، اسماعيل رايين
تاريخ مهندسي در ايران، مهدي فرشاد
تاريخ علم در ايران، مهدي فرشاد
تاريخ علم، جورج سارتون
تاريخ صنعت و اختراعات، موريس داماس
متفكران اسلامي، كارون دوو
فرزند کوروش بازدید : 408 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
نرسی، پادشاه ساسانی (۲۹۳- ۳۰۲ میلادی) زمانی که از نبرد با پسر برادرزاده*ی خود بهرام سوم که به جای او بر تخت نشسته بود، پیروز بازگشت، در پایکولی برج یادمانی ساخت و بر دیواره*های آن کتیبه*هایی نگاشت و داد تا تندیس*اش را بر اطراف برج نصب کنند.

برج پایکولی امروز در کردستان عراق قرار گرفته است و کتیبه نرسی بر دیواره*های آن را از مهم*ترین کتیبه*های دوران ساسانی به شمار آورده*اند.


از سال ۲۰۰۶ میلادی گروهی از باستان*شناسان و حفاظت*گران ایتالیایی در یک پروژه*ی مشترک با اقلیم کردستان عراق به مطالعه*ی باستان*شناسی و حفاظت از ساختار این برج مشغول شده*اند. در این گروه همچنین متخصصان کتیبه*های باستانی، تاریخ هنر و تاریخ ایران از دانشگاه لاساپینزا شهر رم (La Sapienza) نیز عضویت دارند و با باستان*شناسانی از کردستان عراق همکاری می*کنند.

برج پایکولی، در کوهستان*های زاگرس و در میانه*ی راه شهر سلیمانیه عراق و قصرشیرین ایران قرار گرفته است. این منطقه در دوران باستان در مرز میان دو ناحیه*ی مهم یعنی تیسفون و ایالت آسورستان قرار گرفته بود. آسورستان نام میان*رودان یا بین*النهرین در دوران ساسانی بوده است.

پایکولی در اصل مکانی است که تعدادی از اشراف به انتظار بازگشت نرسی بودند تا با اعلام وفاداری خود، او را به عنوان پادشاه جدید معرفی کنند. بنابراین برج در مکانی که ارزش نمادین زیادی برای پادشاه ساسانی داشت ساخته شده است.


این مکان امروز ممکن است به نظر جایی پرت و دورافتاده در میان کوهستان باشد، اما در روزگار خودش محل گذار راه*هایی بود که از دشت*های آسورستان (میانرودان یا بین النهرین) به تیسفون می*آمد و از آنجا به آتورپاتکان (آذربایجان) می*رفت.

نرسی فرزند شاپوراول، در دوران سلطنت پدرش شاه یا فرمانروای ارمنستان بود. اما پس از مرگ او و همچنین پس از مرگ برادرش بهرام، طی ماجراهایی که در کتیبه شرحش آمده، از ارمنستان راهی ایران شد تا سلطنت را از بهرام سوم پس*بگیرد.

کتیبه*ی پایکولی شرح این ماجراهاست که به دو زبان فارسی میانه و پارتی نوشته شده است. کتیبه از سه بخش تشکیل شده است: در بخش نخست یا مقدمه، تبار*نامه نرسی معرفی می*شود. در بخش دوم یا بخش اصلی کتیبه، به رویدادهایی که از زمان مرگ بهرام دوم رخ می*دهد و سپس ملاقات نرسی با بزرگزادگان در گذرگاه پایکولی اشاره شده و پس از آن به شکست و تسلیم بهرام سوم اشاره کرده و می*نویسد به درخواست بزرگ*زادگان پادشاهی را پذیرفته است.

در بخش سوم نیز که موخره*ی کتیبه است به دوستی و صلح با سزار روم اشاره و نام شاهان و ساتراپ*هایی که پادشاهی او را پذیرفته*اند ذکر می*کند.1

برج و کتیبه*ی پایکولی در حقیقت سندی است که نرسی برای مشروعیت پادشاهی خود به دست می*دهد. اما از نکات ارزشمند دیگر آن اشاره به اختلاف*های موجود در دربار ساسانی بر سر نحوه*ی انتخاب جانشین پادشاه است. نرسی گرچه تاکید می*کند جانشین راستین تاج و تخت پدرش است، اما به*طور ضمنی به اهمیت نقش بزرگان و اشراف در تایید صلاحیت خویش نیز صحه می*گذارد و از این رو گذرگاه پایکولی را برای ساختن این یادمان انتخاب می*کند. اما کتیبه*ی پایکولی برای دقیق*تر شدن در تاریخ ساسانی نیز حاوی نکات ریزتری است.

در حقیقت پس از آن*که نهاد سلطنت و روحانیت به مدت دو دهه و بعد از قدرت گرفتن کرتیر، روحانی یا موبد عالی مقام ساسانی، در ارتباط تنگانگ و همکاری مستقیم با یکدیگر بودند، نرسی مجدادا به سنت*های ابتدایی دوران ساسانی بازگشت. یعنی دوباره تمام قدرت*های زمینی و معنوی در خود شاه تمرکز یافت.


در حقیقت او توانست نفوذ و تسلط تازه به*دست آمده روحانیت بر سلطنت را در دوره خود کمرنگ کند. در دوران پادشاهی او دوباره ایزدان قدیمی ظهور کردند. او که با توجه به متن کتیبه توانسته بود حمایت شهرهای میان*رودان را از پادشاهی خودش به دست بیاورد اعلام می*کند که به نام اورمزد، ایزد تمام ایزدان و آناهیتا که او را بانو خطاب می*کند، فرمانروایی خواهد کرد. نرسی یک*بار دیگر نیز توجه خود را به آناهیتا نشان داده بود. در نقش رستم در استان فارس در نقش*برجسته*ای نرسی در حال دیهیم ستانی یا گرفتن حلقه پادشاهی از آناهیتا نشان داده شده است.2

کتیبه نرسی آخرین کتیبه*ی سلطنتی است که بخش*هایی به زبان پارتی نیز دارد. به اعتقاد مری بویس، پژوهشگر ایران باستان، این احتمال وجود دارد که پس از کتیبه*ی پایکولی، ساسانیان زبان پارسی میانه را به عنوان یگانه زبان رسمی در سراسر ایران اعلام کرده باشند و به این ترتیب نگارش پارتی محدود شده باشد.3

حضور نام ساتراپی*ها، ایالت*ها و شهرهایی که حاکمان*شان نرسی را به عنوان شاهنشاه پذیرفته*اند نیز یک سند تاریخی ارزشمند دیگر در این کتیبه است. به عنوان مثال در این کتیبه از ساتراپ دومباوند یا همان دماوند اسم برده شده است.

آن*طور که گفتیم نرسی در انتهای این کتیبه به صلح و دوستی میان خود و امپراتور روم اشاره می*کند. اما در حقیقت بعد از گذشت چند گاهی از به سلطنت رسیدنش، بار دیگر میان ایران و روم جنگ*هایی آغاز شد که در آن کنترل ارمنستان و بخش*های شمالی میان*رودان به دست رومی*ها افتاد.

کتیبه*ی پایکولی روی قطعات سنگ دیوارهای جانبی برج نگاشته شده است. به نظر می*رسد نوشتن کتیبه*ای مفصل روی دیوارهای برجی با پلان چهارگوش تحت تاثیر کتیبه*ی پدر نرسی یعنی شاپور اول باشد. حدود چهل سال پیش از کتیبه*ی نرسی، شاپور نیز روی دیوارهای برجی هخامنشی در نقش رستم که امروز به نام «کعبه زرتشت» شناخته می*شود، کتیبه*ای نوشته بود؛ کتیبه*ای در شرح پیروزی خود بر امپراتور روم.

برای اولین بار در سال ۱۸۴۴ راولینسون کنسول بریتانیا در بغداد، از کتیبه*های برج طرح*هایی تهیه کرد. هرتزفلد باستان*شناس آلمانی نیز بین سال*های۱۹۱۱ تا ۱۹۲۳ چند بار از بنا بازدید کرد و از بخش بزرگی از سنگ*هایی که کتیبه روی آنها نوشته شده بود، طرح* وعکس* تهیه کرد که مبنای کار خواندن و ترجمه کتیبه قرار گرفت.4

بخش دیگری از سنگ*هایی که کتیبه روی آنها نوشته شده به دلیل تخریب قسمت*های زیادی از برج فروریخته و زیر آوار مدفون شده*اند که طی چند عملیات باستان*شناسی از زیر خاک بیرون آورده شدند.

از آن*جایی که تا سال*ها دسترسی به برج پایکولی مقدور نبود و همچنین خوانش کتیبه*ها و پژوهش روی آنها از روی تصاویر و طراحی*های هرتزفلد انجام شده بود، گروه ایتالیایی امیدوار است با حضور در محل و بهره گرفتن از امکانات جدیدتر، بتواند نکات تازه**ای را از تاریخ برج و کتیبه آن به دست بیاورد. مرمت و حفاظت از برج که آسیب*های فراوانی دیده است، بخش دیگری از پروژه*ی مشترک میان ایتالیا و کردستان عراق را تشکیل می*دهد.5

فرزند کوروش بازدید : 215 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
پیش از این در مقاله ای با عنوان تولد و کودکی کوروش بزرگ، مختصری درباره چگونگی تولد و کودکی او تا بازگشتش به پارس و نبردها مطالبی نوشتم.

البته این مقاله ادامه ای بر مقاله قبلی نیست و تنها شناخت بهتر یکی از بزرگترین شخصیت های جهان است. تمام مطالب را به همراه مستند آنها آورده ام. همه از کتابهای تاریخی و معتبری گرفته شده که مورخان آن همه خاور شناسان و ایران شناسانی بوده اند که سالها به مطالعه و تحقیق درباره این شخصیت تاریخی پرداخته اند.(البته صحبت و مطلب درباره کوروش زیاد است و من فقط اینجا به چند خط از هر کتاب اکتفا می کنم.).

هرودوت می گوید:

"در کـودکی بـا ایـن کــه از هـوش و زکـاوت بـالایی بـرخـوردار بود اما در طــرز

صحبتش نـشانـی از خـودخـواهـی و غـــرور دیــده نـمی شد. بـلکه کـلامش

حـــاکـی از نـوعـی سـادگی و بـی آلایـشی و مــهر و مـحبــت بــود. بـدیـــن

جهت هـمه دوستش داشتند ."(تاریخها .هرودوت)

" در جـوانـــی بـــه هنـگــام تمریـن هـــــای ورزشی از قبیــل ســوار کــاری و

تیـــرانــدازی، بـــرای ایـن که رقیبـان خود را ناراحت نکند او مسابقه را انتخـاب

نمی کرد چرا که از همه قوی تر بود و می دانست حتما برنده خواهد شد بلکه تمرین هایی را انتخاب می کرد که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ...اما از قضا در همه آنها نیز برنده می شد. در 20 سالگی سر آمد همه جوانان بود ودر میان آنان با تلاش و کوشش در همه تمرین ها و ثبات و پایداری و با احترام گذاشتن به سالخوردگان و با فرمان بریش از استادان انگشت نما گردید."(تاریخها. هرودوت)

در سرودها و ترانه هایی که تا صد سال بعد از کوروش هم خوانده می شد و گزنفون ما را از مضمون آنها با خبر می کند خصال عالی و زیبارویی کوروش و خلق شریف و با رافت وی و دانش دوستی و بلند پروازی هایش یاد می شده است......

"کوروش در ذهن آدمیان نه تنها خاطره یک سلطان بسیار بـــزرگ و مقتدر ،بلکه یاد یک پادشاه خوب و عادل را بر جا گذاشته. او در میان رعایای خود و حتی در میان کسانی که میهن آنها به امپراتوری او ضمیمه شده است وجهه خیلی خوبی دارد.بارها و بارها در مناطقی که تقریبا بدون جنگ و خونریزی به تصرف می آورد همیشه به عنوان یک منجی آزادی بخش از وی استقبال به عمل آمده."
"کوروش براستی یکی ازشریفترین چهره های عهد باستان است.که همه به طیب خاطر او را "پدر ملت "می نامیدند"(ر.شوبرت)

"کوروش هیچ گاه نمی خواست خود را به صورت یک سلطان بی رحم و ظالم نشان دهد و همیشه در طول جنگ هایش می خواست که پیروزی با کمترین کشت و کشتار بدست آید.او هیچ گاه آن احساس لذت بردن از مرگ حریفان و از کشتن کسانی را که اغلب در هم شانان خود دیده بود نداشت و عاری از هوس اختراع شکنجه های عجیب و شیوه های تازه کشتن بود. او دستخوش چنین وهم و گمانی نیست که ماموریت یافته باشد ملت ها را بی امان نیست و نابود کند. و یا آنها را بصورت برده ای در آورد که منحصرا برای خدمت به نژادی به خیال خودش برتر و اصیل تر اختصاص یافته اند. او به اعتقادات مذهبی بیگانگان احترام می گذاردو قضیه خدایان رانده شده از بابل کافی برای اثبات این مدعی است. "(کوروش کبیر.شاندور).

"اسکندر، کوروش را مردی بزرگ دانسته و او را به عنوان یک انسان شریف ستایش می کرد و بارها از او به نیکی یاد می کرد."(پسر ایرانی.)

"قرن او که به راستی باید قرن کوروش نامید گواهی روشن بر ارج و قدر انسانی ،بر ترقی و تحول اجتماعی و بر یک سبک اداره منظم و عادلانه است.هنر و فنون در دوران او از محیط خفقان آوری که در آن هر آفرینشی اگر به خاطر خدایان نباشد بی ارزش است در می آید.زندگی اقتصادی یک مملکت هیچ وقت به این راحتی و شکوفایی نبوده است."(کوروش کبیر.شاندور)

"فراوانی بی سابقه ای، ثبات نظام حاکم و محبوبیت آن را تامین می کرد.تنها نظامی که برای نگهداری تشکیلات اداری خود و کمک کردن به تعمیر معابد و اجرای مراسم مذهبی نیازی به وصول مالیات نداشتند. اصولا پارسیان هیچ گونه مالیاتی نمی پرداختند."(تاریخ ها.هرودوت)

"ما می دانیم که کوروش مورد اطاعت دورترین ملت ها بود چه آنها که فقط چند روز راه با او فاصله داشتند و چه آنها که به قدر ماه ها راه از او دور بوده اند و حتی ملت هایی که هیچ گاه او را ندیده بودند. همه بی آنکه مجبور باشند خود را به زیر سایه قدرت او می دیدند."(کوروش نامه.گزنفون)

"کوروش با همه علاقه و اعتقادی که به اهورا مزدا داشت هیچ گاه درصدد بر نیامد که او را به ملت های مختلفی که امپراتوری او را تشکیل می دادند و افکار و اعتقادات آنها هیچ گونه مطابقتی با پارسیان نداشت تحمیل کند. او به همه ادیان احترام می گذاشت." (کوروش پادشاه ایران.امیو آ)

تورات از کوروش که فتح بابل بدست او نقطه عطفی در تاریخ قوم یهود است با عظمت و معنویت بسیار یاد می کند:"و خداوند درباره کوروش می گوید که او شبان من است و تمامی مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید و درباره اورشلیم می گوید بنا خواهد شد و درباره هیکل که بنیاد تو نهاده خواهد گشت."(اشعیا نبی.باب 44.فقره 28) "

به غیر از کتیبه های نبونید در بابل که درست کرداری کوروش و رفتار انسانی او را پس از تصرف بابل بیان کرده وسندی تاریخی است "در معبد ایستار واقع در شهر اوروک(در نیمه راه بغداد و بصره)لوحه هایی بدست آمد و حمیت و مردانگی او را بر ما پیش از پیش روشن ساخت. چرا که عامل بازسازی این معبد کسی جز کوروش نیست و نامش اینچنین بر یکی از این لوح ها آمده است: کوروش پادشاه کشورها از اژیل(بابل)تا ازیلا(در پورسیا) را دوست می دارد."(ژی یوردان)در شهر اور نیز که معابدش معروف است آجرهایی کشف شده که نام کوروش بر آنها ثبت شده است(سر لئونارد وله ی)

حال آیا کوروش همان ذوالقرنینی است که در قرآن از او نام برده شده است؟

استاد علامه طباطبایی می گوید:"اگر ذوالقرنین قرآن مردی مومن به خدا و به دین توحید بوده است کوروش نیز این چنین بوده است و اگر ذوالقرنین پادشاهی عادل و رعیت پرور بوده کوروش نیز چنین بود. اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بوده او نیز بود اگر دین،عقل،فضایل اخلاقی و ثروت و شوکت داشت کوروش هم داشت. همان طور که قرآن فرموده کوروش نیز سفری به سوی مغرب کرد بر لیدی و پیرامون آن مسلط شد بار دیگر به سوی مشرق سفرکرد آنجا مردمی دید صحرا نشین و وحشی که در بیابان زندگی می کردند به آنها کمک کرد سدی ساخت در مقابل قبیله و قومی که آنها را آزار می دادند. در تنگه داریال میان کوه های قفقاز و نزدیک به شهر تفلیس."(تفسیر المیزان.علامه طباطبایی)

ابوالکلام آزاد نیز چنین نظری دارد چرا که تمام ویژگی های اخلاقی و همچنین مسیر لشگرکشی ها و سفرهای کوروش با آن چه در قرآن آمده است را یکسان می داند. استاد محمد تقی شریعتی نیز با این نظریه کاملا موافق بوده اند.

درباره روزهای پایانی عمرش نیز آمده است:

"در عالم رویا شبحی او را مخاطب ساخته و گفت:"ای کوروش خود را آماده ساز زیرا به زودی به ملکوت پرواز خواهی کرد."کوروش سراسیمه برخواست و سپس قربانی های فراوان فراهم کرد و به قله ای که نزد پارسیان مقدس است رفت و روی نیاز به در گاه خداوند برد و گفت:"یگانه استدعایم از درگاه شما این است که روزگار زن و فرزندان و دوستان و میهنم را گرامی و سعادتمند گردانید و دیگر اینکه عمرم را شرافتمندانه به پایان برم."(کوروش نامه. گزنفون)

در هر حال:

"کوروش موعود رویاها بود و فرستاده ایزدی و تا پایان عمر در هدایت رویا و غیب باقی ماند تا سر انجام خود به رویا و اسطوره پیوست.چه او را یک پادشاه ایرانی بدانیم چه یک موعود بنی اسراییل و یا یک حکیم اخلاقی ،نمی توانیم معنویتی را که در شخصیت او بوده است یکسره افسانه بپنداریم."(کوروش کبیر. شاندور)
فرزند کوروش بازدید : 263 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
خبرنگار امرداد- شهداد حيدري: «رستم، جهان*پهلوان*ايران، زاده*ي سيستان و برخاسته از ميان مردم آن سرزمين بود . او پهلواني دانا، دلير، مردم*گرا، پاك*انديش و آزاده بود كه هرگز انديشه*ي بدي نداشت . از اين رو او را نماد گرايش*ها و آرزوهاي مردم ايران مي*توان دانست . منش والاي رستم، ويژگي برتر ايرانيان باستان را نشان مي*دهد.» دكتر ايرج افشار سيستاني، نويسنده و پژوهنشگر ايران*شناس ، كه در همايش «*بزرگداشت رستم دستان» سخن مي*گفت ، افزون بر آنچه در بالا از سخنان او بازگو شد، گفت: «سيستان، از روزگاران كهن، جايگاهي ويژه در فرهنگ ايران داشته است . همجواري با رود هيرمند و هامون بر ارزش*هاي اين بخش مهم از سرزمين ايران و جايگاه استراتژيك آن افزوده*است . سيستان سرزمين استوره*ها، حماسه*ها و خاستگاه فرهنگ*هاي پيشرفته*ي انساني است. به همين*گونه، پيوندگاه آسياي باختري با هند و چين هم هست و از ديرباز گذرگاه كاروان هاي بازرگاني بوده است.»
اين مردم شناس با اشاره به اين كه هر ايراني مي*تواند ريشه هاي هويتش را در گذشته*ي تاريخي*اش بيابد و با ياري ريشه*ها به سوي آينده گام بردارد، به بيان ويژگي*هاي تاريخي و فرهنگي سيستان پرداخت و افزود: «شناخت فرهنگ سيستان، دريافتن و شناختن هويت ايراني را آسان*تر مي*سازد. سيستان از كهن*ترين و پربارترين نمونه*هاي فرهنگ ايراني است كه پيشبينه*اي ده*هزار*ساله دارد. افزون بر اين*ها، بزرگان، هنرمندان و فرمانرواياني از اين سرزمين برخاسته*اند كه هر كدام بر تارك تاريخ ايران مي*درخشند، بزرگاني همچون رستم، جهان پهلوان ايران، يعقوب ليث، ابو سعيد سگزي و فرخي سيستاني»
افشار در اين نشست كه از سوي بنياد جمشيد و با همكاري انجمن زرتشتيان تهران برگزار شد ، با يادآوري گوشه*هايي از تاريخ ديرينه*ي سيستان، گفت :«*سيستان به چم (: معني ) سرزمين دليران است . اين سرزمين در گذشته از آبادترين بخش*هاي ايران بود و گاهواره*ي تمدن و فرهنگ نخستين آريايي*ها به*شمار مي*رفت. بطلميوس، سيستان در روزگار داريوش هخامنشي را «آريا*پوليس» مي*نامد و پژوهنده*اي انگليسي به نام «سايكس»، بر اين باور است كه برخي اقوام انگليسي همچون ساكسون*ها از شاخه*ي باختري(:غربي) سيستان برخاسته*اند و 6000 سال پيش در سيستان مي*زيسته*اند. نويسنده*ي «*تاريخ سيستان»، مردم اين گستره را داراي نژادي برتر دانسته است و آنان را به سخت*كوشي، تندرستي و فرهيختگي ستوده*است. نويسنده*ي «اخبار البلاد» نيز از خوش*رفتاري، آيين*داري و پرهيزگاري سيستانيان ياد كرده*است.»
به گفته*ي اين پژوهشگر تاريخ، سيستان جايگاه دانش و دانايي هم بوده*است. اشو زرتشت، پيامبر ايراني، سالياني را در سيستان گذراند و در آنجا به انديشه درباره*ي هستي و آفرينش پرداخت. بسياري از دانشمندان باور دارند كه كه پيامبر ايراني از فرارودان (: ماوراالنهر) به سوي سيستان آمد.
به گفته*ي وي،. پس از اشوزرتشت نيز سيستان همواره زادگاه دانشمندان بوده*است، استاد ابوسعيد سيستاني، يك نمونه از دانشمنداني است كه در آنجا زاده شد و براي نخستين بار اسطرلاب زورقي و زيج را بنياد نهاد.
يعقوب ليث صفاري، از ديگر مردان سيستان بود كه «افشاري» از آنان ياد كرد. به باور وي، دولت صفاري كه يعقوب ليث بنيان*گذار آن بود، نخستين دولت مستقل و نيرومند ايراني پس از سامانيان است كه زبان پارسي را كه پس از يورش تازيان رو به سستي نهاده بود، زبان رسمي ايران كرد.»
افشاري سيستاني در بخش ديگري از سخنانش، به يافته هاي باستان شناسان در سيستان اشاره كرد و گفت :«بنابر يافته*هاي باستان*شناسيان، هنر سفال*سازي در سيستان، چند هزار سال پيش از سفال*سازي درمصر و ديگر تمدن*ها وجود داشته*است.»
به باور وي، هنگامي*كه مصريان در ٦ تا ٩هزارسال پيش، به تازگي هنر كوزه*گري را آموخته بودند، مردم شهر سوخته*ي بر ٩ تا ١٢ هزار سال پيش بر روي كاشي*، نقاشي*هاي زيبايي مي*كشيدند.
افشاري سيستاني گفت: «بنابر داده*هاي باستان*شناسي، خط از سيستان آغاز شد*ه*است. گل نبشته*هايي كه از شهر سوخته به*دست آمده، پيشينه*ي پيدايش خط را به 3200 سال پيش از ميلاد مي*رساند. در روزگاران پس از آن نيز دانشمندي سيستاني به نام ابراهيم، 15 واژه*ي اوستايي را به خط كوفي افزود و خط نويني به نام «معلقي» پديد آورد كه فرا گرفتن و خواندن و نوشتنش آسان بود.»
پيشرفته*بودن دانش پزشكي در سيستان نيز از ديگر ويژگي*هاي سيستان است. او دراين باره، گفت: «زاده*شدن رستم به شيوه*ي "رستم زايي" يا سزارين نيز نشان مي*دهد كه دانش پزشكي روزگاران گذشته*ي سيستان بسيار پيشرفته بوده است. در كتاب «اشكال العالم» نيز از بيمارستان*هاي سيستان ياد شده است.»
ايرج افشار در پايان افزود :« رستم نماد اين فرهنگ و سرزمين است. او پهلوان بي*مرگ و جاودانه*اي است كه بايد فرهنگ ديرين و گرانسنگ ايران، همواره ياد او و خاك سپندي را كه او در آن زاده شد و باليد و پيكرش را در بر گرفت، گرامي بدارد.»

دكتر حسين وحيدي:
شاهنامه از استوره و افسانه جداست
دكتر حسين وحيدي، پژوهشگر و استاد دانشگاه، از ديگر سخنرانان اين نشست بود. وي شاهنامه را نامه*ي تاريخ ايران خواند و رستم را يك انسان واقعي دانست. به گفته*ي وي، استوره به چم (: معني) گفته*هاي پنداري است اما آنچه فردوسي بزرگ درباره*ي رستم و ديگر پهلوانان شاهنامه گفته*است هرگز سخنان پنداري و دروغين نيست . شاهنامه، سخن تاريخ ايران است. پس بايد از به* كار بردن واژه*ي «استوره» براي شاهنامه پرهيز كنيم و پهلواناني چون رستم را از شمار استوره*ها ندانيم. آنها انسان**هايي واقعي بوده*اند كه در پهنه*ي ايران مي*زيسته*اند.»
وحيدي كه واژه*ي «نوژه» را به جاي «فيلم» به كار مي*برد، در دنباله*ي سخنانش چنين گفت:* «جهان امروز،* جهان " توژه" و نمايش است . توژه ابزاري است در دست كساني كه بخواهند انديشه اي را بازگو كنند . شاهنامه يكي از بزرگ*ترين كتابهايي است كه مي تواند پايه*اي براي آفرينش گران*سنگ ترين فيلم*ها باشد. من كتاب « رستم در شاهنامه » را ساليان پيش نوشتم تا زمينه اي فراهم آورده باشم تا روزي داستان هاي شاهنامه در ايران ساختار فيلم به خود بگيرد چرا كه شاهنامه گرانبها ترين يادگار و شناساننده فرهنگ ايران است.»
اين نويسنده كه پيرامون «آموزش*هاي شاهنامه در داستان*هاي رستم» سخن مي*راند، افزود: «آنچه بر ارزش*هاي شاهنامه مي*افزايد، درس*هايي است كه در آن گنجانده شده*است و امروز هم براي ما آموزنده* است. براي نمونه در داستان «رستم و اسفنديار»، جايي كه كتايون، اسفنديار را هشدار مي دهد كه فزون*خواه(طمعكار) نباشد ، نكته اي پندآموز نهفته است كه نشان مي*دهد، چگونه فزون*خواهي ، خرد آدمي را از ميان مي*برد و سرانجام كارها را به تباهي مي*كشاند جهان امروز را بهتر بشناسيم.» دكتر رستم خسروياني:
رستم، نام نژاده و زيبايي است كه بايد پابرجا بماند
رستم خسروياني ،فرنشين انجمن زرتشتيان تهران از ديگر سخنرانان اين همايش بود. وي با اشاره به اين كه در گذشته، ايرانيان از نام رستم بيشتر از امروز بهره مي*بردند و باور ويژه*اي به بزرگي اين نام داشتند، گفت: «شوربختانه امروز كمتر از نام رستم بهره مي*گيريم. اميدوارم بهره*گيري از اين نام نژاده (: اصيل) و زيبا پابرجا بماند و در نامگذاري*ها بيشتر از آن بهره*گرفته*شود»
وي با برشمردن ويژگي*هاي بنيادي قهرماناني همچون رستم، افزود: «قهرمان ملي كسي است كه نژاده، والاگوهر و از دودماني تربيت*يافته باشد، در سايه*ي پرورش*هاي اخلاقي، به پندار و گفتار و كردارنيك رسيده*باشد و در راه راستي گام بزند.»
به گفته*ي خسروياني، قهرمان، فردي ديندار است و نسبت به آيين*هاي كشور وفادار است، او انسان ازخود گذشته و فداكاري است كه در گيرودارهاي سخت ، مردانه گام به ميدان مي*گذارد و براي نجات كشور كمر همت به ميان مي بندد . رستم تن به زبوني نمي*دهد و خويشتندار و بردباراست، از نيروي جسمي و نفوذ مينوي برخوردار است و از رويارو شدن با خطر نمي هراسد. رستم هرگز نيكي را از ياد نمي*برد و همواره حق*شناس و دادگر است.»
فرنشين انجمن زرتشتيان تهران در بخش ديگري از سخنانش پشتيباني انجمن زرتشتيان تهران از برگزاري چنين همايش*ها و برنامه*هايي را اعلام كرد.
در بخش ديگري از اين همايش كه در همايشگاه ماركار در تهران*پارس برگزارشد،استاد شيدرنگ در گفتاري كوتاه به ريشه*يابي چند واژه پرداخت و با اشاره به نام سيستان گفت: «*واژه*ي سيستان برگرفته از نام سكاهاست. آنها سومين گروه از آريايي*هايي بودند كه در اپاختر درياي خزر در اران ، كه همين ايران است ، دو شاخه شدند . يك شاخه از اين گروه رو به سيستان نهاد و شاخه*ي ديگر به اروپا رفت . مردم درسدن و لايپزيك آلمان خود را از نژاد همين شاخه*ي دوم سكاها مي*دانند.»
وي در بخش ديگري از سخنانش به واژه*ي «فردوس» اشاره كرد و گفت: «فردوش به چم (: معني) كسي است كه آگاهي*هاي بسيار دارد. از همين رو بود كه سراينده*ي شاهنامه را فردوسي مي*ناميدند، يعني كسي كه حكيم است و از هر دانشي، بهره*اي دارد .پس فردوسي ، آن گونه كه برخي پنداشته اند ، به چم بهشتي نيست.»
در اين همايش كه پسين پنجشنبه 26 شهريور در جشنگاه ماركار برگزار شد ، اردشير مهرباني به ياد رستم، فردوسي و پهلوانان و ردان ايران جشن*خواني كرد. در دنباله*ي برنامه*ها بانو ايران*گرد به هنگامه*خواني*(:نقالي) پرداخت و ابوالقاسم دهقان ابياتي از شاهنامه را خواند. شيوه او در بازگويي بيت هاي شاهنامه مورد توجه واستقبال باشندگان همايش قرار گرفت . افزون بر اين، شهلا جهانگير و مرشد حميد رضايي، هفت خوان رستم را روايت كردند و بهرنگ كوفگر به نوازندگي تار پرداخت. در پايان نخستين فرهادي، برگزاركننده*ي همايش و مدير بنياد فرهنگي جمشيد، گفت: «خشنودم كه يك*بار ديگر بنياد جمشيد با همياري انجمن زرتشتيان تهران، همايشي را برگزار كرد كه كمكي براي شناخت و پايداري فرهنگ ايران است. اين خويشكاري ماست كه براي فرهنگ خود كاري انجام بدهيم.»
فرهادي در پايان سخنانش ابراز اميدواري كرد، برنامه*هاي ديگري از سوي بنياد جمشيد جاماسيان براي بزرگداشت پهلوانان و بزرگان ايران در آينده برگزار شود.


فرزند کوروش بازدید : 170 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
بهمن جادویه نام فرمان*ده سپاه ساسانی است كه در طی فتوح اسلامی در دهه*ی 630 م. درگیر دفاع از سواد عراق (= میان*رودان) در برابر اعراب مهاجم بود. او متعلق به دسته*ی مادی یا پهلویك تحت رهبری رستم فرخ*زاد در مدائن بود و به ضد عرب بودن آوازه داشت. او به سبب داشتن ابروهای انبوه «ذوالحاجب» (دارای ابروان پرپُشت) خوانده شده، چنان كه مردان*شاه، دیگر سردار ساسانی نیز چنین نامیده شده بود. در زمان حمله*ی خالد بن ولید در 633 م./ 12 ق. بهمن با سپاهی به یاری نیروهای «اندرزگار»، كه رهسپار رویارویی با خالد در منطقه*ی كسكر گردیده بود، فرستاده شد. هنگامی كه خالد اندرزگار را شكست داد، بازماندگاه سپاه او به بهمن جادویه پیوستند، او نیز وظیفه*ی دفاع محلی را به جابان سپرد و خود به مدائن بازگشت. در زمان توقف لشكركشی خالد، وی همراه با طلایه*ی سپاه ایران در بیرون از مدائن اردو زده بود.
در طی لشكركشی ابوعبید بن مسعود ثقفی به سواد در 634 م./ 13 ق. رستم، بهمن را برای مقابله با او، همراه با نیرویی كه فیل و پرچم پلنگینه*ی شاهانه (درفش كاویان) را در برداشت، روانه ساخت. بهمن مسلمانان را در بابل در غرب دجله بازگرداند و آنان را وادار به عبور از فرات كرد و خود در قس الناطف در كرانه*ی شرقی فرات اردو زد. ابوعبید در مروحه در آن سوی رود چادر زد، و هنگامی كه از روی پل شناور فرات عبور كرد و به ایرانیان حمله*ور گشت، بهمن جادویه مسلمانان را همراه با پشتیبانان*شان بر روی رود گرفتار نمود و در نبرد پل (یوم الجسر) در پاییز 634 م./ 13 ق. شكست سختی را بدانان وارد ساخت. در آن نبرد، ابوعبید با لگدمال شدن در زیر پای فیلی كشته شد، پل شناور فرات را یك عرب گسست، و حدود چهار هزار عرب با غرق شدن در رود به هلاكت رسیدند. مثنا بن حارثه شیبانی موفق به بستن دوباره*ی پل شد و سه هزار عرب بازمانده را گرد آورد و بازآرایی كرد، هرچند برخی از آنان به مدینه بازگشتند. بهمن نتوانست این پیروزی را پی گیری كند، چه، هنگامی كه سپاه وی در آستانه*ی گذار از رود بود، خبر آمد كه دسته*ای از فارسی*های تحت فرمان فیروزان در مدائن، رستم فرخ*زاد و دسته*ی او را برانداخته*اند، از این رو بهمن روانه گردید و به پای*تخت فراخوانده شد.
بهمن جادویه در نبرد قادسیه در 637 م./ 16 ق. در مركز سپاه ساسانی تحت فرمان رستم فرخ*زاد نیز می*جنگید، كه در آن جا به دست قعقعه بن عمرو تمیمی به انتقام مرگ ابوعبید و دیگر كشته شدگان نبرد پل به قتل رسید. این ادعا كه بهمن در نبرد نهاوند جنگیده و كشته شده است، به سبب اشتباه انداختن او با مردان*شاه است.
فرزند کوروش بازدید : 190 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
۷ آبان روز جهانی بزرگداشت ابر مرد تاریخ کوروش بزرگ می باشد به همین مناسب بنده جستاری را تهیه کردم که در مورد موضوع ذوالقرنین می باشد در ضمن دوستان چون سایت من ۲ هفته دیگر محیا می شود دیگر انتظار بروز رسانی اینجا به صورت مرتب را نداشته باشید این به این معنی نیست که اینجا دیگر بروز نمی شود بلکه تمرکز اصلی در آنجا صورت می گیرد.
کوروش کبیر و قرآن:
کوروش کبیر در قرآن سوره کهف آیات ۸۲ تا ۹۸ با عنوان ((ذوالقرنین)) بیان شده است. اهل تفسیر و قصص درباره تعیین شخصیت ذوالقرنین و همچنین محل جغرافیایی سد یاجوج و ماجوج سرگردانند و بسیاری از آنان به اشتباه رفته اند.مفسرین دوره نخست این جور فکر می کردند که چون او دو قرن زندگی کرد لقب ذوالقرنین گرفته و بعضی دیگر معتقدند که چون از جانب پدر و مادر شریف بوده به این عنوان می خواندند. برخی هم گفته اند چون موهای پیشانی خود را می بافته و به شکل دو شاخ در پیش پیشانی خود قرار داده بدین جهت بدو ذوالقرنین می گویند.در میان مفسرین قدیم چون در قرن چهارم هجری با فلسفه ارسطو آشنا شدند و حکمت ارسطو را که با آئین توحید موافق تر از فلسفه افلاطون بود پذیرفتند بدین خاطر به اسکنر ملعون متوجه شدند. این امر ناشی از ارادت به ارسطو بود و بدین سان افسانه ها و تخیلات خویش را متوجه فردی فاسد به نام اسکندر مقدونی کردند.در این میان ابن سینا تا حدی به منظور سیاسی خویش رسید و چون مبنای فلسفه او بر تطبیق فلسفه و دین استوار بود به نظر او مناسب آمد که اسکندر گجسته(ملعون) مربی ارسطو شخصیت قرآنی داشته باشد و از این تاریخ این مرد فاسق و فاسد به عنوان ذوالقرنین در کلیه تفاسیر و مضامین به کار رفت و افسانه ها درست شد و اسکندرنامه ها نوشته شد.در میان دانشمندان قدیمی ابوریحان بیرونی که با حوادث تاریخی و موقعیت های جغرافیایی آشنا بود، نظر تطبیق ذوالقرنین بر اسکندر گجسته را هرگز نپذیرفت. در تفسیر کبیر هم امام فخر رازی بر مغابرت ذوالقرنین و اسکنر ملعون به استدلال کرده و گفته است:
((اسکندر شاگرد ارسطو بوده و به امر و نهی معلم خویش عمل می کرده،اما ذوالقرنین پیامبر بوده و با خداوند متعال در ارتباط وحی. بدین منظور به اقتضای نبوت نمی توانسته تحت ارشاد کافران قرار گیرد.))
آنچه مسلم است این است که هیچ یک از آیات قرآن و توضیحات ذوالقرنین و عملکرد او به شخص فاسد و شرابخواری که خدایان متعدد را پرستش می کرد و انحرافات اخلاقی و جنسی او زبانزد مورخین بود(منظور اسکندر ملعون) هرگز منطبق نبوده و این موضوع کاملا مشهود و اثبات پذیر می باشد.قبل از هرچیز و آغاز مبحث ترجمه آیات ۸۲ تا ۹۸ سوره کهف را می آوریم:
آیه ۸۲ سوره کهف تا ۹۸
الف) و از تو درباره ذوالقرنین سوال می کنند،بگو به زودی گوشه ای از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.))
ب) ما به او در روی زمین قدرت و حکومت دادیم و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم. او از این اسباب پیروی و استفاده کرد.
پ) تا به غروبگاه خورشید رسید،(در آنجا) احساس کرد که خورشید در چشمه (یا دریا) تیره و گل آلودی فرو می رود، و در آنجا قومی را یافت.ما گفتیم:ای ذوالقرنین! آیا می خواهی مجازات کنی و یا پاداش نیکوئی را درباره آنها انتخاب نمایی؟
گفت:اما کسانی که ستم کردند، آنها را مجازات خواهیم کرد،سپس به سوی پروردگارشان باز می گردند و خدا آنها را مجازات شدیدی خواهد نمود.
و اما کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد،پاداش نیکو خواهد داشت و ما دستور آسانی به او خواهیم داد.
د) سپس از اسبابی که در اختیار داشت، بهره گرفت تا به خاستگاه خورشید رسید در آنجا مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتی طلوع می کند که جز آفتاب برای آنها پوششی قرار نداده بودیم(یعنی لباس و خیمه و مسکنی که از حرارت خورشید سایبان کنند نداشتند)هم چنین بود و البته ما از اصول آن کاملا باخبر بودیم.
ه) باز از جنوب به سمت شمال سفر را ادامه داد و با وسائل تعقیب می کرد. تا رسید میان دو سد (دو کوه). آنجا قومی را یافت که سخنی فهم می کردند(زبان نفهم بودند) آنان گفتند ای ذوالقرنین (قوم) یاجوج و ماجوج فساد و خونریزی و وحشی گری بسیار می کند آیا چنانکه ما خرج آنها را به عهده گیریم سدی میان ما و آنها بندی؟ که ما از شر آنان آسوده گردیم؟
ذوالقرنین گفت: تمکن و ثروتی که خدا به من عطا فرموده از هزینه شما بهتر است. اما شما با من به قوت بازو کمک کنید، تا سدی محکم برای شما بسازم که به کلی مانع دستبرد آنها شود. و گفت قطعات آهن بیاورید آنگاه دستور داد که زمین را تا به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوی دو کوه از سنگ و آهن دیواری بسازنند و پس آتش افروخته تا آهن گداخته شود،آنگاه مس گداخته بر آن آهن و سنگ ریختند. از آن پس آن قوم نه هرگز بر شکستن آن سد و نه بر بالای آن شدن و رخنه در آن توانایی یافتند.
ذوالقرنین گفت که این از لطف و رحمت خدای منسب و آنگاه که وعده خدا فرا رسد آن سد متلاشی و پاره پاره گرداند و البته وعده خدا محقق و راست خواهد بود.
این آیات نص قرآن است که بیان شد. در میان کتب تفاسیر قرآن مانند تفسیر المیزان و تفسیر نمونه آیت الله مکارم شیرازی و جمعی از علمای اسلام بر این عقیده هستند که ((ذوالقرنین)) یاد شده همان کوروش کبیر است علت را از پنج تفسیر مورد بررسی قرار می دهیم.
الف) ((از تو درباره ذوالقرنین سوال می کنند)) چه کسانی از پیامبر اسلام درباره شخصیت ذوالقرنین سوال می کنند؟طبق تعاریف و تفاسیر موجود در مورد سوره کهف یهودیان سه موضوع را از پیامبر می پرسند تا به اصطلاح او را مورد محک قرار دهند. یکی مسئله روح و دومی داستان اصحاب کهف و سوم سرگذشت ذوالقرنین. سرگذشت شخصی که مسیح خداوند برای یهودیان و ناجی آنان بود. مناسب و انگیزه سوال یهودیان کاملا قابل درک می باشد اینان چون برای شخصیت کوروش کبیر بی نهایت احترام قائل بودند بدین سبب برایشان مهم بودند که بدانند پیامبر مسلمانان درباره او چه می گوید.
ب) ((ما به او در روی زمین قدرت و حکومت دادیم تا....))
طبق بررسی کتب عهد عتیق و تورات خداوند متعال توسط پیامبران بنی اسرائیل بارها و بارها بر منجی شرقی از سرزمین ماد و پارس اشاره کرده که به او توانایی بخشیده و دروازه ها را برای او گشوده و کلیه ابزار را در اختیارش گذاشته تا اراده خدا را در زمین به مورد اجرا قرار دهد. در تورات نام کوروش از زبان خداوند متعال جاری شد و او را شبان خویش نامیدند و تاکید نمودند که من او را به اسم خواندم.
ج) ((تا به غروبگاه خورشید رسید، در آنجا...))
براساس مدارک و شواهد مستند و مکتوب و نظر متفق مورخین کوروش کبیر بعد از اتحاد ماد و پارس در همان ابتدا لشکرکشی به لیدی داشت. سرزمین لیدیدر طرف غرب سرزمین کوروش قرار داشت و شهر ساردنزدیک دریای مدیترانه قرار داشت و این صحنه همان صحنه بود که کوروش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده) در خلیجک های ساحلی مشاهده کرد.
د)...به خواستگاه خورشید رسید و مشاهده کرد...))
لشکرکشی دوم کوروش کبیر بعد از مراجهت به مملکت خویش حرکت به سمت شرق بوده است. سرزمین های پارت،زرنگ و هرات خوارزم و گندار و ثه ت گوش کاملا با آیه فوق منطبق است و گرمای شدیدی در برخی مناطق باعث عدم پوشش لباس و چادر در بین اهالی بومی منطقه بوده است.
ه) ((باز از حنوب به شمال سفر کرد و ...))
در ادامه سفرهای شرقی و شمالی کوروش کبیر تا قبل از حمله به بابل او به سرزمین های شمالی ارمنستان فعلی و قفقاز رفت و در آنجا میان کوه های قفقاز و در تنگه معروف ((داریال)) سدی ساخت که به سد ذوالقرنین معروف شد. نهری که امروزه نیز به نام ((سائرس)) به معنای کوروش به یونانی در جریان است و در آثار باستانی ارمنی از این دیوار به نام ((بهاگ گورائی)) یا تنگه کوروش یاد می کنند. این سند نشان می دهد که بانی این سد کوروش بزرگ بوده است.
درباره قوم یاجوج و ماجوج هم در تورات و کتاب حزقیل نبی و رویای یوحنا فصل بیستم از آنان گوگ یا همان جوج و ماجوج یاد کرده است. به گفته مفسرین بزرگ علامه طباطبائی در المیزان، از مجموع گفته های تورات استفاده می شود که در نقاط شمالی آسیا می زیستند و مردمی جنگجو و غارت گر بودند.آنان قبیله ای خونخوار و وحشی بودند که از شمال دریای خزر به این سمت آمده و برای قوم مذکور مزاحمت ایجاد می کردند که با ساخت سد جلوی اینان گرفته شد اما در نهایت اینان قرن ها بعد(قرن چهارم میلادی) هجومی به تمدن امپراتوری روم تحت زمامداری ((آتیلا)) انجام دادند و همه را از بین بردند.آنچه در تطورات حاکمه بر لغات و سیری در زبان ها در طول تاریخ بوده است دو کلمه چینی ((منگوگ)) و ((مگوگ)) بیان شده که می توان به منغول و مغول یا همان مغولستان اشاره کرد که در شمال شرقی آسیا می زیستند و در اعصار قدیم به طرف چین حمله ور شدند و آنان برای رهایی دیوار چین را ساختند. بعدها از بالای دریای خزر و از طریق داریال قفقاز به سرزمین های ارمنستان و شمال ایران سرازیر می شدند که با سدی،کوروش مانع این حمله شد و در نهایت به سمت شمال اروپا حمله بردند و اروپائیان به آنان (یست) می گفتند و در این حمله وحشیانه دولت روم سقوط کرد.
و خلاصه آنچه در سوره اصحاف کهف تحت عنوان ((ذوالقرنین)) با لشکرکشی به غرب و پس به شرق و شمال و ساختن سد در آنجا و اعتقاد به روز رستاخیز و جزا (در آیه ۸۷ سوره کهف اشاره به بازگشت به سوی خدا و کیفر و مجازات الهی سخن به میان می آید) و همین طور مجازات یا عدم مجازات شاهان (بالتازار و نبونید و کرزوس و ...) هیچ شک و شبهه ای باقی نمی گذارد که منظور قرآن مااند دیگر کتب آسمانی (تورات) ((کوروش کبیر)) بنیانگذار هخامنشی می باشد و تفاسیر مهم اسلامی از جمله تفسیرالمیزان و تفسیر نمونه و همین طور دانشمندان معاصر مانند مولانا ابوالکلام (وزیر فرهنگ هندوستان) بدان اشارت کرده اند. اما مسئله ایمانش به خداوند متعال و روز جزاء در کتاب عزرا و دانیال نبی (ع) و اشعیا نبی (ع) و دیگر کتب عهد عتیق (تورات) موجود است و در آنها بارها کوروش را تجلیل و تقدیس کرده است. ضمنا مجسمه سنگی او در پاسارگاد جای هیچ شک و تردید باقی نمی گذارد و وجود کلاه شاخ دار و خواب دانیال نبی (ع) درباره قوچ دو شاخی که شرق و غرب جهان را شکست داد و خصایص اخلاقی این مرد بزرگ ثابت می کند که:
((ذوالقرنین قرآن کسی نیست جز کوروش کبیر شاه هخامنشی))
فرزند کوروش بازدید : 186 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)

آیا میدانید : حذف بخش هخامنش از کتاب درسی تاریخ به تصویب رسید؟

آیا میدانید : فرزندان ما دیگر حتی اسم کوروش کبیر را نمیشناسند؟

آیا میدانید : 29 اکتبر روز جهانی کوروش کبیر است و این روز فقط در تقویم ایران نیست؟

آیا میدانید : چند سال دیگر ، با نابودی کامل تخت جمشید باید سپاسگذار کشورهایی چون فرانسه باشیم که چندی از تخت جمشید را در موزه های خود حفظ کردند.

آیا میدانید: اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.

ـ آیا میدانید : کمبوجيه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود.

آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد.

آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلیمات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت.

آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ - ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغذ آورد.
آیا میدانید : کوروش کبير بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوغ بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد.

ـ آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت.

آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید.

آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند.

آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است.

آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است.

آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند.
آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد.

آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.

آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد.

آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد.
فرزند کوروش بازدید : 186 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
فرمان حقوق بشر کوروش یا استوانه کوروش، به عنوان کهن ترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ و مایه مباهات و سرافرازی ایرانیان یاد می*شود. کوروش، موسس و آغازگر سلسله هخامنشیان، پس از تسخیر بابل اعلام عفو عمومی داد؛ ادیان بومی را آزاد اعلام کرد؛ او هیچ گروه انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به مال و جان رعایا بازداشت. او تمامی ساکنین پیشین سرزمینها را گرد هم آورده و منزلگاه آنها را به ایشان بازگرداند.
این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد. این تأییدی است بر اینکه منشور آزادی بشریت که توسط کوروش هخامنشی در روز تاجگذاری وی منتشر شده، می*تواند برتر باشد از اعلامیه حقوق بشر که توسط انقلابیون فرانسوی در اولین مجمع ملی ایشان صادر شده.
اعلامیه حقوق بشر در نوع خود، در رابطه با بیان و ساختارش بسیار قابل توجه*است، اما منشور آزادی که توسط کوروش در ۲۳ سده پیش از آن صادر شده، به نظر معنویتر میاید.
با مقایسه اعلامیه حقوق بشر مجمع ملی فرانسه و منشور تأیید شده توسط سازمان ملل، با منشور آزادی کوروش، این آخری با در نظر گرفتن قدمت، صراحت، و رد موهومات دوران باستان در آن، باارزشتر نمود می*کند.
این لوح با عنوان نخستین بیانیه حقوق بشر جهانی شناخته می*شود لوح کوروش که پس از تسخیر بابل و شکست بخت النصر توسط کوروش به عنوان سنگ بنای یادبودی در شهر بابل قرار داده شده بود نخستین بیانیه حقوق بشرجهانی است که کوروش در آن همه طوایفی را که در زمان امپراتوری بابل به اسارت درآمده بودند آزاد و به آنها اجازه نقل مکان و زندگی آزاد در هرکجای امپراتوری خود را داد. کوروش قوم یهود را نیز از اسارت امپراتوری بابل آزاد کرد.
چه چیز باعث شده است تا فرمان کورش به این پایه از شهرت برسد؟
پاسخ این پرسش هنگامی دریافته می*شود که فرمان کورش را با نبشته*های دیگر فرمانروایان همزمان خود و حکمرانان امروزی به سنجش بگذاریم و بین آنها داوری کنیم.
آشور نصیرپال، پادشاه آشور (۸۸۴ پ*م.) در کتیبه خود نوشته است:
‘‘… به فرمان آشور و ایشتار، خدایان بزرگ و حامیان من … ششصد نفر از لشکر دشمن را بدون ملاحظه سر بریدم و سه هزار نفر از اسیران آنان را زنده زنده در آتش سوزاندم … حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم … بسیاری را در آتش کباب کردم و دست و گوش و بینی زیادی را بریدم، هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم و سرهای بریده را از درختان شهر آویختم.”
در*کتیبه سِـناخِـریب، پادشاه آشور (۶۸۹ پ*م.) چنین نوشته شده است:
‘‘… وقتی که شهر بابِـل را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه*هایشان را چنان ویران کردم که بصورت تلی از خاک درآمد. همه شهر را چنان آتـش زدم کـه روزهای بسـیار دود آن به آسـمان می*رفـت. نهـر فـرات را به روی شهر جاری کردم تا آب حتی ویرانه*ها را نیز با خود ببرد.”
در کتیبه آشور بانیپال (۶۴۵ پ*م.) پس از تصرف شهر شوش آمده است: ‘‘… من شوش، شهر بزرگ مقدس … را به خواست آشور و ایشتار فتح کردم … من زیگورات شوش را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم … معابد عیلام را با خاک یکسان کردم و خـدایـان و الـهه*هـایشان را به باد یغما دادم. سپاهیان من وارد بیشه*های مقدسش شدند که هیچ بیگانه*ای از کنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش کشیدند. من در فاصله یک ماه و بیست و پنج روز راه، سـرزمـین شـوش را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم … ندای انسانی و … فریادهای شـادی … به دست من از آنجا رخت بربست، خاک آنجا را به تـوبـره کشیدم و به ماران و عـقرب*ها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند.”
و در کتیبه نَـبوکَـد نَـصَر دوم، پادشـاه بـابل (۵۶۵ پ*م.) آمـده است:
‘‘ … فرمان دادم که صد هزار چشم در آورند و صد هزار ساق پا را بشکنند. هزاران دختر و پسر جوان را در آتش سوزاندم و خـانـه*ها را چنان ویران کردم که دیگر بانگ زنده*ای از آنجا برنخیزد.”
این رویدادهای غیر انسانی تنها به آن روزگاران تعلق ندارد. امروزه نیز مردمان جهان با چنین ستم*ها و خشونت*هایی روبرو هستند. هنوز جنایت*های آمریکا در ژاپن و ویتنام، فرانسه در الجزایر، ایتالیا در حبشه و لیبی، پرتقال و اسپانیا در آمریکای لاتین، و انگلستان در سراسر جهان، از یادها نرفته*اند. مردم هرگز فراموش نخواهند کرد که در عراق بمب*های شیمیایی بر سر مردم بی*دفاع حلبچه فروریخت و همه آنان از پیر و جوان و زن و کودک به وضعی رقت*انگیز نابود شدند. در افغانستان و در میان سکوت حیرت*انگیزِ جهانیان، صدها هزار تن از مردم غیر*نظامی و بی*دفاع شهرها قربانی مطامع ابر*قدرت*های امروز و گروهای سیاسی کشور می*شوند، در حالیکه در زندگی روزمره نیز از قحطی و بیماری*های همه*گیر، از گرسنگی و وبا و سرما رنج می*برند. در بوسنی و در کانون اروپای متمدن تنها به انگیزه*های نژادی مردم و کودکان را بی*دریغ و دسته*جمعی به کام مرگ می*فرستند. در مکه جامه سپید زائران را به سرخی می*آلایند و جان و مال و ناموس آنان را مباح می*شمرند.
کشورهای بزرگ و پیشرفته و متمدن جهان، سلاح*های مرگبار کشتار جمعی و بمب*های شیمیایی و میکربی خود را دیگر مستقیماً بر کاشانه مردم رها نمی*کنند، بلکه آنها را به بهایی گزاف در اختیار کشورهایی می*گذاشتند و آنگاه باز هم به بهای گزاف به درمان زخم*های آنان بپردازند و از نقض حقوق بشر گلایه کنند و خود را بزرگترین پشتیبان آن بدانند.
اما علیرغم رفتارهای ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حکمرانان امروز جهان، کورش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرت*عملی نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نکرد؛ بلکه او را به حاکمیت ناحیه*ای منصوب، و با مردم شهر نیز چنین رفتار نمود: ‘‘ … آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام*های مرا با شادمانی پذیرفتند … مَردوک (خدای بابلی) دل*های پاک مردم بابل را متوجه من کرد؛ زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه*های مقدسش قلب مرا تکان داد. من برای صلح کوشیدم. برده*داری را برانداختم. به بد*بختی*های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد … فرمان دادم … تمام نیایشگاه*هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه*ها را به جاهای خود بازگرداندم. اهالی این محل*ها را گرد آوردم و خانه*های آنان را که خراب کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.”
کورش پس از ورود به شهر بابل (در کنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی) فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر کرد که قریب هفتاد سال در بابل به اسارت گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را که پادشاه بابل از ایشان به غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد که در سرزمین خود نیایشگاهی بزرگ برای خود بر پای دارند. رفتار کورش با یهودیان موجب کوچ بسیاری از آنان به ایران شد که در درازای بیست و پنج قرن هیچگاه بین آنان و ایرانیان جنگ و خشونت و درگیری رخ نداد .
با وجود اینکه منشور کورش هخامنشی را «نخستین اعلامیه حقوق بشر» می*دانند، اما نوآوری چنین فرمانی از کورش نبوده است؛ بلکه این فرمان فرایند فرهنگ ایرانی بوده است. فرهنگی که هرگز دستور به غارت و آدمکشی و ویرانی نداده است. و کورش این رفتار را از مردمان سرزمین خود، از نیاکان خود، از فرهنگ رایج کشورش، در آغوش مهرآمیز مادر و از پرورش او آموخته بوده و بکار بسته است. منشور کورش هخامنشی ارمغانی است از سرزمین ایران برای جهانی که از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج می*برد.
ترجمه کتیبه

بر گردان منشور کوروش هخامنشی نشان داد که نخستین منشور جهانی حقوق بشر را ایرانیان در سال ۵۳۸ پیش از میلاد بیان نموده و مورد اجرا گذارده*اند.
تاکنون یکبار در سال ۱۹۷۱ مسئولان موزه بریتانیا این لوحه را به درخواست حکومت ایران به تهران قرض دادند که مخالفت دولت انگلیس با این اقدام سبب بروز تنش میان مسئولان دولتی و موزه بریتانیا شده بود.
در روزگاری که کوروش هخامنشی به نمایندگی ایرانیان، منشور حقوق بشر و آزادی انسان را فرستاد فخر مردمان و شاهان دیگر کشتن، سوختن و ویران کردن بود. متن این منشور چنین است:
«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، پسر کمبوجیه، … آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند.
در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم، مردوک (مردوخ = خدای بابلیان)، دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد. … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد.
نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
برده داری را بر انداختم، به بدبختی*های آنان پایان بخشیدم. …
من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و کسی آنان را نیازارند.
خدای بزرگ از کردار من خشنود شد …
او برکت و مهربانیش را ارزانی داشت.
ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم.
فرمان دادم تمام نیایشگاه*هایی را که بسته شده بود، بگشایند.
همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به سرزمین خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم، باشد که دلها شاد گردد و هر روز در پیشگاه خدای بزرگ، برایم زندگانی بلند خواستار باشند …
من برای همه مردم جامعه*ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.
من به تمام سنتها، و ادیان بابل و اکد و سایر کشورهای زیر فرمانم احترام می*گذارم.
همه ی مردم در سرزمینهای زیر فرمان من .در انتخاب دین، کار و محل زندگی آزادند.
تا زمانی که من زنده ام هیچکس اجازه ندارد اموال ودارایی های دیگری را با زور تصاحب کند.
اجازه نخواهم داد کسی دیگری را مجبور به انجام کار بدون دریافت مزد کند.
هیچکس نباید به خاطر جرمی که اقوام یا بستگان او مرتکب شده*اند تنبیه شود.
من جلوی برده داری و برده فروشی از زن و مرد را می گیرم و کارکنان دولت من نیز چنین کنند تا زمانیکه این سنت زشت از روی زمین برچیده شود.
شهرهای ویران شده در آنسوی دجله و عبادتگاه های آنها را خواهم ساخت تا ساکنین آنجا که به بردگی به بابل آورده شده*اند بتوانند به خانه و سرزمین خود بازگردند.»
در این لوح استوانه*ای، کوروش پس از معرفی خود و دودمانش بیان می*کند، که چگونه آرامش و صلح را برای مردم بابل و کشور سومر به ارمغان آورده، و پیکر خدایانی که نبونید از نیایشگاه*های مختلف برداشته و در بابل گردآوری کرده بوده را به نیایشگاه*های اصلی آنها در میان*رودان و غرب ایران برگردانده است. پس از آن، کوروش می*گوید که چگونه نیایشگاه*های ویران*شده را از نو ساخته و مردمی را که اسیر پادشاه*های بابل بودند به میهن*شان برگردانده است.
حقوق بشر در ایران باستان
نخستین اعلامیه حقوق بشر در جهان ، درایران باستان و در زمان کوروش هخامنشی ، صادرشده است . کوروش ذوالقرنین دراین منشور ، برده داری را ممنوع اعلام کرده و به بازگرداندن همه اسیران و بردگان به سرزمین های متبوعشان ، دستورداده است . با مطالعه بخشهایی از این اعلامیه که به هنگام فتح بابل از سال ۵۵۰ سال قبل ازمیلاد صادر شد می فهمیم که کوروش دست به سنت شکنی زده و ازشیوه مرسوم آن زمان که اعمال سیاست زمین سوخته و قتل عام مغلوبین بوده احتراز می کند و می گوید :‹‹ سپاهان من ، بدون مزاحمت ، درمیان شهر بابل حرکت کردند من به هیچ کس اجازه نمی دادم که سرزمین سومر واکد را دچار هراس کند … من احتیاجات بابل وهمه عبادتگاههایش را درنظرداشتم ودربهبود وضعشان کوشیدم . من یوغ ناپسند بابل را برداشتم ، خانه های مخروبه آنان را آباد کردم ، من به بدبختی های آنان ، پایان بخشیدم .‹‹ درعصر داریوش هخامنشی نیز شاهد یک قانون جامع هستیم که به ‹‹ دادنامه داریوش ›› شهرت یافته است .
سلسه مقرارت آیین زردشت – که وندیداد نامیده می شود . – مبتنی برهمین دادنامه است . یکی ازمظاهر حقوق بشر دردوران هخامنشی ، بردباری مذهبی است . داریوش ، دادگری وعدالتخواهی را به بهترین شیوه درزمان خودش برقرار کرد ودراین میان ، ازدادرسان ویژه مسائل دشوار حقوقی یاری می جست . اوقانون اساسی کشور را برمبنای بردباری دینی ورعایت حقوق اقلیتهای مذهبی ، تدوین کرده بود ودرنگارش این قانون، آداب ورسوم وسنتها وقوانین ومقرارت ملل مغلوب را تاجایی که به کیان امپراتوری هخامنشی لطمه نمی زد ،لحاظ کرده بود .
اوبرای اجرای هرچه بهترقانون اساسی ، شورایی متشکل از دادرسان خانواده هخامنشی وموبدان را مسؤول نظارت براجرای قانون قرار داده بود . این شورا،گزارشهایی را که ازشهر بانان وایالتهای امپراتوری اخذ می کرد به اطلاع او می رسانید . به این ترتیب راه برهرگونه اعمال تبعیض نژادی مذهبی ، بسته می شد وکلیه ملل مغلوب باوجود تفاوتهای نژادی ، مذهبی ، زبانی و… باهم داشتند ، تحت لوای امپراتوری هخامنشی ، درصلح وصفا به سرمی بردند واین مرهون سیاست تبعیض زدایی حکمرانان وقت بوده است .
قرنها بعد است که دراعلامیه حقوق بشر، چنین حقی برای انسانها به رسمیت شناخته شده است . درماده دوم این اعلامیه آمده است :‹‹ هرکس می تواند بدون هیچ گونه تمایز ، مخصوصا از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر وهمچنین ملیت ، وضع اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هرموقعیت دیگر ، از تمام حقوق وکلیه آزادی هایی که دراعلامیه حاضرذکر شده است ، بهره مند گردد. به علاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بروضع سیاسی ، اداری ، قضایی یا بین الملل کشور یا سرزمینی باشد که شخص با آن تعلق دارد . خواه این کشور ، مستقل ، تحت قیمومت یا غیر خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد .
درعصر هخامنشی ، حق پناهندگی افراد به کشورها ، مراعات می شد . ماجرای پناهندگی ‹‹ تمیستوکل ›› سردار بزرگ یونانی به دربار اردشیر هخامنشی نمونه ای از اعمال اصل رعایت حق پناهندگی اتباع کشورهای بیگانه است که درماده ۱۴ اعلامیه جهانی حقوق بشر برآن تأکید شده است : هرکس حق دارد دربرابر تعقیب ، پناهندگی جست وجو کند ودرکشورهای دیگر ، پناه اختیار کند .
رعایت حقوق اجتماعی افراد ، یکی دیگر از نمونه های تضمینی حقوق فطری انسانها وتوجه به حقوق بشر دراین دوران است . دراسناد به دست آمده از تخت جمشید درلوح های معروف به الواح گنجینه ، پرداخت مزد کارگران ذکر شده است وحتی برای کارگران ، تسیهلات ویژه ای مانند مرخصی زایمان وجود داشته داشتند وحتی برخی مشاغل مانند کارگاههای خیاطی ، زنان سرگروه کارگران مرد و زن ، بوده اند. قرنها بعد است که درماده ۲۳ اعلامیه جهانی حقوق بشر ، برشرایط منصفانه ورضایت بخش برای کار ورفع تبیعض افراد در اخذ اجرت مساوی درمقابل کار برابر ، تأکید شده است .
فرزند کوروش بازدید : 214 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
در این پست برخی از سخنان پادشاهان را با سخنان کوروش بزرگ مورد مقایسه قرار می دهیم.و به این موضوع می پردازیم که دلیل این مشهوری و معروفی کوروش بزرگ چه بوده است.امیدورام با این پست کسانی که میگن کوروش اینطور انسانی بوده و این طور کار ها رو کرده ،از حرف های خودشون پشمان شده و بدانند که کوروش واقعا پاک بوده و پاک خواهد ماند.البته توجه کنید که شخصی مانند کوروش هیچ گاه با این چنین پادشاهانی که نامشان در زیر امده است قابل قیاس نیست.



برای دیدن این عکس به اندازه بزرگ، روی این قسمت کلیک کنید.

آشور نصیرپال، پادشاه آشور (۸۸۴ پ*م.) در کتیبه خود نوشته است:
به فرمان آشور و ایشتار، خدایان بزرگ و حامیان من ششصد نفر از لشکر دشمن را بدون ملاحظه سر بریدم و سه هزار نفر از اسیران آنان را زنده زنده در آتش سوزاندم.حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم. بسیاری را در آتش کباب کردم و دست و گوش و بینی زیادی را بریدم، هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم و سرهای بریده را از درختان شهر آویختم.

برای دیدن این عکس به اندازه بزرگ، روی این قسمت کلیک کنید.

در*کتیبه سِـناخِـریب، پادشاه آشور (۶۸۹ پ*م.) چنین نوشته شده است:
وقتی که شهر بابِـل را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه*هایشان را چنان ویران کردم که بصورت تلی از خاک درآمد. همه شهر را چنان آتـش زدم کـه روزهای بسـیار دود آن به آسـمان می*رفـت. نهـر فـرات را به روی شهر جاری کردم تا آب حتی ویرانه*ها را نیز با خود ببرد.


در کتیبه آشور بانیپال (۶۴۵ پ*م.) پس از تصرف شهر شوش آمده است:
من شوش، شهر بزرگ مقدس را به خواست آشور و ایشتار فتح کردم من زیگورات شوش را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم معابد عیلام را با خاک یکسان کردم و خـدایـان و الهه*هـایشان را به باد یغما دادم.
سپاهیان من وارد بیشه*های مقدسش شدند که هیچ بیگانه*ای از کنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش کشیدند. من در فاصله یک ماه و بیست و پنج روز راه، سـرزمـین شـوش را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم … ندای انسانی و … فریادهای شـادی … به دست من از آنجا رخت بربست، خاک آنجا را به تـوبـره کشیدم و به ماران و عـقرب*ها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند.

برای دیدن این عکس به اندازه بزرگ، روی این قسمت کلیک کنید.

اما علیرغم رفتارهای ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حکمرانان امروز جهان، کوروش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرت*عملی نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نکرد؛ بلکه او را به حاکمیت ناحیه*ای منصوب، و با مردم شهر نیز چنین رفتار نمود:
“… آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام*های مرا با شادمانی پذیرفتند … مَردوک (خدای بابلی) دل*های پاک مردم بابل را متوجه من کرد؛ زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه*های مقدسش قلب مرا تکان داد. من برای صلح کوشیدم. برده* داری را برانداختم. به بد*بختی*های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد.فرمان دادم تمام نیایشگاه*هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه*ها را به جاهای خود بازگرداندم. اهالی این محل*ها را گرد آوردم و خانه*های آنان را که خراب کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.”
کوروش پس از ورود به شهر بابل (در کنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی) فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر کرد که قریب هفتاد سال در بابل به اسارت گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را که پادشاه بابل از ایشان به غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد که در سرزمین خود نیایشگاهی بزرگ برای خود بر پای دارند. رفتار کوروش با یهودیان موجب کوچ بسیاری از آنان به ایران شد که در درازای بیست و پنج قرن هیچگاه بین آنان و ایرانیان جنگ و خشونت و درگیری رخ نداد .
فرزند کوروش بازدید : 179 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
اگر سر بر آرد ز خاک
اگر باز پرسد ز ما
چه شد دين زرتشت پاک
چه شد ملک ايران زمين
کجايند مردان اين سرزمين
به کوروش چه خواهيم گفت؟
اگر ديد و پرسيد از حال ما
چه کرديد بُرنده شمشير خوش دستتان
کجايند ميران سر مستتان
چه آمد سر خوي ايران پرستي
چه کرديد با کيش يزدان پرستي
به شمشير حق ، نيست دستي
که بر تخت شاهي نشسته است
چرا پشت شيران شکسته است
در ايران زمين شاه ظالم کجاست
هوا خواه آزادگي ، پس چرا بي صداست
چرا خامش و غم پرستيد، هاي
کمر را به همت نبستيد، هاي
چرا اينچنين زار و گريان شديد
سر سفره خويش مهمان شديد
چه شد عِرق ميهن پرستيتان
چه شد غيرت و شور و مستيتان
سواران بي باک ما را چه شد
ستوران چالاک ما را چه شد
چرا مُلک تاراج مي شود
جوانمرد محتاج مي شود
چرا جشنهامان شد عزا
در آتشکده نيست بانگ دعا
چرا حال ايران زمين نا خوش است
چرا دشمنش اينچنين سر کش است
چرا بوي آزادگي نيست، واي
بگو دشمن ميهنم کيست، هاي
بگو کيست اين ناپاک مرد
که بر تخت من اينچنين تکيه کرد
که تا غيرتم باز جوش آورد
ز گورم صداي خروش آورد
به کوروش چه خواهيم گفت؟ اگر سر بر آرد ز خاک............
فرزند کوروش بازدید : 172 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
ده سال از فتح بابل می گذرد و بنده ی صالح خداوند , پادشاه صلح ,پادشاه چهار گوشه ی جهان اینک بیش از هفتاد سال دارد.شرق و غرب پس از فتح بابل به عظمت کوروش گویا بود زیرا در روی زمین کشوری نمانده بود که با او برابری نماید.او به تنهایی امپراطوری تمام دنیای آباد را بدست داشت.بسیاری از دوستان وفادارش مرده اند یا در جنگها کشته شده اند. مادر و پدرش سالها پیش از دنیا رفته اند.همسرش کاساندان نیز در قید حیات نیست و تنها فرزندانش برای او باقی مانده اند.در قصر خویش در اکباتان نشسته است و پس از مدتی به خواب میرود.در خواب جبرئیل به خوابش می آید و به او می گوید(کوروش آماده شو به زودی نزد خداوند خواهی رفت)).کوروش از خواب بر می خیزد و در می یابد که زمان مرگش فرا رسیده است.بنابر این فرزندان و دوستان و درباریان را فرا می خواند و ماجرا را به آنها می گوید.



سپس دو پسر خویش کامبیز و بردیا را فرا می خواند و به آنها اینگونه وصیت می کند:
((فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته*ام. من آن را با نشانه*های آشکار دریافته*ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت*یار بوده*ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی*کنم که از هنگام جوانی ناتوان*ترم. من دوستان را به خاطر نیکویی*های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان*بردار خویش دیده*ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز می*گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می*گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می*بینم و از این رو می*خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب.
در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می*دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده* تر است کشور را سامان خواهد داد.
فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده*ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان*تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن*تری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم.
نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشته*ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی*جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این*همه چیزهای نغز و زیبا می*پرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته*ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می*بخشد آمیخته گردم. هم*اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می*گسلد …
اگر از میان شما کسی می*خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم* پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می*خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.

پس از آن پادشاه جاودان و شهریار روشنایی به آرامی چشمانش را بست و به سرای جاودان شتافت.
جسد کوروش پس از ۲۰ سال و زمانی که داریوش تمامی شورشها را پایان داد با احترامی خاص و مراسمی قابل توجه به تخت جمشید آورده شد و سپس به پاسارگاد منتقل و در همان جا در کنار همسرش کاساندان به خاک سپرده شد.



“روحش شاد و یادش تا ابد گرامی باد”
فرزند کوروش بازدید : 212 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
این مقاله راجع به شخصیت اوستایی ییمَه است. برای یاما، شخصیت مشابه ریگودایی به یاما مراجعه کنید.
جمشید یکی از پادشاهان اسطورهای ایرانیاست و قدمتی بس کهن دارد. نام او در اوستا و متون پهلوی و متنهای دوران اسلامی آمدهاست. در اسطورههای ایرانی کارهایی سخت بزرگ به او نسبت داده شدهاست. در شاهنامه، جمشید، فرزند طهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به خاطر خودبینی و غرور فرّه ایزدی را از دست میدهد و به دست ضحاک کشته میشود.
جمشید در اوستا


نسخه خطی شاهنامه: ضحاک دستور داد جمشید را با ارّه به دو نیم کردند
جمشید در اوستا پسر ویونگهنت (ویونگهان) است.نام او در اوستا به گونهٔ ییمَ آمدهاست.واژهٔ جمشید از دو بهره ساخته شدهاست، جم و شید ، جم دراوستایی برابر با همزاد و شید برابر با خورشید به کار برده میشود.
در فرهنگ واژههای اوستا در پی نام جمشید چنین آمدهاست :
«جمشید : دوران تابندگی و درخشش زندگی آریاییان. زمان جمشید زمانی بود که در آن مردمان به زدن خشت و ساختن ایوان و گرمابه و شهر، جامها و آوندهای سفالین، رشتن و بافتن ابریشم و کتان و پنبه، بر آوردن گوهرها از دل سنگ، ساختن کشتی و بو و عطر و میو......دست یافتند.
و چون خوش گذرانی در آن دوران به نهایت رسید با ستم بابلییان (ضحاک) روزگار خوش آریاییان در نوردیده گشت و جمشید یا کشور آریایی به دست برادرش به دو نیمه شد و ضحاکیان (بابلیان) هزار سال بر ایران زمین با ستم و سوختن و کشتن فرمانروایی کردند.»
بر پایه گزارش اوستا، زاده شدن جمشید، پاداشی بود که اهورامزدا در پی آماده ساختن نوشابهٔ هَوم برای نخستین بار بدست ویونگهان، پدر جمشید، به او داده شد. در اوستا هات ۹ ، چنین میخوانیم :
(۳)
«زرتشت بدو گفت : درود بر هَوم ِ ! ای هَوم ِ ! کدامین کس ، نخستین بار در میان مردمان جهان استومند ، از تو نوشابه برگرفت؟ کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟»
(۴)
«آنگاه هَوم ِ اَشَوَن دوردارندهٔ مرگ ، مرا پاسخ گفت :
نخستین بار در میان مردمان جهان استومند ، «ویونگهان» از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد : «جمشید» خوب رمه ، آن فره مندترین مردمان ، آن هور چهر ، آن که به شهریاری خویش جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها و گیاهان را نخشکیدنی و خوراکها را نکاستنی کرد.»
(۵)
«به شهریاری جم دلیر ، نه سرما بود ، نه گرما ، نه پیری بود ، نه مرگ و نه رشک دیو آفریده. پدر و پسر ، هر یک [به چشم دیگری ] پانزده ساله مینمود. [چنین بود ] به هنگامی که جم خوب رمه پسر ویونگهان شهریاری میکرد.»
گزارش اوستا در آبان یشت، کردهٔ هفتم، از چگونگی خواستار شدن جمشید پادشاهی را از اردویسور آناهیتا و دست یابی او به پادشاهی، چنین است :
(۲۵)
جمشید خوب رمه در پای کوه هُکَر، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند او را پیشکش آورد...
(۲۶)
و از وی خواستار شد:
ای اَرِدویسوَر اَناهیتا ! ای نیک ! ای تواناترین ! مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگترین شهریار همه ی کشورها شوم؛ که بر همه ی دیوان و مردمان [ دُروَند ] و جادوان و پریان و «کَوی»ها و «کَرَپ»های ستمکار چیرگی یابم؛ که من دیوان را از دارایی و سود - هر دو - و از فراوانی و رمه - هر دو - و از خشنودی و سرافرازی - هر دو - بی بهره کنم.
(۲۷)
اَرِدویسوَر اَناهیتا - که همیشه خواستار زَور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند - او را کامیابی بخشید.
پادشاهی جمشید دورانی بوده که در آن نه سرما و نه گرما ی بسیار بوده و جهان از مرگ ِ دیو آفریده پاک بودهاست.(آبان یشت . ۵-۲)
بنا بر گزارش اوستا، جمشید پادشاهی بود که آریاییان را پس از یخبندانی بزرگ از سرزمینهای سرد به بیرود، به سوی ایرانویج (مرکز نژاد و تخمهٔ آریا) رهنمون شد.
چکیدهٔ این گزارش چنین است که :
«اهورامزدا با جمشید هشدار میدهد که مردمانش گرفتار سه زمستان و یخ بندان هراس انگیز خواهند شد که در پی آن همگی زیوندگان از مردمان و جانوران و گیاهان نابود خواهند گشت. به راهنمایی اهورامزدا و برای چاره اندیشی در برابرچنین تبهکاری مرگباری، جم پناهگاهی ساخت که آن را ورجم کرد گویند و تخمهٔ گونههای جانوران و گیاهان و بهین مردمان را به آن جا برد و به دور از سرما و گزند آن نگاه داشت تا پس از به پایان رسیدن آن سرد زمستانهای مهیب، که در پایان هزارهٔ اوشیدر پیش میآید و در پی گزند رسانیهای دیو ملکوس مردم و جانوران مفید نابود میشوند، درهای این پناهگاه را بگشاید و دوباره جهان آبادان و آکنده از به گزیدهٔ زیوندگان نژاده و نیک تبار گردد.
پس جمشید چنان کرد و زمستان سخت فرا رسید، سی سد سال مردن به جم لابه میکردند که مردم و جانوران افزون شدهاند و در ور جای نمیگیرند. پس جمشید از کوه ور بالا رفته و با گفتن واژهٔ سپندارمذ سه بار چوبدستش را بر زمین کوبید و با زمین چنین گفت که : فراز رو و فراخ شو، پس زمین در سه پستا (نوبت) فراخ شد.
پس از پایان سرما و یخ بندان، و با بازگشت زیوندگان از ورجم کرد به زمین زندگی دوباره بر زمین رونق گرفت و جهان از مردمان نیکو سرشت پر شد. کشت زارها سبز شدند و شرسار از گیاهانی شفا بخش که دشمن بیماریها هستند و آنها را از بین میبرند. دیگر نه بیماری مرگ بار بود و نه تباهی و سیاه کاری. مرگ تنها در پی پیری روی مینمود یا کشته شدن. و به این گونه بزرگ ترین و کارا ترین سلاح اهریمن که مرگ است ناتوان شد و نیروی خود را از دست داد.»
از این پناه گاه در اوستا با نام ور ِجم کرد یاد شدهاست. وَر در زبان اوستایی برابر با جای سر پوشیده، پناهگاه، غار است و کِرِتَ (کرد) برابر با فراهم کردن، پایه گذاشتن، ساختن است که ورجم کرد برابر میشود با پناهگاهی که جمشید ساخت.
در اوستا جمشید با دو پاژنام هووتور و سریره آمدهاست که هووتور برابر با دارندهٔ گله و رمهٔ خوب و سریره برابر با زیبا است.
در پایان کار و در پی یورش بابلیان (ضحاکیان) جمشید به دست ضحاک با ارّه به دو نیم شد. در اوستا واژهٔ ییمُو کِرِنت برابر است با : آنکه جمشید را به دو نیم کرد.
جمشید در شاهنامه
در شاهنامه جمشید فرزند تهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام در پی خود بینی، فره ایزدی را از دست میدهد و به دست ضخاک کشته میشود.
پادشاهی جمشید در شاهنامه هفت صد سال است. کارهایی که انجام آن در شاهنامه به او نسبت داده شدهاست :
ساختن ابزار جنگ:
بر پایه گزارش شاهنمامه نخستین کاری که جمشید پیش گرفت ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدانها نیرو بخشد راه را بر بدی ببندد.آهن را نرم کرد و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت.
پوشش مردمان:
سپس به پوشش مردمان گرایید و از کتان و ابریشم و پشم جامه ساخت و رشتن و بافتن و دوختن و شستن را به مردمان آموخت.
بخش کردن مردمان به چهار گروه:
پس از آن پیشههای مردمان را سامان داد و پیشه وران را گرد هم آورد. آنان را به چهار گروه بزرگ بخش نمود : مردمان دین که کارشان پرستش بود و ایشان را در کوهها جای داد. دو دیگر جنگاوران، سه دیگر برزگران و دیگر کارگران و دست ورزان.
ساختمان سازی و خشت زنی:
دیوان که در فرمانش بودند را گفت تا خاک و آب را به هم آمیختند و گل ساختند و آنرا در قالب ریختند و خشت زدند. پس سنگ و گچ را به کار برد و خانه و گرمابه و کاخ و ایوان بر پا کرد.
بر آوردن گوهر:
چون این کارها کرده شد و نیازهای نخستین مردمان برآمد، جمشید در فکر آراستن زندگی مردمان در آمد. سینهٔ سنگ را شکافت و از آن گوهرهای گوناگونی چون یاقوت و بیجاده و فلزات گران بها چون زر و سیم بیرون آورد تا زیور زندگی و مایه خوشدلی مردمان باشد.
بر آوردن بوهای خوش:
آن گاه در پی بوهای خوش بر آمد بر گلاب و عود و عنبر و مشک و کافور دست یافت.
ساختن کشتی و دریا نوردی:
پس در اندیشهٔ گشت و سفر افتاد و دست به ساختن کشتی برد و بر آبها دست یافت و سرزمینهای ناشناخته را یافت.
جشن نوروز:
بدینسان جمشید با خردمندی به همهٔ هنرها دست یافت و بر همه کاری توانا شد و خود را در جهان یگانه یافت. آن گاه انگیزهٔ برتری و خود بینی در او بیدار شد و در اندیشهٔ پرواز در آسمان افتاد:
فرمان داد تا تختی گران بها برایش ساختند و گوهر بسیار بر آن نشاند و دیوان که بندهٔ او بودند تخت را از زمین برداشتند و بر آسمان برافراشتند. جمشید در آن چون خورشید تابان نشسته بود و این همه به فر ایزدی میکرد. جهانیان از شکوه و توانایی او خیره ماندند، گرد آمدند و بر بخت و شکوه او آفرین خواندند بر او گوهر افشاندند و آن روز را که نخستین روز از فروردین بود، نوروز خواندند.
رفتن فره ایزدی از جمشید و تاختن ضحاک بر ایران زمین:
از آن پس جمشید به خودکامه گی گرایید و فره ایزدی از او رخت بست و کار پادشاهی به نابسامانی رسید و ضحاکیان به ایران زمین تاختند :
گریختن جمشید از ضحاک:
پس جمشید از ایران گریخت و تا صد سال کسی از او با خبر نبود تا گماشتگان ضخاک او را در دریای چین یافتند و به پیش ضحاک بردند و او جمشید را با ارّه به دو نیم کرد:
بر او تیره شد فره ایزدی به کژی گرایید و نا بخردی
پدید آمد ازهر سویی خسروی یکی نامجویی ز هر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته دل از مهر جمشید پرداخته
کی اژدها فش بیامد چو باد به ایران زمین تاج برسر نهاد
صدم سال روزی به دریای چین پدید آمد آن شاه ناپاک دین
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارش سراسر به دو نیم کرد جهان را ازاو پاک بی بیم کرد


جمشید در نوشتههای فارسی میانه


از جمشید در نوشتههای فارسی میانه بسیار یاد شدهاست.
فارس نامه:
ابن بلخی در فارس نامه تخت جمشید را ساختهٔ جمشید دانسته و میگوید :
هر کجا صورت جمشید به کنده گرد کندهاند، مردی بودهاست قوی، کشیده ریش و نیکو روی و جعد موی و در بعضی جاها صورت او گرد است و چنان است که روی در آفتاب دارد.
نوروز نامه:
خیام در نوروز نامه پیدایش میرا به دست یکی از نزدیکان جمشید به نام شاه شمیران دانستهاست.
نفایس الفنون فی عرایس العیون:
در نفایس الفنون فی عرایس العیون نوشتهٔ محمد ابن آملی پیدایش میبه دست جمشید دانسته شدهاست :
عضد الدوله از صاحب ابن عباد میپرسد اول کسی که شراب بیرون آورد که بود ؟ او جواب داد که جمشید جمعی را بر آن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بکارند و ثمرات آن را تجربه نمایند. چون میوهٔ رز چشیدند در او اذتی هر چه تمام تر یافتند و چون خزان شد در میوهٔ رز استحالهای پدید آمد. جمشید دستور داد تا آب آن را بگیرند و در خمره کنند. پس از اندک مدتی در خمره آن تغییر حاصل شد «و از اشتداد غلیان حلاوت او به مرارت پیدا شد». جمشید در آن خمره را مهر کرد و دستور داد که هیچ کس از آن ننوشد، زیرا میپنداشت که زهر است. جمشید را کنیزک زیبایی بود که مدتها به درد شقیقه مبتلا گشته و هیچ یک از اطبا نتوانستند او را معالجه کنند. با خود گفت مصلحت من در آن است که قدری از آن زهر بیاشامم و از زحمت وجود راحت شوم. قدحی پر کرد و اندک اندک ازآن آشامید. چون قدح تمام شد اهتزازی در او پدید آمد، قدحی دیگر بخورد، خواب بر او غلبه کرد. خوابید و یک شبانه روز در خواب بود. همه پنداشتند که کار او به آخر رسید. چون از خواب برخاست از درد شقیقه اثری نیافت. جمشید سبب خواب و زوال بیماری پرسید. کنیزن حال باز گفت. جمشید جملهٔ حکما را گرد کرد و جشنی بر پا نمود و خود قدحی بیاشامید و بفرمود تا به هر یک قدحی دادند. چون یکی دو دور بگردید، همه در اهتزاز در آمدند و نشاط میکردند و آن را شاه دارو نام نهادند و در آن راه مبالغه مینمودند و در خوردن افراط میکردند.
همچنین گویند که جمشید جامی داشت که آن را جام جهان نما میگفتند و در آن احوال ملک خویش میدید.
از جام جم یا جام جهان نما در ادبیات فارسی نشانههای بسیاری میتوان یافت که پرداختن به آنها از حوصلهٔ این نوشتار بیرون است.
جمشید و پرورش ماهی


جمشید نخستین انسانی است که به پرورش ماهی، در ماهی خانه، پرداخت.
بپرداخت آب میانگاه خاک بپرورد ماهی در آن آب پاک
ز جمشید ماند چنین یادگار اگرچه برآمد بسی روزگار
هنرور شده خاک ایرانزمین بشد زان سپس سوی ماچین و چین


جمشید در ادبیات معاصر فارسی


در ادبیات معاصر ایرانی، بر خلاف دوران ادبیات کلاسیک ایران که به کرات نام و سرگذشت جمشید موضوع اشعار شعرایی چون حافظ، مولوی و خیام قرار گرفتهاست، کمتر به این شخصیت پرداخته شدهاست. اما شاید محمد محمدعلی با رمان جمشید و جمک (۱۳۸۴) از معدود نویسندگانی باشد که به بازآفرینی اساطیر کهن ایرانی به زبان رمان روی آوردهاست.*[۱]


منبع


برومند، جواد. نوروز جمشید.
عجم، محمد. خلیج فارس نامی کهنتر از تاریخ
رجایی بخارایی، احمدعلی. برگزیدهٔ شاهنامهٔ فردوسی، به کوشش کتایون مزداپور، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم ۱۳۸۱، isbn 964-426-177-1
در خصوص چگونگی معرب شدن کلمات و از جمله کلمات فارسی به کتاب اللسان عربي شماره ۵۰ چاپ سازمان ایسیسکو (المنظمة العربية للتربية و الثقافة و علوم مكتب تنسيق التعريب) مراجعه شود.
بهرامی، احسان. به یاری فریدون جنیدی. فرهنگ واژههای اوستا. چاپ نخست. نشر بلخ ۱۳۶
فرزند کوروش بازدید : 197 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
گرچه پيرامون تركيب و سازمان ارتش اشكاني مانند ارتش هخامنشي مدركهاي درست و كاملي در دست نيست، اما شرحي كه مورخان معتبر رومي از رشادت و چالاكي و مهارت سوارنظام پارث در تيراندازي ذكر كرده اند و بنا بر آنچه از شرح رويدادهاي جنگهاي بين ايران و و روم برميآيد، ميتوان گفت كه پادشاهان اشكاني پيروزيهاي درخشان خود را در برابر روميها مديون مانورهاي برق آسا و دلاوريهاي اين رسته هستند و شهرت و افتخار تاريخي سواران ايران در واقع از همين دوره آغاز مي شود. پس در اين كه رستهي اصلي و عمدهي ارتش ايران در دوران اشكاني قسمت سواران بوده محل ترديد نيست وبه علاوه رستهي پياده و اسوارانهاي جماز هم به كار ميرفته است. بنابر آنچه از گفتههاي مورخين رومي مانند پلوتارك، ژوستين و غيره بر ميآيد، سوارنظام ايران در زمان اشكانيان به دو قسمت ممتاز تقسيم مي شده است: سوار سبك اسلحه. 2- سوار سنگين اسلحه
سوار سبك اسلحه
اين رسته عامل حركت و مانور و بيشتر براي اجراي حركتهاي سريع، مانورهاي پر وسعت، عمليات تأخيري، دستبرد، اكتشافات، پوشش و جنگ آنها در تيراندازي به حدي بوده كه اغلب در موقع تاخت به چابكي روي زين برگشته و به طور قيقاج تير ميانداختند و با اين وصف تيرشان كمتر به خطا مي رفت.

در آغاز نبرد دستههاي سوار سبك اسلحه از چند طرف دشمن را مورد حمله قرار مي دادند و تيرهاي خود را به شدت بر سر دشمن ميباريدند حتي اگر دشمن مبادرت به حمله مي كرد از در آويختن با وي و مبارزه تن به تن احتراز ميكردند و به جنگ و گريز مي پرداختند و همين كه دشمن را مدتي دنبال خود ميكشانيدند و او را از هر حيث فرسوده و خسته ميكردند، از جلوي او عقب نشيني كرده جاي خود را به سوار نظام سنگين اسلحه واگذار مينمودند و آنها با وارد ساختن ضربتهاي قطعي دشمن را منكوب و متلاشي ميساختند. بنابر روايات برخي از مورخان كار ديگر سوارهاي سبك اسلحه بلندكردن گرد و غبار بود تا در پناه آن دشمن نتواند ميزان استعداد يا سمت عقب نشيني آنها را تشخيص بدهد.

سوار سنگين اسلحه
اين رسته عامل ضربت و رزم نزديك و تن به تن بود و به همين جهت اين سوارها سراپا غرق در آهن پولاد مي شدند. اسلحه تدافعي آنها عبارت از جوشن چرمي بلندي بود كه تا زانو ميرسيد و روي آن قطعههايي از آهن ميدوختند، كلاه خود فلزي آنها طوري بود كه پشت گردن و قسمتي از صورت را محفوظ مي داشت؛ شلوارشان چرمي و تا روي پا ميرسيد و اسبهاي خود را با برگستواني از چرم شتر مي پوشانيدند كه روي آنرا با قطعههايي از آهن به شكل پر مرغ دوخته بودند و تمام اين قطعهها صيقلي و براق بود و بعضي از اين سوارها سپرهايي از چرم خام يا فلز داشتند. اسلحه تعرضي آنها عبارت از يك نيزه بلند خيلي محكم بود كه طول آن از دو متر تجاوز مي كرد و قدرت نيزهزني اين سوارها به اندازهايي بود كه اغلب با يك ضربت دو سرباز رومي را به هم مي دوختند. يك شمشيردو دمه كوتاه ويك كارد به كمر مي بستند كه آنها را در موقع گلاويز شدن با دشمن بهكار مي بردند.

پياده نظام
در ارتش دوره اشكاني عدههاي پياده نسبت به سوار خيلي كم و فقط براي حراست اردوگاهها و حفظ قلاع و دربندها و انجام خدمات اردويي بهكار مي رفت.
اسوارانهاي جماز
در بعضي موارد از جمله نبردهاي اردوان پنجم با روميان ديده شده است كه در ارتش اشكاني اسوارانهاي جماز هم بكار مي رفته و در واقع قسمتي از سوارنظام سنگين اسلحه بوده، ولي در همين نبردها چون روميها با ريختن گلوله هاي كوچك خاردار روي زمين به پاي شترها صدمه مي زدند و از سرعت حركت آنها مي كاستند. به اين واسطه در دوره هاي بعد ديگر قسمت جماز به كار نمي رفت.
ارتشي از چريكها
از روي نوشته هاي مورخين رومي اين طور معلوم مي شود كه سواي پادگانهاي پايتخت يا شهرهاي مهم ديگري كه در فصول مختلف اقامتگاه سلطنتي بوده، همچنين پاسداران دژها و دربندهاي مهم نظامي لشكريان پارث به صورت ارتش دايمي در مراكز معيني مجتمع نبودند و فقط در موقع جنگ احضار و به صورت چريك اداره مي شدند. بيشتر افراد ارتش از اتباع سركردگان و بزرگان پارث بوده و خود ايشان هم در جنگ شركت مي كردند. چنانكه ژوستن مي گويد در جنگ سورن سردار اشكاني با كراسوس رومي چهارصد نفر از بزرگان پارث شركت داشتند و عده سوارهاي آنها به پنجاه هزار تن مي رسيد. پلوتارك در موقع تعريف از سورن سردار شهير آن دوره ايران مي گويد: « سورن به تنهايي مي توانست از اتباع خويش ده هزار مرد مسلح و مجهز در ميدان جنگ حاضر نمايد ».

زندگي سربازان
سربازان پارث از حيث زندگاني خيلي ساده و قانع و بنابر عادت طايفگي و ايلياتي اغلب در پشت اسب به سر ميبردند و در سواري و تحمل سختيهاي جنگ و گرما و تشنگي بهحدي پرطاقت بودند كه مايهي حيرت روميها ميشدند. پارثها از جنگهاي شبانه احتراز ميكردند و همين كه هوا تاريك ميشد دست از مبارزه ميكشيدند و با دشمن قطع تماس ميكردند و به مسافت خيلي دوراز او اردو مي زدند، زيرا ازيك طرف عادت به خندق كني و استحكام اردوگاه خود نداشتند و از طرف ديگر چون به اسبهاي خود خيلي علاقهمند بودند لازم ميدانستند شبها به آنها استراحت بدهند.
شيوهي رزم
پارثها چون از فن محاصره و قلعه گيري اطلاعي نداشتند اگرهم در بعضي از جنگها اسباب و آلات محاصره روميان را به غنيمت مي بردند آنها را بيدرنگ خراب و منهدم ميساختند. از ارابه هاي داسدار و گردونه هاي دوره هخامنشيان در ارتش اشكاني اثري ديده نمي شود زيرا شيوه هاي رزمي و عمليات سواره آنها اقتضاي استعمال ارابه ها را نميكرده است.
پارثها در فصل زمستان زياد مايل به جنگ نبودند وبعضي از مورخين رومي اين طور تصور مي كنند كه چون مهارت آنها بيشتر در تيراندازي بود و در فصل زمستان به علت رطوبت هوا زه كمانها سست مي شد، تيرهاي آنها كاري نبود. ولي بيشتر آنها براين عقيده هستند كه چون تأمين عليق قسمتهاي بزرگ سوار در فصل زمستان نامقدور بود و اسبها از كمي عليق ناتوان و بي پا مي شدند، از اين رو حتي الامكان در اين فصل از جنگ احتراز ميورزيدند.
سوارهاي پارث در موقع حمله به دشمن رجزخواني و هياهو مي كردند و طبلهاي كوچكي به قاچزين آويخته بودند كه با زدن دسته جلو بر آنها غلغله و صداي زياد راه مي انداختند.
در موقع مذاكره صلح رسم پارثها اين بود كه زه كمانها را مي گشودند و با اين حال به دشمن نزديك ميشدند. براي حمل آذوقه و عليق و لوازم جنگي و بهخصوص مقدار زيادي تير كه با خود حمل مي كردند پارثها داراي بنههاي مرتب بودند و بيشتر از وجود شتر و ارابه استفاده ميكردند.

دستاوردهاي نظامي
به همين سواره نظام رشيد و پرطاقت بود كه پارثها توانستند لژيونهاي فاتح و شكست ناپذير امپراطوري روم را در ساحل فرات و دجله متوقف سازند و سرداران معروف و مغرور رومي را مانند كراسوس در نبرد « حران » نابود ساخته و قواي آنتوان سردار ديگر رومي را در مادكوچك( آذربايجان) طوري شكست بدهند كه سردار مزبور با تن دادن به عقب نشيني خفتآوري فقط جان خود را از چنگال سوارنظام رشيد پارث نجات دهد. ژوستن مورخ رومي در توصيف سلحشوري سوارنظام پارث اين طور مي نويسد:
«بايد با حيرت و تحسين به مردانگي و دلاوري پارثها نگريست. چه پارثها در اثر رشادت و جنگآوري نه تنها مردماني را كه برايشان سيادت داشتند تابع خويش ساختند بلكه دولت روم را در زماني كه به اوج قدرت خود رسيده و سه مرتبه با بهترين سردارانش به ايران حمله ور شد، شكست دادند و در نتيجه معلوم شد پارثها يگانه مردمي هستند كه نه فقط با روميها برابرند بلكه فاتح لشكر روم بشمار مي آيند».
فرزند کوروش بازدید : 240 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
شاهنشاهی
شاهنشاهی کمبوجیه از ۵۳۰ تا ۵۲۲ پیش از میلاد مسیح ادامه یافت. پیشزمینه
کورش بزرگ دو پسر داشت یکی کمبوجیه که بزرگتر بود (گونهٔ یونانی نام وی کامبیز است) و دیگری بردیا که کوچکتر بود. کورش کمبوجیه را جانشین خود کرد و وی را پس از مرگ گئوبروو گماردهٔ کورش در بابل، شاه بابل کرد. همچنین بردیا را به فرمانروایی بسیاری از کشورهای ایران خاوری گمارد. کمبوجیه با فیدایمیا دختر هوتن، یکی از بزرگان پارسی ازدواج کرد. بردیا پس از برتخت نشستن، وی را به همسری خود درآورد و برپایهٔ گاهنویسان یونانی وی کسی بود که دریافت آنکه برتخت نشسته، بردیا نیست.
کمبوجیه در جنگ واپسین کورش بزرگ با بیابانگردان، همراه وی بوده و پس از کشته شدن کورش به عنوان جانشین وی راهی پارس شدهاست. این احتمال هست که کمبوجیه برای جلوگیری از تاخت و تاز بیابانگردان چند ماه نیروهای خود را درآنجا نگاه داشتهاست.
شاهنشاهی ایران
پس از کشته شدن کورش، کمبوجیه شاهنشاه شد و بردیا همچنان فرمانروای ایران خاوری ماند. پیروزی بر مصر با آگاهی از درگذشت کورش، فرعون مصر پسرش پسامتیک را برای بازیابی فلسطین و سوریه با سپاه بزرگی به آنجا فرستاد. کمبوجیه لشکرکشی خود را پس از یک تدارک جنگی و سیاسی گسترده آغاز کرد. چشمههای مصری آمدن هخامنشیان را تهاجم چندین کشور نگاشتهاند، هرودت نیز میگوید بیشتر مردم کشورهای پیرو هخامنشیان، سربازانی در لشکر وی داشتند.
کمبوجیه را میتوان بنیادگذار نیروی دریایی ایران دانست. این ناوگان، نخست از مردان و ابزاری پدید آمده بود که از آسیای کوچک و فنیقیه گرفته شده بود، قبرس نیز به ایران پیوست که در لشکرکشی به مصر کشتیهایی فرستاد. در دریای کاسپین نیز نیروی دریایی پدید آمد تا از تاخت و تاز مردم دشت نشین فرای دریا به سرزمینهای هخامنشی جلوگیری شود که درآنجا ساختاری ایرانی داشت. کمبوجیه خود برای جنگ با مصریان به شام لشکر کشید. در رویارویی دو سپاه، کمبوجیه پیروز شد و پسامتیک به فلسطین عقب نشست. دراین هنگام پسامتیک از درگذشت پدرش (شاید آبان سال ۳۳ پس از برتخت نشستن کورش یا نوامبر ۵۲۶) آگاه شد و با شتاب به مصر بازگشت. کمبوجیه به دنبال وی راهی مصر شد. شش ماه پس از درگذشت فرعون پیشین، ارتش ایران به پلوزیم، دروازهٔ مصر، در دهانهٔ خاوری دلتای نیل (اسماعیلیهٔ کنونی) رسید(بهار سال ۳۴).
چنین بر میآید که دریاسالار مصری و گروهی روحانی انگیزهای برای پایداری نداشتهاند چرا که جنگی دریایی روی ندادهاست. هم چنین فرماندهٔ مزدوران یونانی لشکر مصر بر سر اندازهٔ دستمزد با کارگزاران مصری به هم زده به کمبوجیه پیوست. وی رازهای لشکری مصریان را برای ایرانیان بازگو کرد. سپاه مصر در نزدیکی پلوزیم جای گرفته بود. سپاه ایران نیز در همان نزدیکی اردو زد. در نبرد پی آمد که کشتهٔ بسیار برای هردو سوی نبرد به همراه داشت ارتش ایران به پیروزی رسید. هرودت که هفتاد سال پس از نبرد، آوردگاه پلوزیم را دیده میگوید که هنوز میتوان استخوانهای سربازان را در آنجا دید. پس از آن فرعون به ممفیس پایتخت مصر عقب نشست. کمبوجبه به پیشروی ادامه داد و در نزدیکی ممفیس اردو زد. کمبوجیه فرستادهای را با یک کشتی به ممفیس فرستاده، خواهان تسلیم آن شد، ولی مصریان کشتی را آتش زده پیک را کشتند؛ این کار نشان میدهد که فرعون امیدوار بود که در پناه دیوار سپید شهر به پایداری درازمدت بپردازد. کمبوجیه به محاصرهٔ شهر پرداخت و پس از چندی به شهر درآمد و پادگانی در کاخ سپید به پاکرد. مردم شهر بی درنگ امان یافتند و فرعون را دستگیر کردند.
هرودت مینویسد که آیین شاهنشاهان ایران در همه جا چنین بود که شاه شکست خورده را یا یکی از فرزندان یا نزدیکان وی را به فرمانروایی آنجا میگماردند، و کمبوجیه فرعون را نزد خود نگاه داشت تا فرمانروایی مصر را به او بازگرداند. کمبوجیه گنجینهٔ فرعون را ضبط کرد. بسیاری از اموال توقیف شدهٔ فرعون را در گنجینهٔ تخت جمشید یافتهاند. با فرارسیدن تابستان همهٔ مصر به پیروی کمبوجیه درآمد. در اسناد مصری کمبوجیه بنیادگذار دودمان بیست و هفتم مصر برشمردهاند و برپایهٔ این اسناد وی پیروزی خود را گونهای یگانگی مشروع با مصر برشمردهاست. مردم لیبی و تونس خود به پیروی ایران درآمدند. کمبوجیه که در صدد پیروزی بر همهٔ آفریقای با فرهنگ بود لشکری به سوی خوربران(غرب) مصر فرستاد ولی این لشکر در بیابان دچار توفان شده و گم شد و هیچ گاه به مصر بازنگشت.
کمبوجیه به همراهی بخشی از ارتش به نیمروز(جنوب) مصر رفته و پایتخت مصر بالا، تبس را نیز گرفت. بخشی از ارتش در راستای رود نیل به سوی نیمروز تا ژرفای آفریقا پیشروی کردند. گاهنویسان کلاسیک از جایی به نام انبار کمبوجیه در آبشار دوم یاد کردهاند که در روزگار رومیان نیز به همین نام خوانده میشد. همچنین پیکی برای تبعیت نوبیا یا حبشهٔ کنونی به آنجا فرستاده شد و از آن پس حبشیان به دولت ایران خراج میپرداختند. آنها در نگارههای تخت جمشید نموده شدهاند که برای شاه بزرگ خوشبوکننده و عاج و کاپی (جانوری مانند زرافه) میآورند. هنگامی که کمبوجیه در نیمروز مصر بود، فرعون مصر درصدد شورش برآمد که با شکست روبرو شد و پس از آن به گفتهٔ هرودت و کتزیاس به دستور شاهنشاه خودکشی کرد. کمبوجیه یک هخامنشی به نام آریاند را به شهربانی مصر گماشت و خود پس از سه سال ماندن در مصر به سوی فلسطین و سوریه رفت تا از آنجا به ایران بازگردد.
در نوشتهٔ گاهنویسان یونانی کمبوجیه را بدسرشت و دیوانه برشمردهاند (برخی برین باورند که این بدگویی ریشه در دربار فرزندان داریوش دارد) که آیین مصریان را گرامی نمیداشت. ولی از دادههای باستان شناسی آشکار شدهاست که نه تنها رفتار وی بدین گونه نبوده، که وی آیینهای مصری را به جا آورده و دستور بازسازی ویرانیهایی که بر اثر جنگ پدید آمده بود را دادهاست. از سندهای دیوانی سال نخست فرمانروایی کمبوجیه در مصر برمی آید که اقتصاد کشور کم ترین آسیبی ندیدهاست. کمبوجیه به پیروی از پدر، مصریان را در انجام آیینهای دینی خود آزاد گذارد و به فرهنگ کهن سال آنان خدشهای وارد نیاورد. در پایان شاهنشاهی کمبوجیه، فرمانروایی هخامنشی همهٔ پادشاهیهای جهان آن روز را در بر میگرفت و مرزهای ایران از یک سو در خاور، به بیابانگردان و هند میرسید و از سوی دیگر شهرهای یونانی را در همسایگی داشت. در روزگار داریوش شاهنشاهی هخامنشی، همهٔ جهان با فرهنگ باستان را کمابیش در بر میگرفت.
منابع
جنبشهای اجتماعی (فارسی). بنیاد مطالعات ایران. بازدید در تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۸۸.
‎‎
رضایی، دکتر عبدالعظیم، تاریخ هزار ساله ایران، تهران:اقبال، چاپ۱۶، ۱۳۸۴، جلد اول.
مهرآبادی، میترا. تاریخ کامل ایران باستان (از پیش از تاریخ تا پایان سلسله ساسانی). چاپ اوّل، تهران: ۱۳۸۰خ.
تاریخ هخامنشی - دکتر خنجی
کمبوجیه و تصرف مصر - دکتر خنجی
تاریخ اجتماعی ایران. (جلد ۱) - ۳۷۹-۵۲۷
فرزند کوروش بازدید : 181 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
غرور و استبداد در اواخر کار آسیتاگ، او را برخلاف طبیعت خویش به جنگجویی هم سوق داد. در واقع تا وقتی که بختنصر داماد وی بر بابل فرمان می راند وی به وسوسة تجاوز به قلمرو بابل و تسخیر حران هم که تعلّق به بابل داشت در خاطر او راه پیدا کرد. نبونید پادشاه جدید بابل هم با او به مقاومت برخاست و کار به جنگ کشید. آستیاگ حران ـ شهر مقدس آشور در شمال بین النهرین ـ را محاصره کرد، اما قبل از آنکه به تسخیر آن نایل گردد به ترک محاصره و بازگشت به تختگاه خویش ناچار شد. چیزی که او را به این بازگشت سریع واداشت خبر شورش طوایف پارسه به رهبری کوروش پادشاه انشان (عیلام) بود. کوروش که نوادة دختری خود وی بود و خاندان او از سالها پیش در انشان و پارس حکومت موروثی محلی داشت برای آنکه قوم خود ـ طوایف پارسه ـ را از یوغ تعدی و استبداد ماد برهاند در نواحی جنوب کشور به دعوی استقلال برخاسته بود.

شورش طوایف پارسه و طغیان کوروش، از دودمان هخامنش، آستیاگ را به دغدغه ای سخت دچار کرد. وی با عجله برای فرونشاندن آن به تجهیز سپاه پرداخت. کشمکش بین پادشاه پیر و نوادة جوانش در حدود پارس و انشان سه سالی طول کشید. بالاخره لشکر ماد که هارپاگ «وزیر زخمدیدة» وی در رأس آن قرار داشت در حدود پاسارگاد پارس وفاداری خود را نسبت به آستیاگ نقض کرد، پادشاه خود را که با سپاه همراه بود بازداشت کرد و خود به صف دشمن پیوست. بدین گونه ناخرسندی لشکر و بی علاقگی طوایف ماد نسبت به پادشاه ظالم و عیاش خویش عامل قابل ملاحظه ای در کامیابی کوروش و پیروزی شورشیان پارسه شد.

موثق ترین خبر در باب فرجام کار آستیاگ در یک کتیبة نبونید، پادشاه بابل، آمده است که برحسب آن ایشتوویگو (آستیاگ) «لشکریان خویش را گردآورد» و «برای غلبه بر کوروش پادشاه انشان به مقابلة او شتافت» اما «سپاه وی سر به شورش برداشت او را دستگیر نمود و تسلیم کوروش کرد»، کوروش هم، چنانکه از روایت هرودوت برمی آید و در کتیبة نبونید نیز قولی که خلاف آن را ثابت کند وجود ندارد، وی را به انشان برد و از تکریم او خودداری نکرد. در دنبال این ماجرا، هگمتانه (همدان)، تختگاه ماد، به تصرف کوروش درآمد (۵۴۹ق.م). و بدین گونه سلطنت خاندان دیااکو و تفوق طوایف ماد در تمام فلات ایران خاتمه یافت و نوبت به فرمانروایی خاندان هخامنش و برتری طوایف پارس رسید.

انقراض دولت ماد هم مثل اعتلای آن بیش از حد انتظار ناگهانی بود. طرفه آنکه سالها بعد از انقراض این دولت نام ماد در نزد یونانیان باستانی همچنان در مفهوم «سراسر ایران» به کار می رفت، و جنگهایی که اقوام پارسی و خاندان هخامنشی با یونانیان کردند گهگاه به جای جنگهای پارسی جنگهای مادی خوانده شد. گویی نزد آنها چنانکه تا حدی در نزد یهود امپراطوری پارس که به وسیلةکوروش هخامنشی بر روی خرابه های دولت ماد به وجود آمد، در واقع فقط دنبالة امپراطوری ماد به شمار می آمد.

دولتب ماد به همان سرعت که ناگهان به وجود آمد و بالید و به یک امپراطوری وسیع تبدیل شد هم به ناگاه از هم فروپاشید و از صفحة عالم محو گشت. چیز زیادی از آن یادگار نماند و اگر می ماند هم ظاهراً از حدّ تقلیدهایی از آشور و عیلام و اورارتو تجاوز نمی کرد. توسعة ناگهانی آن بلای جانش شد زیرا این توسعه ثروت و غنیمت بسیار عایدش کرد ـ که آن را از یک کشور کوشیار هوشیار سازنده به یک دولت فاسد و تن آسان و تجمل پرست مبدل ساخت. سازگاری با طوایف مانای به او فرصت ایجاد دولتی داد که ضرورت همزیستی با این طوایف در نام تختگاه او هگمتانه (= جایگاه همگان) انعکاس یافت اما این همزیستی ادامه نیافت، و دچار مخالفت طوایف شد. در بین سایر طوایف اقوام پارس که با آن خویشاوندی هم پیدا کرده بودند ناچار با آن درگیر شدند. آخرین فرمانروای قوم، که با وجود امپراطوری وسیع خویش منفور رعایا بود، از طرف آنها مطرود شد ـ و دولت به مدعی پارسیش رسید که دخترزادة خود او بود، و رعایایش او را بر وی ترجیح داده بودند. قصة او داستان ضحاک و جم را به خاطر می آورد ـ با این تفاوت که اینجا مردم اژدها را رها می کنند و جانب رقیب او را می گیرند. دولت ماد چنانکه در افسانة دیااکو آمده است از طرف مردم به خاطر جستجوی عدالت به وجود آمد انقراض آن هم، به خاطر جستجوی عدالت و به نیروی رعایا بود.

● طلوع هخامنشیان

سقوط تختگاه ماد بر دست پادشاه قوم پارس (۵۴۹ ق.م)، هیچ چیز را در امپراطوری حاکم در فلات ایران تغییر نداد. فقط یک خاندان پارسی جای یک خاندان مادی را گرفت.کوروش، فاتح اکباتان، از جانب مادر نوادة آستیاگ آخرین پادشاه ماد، و از جانب پدر نوادة هخامنش اولن بنیانگذار فرمانروایی موروثی در بین اقوام پارس بود. در خاندان هخامنشی وی کوروش سوم پدرش که داماد آستیاگ بود کمبوجیه دوم محسوب می شد. انتساب با خاندان دیااکو این کوروش را که بعدها کوروش بزرگ نام گرفت، با آنکه از طریق شورش بر آخرین وارث این خاندان، قلمرو ماد را به زیر فرمان درآورده بود، در نظر اقوام ماد نه یک پادشاه غاصب و بیگانه بلکه یک نجات دهندة مصلح نشان می داد. رفتاری که با پادشاه مغلوب کرد مبنی بر نجابت و ناشی از رعایت حرمت خویشاوندی بود. با آنکه دربارة صحت جزئیات روایت هرودوت، در آنچه راجع به احوال کودکی کوروش و پرورش یافتن وی در نزد شبانان ماد نقل می کند تردید هست، خویشاوندی او با پادشاه مخلوع ماد چندان مخالف واقع به نظر نمی آید. بر وفق فحوای این روایت، مادر وی، ماندانا، دختر آستیاگ بود که پادشاه ماد او را برای جلب اتحاد با خاندان فرمانروایی اقوام پارسه، به کمبوجیه پادشاه انشان و نوادة هخامنش پارسی به زنی داده بود. خاندان هخامنشی از یک طایفة اقوام پارسه ـ ظاهراً به نام پاسارگادیها ـ بیرون آمده بود و قبل از نیل به سلطنت انشان ـ در خاک عیلام ـ با سایر دودمانهای این طایفه در قسمتی از آنچه امروز به نام این طوایف پارس خوانده می شود، سکونت داشت.

اینکه فاتح همدان و اجداد وی خود را پادشاه انشان می خوانده اند، ظاهراً از آن رو بود که جد پدر وی ـ چیش پیش دوم ـ در سالهایی که آشور با طوایف ماد و مانای درگیری داشت و عیلام به خاطر جنگهای طولانی با آشور به ضعف گراییده بود، بر سرزمین انشان ـ در خاک عیلام ـ تسلط یافت و خود را پادشاه آنجا خواند (۵۹۶ ق.م). اعقاب این چیش پیش هم که شامل کوروش دوم جد کوروش بزرگ، و همچنین پدر وی کمبوجیة دوم می شد، طی سالها خود را شاه انشان می خواندند و شاید اینکه در آن ایام، با آنکه پارس را هم تحت فرمان داشتند، خود را به نام شاه پارس می خواندند، بیشتر از آن رو بود که پارس از زمان فره ورتیش به جبر یا میل خاطر ـ و به احتمال قوی شاید برای آنکه در انقراض اجتناب ناپذیر و قریب الوقوع عیلام وادار به قول تبعیت از سامی نژادان بابل نشوند، از روی میل ـ تبعیت مادها را که با آنها پیوستگی قومی داشتند پذیرفته بود و به هر صورت، به قلمرو ماد ملحق شده بود (ح ۶۷۰ ق.م) و پادشاهی این خاندان در پارس به نیابت پادشاه ماد بود ـ اما در انشان فرمانروایی آنها مستقل و مبنی بر حق غلبه بود.
فرزند کوروش بازدید : 166 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
ای جویندگان دانش راستین، اکنون آموزش‌ها و پیامی را که تا به حال شنیده نشده‌است برای شما آشکار خواهم ساخت. این پیام برای کسانی که از روی تعالیم نادرست، جهان نیکی را تباه سازند ناگوار است، ولی برای دلدادگان «مزدا» خوش‌آیند و شادی‌بخش به شمار می‌رود.
(یسنا ۳۱ – بند ۱)
چون تعالیم نادرست مانع از آن است که راه بهتر را آشکارا دیده و برگزینند، بنابراین خداوند جان و خرد برای شما رهبری برگزید تا زندگی کردن برابر آیین راستی را به هر دو گروه «نیکان و بدان» بیاموزم.
(یسنا – هات ۳۱ – بند ۲)
پروردگارا، در پرتو فروغ مینوی به ما چه خواهی بخشید؟ آیا آن سعادتی که در پرتو راستی و پاکی به دست می‌آید و به همه وعده شده، کدام است؟ در مورد دانایان چه فرمانی رفته‌است؟ ای خداوند خرد مرا از تمام این حقایق آگاه ساز و با گفتار الهام‌بخش خود مرا روشن کن تا همه مردم را به آیین راستی راهنمایی کنم.
(یسنا – هات ۳۱ – بند ۳)
پروردگارا؛ دو بخشش «رسایی و جاودانی» مردم را به فروغ معنوی و آگاهی درونی خواهد‌رسانید. در پرتو نیروی اراده، منش پاک، راستی و پاکی، عشق و ایمان به خدا، زندگانی پایدار و نیروی معنوی افزایش خواهد‌یافت. ای خداوند خرد، در پرتو این فروزگان بر دشمنان فیروزی توان یافت.
(یسنا – هات ۳۴ بند ۱۱)
ای اهورامزدا شخص خردمند و هوشیار و کسی که با منش خویش حقیقت را درک می‌کند، از قانون ایزدی آگاه است و با نیروی معنوی از راستی و پاکی پشتیبانی می‌کند و گفتار و کردار خود را جز به راستی نخواهد آراست و در راه گسترش راستی گام برخواهد داشت. چنین شخصی نسبت به توای مزدا وفادار و شایسته‌ترین یار و یاور مردم به شمار خواهد‌رفت.
(گاتاها- هات ۳۱ بند ۲۲)
اهورامزدا که از روی دانش و منش نیک بر جهان سروری می‌کند، در پرتو توان جاودانی خویش چنین الهام می‌بخشد: عشق و مهر پاک (آرمیتی) را که با اشای تابناک (پارسایی) یار و همگام است، برای شما برگزیده‌ام. بشود که از آن خود سازید.
(گاتاها- هات ۳۲ – بند ۲)
گمراهان بت‌پرست همه از تبار و نژاد سیه‌دلان و کژ منشانند. کسانی که از آنها پیروی کنند و احترام گذارند آنها نیز از تبه‌کارانند.
کردار فریبکارانه و ریاکاری‌های آنها از دروغ و خود ستایی سرچشمه گرفته‌است. از این رو در سراسر گیتی به بدنامی شناخته می‌شدند و مورد تنفرند.
(گاتاها – هات ۳۲ – بند ۳)
شخص گناهکار و گمراه ممکن است چندی با کردار زشت خویش شهرت و آوازه‌ای به‌دست آورد ولی ای هستی بخش، تو از روی خرد و حکمت خویش همه چیز را آگاهی و نسبت به انگیزه هر کس داوری خواهی‌کرد. ای خداوند خرد به راستی در پرتو سروری آسمانی تو بیگمان آیین جاودانی اشا (پارسایی) و راستی همه‌جا حکم‌فرما خواهدگشت.
(گاتاها – هات ۳۲ – بند ۶ )
آن‌گاه ترا مقدس شناختم ای مزدااهورا: هنگامی بود که ترا نخستین بار در کار آفرینش جهان ازلی دیدم. هنگامی بود که برای کردار و گفتار زشت، سزای زشت و از برای کردار و گفتار نیک، پاداش نیک در روزهای واپسین مقرر داشتی.
آن‌گاه ترا مقدس شناختم ای مزدااهورا: هنگامی بود که وهومن (فرشته نیک‌اندیشی و خرد) به سوی من شتافت و از من پرسید تو کیستی؟ پاسخ دادم منم  و تا به اندازه‌ای که تاب و توان دارم دشمن واقعی دروغ‌پرست و یار و یاور نیرومند دوستداران راستی خواهم بود و از این راه است که به کشور جاودانی بی‌کران تو توانم رسید و همیشه این چنین ترا ستاینده و سرودگو خواهم بود ای مزدا.
آن‌گاه ترا مقدس شناختم ای مزدااهورا: هنگامی بود که وهومن به سوی من آمده و من نخستین بار از آیین تو تعلیم یافتم. هرچند که رسالت من در میان مردمان مایه رنج من باشد، اما به جا می‌آورم زیرا تو آن را بهترین دانستی.
(یسنا – هات ۴۳)
ای خداوند خرد- آسایش و خوشی‌های زندگی که بوده و هست و خواهد‌بود همه از تست، پروردگارا؛ از روی مهر و کرم خویش آنها را به ما ارزانی دار و از پرتو منش پاک و نیروی معنوی و راستی و درستی ما را با خوشبختی جاودانی همقرین ساز. (یسنا- هات ۳۳ بند ۱)
ای پروردگارا؛ برای برخورداری از شادمانی و خوشبختی مرا توانایی ببخش تا با نیروی معنوی و منش پاک و مهرورزی به دیگران و دلی روشن به درک راستین تو نایل آیم. (یسنا هات ۳۳ بند ۱۳)
ای مزدا؛ رفتار و گفتارنیک و پرستش بی ریایی که از پرتو آنها مردم از بخشایش جاودانی و پارسایی و نیروی معنوی و رسایی برخوردار می‌گردند، همه را نخست به تو ای خداوند هستی‌بخش پیشکش می‌کنیم. (یسنا هات ۳۴ بند ۱)
پروردگارا؛ مرد نیک‌اندیش و پارسایی که روانش با راستی همگام است تنها به تو می‌اندیشد و کردارنیک خود را به تو نیاز می‌کند. ای اهورامزدا بشود که نیایش‌کنان و سرود ستایش گویان به تو نزدیک شویم. ( یسنا – هات ۳۴ بند ۲ )
ایدون من و روان آفرینش هر دو با احترام و دست‌های برافراشته اهورا مزدا را ستایش کرده و از او خواستاریم که هرگز به نیکوکاران و پارسایان و رهبر آنها گزندی نرسد و از هجوم دشمنان و بدکاران در امان باشند. (یسنا – هات ۲۹ بند ۵)
ای اهورا از آن تواست عشق و مهرورزی، از تواست خرد مینوی جهان آفرین، ای خداوند جان توبه بندگان خویش نیروی اختیار نیک و بد بخشیدی تا این که راهی برگزینند که راهنمای دانا بدان گرویده و یا آن که رهبر ناراست و غیر واقعی نشان داده‌است!؟
(یسنا – هات ۳۱ بند ۹)ای خداوند هنگامی که در روز ازل جسم و جان آفریدی و از منش خویش نیروی اندیشیدن و خرد بخشیدی، زمانی که به تن خاکی روان دمیدی و به انسان نیروی کار کردن و سخن گفتن و رهبری کردن عنایت فرمودی، خواستی تا هر کسی به دلخواه خود با کمال آزادی راه زندگی خود را برگزیند. (یسنا – هات ۳۱ بند ۱۱)
دانا باید از دانش خویش نادان را آگاه سازد، نشاید بیش از این نادان گمراه بماند.
(یسنا – هات ۳۱ بند ۱۷ )
ای اهورا به روان جهان تاب و توانایی بخش، از راستی و پاک منشی نیرویی برانگیز که آشتی و آسایش در جهان برقرار شود. آری ای مزدا من دریافتم که آن را توانی برانگیخت.
(یسنا – هات ۲۹ بند ۱۰ )
کسی که پاسبان و نگهبان سعادت بشر است، کسی که همیشه بیدار و هوشیار، آفریدگان مزدا را پاسبانی می‌کند، کسی که خلق خدا را با دیده باز نگهبانی می‌کند، کسی که سراسر جهان را از تیرگی و ناآرامی با سلاح آخته پاسداری می‌کند، می‌ستاییم.
(سروش یشت ها دخت)
ای اهورامزدا من که  هستم از تو درخواست می‌کنم که به من و روان آفرینش تاب و توانایی بخشی از پرتو راستی و پاک‌منشی بتوانیم آرامش و آسایش جهان را فراهم سازیم. (آن‌گاه روان آفرینش رهبری اشوزرتشت را پذیرفته گوید) بنابراین ای مزدا با خواسته‌ات خشنود و خورسندم و  را به عنوان شایسته‌ترین مرد به رهبری خود می‌پذیرم.
یسنا ۲۹ بند ۱۰
آن‌گاه زرتشت می‌گوید: ای مزدا به من نیروی راستی و پاک‌منشی و شجاعت روحی عطا فرما تا مردم جهان و انجمن موبدان مرا به آسانی بپذیرند و جهانیان تعلیم مرا دریابند. برای این کار تنها چشم امیدم به یاری و پشتیبانی توست.
یسنا ۲۹ بند ۱۱
با دست‌های برافراشته به سوی تو ای مزدا و با فروتنی کامل پیش از همه چیز خواستارم که بهره‌ای از خرد مقدس خود را به من عطا فرمایی تا به همراهی درستی کردار و ضمیر پاک بتوانم خوشبختی روان آفرینش (همه جهانیان) را فراهم سازم.
یسنا ۲۸ بند ۱
ای اهورامزدا بشود که با اندیشه‌نیک به تو نزدیک شوم و با پیروی از قانون اشا به ارزش‌های مادی و معنوی خود پی برم تا بدین‌وسیله دین‌داران را به سرای روشنی و خرمی و زندگی نیک هر دو جهان رهبری کنم.
یسنا ۲۸ بند ۲
من این سرودهای ستایش خود را آن سان که پیش ازین کسی نسروده نثارت می‌کنم ای اهورا – ای روان راستی و ای نیک‌اندیش واقعی- از تو درخواست می‌کنم تا در جهان نیروی فناناپذیر معنوی تجلی نماید. اینک که تو را با ستایش خود فرا‌می‌خوانم بسویم شتاب و مرا از خوشبختی و کامیابی واقعی برخوردار ساز.
یسنا ۲۸ بند ۳
هنگامی که با منش پاک ترا با سرودهای ستایش فرامی‌خوانم آگاهم که مرا برای رهبری روان مردم جهان گماشته‌ای و از پاداشی که تو ای مزدا اهورا برای کردار‌نیک می‌بخشی خبر دارم و آماده‌ام تا زمانی که مرا تاب و تواناییست به مردم بیاموزم که به سوی راستی راه پویند.
یسنا ۲۸ بند ۴
• ای مزدا به سوی من آی و مرا از بخشش منش پاک و راستی برخوردار ساز تا به وسیله آموزش آیین مقدست گمراهان و بدکاران را به راه راست رهبری کنم و بر دشمنی بدخواهان چیره شوم.
یسنا ۲۸ بند ۶
• ای اهورامزدا مبادا هرگز کار ناشایستی از من سرزند که مورد خشم تو قرار گیرم. ای راستی و ای اصل پاک منشی پیوسته می کوشم تا تورا بستایم. ای کسی که آرزوهای ما را بر می‌آوری، تو را از ته دل درود می‌گویم، چه می‌دانم نمازی که از روی ایمان و اعتقاد کامل انجام شود به درگاهت پذیرفته خواهدشد، ای کسی که امید بهشت ما به سوی تواست.
یسنا ۲۸ بند ۹
• چون از راه نیایش درست می‌توان به خدا که اصل راستی و پاک منشی است دست یافت، پس ای اهورامزدا با نیروی خرد و کلام خویش مرا آگاه فرما که در روز نخست این آفرینش چگونه صورت هستی به خود گرفت.
یسنا ۲۸ بند ۱۱
• اینک از برای کسانی که خواستار شنیدن حقیقت هستند سخن می‌گویم. این گفتار از سوی اهورامزدا سرچشمه راستی و نیک‌اندیشی است و هر که دانا و هواخواه راستی باشد باید به آن گوش کند، زیرا تنها با پیروی آن می‌توان به سرای درخشان فردوس راه یافتیسنا ۳۰ بند ۱
ای مردم گفتارنیک دیگران را بشنوید و با اندیشه روشن در آن بنگرید و میان نیک و بد را خود داوری کنید. زیرا پیش از این که فرصت از دست برود، هر مرد و زن باید به شخصه راه خود را برگزینند. بشود که به یاری خرد اهورایی در گزینش راه نیک کامروا شد.
ای مزدا، هنگامی که تو را با نیروی خرد و اندیشه ژرف جستجو کردم و با دیده دل به تو نگریستم، دریافتم که تویی سرآغاز و سرانجام همه چیز. تویی سرچشمه خرد و اندیشه و تویی آفریننده راستی و تویی داور نیک همه کردار مردمان جهان.
یسنا ۳۱ بند ۸
کسانی که از روی رسایی اندیشه و کردارنیک خود به اهورامزدا گروند، از بخشش کمال واقعی و جاودانی و راستی و پاک منشی و نیروی معنوی برخوردار شوند. چنین کسانی از دوستان و هواخواهان اهورا به شمار خواهند آمد.
یسنا ۳۱ بند ۲۱
ای مزدا هنگامی که در روز نخست با خرد خویش به کالبد ما جان بخشیدی و به ما نیروی اندیشه و قوه تمیز نیک از بد دادی، از آن روزها در تن خاکی ما جان و روان دمیدی و به ما اراده و نیروی گفتار و کردار ارزانی داشتی، خواستی که هرکس بنا به اراده خود و با آزادی کامل راهی را که خود صلاح می‌داند، برگزیند.
یسنا ۳۱ بند ۱۱
نیکی پاداش گزینندگان راه نیک و بدی پادافره گزینندگان راه بد است. از این دو راه آن که نیک اندیش و در پیشبرد نیکی کوشا است راه رستگاری را اختیار کند و آن کسی که بداندیش و کاهل و تن پرور است، راهی را بر می‌گزیند که جز از رنج و سختی بهره‌ای نبرد.
یسنا ۳۱ بند ۱۰
ای اهورامزدا تویی آفریننده جهان مادی و خرد مینویی و تویی که به مردم جهان اختیار انتخاب راه نیک و بد دادی تا بنا به میل خود یا به سوی رستگاری شتابند یا به گمراهی گرایند.
یسنا ۳۱ بند ۹
ما خواستاریم از زمره کسانی باشیم که جهان را به سوی پیشرفت و آبادانی و مردم را به سوی راستی و پارسایی رهنمایند. بشود که مزدا ما را یاری فرماید تا با نیروی اندیشه و دل (عقل و عاطفه) به سرچشمه دانایی پی بریم.
یسنا ٣٠ بند ٩
هنگامی که کیفر اهورایی برای گناهکاران فرا رسد و بدان به کیفر زشت خود رسند، جهان را نیروی پاک‌منشی فرا خواهد گرفت. آن‌گاه با پیروی راه ایزدی در پایان، بدی به دست نیکی شکست خواهد خورد و دروغ به بند راستی در خواهد آمد.
یسنا ٣٠ بند ٨
هنگامی که بدکرداران به سزای زشت خود رسند، آن‌گاه از کردار خود پشیمان می‌شوند و اندیشه و دل آنان به سوی نیکی خواهد گرایید. آن‌گاه اشا و خرد پاک به یاری آنان می‌شتابد و در پیمودن راه درست به آنان کمک خواهند کرد.
یسنا ٣٠ بند ١٠
ای مردم اگر از قانون ازلی که مزدا برقرار داشته آگاه می‌شدید و از خوشی و پاداش نیک راستی و رنج و پادافراه زشت کژی در این جهان و سرای دیگر باخیر می‌شدید، آن‌گاه کاری می‌کردید که همیشه روزگارتان به خوشی بگذرد.
یسنا ٣٠ بند ١١
از آن‌جایی که برگزیدن بهترین راه برای مردم کار دشواریست، من که زرتشت هستم برای رهبری شما برگزیده شده‌ام. رهبری که اهورامزدا گواه راستی و درستی گفتار اوست. باشد که همه برابر آیین مقدس مزدا زندگی کنیم.
یسنا ٣١ بند ٢
روان آفرینش ( یا روح مردمان جهان ) پیش از پیدایش اشوزرتشت از خرابی وضع جهان به درگاه خداوند به دادخواهی برخاسته گفت: پروردگارا برای چه مرا آفریدی؟ چرا به من پیکر هستی بخشیدی ؟ ستم و ستیزه و خشم و زور مرا به ستوه در آورده و برای من به جز تو پشت و پناهی نیست. از تو درخواست می‌کنم که برایم نجات بخشی فرستی تا زندگانی آسوده و خرمی‌به من بخشد.
یسنا ٢٩ بند ١
ای مزدا؛ تو خود از همه بهتر می‌دانی که در گذشته چه کارهای ناشایستی از بدکاران و هواخواهان آنان سرزده است یا در آینده سرخواهد زد. پس برای این ماموریت بزرگ، یعنی رستگاری مردمان، اراده تو برهر که تعلق گیرد بدان خشنود و خرسندم .
یسنا ٢٩ بند ۴
بنابراین من که روان آفرینش هستم با دست های برافراشته از تو خواستارم که مبادا هرگز نیکوکاران دچار رنج و آزار شوند و به پارسایان و کارگران درست کار از سوی بدخواهان رنج و آسیب رسد، یا بر آن ها چیره شوند.
یسنا ٢٩ بند ۵
آنگاه اهورامزدا که همه چیز را از خرد خویش در می‌یابد، خطاب به روان آفرینش گفت. چون تو درخواست نجات دهنده ای کرده ای که مردم گیتی را وا دارد تا از روی قانون داد و راستی رفتار کنند، ازین روی من فره وهر زرتشت را برای رهبری جهان بر می‌گزینم.
یسنا ٢٩ بند ۶
پس مزدای پاک کلام الهام بخش خود را به صورت سرودهای اوستایی که فرمان هایش سراسر بر راستی و درستی استوار است، از برای رستگاری جهانیان به زرتشت سپرد و او را مامور رهبری مردم جهان ساخت.( آنگاه روان آفرینش پرسید) پس ای اهورامزدا چنین رهبر نیک منش را چه وقت برای رستگاری من خواهی فرستاد؟
یسنا ٢٩ بند ٧
( اهورامزدا پاسخ می‌دهد) یگانه کسی که آیین مقدس را پیروی کرده و اندیشه راستین خواهد گستراند، زرتشت اسپنتمان است. پس برای پیشبرد کارش ما به او زبانی سخنور و گفتاری دلپذیر خواهیم بخشید.
یسنا ٢٩ بند ٨
آنگاه زرتشت گوید: ای مزدا به من نیروی راستی و پاک منشی و شجاعت روحی عطا فرما تا مردم جهان و انجمن موبدان مرا به آسانی بپذیرند و جهانیان تعلیم مرا دریابند . برای این کار تنها چشم امیدم به یاری و پشتیبانی توست.
یسنا ٢٩ بند ١١
فرزند کوروش بازدید : 207 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (1)
این گفتار مختصر گنجایش شمارش و احصاء همه ی اقوام ایرانی و غیره را ندارد ، بلکه در این مقاله معروفترین اقوام ایرانی بطور فشرده فهرست خواهد شد.

الف) قوم فارس

ارباب لغت و فرهنگ نامه ها در باره ی واژه ی فارس می گویند : ( فارس به کسانی اطلاق می گردد که از مردم ایران بوده ، زبان فارسی بدانند ) . فارس از اقوام پارسه هستند ، هخامنشیان و ساسانیان که از پادشاهان ایران محسوب می شوند ، از آن قوم اند . شماری از محققان ، فارس را در مقابل ترک قرار دادند علت این موضوع در خلال این گفتار روشن خواهد شد . منطقه ی فارس تقریبا از یازده قرن پیش از میلاد ، محل سکونت شجاع ترین و رشید ترین طوایف آریایی موسوم به پارس است ، به همین دلیل آن منطقه را پارس گفته اند ، در این سرزمین کهن آثار تمدن سه هزار ساله وجود دارد

ب ) قوم بلوچ

این قوم ، دلیر شجاع و صحرا نشین توصیف شده اند . قوم بلوچ ساکن بلوچستا ن اند ، این قوم همچنان اصیل باقی مانده و طوایف خارجی کمتر در ان نفوذ کرده اند ، بلوچها همواره در برابر بیگانگان سر سختانه مقاومت و پایداری نمودند ، آنان دارای لهجه ی ویژه می باشند که به لهجه بلوچی معروف است .

ت) قوم ترک

این قوم نخستین بار در قرن ششم میلادی دیده شده است ، اینان در این قرن ، دولتی تاسیس کردند که از مغولستان و سر حد شمالی چین تا در یای سیاه امتداد داشت . سلسله های ترک که در ایران در دوره ی اسلامی حکومت را به دست گرفتند ، غزنویان ، سلجوقیان و خوارزمشاهیان بودند . شایان ذکر است که بین قوم ترک و آذری ، تفاوت به چشم می خورد آذری یکی از لهجه های ایرانی است که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد .

ث) قوم گیل و گیلک

گیل در گذشته به بخش کوهستانی دیلم اطلاق می شد و مردمان آن دیار را دیلمان می گفتند . این مردم امروزه در استانی موسوم به گیلان که در جنوب در یای خزر واقع است زندگی می کنند . زبان این قوم گیلکی نامیده می شود .

پ) قوم عرب

قوم عرب یا تازی از نژاد سام اند و به انان قوم سامی هم می گویند ، این قوم در گذشته ساکن شبه جزیره ی عربستان بوده که در جنوب غربی آسیا قرار دارد اعراب پس از ظهور اسلام و گسترش آن به ایران پا به این کشور گذاردند

س) قوم لر

این قوم از اقوام چادر نشین ایران است که همواره در کوهستانها زندگی می کنند . قوم لر در جنوب غربی ایران اقامت دارند و اکنون پراکنده شده اند و در حال حاضر استانی به نام این قوم نجیب ایرانی موسوم به لرستان وجود دارد . اینان در درون خویش به طوایف گوناگونی تقسیم می شوند ، زندگی لرها کوچ نشینی از ییلاق به قشلاق و بالعکس است .

ش) قوم کرد

قوم کرد نژادی با سابقه اند ، اما خاستگاه این قوم دقیقا روشن نیست و صاحبنظران در باره ی منشاء و خاستگاه آنان اختلاف جدی دارند . در مورد نژاد آنان نیز بحث و گفتگو وجود دارد ، عده ای نژاد آنان را تورانی و سامی می خوانند ، گروهی آنان را از نژاد آریایی و ایرانی اصیل می دانند . شماری از عوامل سیاسی و تاریخی این قوم را متفرقه و پراکنده ساخته که هم اکنون در چند کشور که مهمترین آن ایران ، ترکیه و عراق است زندگی می کنند . شواهد تاریخی و فرهنگی و نیز آداب و رسوم این قوم نشان می دهد که آنان از اقوام با سابقه و اصیل ایران به شمار می روند .

زبان و لهجه های ایرانی

در این بخش از گفتار ، زبان و لهجه های ایرانی رایج در ادوار گوناگون تاریخ ایران بررسی می شود . زبان فارسی همواره مانند ماه آسمان بوده و سایر زبانها و لهجه ها بسان قمرها در کنار آن درخشیده اند . زبانها و لهجه های ایرانی که به مرور زمان تحول و تکامل یافتند را می تواند به دسته های زیر تقسیم کرد : زبانهای ایرانی کهن ، زبانهای ایرانی میانه ، زبانهای ایرانی کنونی . زبان های ایرانی کهن و میانه ، امروزه اصلا رایج نیستند و تنها بر اساس مدارکی که از انها بجا مانده است شناخته می شوند . یکی از زبان های بسیار کهن ایرانی زبان ( مادی ) است .

این زبان به سلسله ی شاهان مادی و مردم مغرب و مراکز تعلق داشته است . تنها شواهد و مدارکی که منبع اطلاعاتی محققان نسبت به این زبان است ، جملات و عباراتی است که در کتیبه های شاهان هخامنشی که جانشین شاهان ماد بودند ، به جا مانده است .

زبان اوستایی نیز در شمار زبان های کهن ایران قرار دارد . این زبان متعلق به یکی زبان از نواحی شرق و شمال شرقی ایران بوده است .

کتب مقدس ودینی اوستا در ادوار مختلف بدین زبان تالیف شده است . خطی که کتاب اوستا به وسیله ی آن نوشته شد ، به خط اوستایی معروف است و این خط در اواخر دولت ساسانی از خط پهلوی استخراج و تکمیل گردیده است ، از سوی دیگر معلوم نیست که این زبان از چه زمانی از رواج افتاده است . تنها اثر این زبان ، کتاب مقدس زرتشتیان است . گفته می شود که تمام آثاری که از زبان فارسی باستان در دست است ، به خط میخی نوشته شده است . زبان قوم پارت ، پارت از اقوام شمال شرقی ایران است زبان پارتی در عهد اشکانیان رواج داشته است . آثاری که از این زبان بر جای ماند یا به خط پارتی و یا به خط مانوی . زبان شناسان زبان های ایرانی را بر حسب شباهت صوتی ، دستوری و لغوی به دو دسته اساسی تقسیم می کنند . نخست دسته ی غربی و دوم دسته ی شرقی زبان های فارسی باستان ،مادی ، فارسی (پهلوی ) پارتی و فارسی کنونی به دسته ی غربی تعلق دارند . زبانهای سغدی ،سکایی و خوارزمی به دسته شرقی تعلق دارند. این تقسیم بندی در زبان ها و گویش های امروزی ایران نیز کاربرد دارد .

بدین معنی که فارسی ، کردی ،لری ، بلوچی و لهجه های سواحل جنوبی دریای خزر و نیز گویش های مرکزی و جنوبی ایران ، به دسته ی عربی تعلق دارند . با این مقدمه مباحث زبانهای ایرانی میانه آغاز می گردد.

فارسی میان

این زبان که صورت میانه ی فارسی باستان و فارسی کنونی است ، در دوران ساسانیان زبان رسمی ایران بوده است . آثاری که از این زبان باقی مانده عبارت است از کتیبه های دوره ی ساسانی ، کتا ب ها ی پهلوی ، عباراتی که بر سکه ، مهر ،نگین و ظروف نوشته شده است .

ادبیات پیش از اسلام ایران با آثار زبان پهلوی متجلی است ، این آثار برخی در دوره ی ساسانی و شماری در حدود قرن سوم هجری تدوین شده است . فارسی کنونی دنباله ی زبان پهلوی است ، اما شمار زیادی از لغات پارتی از زمان اشکانیان ، درفارسی میانه در پهلوی و در نتیجه فارسی کنونی راه یافته است . قبل از آنکه به موضوع خط زبان فارسی پرداخته شود ، مبحث سوم یعنی گویش ها ، لهجه ها و زبان های کنونی ایران یکی پس از دیگری بطور فشرده از نظر می گذرد . لهجه ها و زبان های ایرانی که امروزه متداول می باشد و از قفقاز تا فلات پامیر و از عمان تا آسیای مرکزی با آن سخن می گویند . از تنوع و تکثر فراوان برخوردار است ، اما زبان فارسی به دلیل ادبیات پردامنه و اعتبار تاریخی و نفوذ آن در سایر زبان ها و لهجه های ایرانی و نیز به سبب تا ثیر آن در چند زبان غیر ایرانی مانند ترکی ، وارد شده ، اهمیت خاص و قابل توجهی در منطقه یافته است .

1-زبان آسي

این زبان در بخشی از نواحی کوهستانی قفقاز مرکزی رایج می باشد ، زبان آس ها با زبان سغدی وخوارزمی ارتباط نزدیک دارد ، زبان شناسان معتقدند زبان فارسی در زبان آسی تقریبا نفوذ نیافته است .

2- یغنوبی

این زبان میراث و باز مانده ی یکی از لهجه های سغدی به شمار می رود ، این زبان همچون دیگر لهجه های ایرانی بسیاری از لغات فارسی و عربی خویش را اقتباس و به عاریه گرفته است .


3- پشتو

این زبان زبان محلی مردم افغانستان است . زبان فارسی و عربی آن را تحت تاثیر قرار داده ، در آن نفوذ یافته اند ، زبان پشتو امروزه در افغانستان بیش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است . این زبان بسیاری از خصوصیات و ویژگی زبان های ایرانی را حفظ کرده است .

4- بلوچی

زبان بلوچی در قسمتی از بلوچستان و همچنین در بعضی از نواحی ترکمنستان رایج است . بلوچی را زبان شناسان از گروه شمالی زبا ن های غربی ایران می دانند . زبان بلوچی علاوه بر واژه های فارسی بعضی از لغات سندی را نیز اقتباس کرده است . این زبان لهجه های گو ناگون و متنوعی دارد که مهمترین آنها بلوچی غربی و بلوچی شرقی است .


5- سغدی

این زبان در کشور سغد که سمرقند و بخارا مرکز آن بوده رایج بوده است . زمانی زبان سغدی زبان بین المللی آسیای مرکزی به شمار می رفت . زبان سغدی تا قرن پنجم هجری در نواحی خود در کنار فارسی رواج داشت .

6- سکایی (ختنی)

زبان یکی از اقوام سکایی مشرق است ، که زمانی بر ختن حکومت داشتند . این زبان هنگام حکومت آنان در آن دیار رایج گردید .

7- خوارزمی :
این زبان تا قرن هشتم هجری رایج بوده است ، خوارزمیان با این زبان سخن می گفتند . بعدها این زبان جای خود را به زبان فارسی و ترکی داده است .

8- گیلکی

سواحل دریای خزر لهجه های گوناگون و متنوعی دارد که گیلکی ،مازندرانی و طالشی از آن جمله است . لهجه های مازندرانی و گیلکی ادبیات محلی قابل ملاحضه ای دارند . لهجه ی مازندرانی صاحب آثار معتبری بوده متاسفانه بیشتر آن از میان رفته است .

9- کردی

زبان کردی که مردم نواحی غربی و شمال غرب و جنوب غربی و طوایفی در شمال و مشرق ایران و گروهی از مردم در ترکیه ، عراق ، سوریه و قفقاز با آن تکلم می کنند ، بدون شک از زبان های هند و ایرانی و یکی از شاخه های فارسی باستان است . از ویژه گی ها و مشخصات برجسته ی این زبان ، سلاست و روانی و عدم اختلاط زیاد با زبان های غیر ایرانی است . ولی براثر قرابت ونزدیکی و ارتباط با ترک ها و عرب ها شماری از لغات ترکی و عربی در آن رخنه کرده است . در باره ی زبان کردی پرسشی وجود دارد که پاسخ گفتن به آن اندکی دشوار است و آن اینکه چرا زبان کردی دارای شعب و گویش های گوناگون و متعدد است . برخی از محققان و مورخان گفتند که زبان کردی چون از از پشتوانه ی معتبری از کتب علمی و ادبی و تاریخی برخوردار نبوده است بدین شکل در زمان طولانی دچار تغییرات است . زبان کردی لهجه های زیادی دارد . مانند مکری ، سلیمانیه ای ، سنندجی ، کرمانشاهی ، بایزیدی ، زندی ، زازای ، لولو ، عونیکی ، محمودی ، شیروانی ، اردلانی ،سورانی ، چکوانی ، عبدوئی ، پسانی ، اورامی و دروزکی . این زبان مانند زبان فارسی و برخلاف زبان بلوچی و پشتو در طول زمان دچار تغیرات فراوانی شده است .

10- لری

یکی از لهجه های ایرانی لری است که کم و بیش از ادبیات برخوردار است .

11- آذری
نام زبان قدیم ساکنان آذربایجان است . اذری یکی از لهجه های ایرانی محسوب می شود . اکنون نیز در بعضی از قرا و روستا های آن استان با ان تکلم می کنند . علاوه براین قسمتی از قفقاز هم با آن سخن می گویند . گفته می شود ترکان عثمانی و به دلیل آنان گروهی از خاور شناسان ، ( آذری ) را به لهجه ی ترکی معمول و متعارف در آذربایجان اطلاق کرده اند . زبان آذری آذربایجان ایران ، کشور آذربایجان امروز با ترکی غربی قرابت و نزدیکی دارد . همین لهجه و زبان نیز به مرور زمان تحت تاثیر لغات و دستور زبان فارسی قرار گرفته است

12- فارسی

همان گونه که اشاره شد زبان فارسی کنونی دنباله ی زبان فارسی میانه (پهلوی ) و فارسی باستان است . زبان فارسی از قوم پارس سرچشمه می گیرد . گذر زمانی زبان رسمی و ادبی ایران بوده است . ظهور دین اسلام ، تحول مهمی در عرصه های مختلف اجتماعی بر جای گذارده است ، که زبان رسمی ایران نیز از آن مستثنی نبوده است . فارسی پس از اسلام با خط عربی نوشته شد ، در حالی که قبل از آن با خط پهلوی به نگارش در آمد . زبان فارسی در قواعد دستوری نیز دنباله ی فارسی میانه است و با آن تفاوت چندانی ندارد . زبان فارسی از میان زبان های جدید ایرانی تنها زبانی است که ادبیات وسیع و طراز اول به وجود آورد و نیز در همه ی لهجه های ایرانی تاثیر قوی گذارده است گفته می شود در مدت دو هزارو ششصد سال تا کنون چهار زبان عمده در ایران متداول بوده و از هر چهار زبان آن آثاری بر جای مانده است ( زبان اوستا ) ، (پارسی باستان ) ، ( پهلوی ) و ( زبان دری ) یا فارسی امروز . از قرن سوم و چهارم به بعد ، یعنی پس از تشکیل دربارهای مشرق در عهد اسلامی ، زبان فارسی به صورت رسمی در آمد . و اسامی مختلفی هم بر آن نهادند ، مانند : دری ، پارسی و فارسی . این زبان چون جنبه ی در باری و اداری یافت ، زبان شعر و نثر آن نواحی شد و اندک ، اندک شاعران و نویسندگان با این زبان به شاعری و نویسندگی مشغول شدند ، و چندی نگذشت که استادان مسلمی مانند رودکی ، دقیقی ، فردوسی و کسائی ظهور کردند ، و با این لهجه آثار گرانبهایی خلق کردند و کتابهای گران سنگی منتشر ساختند . پس از رسمیت یافتن این لهجه شاعران و نویسندگان نواحی دیگر ایران نیز از آن بهره جسته اند . شایان ذکر است لهجه ی " دری " پس از آنکه به عنوان زبان و لهجه ی، رسمی سیاسی و ادبی در همه جای ایران انتشار یافت بر همان وضع اصلی و ابتدایی خود باقی نماند . و شعرای نواحی مرکز و مغرب و شمال و جنوب ایران هر یک مقداری از مفردات و ترکیبات لهجه های محلی و منطقه ای خویش را در ان امیختند و از سوی دیگر زبان عربی هم در ان به همین نحو تا ثیر گذاشت .

تعامل و خدمات متقابل فارسی و عربی برخی از متفکران معتقدند : (تاثیر زبان عربی بر فارسی و تلاش اندیشمندان ایرانی در گسترش ادبیات و فرهنگ و زبان عربی موجب گردید ، تا زبان فارسی به ان مرحله ای از شایستگی که سزاوار ان بوده است دست نیازد ) . اکنون مناسب به نظر می رسد . ابعاد مختلف این بحث از زاویه های گو ناگون مورد بررسی قرار گیرد .فارسی در گذشته با خط پهلوی نوشته می شد ، اما هنگامی که دین اسلام گسترش یافت و ایرانیان آن را پذیرفتند در وهله ی اول خط زبان فارسی را دگرگون ساختند . لازم است ابتدا علل و عوامل این دگرگونی ارزیابی شود : خط پهلوی صعوبت و دشواری بسیاری داشت ، و از سوی دیگر نقص فراوان در ان وجود داشت این دو عامل موجب گردید که خط پهلوی به سرعت فراموش گردد و به جای ان خط عربی رسمیت یابد . البته خط عربی هم خالی از نقص و مشکلات نبود ، اما خط عربی با همه ی نقص ها و مشکلاتی که داشت ، برای فارسی زبا نان ایران بمراتب از خط پهلوی آسان تر بود . هیچ گاه عربی در ایران مانند یک زبان عمومی و رسمی رایج نبوده ، به هیچ وجه بر لهجه های عمومی و ادبی ایران شکست وارد نساخت . به عبارت رساتر از میان همه ی ملل مطیع عرب تنها ملتی که زبان و فرهنگ خود را نگاه داشت و از استقلال ادبی محروم نماند ، ملت سخت کوش ایران است . ایرانیان تا جایی که لازم بود زبان خود را حفظ کردند ، آن را در زبان عربی محو نساختند سوال این است که پذیرفتن اسلام مگر انسان را ملزم می کند که زبان مادری خود را کنار بگذارد و به عربی سخن بگوید ؟ در قر ان و روایات و قوانین اسلام کی و کجا چنین چیزی را می توان یافت ؟ در اسلام اصلا مساله ی زبان مطرح نیست ، تا اینکه احیای زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام یا بد بینی به زبان عربی تلقی شود عربی چون زبان دین و قر ان بود ، همین امر ایرانیان را بر ان داشت تا در احیای لغت عربی و قواعد ان مجدانه ، بکوشند به گونه ای که اعراب به اندازه ی ایرانیان به زبان عربی خدمت نکردند . اگر اشخاص و افراد برجسته برای این زبان احترام افزونتری نسبت به زبان مادری خود قایل بودند بدین علت بود که این زبان متعلق و وابسته به دین است ، نه به یک قوم معین و به همین دلیل احترام و علاقه مندی به ان را توهین به ملت و ملیت خود تلقی نمی کردند . احساس افراد ملل غیر عرب این بود و بس مولوی زبان عربی را زبان دین و زبان مادری را زبان ملت تلقی می کند و می گوید : پارسی گو گر چه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است نا گفته پیداست که مولوی زبان عربی را بر فارسی که زبان مادری اوست ترجیح داده است چرا ؟ به این دلیل که زبان عربی زبان دین است . توجه و نگاه ایرانیان به زبان فارسی به عنوان ضدیت با اسلام یا عرب نبوده است و اینان زبان عربی را زبان بیگانه نمی پنداشتند ، بلکه انها زبان عربی را زبان اسلام می دانستند ، چون اسلام متعلق به همه است ، زبان عربی را نیز چنین می پندارند و نگاه انان به زبان عربی نگاه قومی نیست ، اما زبان های دیگر مانند فارسی،ترکی ،انگلیسی ، فرانسوی ، و آلمانی زبان یک قوم و ملت است . اما علاقه ی مسلمانان به زبان عربی صرفا به این جهت است که زبان یک کتاب بزرگ است ، به نام قر ان و هر چه قواعد و دستور ا ین زبان به رشته ی تحریر در امده برای قرآن بوده است نه برای زبان یک قوم حافظ در غزل معروف خویش می گوید :

اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبی است

زبان خوش و لکن دهان پر از عربی است

بنابراین ، اسلام توجه به ملت یا قوم مخصوص ندارد تا بخواهد زبان و ادب انها را به رسمیت شناخته ، و یا از رسمیت بیندازد .

اما در احادیث دیده می شود که رهبران آیین اسلام به زبان سایر ملل – از جمله فارسی – احترام گذاشته و با خوش رویی بر آن برخورد کرده اند . مسعودی در ( التنبیه و الا شراف ) نقل می کند . زید بن ثابت به دستور پیامبر (ص) زبان های فارسی ، رومی ، قبطی و حبشی را آموخت و سمت مترجمی پیامبر را داشت . مضافا بر این در توابع آمده که حضرت امیر (ع) گاهی به زبان فارسی تکلم می فرمودند . شماری از صاحبنظران بر این باورند که دین یا زبان فارسی نیرو بخشید . بزرگترین فرق میان این دوره همین است . این انفاق موجب گردید فارسی نوین از نظر ادبیات نیرو گرفته و جهانگیر گردد ، این برتری را در زبان پهلوی نمی توان یافت . پس از فتوحات و پیروزی و توسعه ی حکومت خلفا و ایجاد تمدن اسلامی بر موفقیت زبان عربی افزوده شد و این زبان فراگیر شد و زبا ن رسمی مسلمانان قلمداد گردید . از این رهگذر ادیبان و دانشمندان ایران تالیفات و مصنفات گران سنگ خویش را بیشتر به این زبان تالیف می کردند ، چنانکه پیداست ادب ، تاریخ ، طب ، ریاضی و نجوم همه و همه به زبان عربی تحریر شده است . ممکن است کسی بپرسد که چرا زبان دین عربی است ؟ البته این سوا ل و پاسخ در این گفتار کوتاه و مختصر نمی گنجد . اما به طور اجمالی می توان گفت : زبان عربی مزایا و برجستگی هایی دارد که دیگر زبان ها ندارند . این زبان با توجه به کثرت و زیادی ضمایر ، تفاوت ضمایر ، تثنیه ، مفرد ، جمع و تفاوت صیغه های مذکر و مونث داشتن انواع گوناگون جمع ، نظیر جمع قلعه ، جمع کثرت ، جمع صحیح و نیز داشتن کنایات و استعاره های فراوان و بالا خره تفاوت معنای یک لفظ در قبایل مختلف ، از امکانات فراوانی برای بیان بیشترین حجم از مطالب در کمترین حجم از الفاظ است ، بدون آنکه از الهام گویی و نارسایی برخوردار بوده باشد . در خاتمه توجه خوانندگان محترم به اصل 16 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران جلب می شود که زبان عربی را در کنار فارسی قرار داده ، مانند اصل پانزده و استدلال مناسبی نیز برای آن اورده است ، بدین شرح : (از آنجا که زبان قر ان و علوم و معارف اسلامی عربی است و ادبیات فارسی کاملا با ان آمیخته است ، این زبان باید پس از دوره ی ابتدایی تا پایان دوره ی متوسطه در همه ی کلاس ها و در همه ی رشته ها تدریس شود ) .
فرزند کوروش بازدید : 176 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
همه ميدانيم که تجربه ي گذشته چراغ راه حال و آينده است. و در اين رابطه, من به اين باورم که تجربه ي اروپا براي بدست آوردن آزادي و باز سازي يک هويت نوين براي خود, که از دوران رنسانس آغاز شد ونقش مهمي که زرتشت در اين زمينه بمدت ٥٠٠ سال يعني از سده ١٥ ميلادي تا اواخر سده نوزدهم بازي کرد، ميتواند بعنوان يکي از بهترين مدل ها براي جويندگان آزادي در دوران ما بکار گرفته شود.
پژوهشهاي بيشماري که از ٢٠٠ سال پيش - که بيشتر آنها بوسيله ي پژوهشگران غربي انجام گرفته – نشان ميدهد که در درازاي ٢٥٠٠ سال گذشته چه اندازه انديشه و ديدگاه زرتشت درباره زندگي و جهان هستي در ساختار و زير بناي فرهنگي اروپا شرکت کرده و برآن تاثير گذاشته .
ولي در ازاي اين زمان بسيار طولاني رابطه ي اروپا با زرتشت هميشه يک داستان عشق و دلدادگي نبوده.

زماني بوده که اروپا زرتشت را در بالاترين رده فرهنگي خود قرار داده و زماني هم بوده که با تبليغاتي زهرآگين تا آنجا که توانسته کوشش کرده تا او را خورد کرده و از ميدان بيرون کند.
در مدت ١٠٠٠ سال, از سده پنجم پيش از ميلاد مسيح تا سده ي پنجم پس از ميلاد، زرتشت بعنوان ”بزرگترين نماد دانش“بوسيله تقريبا تمام فيلسوفهاي يوناني و رومي با شيفتگي تمام ستايش و حتي پرستش شد تا جائي که باو نام ”آموزگار جهاني“دادند.
ولي در درازاي ١٠٠٠ سال بعد، يعني از سده پنجم ميلادي تا سده پانزدهم، در دوراني که به آن ”قرون وسطي“ گفته ميشود، زرتشت بعنوان آفريننده”دوگانه گرائي“ بشدت بوسيله ي کليساي مسيحي کوبيده شد.
و باکوبيده شدن زرتشت، ساير آئين هاي ايراني مانند مهر ستائي﴿ميترايزم﴾ وماني گرائي، همراه با کل فيلسوفهاي افلاتوني يونان و روم کوبيده شدند.
سده ششم آغاز ”قرون وسطي“در اروپا بود. دوراني هراس انگيز که به آن ”کفربزرگ“ميگويند.
دوراني پر از ترور, کور گرائي و انکزيسيون که زيباترين و ظريف ترين بخش از تمدن اروپائي را ويران کرد.
کليساي قرون وسطي تصميم گرفته بود که هر انديشه، هر جهان بيني و هر جنبشي که در دين مسيحي انديشه ي ”دو گانه گرائي“را وارد کند در جنگ با خداست. و بنابراين بايد تنبيه شود و تنبيه يعني سوزاندن در ميدانهاي شهر و يا کشتن.
در پشت فلسفه ي ”دو گانه گرائي“- يعني زندگي و جهان هستي در هر لحظه بوسيله ي نبرد ميان دو نيروي خود آفريننده مثبت و منفي، خوب و بد شکل ميگيرد – کليسا دست زرتشت را ديد. و با حمله به زرتشت، کليسا به تمام تمدن پيش از مسيحيت در اروپا حمله برد.
ولي حقيقت اين بود که کشيشان در آن زمان چيزي از زرتشت نميدانستند. تنهاآگاهي آنها در اين باره از فيلسوفان يوناني و رومي مي آمد.
اين فيلسوفان که بيشتر آنها دو گانه گرا بودند، يا نوشته هاي خود را به زرتشت منصوب کرده بودند، يا براي اعتبار دادن به خود، پشت نام زرتشت پنها ن شده بودند. براي نمونه فيثاغورث، فيلسوف و رياضي دان بنام سده پنجم پيش از ميلاد, که دو گانه گرا بود, خود را در نوشته هايش شاگرد زرتشت يا شاگرد مکتب زرتشت معرفي کرده, يا فيلسوف بنام ديگري, ارستو, مي نويسد که تمام دانش استادش يعني افلاتون که او هم دو گانه گرا بود, از زرتشت ميآيد و هر چه زرتشت گفته او هم تکرار کرده است.
از سوي ديگر ”ماني گرائي“ يا "Manithéisme" آئين ديگر ايراني, که او هم ”دو گانه گرا“بود, بصورت ”کتريزم“در جنوب فرانسه و شمال آفريقا و ده ها جنبشهاي گوناگون در اطراف درياي مديترانه و اروپاي مرکزي، همه مسيحي ولي دو گانه گرا, خشم کليسا را نسبت به زرتشت بيشتر کردند, چون در پشت تمام اين جنبشها, باز کليسا دست زرتشت را ميديد.
٥٠ سال جنگ خونيني که در سده سيزدهم, پاپ ايتوسنت بر عليه ”کترها“ در جنوب فرانسه براه انداخت و کشتار وحشتناک در شهر"Montsegour " که سدها هزار نفر کشته بجا گذاشت امروز معروفيت جهاني پيدا کرده و هر سال سدها هزار توريست که به جنوب فرانسه ميروند از ويرانه هاي اين شهر ديدن ميکنند.
هر چه ما بيشتر درباره ي جنگهاي صليبي کليساي کاتوليک که يکي پس از ديگري بر عليه جنبشهائي که به "دوگانه گرائي" متهم شده بودند انجام ميگرفت ميخوانيم, بيشتر به طبيعت رژيمهاي خود کامه و زورگراي امروزي پي ميبريم.
اين هم نا گفته نماند که کليساي پروتستان در زمينه ي اين کشتار ها از کليساي کاتوليک فاصله گرفت و آنها را محکوم نمود.
ناداني و آشفتگي در قرون وسطاي اروپا درباره ي زرتشت, به اندازه اي پيش رفت که در تمام اين دوران, زرتشت را "شاهزاده ي مغ ها" ناميدند ومغ ها را با شعبده بازان اشتباه گرفتند. واژه انگليسي Magician از واژه ي Magus که همان مغ است سرچشمه مي گيرد در همين زمينه اختراع ستاره شناسي و کيميا گري و نوشتار کبالاي يهوديان را هم به زرتشت نسبت دادند.
در اين فضاي پر از ناداني, اختناق و کور گرائي بود که صداهاي ناراضي از اين گوشه ي اروپا از سوي عده اي از خرد گرايان بلند شد.
* * *
ما در سده ي چهاردهم ميلادي هستيم, و اين آغاز دوراني است که رنسانس يعني رستاخيز فرهنگي در اروپا به آهستگي در حال بدنيا آمدن است.اروپا در پي هويتي نوين با ارزشهاي فرهنگي نوين براي خود, در جستجوست. و اين جستجو او را متوجه ي گذشته خود يعني تمدن يونان و رم کرده.
در آن دوران در محافل خردگرايان گفتگو از اين بود که براي نجات از اختناق کليسا, تنها راه رهائي مبازره فرهنگي است. ولي يک مبارزه ي فرهنگي نياز به ابزار نبرد دارد, نياز به ارزشهاي او دارد.
اروپا اين ابزار را در کجا ميتوانست پيدا کند؟
در تمدن پيش از مسيحيت يعني در تمدن يونان و رم . ميبا يستي به دل اين تمدنها رفت وارزشهاي فرهنگي را بيرون کشيد و به آن جان داد.
ولي تمدن يونان و رم سده ها بود که از ياد رفته بود. بنابراين همه چيز ميبايست از نو کشف شود.
در اين زمان, يکي از بزرگترين فيلسوفان اين دوره بنام گيورگيوس پلتون که نفوذ سياسي زيادي هم در دربار امپراتوري بيزانس بدست آورده بود يک پيشنهاد شگفت آور ولي دلاورانه اي ارائه داد.او گفت که جهان از جنگ دائمي و پايان ناپذير ميان سه دين يهودي, مسيحي و اسلام خسته شده و هيچ اميدي هم به پايان دادن اين جنگها نيست. بنابراين بيائيد راه ديگري براي نجات نسلهاي آينده ي اين جهان در پيش بگيريم.
پلتون که با انديشه هاي زرتشت يا آ نچه به او منصوب شده بود, بوسيله ي آموزگار يهودي خود بنام "اليائوس" آشنا شده بود و شيفته اين انديشه ها گرديده بود, پيشنهاد کرد که يک انديشه ي جهاني, آميخته اي از جهان بيني زرتشت و فلسفه ي افلاتون, جايگزين سه دين نامبرده شود.
بسياري از خرد گران و دولتمردان آن زمان اين پيشنهاد را پسنديدند و به گرد او جمع شدند و براي پياده کردن اين ديده، سالها کوشش کردند ولي موفق نشدند. با اين حال اين انديشه ميان سطح گسترده اي از انديشمندان شکوفا شد و وارد آکادمي معروف افلاتوني فلورانس در ايتاليا گرديد و پايه اي براي ساختن هيومنيزم اروپائي در سده ي ١٦شد.
از اين پس دوباره خردگرايان اروپا متوجه زرتشت شدند. نبرد جويان فرهنگي آن زمان, يعني فيلسوفان, نويسندگان, شاعران, پژوهشگران, موسيقي دانان, دانشمندان در زمينه هاي گوناگون علمي و بسياري ديگر در جستجوي يک ابزار نيرومند نبرد بر عليه اختناق کليساي قرون وسطي احساس کردند که زرتشت ميتواند آنها را در اين راه ياري دهد.
ولي در آن زمان, براستي که از زرتشت ميدانست؟ که ميدانست که اين جهان بيني زرتشت بر پايه ي چه اصولي بنياد شده؟ که ميدانست که آيا زرتشت براستي دو گانه گراست, يگانه گراست, يا هر دو يا هيچکدام؟ دست کم ١٥٠٠ سال بود که حتي زبان زرتشت هم از يادها رفته بود.
از سوي ديگر تسخير ايران در سده ي ٧ ميلادي بوسيله ي مسلمانان عرب, تقريبا تمام نوشته ها و کتابهاي مربوط به زرتشت يا تمدن ايران را به آتش کشيده و نابود کرده بود. بنابراين همه چيز مي بايست از نو کشف شود. ولي اين کوشش براي کشف دوباره ي جهان بيني و زبان زرتشت, نبرد ديگري را اينبار ميان پژوهشگران يهودي, مسيحي و انسانگرا بوجود آورد .
در اين مبارزه, هر گروه از اين پژوهشگران کوشش کردند که با تفسيرهايي از خود از نوشته هائي که به زرتشت منصوب شده بود زرتشت را بعنوان ابزار نبرد بسوي خود بکشند.
نخستين اقدام دراين رابطه بوسيله ي پژوهشگران مسيحي آغاز شد.در اين زمان, يعني در اواخر سده ي هفدهم, يکي از استادان دانشگاه اکسفورد در انگلستان بنام Thomas Hyde که يک مسيحي بسيار با ايمان بود يک کتاب بزرگي درباره ي زرتشت نوشت و تمام مدارکي که در اين باره در آن زمان وجود داشت در آن کتاب آورد.
با اينکه او در اين راه بسيار زحمت کشيد ولي بدبختانه چون همه چيز براي او در اين جهان دور مسيحيت ميچرخيد, کوشش کرد که هر چه ميتواند زرتشت را بيشتر به مسيحيت نزديک کند.
او در کتاب خود نوشت که "زرتشت با اصلاح کردن اديان گذشته ي ايران, همان کاري را که ابراهيم کرده بود تکرار کرد و يک دين يکتا پرستي را آورد".
او بر اين نکته تاکيد کرد که "زرتشتيان هميشه يکتا پرست بودند او در آن دين, خدا که اهورا مزدا ناميده شده بر شيطان که بنام انگره مينو است ارجهيت دارد".
اين ديدگاه البته کاملا بر خلاف ديدگاه فيلسوفان يوناني و رمي و کليساي قرون وسطي که زرتشت را "دوگانه گرا" ميپنداشتند بود فقط دو سال پس از نوشتن اين کتاب، Hyde بشدت مورد حمله ي دو پژوهشگر مسيحي فرانسوي قرار گرفت: نخستين نفر از اين پژوهشگران نامش PierreBayle بود; يک پژوهشگرفرانسوي معروف که در سال
۱۷۰۲ در کتابي مهم بنام "فرهنگنامه تاريخي و انتقادي" نوشت که "نوشته هاي
Hyde درباره ي يکتا پرستي زرتشت ضعيف, شکننده و غلط است".
او نوشت که "چون زرتشتيان در زير ستم شديد مسلمانان قرار گرفته بودند, براي محافظت و نگهداري از خود ناچار شدند که باورهاي دينهاي سامي را که ميگويند خدا شيطان را آفريده, بپذيرند".خيلي زودBayle مورد حمايت پژوهشگر فرانسوي ديگري, بنام Able Foucher شد. Foucher که يک بنياد گراي مسيحي بود در نوشته هاي بسيار خود با خشونت تمام بهHyde هشدار داد که به گفته هاي فيلسوفان يوناني و رمي که زرتشت را "دو گانه گرا" گفته اند شک نکند, و به Hyde که خود مسيحي بسيار معتقدي بود پيشنهاد کرد که در خط دين راستين يعني مسيحي باقي بماند.
در اين نبرد ايدئولوژيکي, که بوسيله ي گرايش مذهبي شديد پژوهشگران از مسير درست خود خارج شده بود, يک پژوهشگر بنام ديگري, اين دفعه يک يهودي انگليسي بنام Hemyhry Prideaux, وارد ميدان نبرد شد، Prideaux در کتاب مهمي در باره ي "تاريخ يهوديان" که در سال
۱۷۱۵ چاپ شد, گفته هاي خود را در مورد زرتشت تا آنجا رساند که نوشت: زرتشت يک يهودي به دنيا آمده! و چون او يک يهودي است بنابراين يکتا پرست ميباشد. او تاريخ زاد روز زرتشت را سده پنجم پيش از ميلاد مسيح گذاشت و آموزگاران زرتشت را هم بنام الياس, ازرا و دانيل را هم مشخص نمود.با دوباره کشف شدن و ترجمه اوستا, در اواخر سده نوزدهم بوسيله پژوهشگر فرانسوي, اين بار نوبت خردگرايان و انسانگرايان بود که وارد اين نبرد ايدئولوژيکي بشوند
.
ترجمه ي اوستا,نبرد درباره زرتشت را تبديل به يک نبرد احساسي و پرشور کرد.
نويسندگان بنامي از چهار گوشه ي اروپا همچون Voltaire، Goethe،Didérot، Grimm ، Von Kleist Wordsworth، Byron Shelley.و، Nietzsche و بسياري ديگر را از اواخر سده ي هجدهم و تمام سده ي نوزدهم وارد ميدان نبرد شدند. موسيقي دانان بزرگ هم به اين مبازره ي فرهنگي وارد شدند. آهنگساز بزرگ فرانسوي Rameau اپراي معروف خود را بنام "زرتشت" ساخت, موزار ديگر آهنگساز بزرگ زرتشت را در اپراي خود "ني سحر آميز" آورد و ريچارد اشتراوس سمفوني خود را بنام "آنچنان گفت زرتشت" در شکوه زرتشت آفريد.
سودي را که روشن انديشان اروپا در آوردن زرتشت به ميدان مبارزه براي خود ميديدند اين بود که آنها فکر ميکردند که زرتشت را ميتوانند همچون اسلحه اي نيرومند بر عليه کليسا بکار گيرند. براي آنها ديگر کليسا انحصار حقيقت را نداشت. حقيقت ميتوانست در يک آئين غير سامي بسيار کهن تر از مسيحيت هم وجود داشته باشد.
همانطوري که پروفسور دوشن گيمن در کتاب خود "پاسخ غرب به زرتشت" مينويسد "بيش از بيش زرتشت بخش مهمي از عملکردهائي شد که در اروپاي غربي براي آزاد سازي زن و مرد مدرن از مسيحيت انجام ميگرفت".
ويژگيهاي جهان بيني زرتشت که خردگرايان ميگفتند در مسيحيت وجود ندارد،مورد ستايش بي اندازه قرار گرفت, از جمله: خردگرائي, شفافيت و سادگي, ارتباط باطبيعت, بوجود آوردن ديدگاه مثبت و سازنده و بالاتر از هر چيز جل مسئله شيطان و رنج و درد در اين دنيا بود.
آنها ميگفتند که زرتشت با تئوري « دوگانه گرائي »، خود مسئله رنج ودرد را در اين جهان با خرد بسيار وسادگي تمام حل کرده، در صورتيکه اديان سامي که ادعا ميکنند که شيطان آفريده ي خدا است، چندين هزار سال است که در حل اين مسئله درمانده اند.
چون نميتوانند بگويند که چرا خدائي که هم داناست و هم توانا، موجودي بنام شيطان را خلق کرده که انسانهاي ضعيفي را که باز همان خدا خلق کرده، بفريبد و سپس آنها را در آتش ابدي جهنم بسوزاند. بنابراين آن خدا يا دانا نيست يا توانا نيست و يا بدي در طبيعتش است اين گونه گفتگوها باعث شد که پژوهشگران مسيحي در برابر خردگرايان جبهه بگيرند و ضد حمله کنند.
آنها Anguetil Duperron را متهم کردند که ترجمه ي او از اوستا جعلي و دروغين است و او در اين فضاي مسموم، Duperron ،که خود يک مسيحي با ايماني بود عقب نشيني کردو گفت من در اوستا چيزي را که بشود بر عليه مسيحيت بکار گرفته شود نديدم.
اين گفته خردگرايان را کمي مايوس و دلسرد کرد، با اين وجود ولتر در نامه اي کوشش Duperron را ستود.
در اين زمان بود که زبانشناسها هم وارد ميدان نبرد شدند. سه سال بعد يک ترجمه ي ديگري از اوستا بوسيله ي يک زبانشناس آلماني با نام Kleukers ، ثابت کرد که ترجمه ي Duperron درست بوده و هيچ دستبردي در آن نشده. از آن پس اوستا براي هميشه وارد آموزشهاي آکادميک و دانشگاهي شد.
با اينکه همگي درست بودن اوستا را تصديق کردند و آنرا در پژوهشهاي علمي وارد کردند، باز ٣٠ سال طول کشيد تا پارتيزانهاي مسيحي اسلحه را زمين بگذارند و تسليم شوند. از آن پس پژوهشگران متوجه پيدا کردن ريشه هاي مسيحيت در دل جهان بيني زرتشت شدند. کشف زبان سانسکريت و رابطه ميان اين زبان و زبان اوستائي فهم نوشتارهاي اوستا را آسانتر کرد و ريشه هاي مشترک ميان تمدن ايران و هند را به نمايش گذاشت.
براي خردگرايان و انسانگرايان پيروزي ديگري در راه بود. در نيمه ي سده ي نوزدهم يکي از زبانشناسان آلماني بنام « مارتين هوگ » کشف کرد که ١٧ بخش از ٧٢ بخش اوستا بزباني بسيار کهن تراز ساير بخشها نوشته او پس از کوششهاي بسيار اين١٧ بخش را جدا و ترجمه کرد. پژوهشهاي زبانشناسي بعدي، با شگفتي تمام ثابت کرد که اين ١٧ بخش يا ١٧ سرود که به آن « گاتاها » ميگويند، ٣٠٠٠ سال پيش، از دهان زرتشت بيرون آمده هوگ متوجه شد که در گاتاها تنها از يک خدا و آنهم « اهورامزدا » نام برده شده و با آنکه اين سروده ها از " دو نيروي همزاد و مخالف يکديگر" سخن ميگويد ولي بطور کلي فضاي سروده ها انسان را بسوي يک خداي يگانه گرايش ميدهد، واين درست برخلاف ساير بخشهاي اوستا است که به روشني از دو نيروي ضد هم « خوبي و بدي ، اهورامزدا و انگره ماينو » سخن ميگويد.
کشف مارتين هوگ، با استقبال بي سابقه اي از سوي پارسيان هند مواجه شد، براي اينکه بر يگانه گرا بودن جهان بيني زرتشت انگشت ميگذاشت.
ولي پذيرش اين ايده که ا نديشه زرتشت سرچشمه يگانه گرايي در اديان جهان است واين که زرتشت کاشف يگانه گرايي است براي چندي از پژوهشگران بويژه يهودي، قابل قبول نبود و بسختي ميتوانستند آن را هضم کنند.
از جمله spiegle و Darmesteter دو پژوهشگر معروف آلماني ضد حمله ي خود را اينبار بر عليه گاتاها آغاز کردند، Spiegle کوشش کرد ثابت کند که اين يهوديان بودند که به زرتشت يکتا گرائي را ياد دادند و Darmesteter حتي جلوتر رفت و ادعا کرد که تمام گاتاها جعلي است وبوسيله ي يهودياني که در زير نفوذ يونان بودند نوشته شده !
البته هيچ يک از اين دو ادعا نميتوانست مدت زيادي مقاومت کند. چون چندي بعد پژوهش هاي باستان شناسي و زبانشناسي نشان دادند که مکان زندگي زرتشت در خاور ايران بوده ودر آنجا يهوديان رخنه نکرده بودند واز سوي ديگر خود Darmesteter ، در ادعاي خود تجديد نظر کرد وآنرا باطل نمود.
اين گونه ادعاها باعث شد که پژوهشگران ديگري مانند Rhadl و Creuzer دو پژوهشگر معروف آلماني، بگويند و کوشش کنند تا ثابت کنند که فرهنگ باختر و خاور و به طور کلي تمام فرهنگها از انديشه زرتشت سر چشمه گرفته. شايد اين هم يک واکنش تندي دربرابر نظريه هاي تند جهت مخالف بود ولي اين نموداري بود از فضاي ايده ئولوژيکي آنروزها.
تنها چند سال پس از دوباره کشف شدن و ترجمه گاتاها، عصاره و گهر آن با زيبائي و عمق ماهرانه اي بوسيله ي يکي از بزرگترين فيلسوفان دوران ما Friedrich-Wilhelm Nitzsche در ١٨٨٣ دوباره بازنويسي شد، اين کتاب که " آنچنان گفت زرتشت " نامگذاري شد، نشان ميدهد که تا چه اندازه نيچه به عمق انديشه ي انقلابي زرتشت پي برد و با چه متد ماهرانه اي ديناميک بودن و نوساز بودن را در جهان بيني زرتشت به نمايش گذاشت اين کتاب ديدگاه اروپائيان را نسبت به جهان هستي و زندگي کاملا دگرگون کرد و آنها را از گناهاني که هيچگاه مرتکب نشده بودند، نجات داد. دوستان ارجمند، خانمها و آقايان، اجازه ميخواهم سخنان خود را با گفته اي از نيچه به پايان ببرم:
" من از ديروز و من از امروزم؛ ولي بخشي از من از فرداست، از پس فرداست و از هميشه است" « آنچنان گفت زرتشت »
فرزند کوروش بازدید : 127 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
در سایه پروردگار یکتا، هستی بخش بزرگ دانا، آن وجود پاکی که هستی ما را آفرید و منش نیک در کنه وجود گیتوی ما قرار بداد. او که به ما خرد را ارزانی داشت تا راستی و درستی را از کژی و پلشتی تمیز دهیم و اشوئی پیشه کنیم که براستی، راستی نیک است، بهترین است، خوشبخت آن کسی است که در زندگی راستی را برگزیند.
رسیدن به مقصود و آرمان زندگی آنچنانکه اشوزرتشت به ما آموخته نه از راه ذکر اوراد و ترک جهان و در انزوا زیستن، بلکه از راه کار و فعالیت در زندگی و مبارزه با موانع خوشبختی و دفع سختی ها و ناملایمات زندگی بدست می آید. رفاه و پیشرفت جامعه را باید در وجود افراد بوسیله تلاش و کوشش در زندگی فراهم ساخت.
بطور کلی هر فردی از اعضای این جامعه بزرگ انسانیت موظف است در راه اصلاح وضع کنونی جامعه خود بکوشد تا وسایل خوشبختی و نجات نهایی بشر را چنانچه خواست پروردگار است فراهم سازد زیرا اهورامزدا به همین منظور انسان را که عالی ترین و برترین مخلوق است بیافرید.
پیامبر ایران از نحوه زندگانی گوشه نشینان و تارکان جهان که از مواجهه با مشقات زندگی و فریب های جهان مادی روی گردان بوده و عمر گرانبهای خود را به ذکر و فکر بی حاصل و مسائل پوچ و بی معنی، بیهوده تلف می کنند و غافل از تجربیات و نتایج زندگی واقعی هستند، طرفداری نکرده و این مشی زندگی را مخالف منزلت و فطرت پاک انسانی پمی داند.

پیامبر ایران می فرماید: «زندگی واقعی تنها ذکر و فکر خداوند بدون کار و کوشش نیست، بلکه برعکس در تلاش همیشگی و مبارزه با موانع خوشبختی بشر است. خداوندی که ما را در این جهان مادی خلق کرده نخواسته است که هر کس از تحمل بار زندگی شانه خالی کرده و تنها در راه نجات خود بکوشد.» (گاتها).
تعالیم گاتها مردم را با یک رفورم بزرگ و پیشرفت برجسته ای آشنا می سازد که تا امروز در فضای اخلاقیات و روحیات بشر تکرار نشده است. در این سروده ها جلوه هایی از پویش انسان بسوی کمال اخلاقیات فردی و اجتماعی و تصفیه روح مردمان و گرایش انسان به درون و وجدان بجای انجام آداب و مراسم ظاهری بخوبی نمودار است و می آموزد که هر چه بکاری سرانجام همان را درو می کنی. از این مکتب زندگانی است که ابرمردانی چون کوروش و داریوش، آذرپاد مهراسپندان و بزرگمهر بوجود می آیند. یک نفر زرتشتی چه عالم و عارف، چه دهقان و کشاورز، هرگز گوشه نشین نبوده و با سر تراشیده و لباس ژنده و تن و صورت کثیف دور از اجتماع نزیسته و در زندگانی زرتشتیان صوفی گری و درویش مسلکی و ریاضت کشی راه نجات نفس و روح نیست، بلکه کوشش و تلاش در راه زندگانی شاد همراه نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری است که سرانجام رستگاری را در پی دارد. در زندگانی زرتشتی کسی که خواستار نزدیکی به درگاه اهورامزدا است، از زندگی فردی و جمعی خود نمی گریزد بلکه می داند که خدمت به خداوند، خدمت به خلق خداست. زندگی برابر تعالیم اشوزرتشت نعمتی بزرگ و شادی بخش است. گاتها روبرو شدن با غم و شادی زندگی و قدرت درک و لمس تارهای گوناگون هستی را به ما می آموزد. اندیشه ها و آموزش هایی که تمام لذات و خوشی های بشر را به جهان دیگر وعده می دهند و تماس انسان را با زندگانی واقعی و حقیقی این جهان منع می کند، آموزش های درست و صحیحی نیستند و سرانجام کار آنها فلاکت بشریت است.
فلسفه ی واقعی زندگی آنست که بشر را وادار به زیستن در جهان حقیقی کنونی کند. ترک خوشبختی ها و خوشی های مجاز جهان کنونی به امید رسیدن به پاداش ها و خوشی های جهان دیگر نادانی محض است. هنگامی که همه امیدهای بشر به جهان دیگر وابسته گردید، محیط زندگی اجتماعی برای گسترش صنایع اقتصادی و مادی مساعد نگشته و مردم آن محیط پیشرفتی در زندگی نخواهند کرد. در دین زرتشتی کمال زندگی انسان هرگز با ترک زندگانی مادی فراهم نمی شود.
ریاضت و خودآزاری با تمرین های فرساینده جسم و جان، هر گونه فضایل اخلاقی، اجتماعی و نیروهای مادی و معنوی افراد بشر را می خشکاند. فلسفه و هدف واقعی زندگی یک زرتشتی به کار انداختن قوای جسمانی، عقلانی و روانی اوست. فعالیت سخت و کار جدی و کوشش های مداوم عالی ترین دستور زندگی زرتشتیان است. در آیین مزدیسنا نه تنها کار و کوشش منع نشده بلکه تشویق و تقدیر هم شده است. بخصوص کشاورزی که از کارهای پر ارج و ثواب دانسته شده است. کسی که زمین های بی حاصل را بکارد یا باتلاقها را بخشکاند و جایش کشتزار نماید و درخت و میوه بپرورد، چنین کسی پارسایی را گسترده است. اشوزرتشت هر گونه فعالیت جسمی و عقلی و روحی را تشویق و سستی و تنبلی و بیکاری را منع فرموده است.
کوشش در راه پیشرفت جهان و افراد بشر وظیفه ی هر زرتشتی است. پس بکوشیم که ستم و بیدادگری و نادانی و قشری اندیشی و تیرگی دروغ از دل ها و روان های ما زدوده شود و خورشید نورانی خرد و نیکی و برابری و داد بر کاخ اندیشه ی ما تابیدن آغاز کند، فروغی ابدی که آتش دلهایمان بدان زبانه کشد و راستی را فریاد زند که این خواست و اراده ی اشوزرتشت است.
هیت اشائی وهیشتائی اشم. ایدون باد.
ز گفتار وخشور خود راه جوی دل از تیرگی ها بدین آب شوی
تو مر دیو را آدم بد شناس هر آن کو ندارد به یزدان سپاس
فرزند کوروش بازدید : 164 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
سرزمین اهورائی ایران که بنیان گزار بسیاری از علوم و فلسفه علمی بوده است، در طول تاریخ مورد هجوم مختلف قرار گرفته و بارها ویران و دوباره سازی شده است، و موجب شگفتی بسیار است که هرچند بخش سخت افزاری ان (تمدن و ثروت های ملی) ایرانیان صدمات بسیاری دید بخش نرم افزاری ان (باور ها و فرهنگ و زبان ایرانی)لطمات چندانی ندید، بشکلی که زرتشتی و ایرانی که نمادش (سرو) است فقط بصورت بته جغه ای یا سرو خمیده در امد(حاشیه نشین قالی و فرش شد) و به جهانیان نشان داد که با نثار خون خود این سرو درونی را ابیاری نموده و زنده و شاداب نگاه خواهد داشت بزرگترین ایران شناسان بر سر پایداری ایرانیان به زبان و فرهنگ خود دهان به حیرت گشوده اند و خیره مانده اند. همه ایرانیان بویژه بهدینان بایستی از این حقیقت افتخار امیز دینی و ملی بخوبی اگاهی داشته و با تمام وجود بر خود ببالند و همواره کوشش نمایند که به مسئولیت های خود عمل کنند.

و اما برای شناخت نقش موبدان در زندگی اجتماعی ایرانیان و نگهداری و پاسداری و گسترش فرهنگ اشو زرتشت در بین بهدینان بایستی از نخستین روز پیدایش این دین اهورائی جستجو کرد.
پیامبر ما از همان از همان اپتدای تشکیل دین خود در کتاب آسمانی گاتها از دو بخش حقیقت و طریقت بصورتی روشن و محکم سخن به میان اورده است و چارچوب باورهای لازم برا زندگی سراسر نیکی و شایسته را تعریف کرد. و بلافاصله برای پیاده کردن و گسترش دین خود و گذاشتن سنن و اداب و رسوم مذهبی انجمنی بنام انجمن مگان یا مغان تشکیل داد و از همان اپتدا،شایست و ناشایست و بایست و نابایست جامعه بویژه موبدان تعین شد تا این انجمن بتواند با شناخت و همفکری و همیاری ضمن حفظ اصول و مبادی دین، قوانین مذهبی و شریعتی متناسب با زمان و مکان و سطح دانش و وضعیت اقتصادی و اجتماعی مردم، وضع نمایند و خود را از هر گونه الودگی مادی برتری طلبانه دور نگهداشته پیوسته،(فرشکرد) باشند.که این جانب کوشش دارم که در این زمان کوتاه،چکیده ای از موارد تاریخی زیر که نشان دهنده این مهم است را به اگاهی برسانم:
(1): موبدان تمام عمر خود را به فراگیری دین و دانش مینوی میگزراندند. بخش بزرگی از اوستا را حفظ میکردند و با خط زیبا مینوشتند و با صوتی خوش سروده و به مفاهیم ان عمل میکردند. بطوریه که به جرات میتوان گفت که اگر باورها و از جان گذشتگی های ایشان نمیبود امروز هیچ اثری از اوستا که مهمترین بخش زبان و فرهنگ ایران میباشد در دست نبود و هیچ کس حتی به یاد زبان و فرهنگ تاریخ اشو زرتشت و ایران نیز نمیتوانست باشد.
(2):موبدان با اختراع خط دین دبیره که هنوز هم کامل ترین خط جهان است(حتی اواز خواندن پرندگان را میتوان بدان نوشت) و نوشتن کتاب های مقدس دینی و فرهنگی با این خط گویا و پویا توانستند گاتها و اوستا را بهمان تلفظ دقیق باستانی و آهنگین خود نگهداری و پاسداری کنند.
(3): موبدان در طول تاریخ با درک دستورات اهورائی گاتها سنن و اداب بسیار شایسته را بنیاد نهادند و پاسداری کرده اند تا بهدینان بتوانند، عملا" پیام اشو زرتشت را بزبانی ساده و مردمی درک و وارد زندگی خود کنند، رسوم و ائین های زیبا و ارزشمند پنجه و جشنهای نوروز و گهنبار و خیرات،سنت وقف، تشویق مردم به بنیاد نهادن موسسات عام المنفعه و... و انجام و پاسداری درست و اصولی از سنتا و جلو گیری از ورود فرهنگهای نادرست انیران نمونه بارز ان است.
(4):تعین واستفاده از نمادهای منطقی و پاسداری از این سمبلها حفظ باورهای دین زرتشت بوده است.سفید نماد بهمن، آتش نماد راستی، سکه و فلزات نشان تسلط بر نفس، خاک و لرک که از زمین بدست می اید نماد مهر و فروتنی و اب نماد روشنی و دانش اندوزی و رسائی و گیاهان نماد بی مرگی و جاودانگی. استفاده از سرو به نشانه سرسبزی و پرباری و طول عمر در شادیها و گیاه مورت به نشانه جاودانگی در سوگواری ها و... و بسیاری از نمادهای دیگر که جادارد به همه انها توجه مخصوص داشت.
(5):موبدان در طول تاریخ هرگز از خود سن (saint) و پاپ مقدس نساختند و دست و پا بوس نداشتند و مرجع تقلید نشدند و هرچند در طول تاریخ مانند سایر انسانها دچار اشتباهاتی شدند ولی این کمال بی انصافی است که هر کار ناشایستی را که از برخی شاهان ساسانی و فرزندانشان و معدودی از موبدان درباری مانند کرتیر انجام داده اند را به حساب همه موبدان گذاشت.
(6):جای شگفتی بیشتر اینکه با وصفیکه موبدان نیز خوی انسانی داشته و از پول و جاه و مقام بدشان نمی امد ولی به علت وظیفه و رسالتی که بدوش داشته اند شاید تنها روحانیان مذهبی باشند که در طول تاریخ هرگز قسمتی از درامد مردم را بصورتی(موظف)برای خود از بهدینان طلب نکردند و همیشه به اشوداد راضی بوده و سعی کرده اند با حداقل در امد زندگی توام با اکونومی و پاکی و پارسائی داشته و زیستن برای دست یابی به زندگی مینوی را بر حیات مادی گیتی فریبنده ترجیح دهند.
(7):موبدان کوشش میکردند که اتشکده را ساده و پاک نگاه داشته محیطی روحانی ایجاد نمایند. بطوریکه هرگز حتی در دوره ساسانیان که دوران موبد شاهی نامیده شده اتشکده ها و زیارتگاها با زرق و برق اینه کاری و مجمر اتش و دربهای طلا ساخته نشده است.
(8):لباس موبدان همیشه از پارچه ساده سفید که نماد وهومن(اندیشه نیک) است تهیه میشده تا کوچکترین پلیدی و ناپاکی را نشان دهد و سادگی و اشوئی را به نمایش بگزارد و گسترش دهند.
(9):روشن نگاه داشتن اتش اتشکده ها که پرچم ملی و دینی زرتشتیان بوده و مس کردن سالیانه ان با مخلوط کردن با 16 اتش گروه های مختلف مردم یکی از مهمترین وظایف موبدان بوده است. حقیقتا" که چه نیکو وظایف خود را به انجام رسانیده اند. تاریخ بهترین گواه است.
(10):نقش موبدان در درک بهتر تعالیم اشو زرتشت و نشان ندادن تعصبات بی جا و پیروی از انجمن موبدان و سازش با سایر فرهنگهای درست و منطقی قومهای مختلف در ایران بزرگ موجب شد که با پیروان بسیاری از ادیان در ایران زندگی مسالمت امیز داشته باشد و در ائین مزدیسنا با این همه گستردگی که از شرق(چین) تا غرب(مصر و ترکیه)و از جنوب(عربستان) تا شمال (مرز روسیه) داشته است فرقه های گوناگون مذهبی شکل نگیرد.
(11):موبدان با مهاجرت و دوری از شهر خود دین اشو زرتشت را با تبلیغ از روی خرد ورزی و وجدان اگاه بدون جنگ و خون ریزی در سرتاسر ایران ان روز که پنج برابر ایران امروز بود گسترش دادند و مردم را از بکار بردن جنگ و خون ریزی برای گسترش دین و فرقه های مذهبی برحذر داشتند.
(12):موبدان در بیرون راندن فرهنگهای انیران و تلطیف رفتارها و آئیهای بدوی آنها و پاسداری از سنن و اداب و باورهای ایرانیان و ایجاد نهضت های مختلف مذهبی و ایرانی و مانند انها نقش بسیار مهمی را بر عهده داشتند.
(13):موبدان همواره نقش پیشوا معنوی و ارشادی جامعه را بر عهده دشته اند بطوری که (موبدان هوشت) با همازوری با سایر ارگانهای جامعه زرتشتی در طول تاریخ بسیاری از مشکلات مردم را بصورتی کدخدامنشانه حل و فصل مینموده اند.
(14):موبدان همواره تکیه گاه و پشتوانه روحانی و روانی جامعه بوده و نقش مانتره پزشکان را به عهده داشته اند بطوریکه حتی بسیاری از هموطنان غیر زرتشتی برای شفایابی از بسیاری از گرفتاریهای (روان تنانی) خود به موبدان مراجعه میکرند تا با سرودن کلمات مانتره اوستا نور امید در دلهایشان روشن و با یاری گرفتن از اهورامزدای پاک مشکلات روحی و فکری ایشان پایان گیرد.
(15):همسر و فرزندان موبدان نیز به این رسالت موبدان واقف بوده و با کم کردن خواسته های گیتوی خویش به این مهم کمک مینموده اند همیشه منازل موبدان خانه امید مردم و مکتب خانه ای برای فراگیری علم و هنر بوده است و بویژه زنان موبدان در این امر اساسی نقش داشته و بخش مهمی از بار فرهنگی و اموزشی جامعه به عهده انها بوده است.
و در یک کلام همیشه موبدان دین باور بوده و کوشش کرده اند که از مقام خود سوء استفاده نکرده و دین سازو دین باز نشوند و با عمل کرد خود سرمشق دیگر بهدینان باشند و همواره در حفظ تمامیت دینی و ملی و نگهداری زبان و سنن و فرهنگ ایرانیان نقش اساسی بازی نمایند.
* * *
بهدینان نیز همیشه با جان و دل موبدان را ارج مینهادند و انها را در کارها یاری میکردند بطوریکه زرتشتیان تنها در شهرهای کرمان و یزد که دستوران در مرکز خود قرار دادند دوام و بقا یافتند. بی شک این همبستگی و همکاری صادقانه و گذشتها و جانفشانی بی دریغ زرتشتیان(ایران و هند) حافظ این دین اهورائی بوده و میباشد. امیدوارم که در شرایط امروزی نیز جامعه بظاهر کوچک و در معنی بزرگ زرتشتیان در مرحله بسیار حساس تاریخی خود قرار دارد، همه بهدینان بویژه زرتشتیان با درک بیشتر مسئولیت های خود، دست در دست انجمن موبدان در تعالی بخشیدن و تکامل شخصیت معنوی، فردی و اجتماعی این دین پاک اهورائی کوشا باشند تا با این اندیشه و عمل کرد خود سرمشق آیندگان گردیم.
خدای بی نیاز را نماز میبرم که ما را از نیکی سرشار و از بدی دور سازد،در پناه ایزد یکتا.
فرزند کوروش بازدید : 147 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
زرتشت پيامبر بزرگ اريائي , يكي از جمله نوادر انديشمندان جهان است . درباره دوران زندگي وي اگاهي درستي در دست نيست , اما قدر مسلم ان است كه دانشمندان بر اساسو پايه پژوهشهاو برسيهاي انجام شده,زمان زندگي وي را از 1500 تا 3000سال پيش از ميلاد ميدانند . (اگر امسال را 1384 خورشیدی در نظر بگیریم دقيقا"3743سال).
اموزشها وفلسفه وجهان بيني زرتشت از همان دورههاي كهن مورد توجه حكما و فلاسفه بزرگ جهان بوده است .انديشمندان جهان باستان چون فيثاغورس,ارسطو,افلاطون و... با افتخار وغرور از زرتشت و فلسفه وي ياد كرده اند .در حكمت اشراق اهميت و اعتبار و ديدگاههاي وي زمينه ساز بسياري از تحولات در فلسفه و حكمت شد .فلسفه عميق زرتشت , از افلاطون تا هگل را از جنبه هاي متفاوت و سرشار خود برخوردار كرده است و نيچه مرد برتر را در وجود اين بزرگ مرد تاريخ يافته و معرفي نموده است .
زرتشت نخستين پيغمبري بود كه در ان دوران كهن خداي واقعي را شناخت و يكتاپرستي را مطرح كرد .در فلسفه بران بود كه دو گوهر همزاد در اغاز , در عالم تصور پيدايي يافتند كه بكي نيكي و ان ديگري بديست . اساس حركت و جنبش و زندگي از برخورد اين دو مي باشد و اين هدف هيچ ارتباطي با ذات خداوند ندارد , در نهاد ادمي هم خير هست و هم شر .
پروردگار ادمي را ازاد و با اختيار و اراده كامل افريده , فرد خرد مند بايد از ميان نيك و بد , نيك را بر گزيند نه بد را و پيرو راه سپنتا مينو باشد نه انگر مينو .
زرتشت بر عليه خرافات و موهومات دوره خود قيام كرد . قرباني پيشكش ندر ها و پرداخت باج و خراج به كاهنان و قبول زور و بيداد از سوي فرمانروايان خودكامه و زهد و رياضت را مردود شمرده و از كردار اهريمني معرفي نموده . كار وكوشش و زندگي خوب وسالم و خوش ونعمت از راه درست به دست امده را ستود . عبادت را فقط خدمت به مردم و پيروي از سه اصل : انديشه و گفثار و كردار نيك معرفي كرد . بسياري از طبقات و گروههاي اجتماعي ان روز كه سود خود را در خطر ديدند بر عليه وي قيام كردند اما زرتشت با مقاومتي صبورانه ايستادگي كرد و در انجام رسالت خويش كامياب گشت
سروده هاي زرتشت كه در ميان تمام اثار ديني جهان مشخص و متمايز ميباشد , موسوم است به گاثه ها .گاث سرودي است كه با سداي خوش و اهنگين خوانده مي شود و17 قطعه مي باشد . ساير بخشهاي اوستا به زرتشت ارتباطي نداشته و بعدها به اين انديشمند بزرگ و پيامبر كهن نسبت داده شده و تفاوت در سبك و معني و مفاهيم , اين مورد را كاملا" روشن مي كند
يزدان پاك نگهبان ايران باد
فرزند کوروش بازدید : 342 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (9)
حضرت واژه ای تازی است که برای پیام آور سرزمینهای بزرگ آریایی پسندیده نیست زیرا اشو خود به معنی مقدس و روحانی است که پیشوند زرتشت اسپنتمان است .
واژه اشو زیباترین واژه برای او است که بارها در اوستا بر آن تاکید شده .
در اوستا این لقب از جانب اهورامزدا به وی داده شده است و هیچ مقامی بالاتر از وی در جهان نمی باشد
فرزند کوروش بازدید : 302 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (5)
دين باستاني مهر ( ميترا ) اولين دين توحيدي تاريخ بشر مي باشد .در اين آيين پروردگار يکتا اهورا مي ناميده اند که بعدها در آيين زرتشت از او به نامهاي اهورا يا اهورامزدا ياد کرده اند.پيامبر و موسس دين مهر حضرت مهاباد بوده است که ۹۷۰۰ سال قبل از ميلاد يعني ۳۵۹۳سال قبل از زرتشت زمان بعثت و آغاز فرمانروايي ايشان در ايران ويج است .فردوسي از او به عنوان يکي از اجداد حضرت زرتشت ياد کرده و مي فرمايد:


نهم پشت زرتشت پيشين بد او
مه آباد پيغمبر راستگو



مهاباد موسس دين مهر کتابي به نام هفت اورنگ روشن داشته اند و اساس اين دين علاوه بر يکتاپرستي ؛ راستي و مهرورزي و پيمانداري و تک همسري و دادگري و ترقي معنوي بوده است.حضرت مهاباد بر اساس ضوابط همان دين اولين قانون اساسي تاريخ بشر را که تمام قوانين بعدي ده فرمان حمورابي و کنفسيوس از آن ريشه گرفته اند تدوين نمود و به عنوان قانون اساسي نظام حکومتي مشروطه در ايران ويج جاري ساخت .او اخلاق و راستي را پايه دين و حکومت خود قرار داده بود .دين مهر تا هنگام اشو زرتشت دين مسلط بر جامعه ايراني و داراي هفت مقام پر رياضت بوده است که همگان تکليف داشته اند در دوران حيات خود سه مقام از هفت مقام اين دين را به اجبار و چهار مقام را اختياري طي کنند . سه مقام الزامي که مي بايست در سنين ۵تا ۱۵سالگي طي مي گرديدند عبارت بودند از:مقام هاي کلاغ و نامزد (رازدار)و جنگاور (سرباز).در دو مقام کلاغ و نامزد ابتدا سواد خواندن و نوشتن و سپس اصول و فروع دين آموخته مي شد و از آن پس آموزش به دو بخش ورزش و علوم اجتماعي تقسيم مي گرديد که در کنار هم ادامه مي يافت .در بخش ورزش تاکيد بر بدن سازي و مقاومت در برابر سختي ها و شدائد قرار داشت.استادان آنها را علاوه بر ورزش بدني تحمل گرسنگي و تشنگي هاي سخت ياد مي دادند و در محيط هاي سوزاني نظير جهنم و منجمدي نظير زمهرير هفته ها مستقر مي ساختند .شنا و صخره نوردي و پياده روي هاي طولاني را به آنها عادت مي دادند . به آنها اسب سواري و چوگان بازي و ايجاد عاطفه و دوستي و فرمانبرداري آموخته مي شد. در بخش علوم اجتماعي به دانش آموزان اصول اشا و پيمانداري و دادگري و جوانمردي و غسل تعميد همه روزه آموخته مي شد براي مثال در مبحث دادگري اصول پاداش و تنبيه حمايت از راستي و ستيز با ناراستي چگونگي نيل به فرهيختگي فره ايزدي و شکوه نيل به مقان هفتم دين مهر و شناخت حقيقت برتر(پروردگار) تدريس مي گرديد.مقام جنگاور (مقام سوم )به آموزش فنون جنگي اختصاص داشت .در اين دوره که يک سوم از ده سال را شامل مي شد با انجام پر رياضت ترين تمرينها تمام فنون جنگي زمان را به صورت علمي و عملي مي آموختند در اين دوره باور دانش آموز را بر اين اصل استوار مي داشتند که براي حفظ کيان ايراني که در مقام اول و دوم با آن آشنا گرديده مجبور مي باشد که پيکار نمايد. در پايان اين سه دوره از دانشجو امتحان نهايي بسيار سختي به عمل مي آمد و فارغ التحصيل يک کمربند چرمي پهن که سپس زرتشتيان آنرا به کشتي تغيير دادند دريافت مي نمود که مجوز ورود وي به جامعه بود .عبور از چهار مقام بعدي دين درست است که اجباري نبود ولي داراي جاذبه هايي بودند که نامخواهان را ترغيب مي کرد که اين مقامات را هم بگذرانند براي مثال فرمانداران تنها از بين فارغ التحصيلان رتبه چهارم و استانداران تنها از ميان فارغ التحصيبلان رتبه پنجم و فرمانرويان کل و هفت عضو مهستان فقط از بين فارغ التحصيلان مقام ششم دين انتخاب مي گشتند .مهريان معتقد بودند که فارغ التحصيلان مقام ششم فرهيخته هستند واز پروردگار فره ايزدي حاصل مي نمايند.به اعتقاد آنان فر نوري بود يزداني که بر دوش سمت راست صاحبانش مي نشست و ناظري يزداني بود که نگذارد شخص فرهيخته هيچگاه از اصول دادگري عدول نمايد .معدود کساني که در طول تسري اين دين توانستند به مقام هفتم دست يابند چون مقام هفت رفيع ترين مقام ها بوده است و اگر کسي موفق مي گرديد که اين مقام را تا آخر طي کند حقيقت بر او مکشوف مي گرديد و مي توانست با پروردگار مکالمه کند.اکنون محقق است که جمشيد پيش دادي کيخسرو کياني و اشو زرتشت به مقام هفت دين نائل گرديده اند.



اشو زرتشت نيز قبل از بعثت از پيروان سرسخت دين مهر بوده اند و تا قبل از اعتکاف ده ساله در غار سبلان به مقام ششم آيين مهر نائل گرديده اند و مقام هفتم را بعد از تحمل رياضت هاي ده ساله و در آن غار بدست آورده اند و با نيل به مقام هفتم موفق گرديدند با پروردگار گفتگو کنند و از همين جاست که بعثت ايشان آغاز مي گردد تا دين کهنسال مهر را مورد اصلاح قرار دهند .دين اشو زرتشت در واقع همان دين اصلاح شده مهري مي باشد در تاريخ همانطور که پيشتر نيز بيان گرديد پيامبر ديگري به نام مهر داريم که در زمان اشکانيان در ۲۵ دسامبر ۳۷۲ پيش از ميلاد در در کابل به دنيا آمد و دين زوال يافته مهر را دوباره احيا نمود.
فرزند کوروش بازدید : 209 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (1)
من مي‌خواهم سخن بگويم درباره آنچه كه پايه و بنياد زندگيست و آنرا من از مزدااهوراي دانا آموختم. كساني‌كه اين سخنان مرا بشنوند وبرابر آن رفتار نكنند در پايان پشيمان مي‌شوند و افسوس خواهند خورد.
يسنا ٤٥ بند ٣


اينك سخن مي‌گويم از راهي‌كه براي زندگي بهترين راه‌ها است. راهي كه از مزدا فرا‌گرفته‌ام، آن راه اشا(راستي و درستي) است. اين را مزدااهورا كه چون پدري نيك‌انديش برقرار داشته تا با پيروي آن اين زمين بكر به‌وسيله كشاورزان كوشا بارور شود. آري مزدا از همه چيز آگاهست و نمي‌توان او را فريفت.

يسنا ٤٥ بند ٤


من سخن مي‌گويم از آنچه كه مزداي پاك به‌من آموخت. سخني كه شنيدنش براي مردم بهترين آموزش‌ها است و آن اينكه، كسي به پايه رسايي و جاوداني خواهد رسيد كه به‌نداي وجدان خود گوش دهد و بدان ارج گذارد. چه خشنودي اهورامزدا از راه انديشه‌نيك و كردار درست به‌دست مي‌آيد.
يسنا ٤٥ بند ٥


من مي‌خواهم سخن گويم از آنكه بزرگتر و خيرخواه‌تر از همه‌است واو اهورامزداست كه به وسيله خرد و روان پاك خودش ستايش كساني‌كه او را مي‌ستايند مي‌شود. آرزومندم كه او با خرد خويش مرا از آنچه بهتر از همه است، بياگاهاند.

يسنا ٤٥ بند ٦


اوست كسي‌كه پاداش نيكوكاري و پادافراه بدكاري را برقرار داشته‌است. خواه آن‌كردار درگذشته انجام شده است، يا در حال و آينده انجام پذيرد. روان پرهيزكاران پيوسته شاد و خورسند وروان بدكاران هميشه گرفتار رنج و شكنجه خواهد بود. اين‌است فرماني كه اهورامزدا به ‌قدرت خويش براي هميشه برقرار داشته است.
يسنا ٤٥ بند ٧


از آنجايي كه من پروردگار را باديده دل و از راه پارسايي شناخته‌ام، مي‌كوشم كه همه را به‌سوي او خوانم و مي‌آموزم كه اهورامزدا را تنها مي‌توان از راه راستي با انديشه و گفتار و كردارنيك و پاك شناخت و درود و ستايش خود را تنها به پيشگاه او تقديم كرد.

يسنا ٤٥ بند ٨


خردمند كسي است كه به ديگران بياموزد كه اهورامزدا از همه بيشتر و بهتر سزاوار پرستش است. اوست داور دادگركارهاي همه واوست به راستي سرور و آفريدگار همه هستي‌ها. باشد كه همه ما با كوشش و كارنيك به ‌او نزديك شويم.
يسنا ٤٥ بند ٩


اهورامزدا را بايد با ايمان كامل و از روي راستي ستود. چه او به‌وسيله راستي و منش‌نيك و خويشتن شناسي به‌ما نويد رسايي و جاودانگي داده‌ است تا براي هميشه ما را در كشور مينويي در فروغ بي‌پايان خويش جاي دهد.
يسنا ٤٥ بند ١٠
فرزند کوروش بازدید : 236 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (1)
آتشكده بزرگ آذر برزين مهر : چشمه سبز گلمكان ،‌ نيشابور يا سبزوار ؟


پیدایش آتش و زیبایی خیره کننده‌ی شراره‌های آن، سبب شده تا آدمی از دیرباز به دیده‌ی احترام بدان بنگرد و از گونه‌ای تقدس برخوردار گردد. به ویژه در میان ایرانیان باستان که حتی برای یافتن آن افسانه‌ها ساخته و پرداخته‌اند. همچنان که فردوسی بزرگ، کشف آتش را طی داستانی به زمان هوشنگ پیشدادی نسبت می‌دهد.

ایرانیان که از روزگاران کهن به آتش و نور و روشنی ارج می‌نهاده‌اند، در درازنای تاریخ دینی خود همواره این عنصر مفید را می‌ستوده‌اند. در بخشی از کتاب خرده اوستا به نام «آتش نیایش» چنین می‌خوانیم:«ستایش پاک تو را باشد ای آتش گهر! ای بزرگترین بخشوده‌ی اهورامزدا که درخوری ستایش را!»

میان ما مسلمانان نیز رایج است که با فروزان شدن چراغ، پیامبر بزرگ خویش با فرستادن صلوات، درود می‌فرستیم.

در میان دین‌های ایرانی، آتش در کیش زرتشت جایگاه ویژه‌ای دارد. برخلاف آنچه که گروهی زرتشتیان را آتش‌پرست می‌دانند، آتش یکی از مظاهر و نشانه‌های این دین و بطور کلی محور و مرکز مناسک آن به شمار می‌آید.

مرکزیت آتش در دین زرتشتی، شناخته‌شده‌ترین نمود این دین می‌باشد. فردوسی، خداوندگار حماسه‌ی ایران نیز در این باره چنین می‌سراید:
به یک هفته بر پیش یزدان بدند مپنـدار کــــآتش‌پرستـــــان بدند
که آتـــش بدانگـــاه محــراب بود پرستنـــده را دیــده پـــــرآب بود



شمار بسیار آتشکده‌ها و عبارت‌های بسیار در اوستا و دیگر نوشته‌های دینی زرتشتیان، این سخن را گواهی می‌کنند. بنابراین زرتشتیان، ستایشگران آتش‌اند و نه پرستندگان آن.



اما اگر بخواهیم آتش‌ها را بر اساس جایگاهی که از آنها سوده برده می‌شود تقسیم کنیم، سه دسته‌اند: آتش‌های خانگی، آتش مربوط به قبیله و قوم که آن را «آذران» نامیده اند و آتش ویژه‌ی یک استان یا منطقه‌ای بزرگ‌تر که «آتش بهرام» نام داشته است.



سه آتش بزرگ هم که ریشه در اسطوره دارند نیز در این سرزمین برپا بوده‌اند که هرسه، گونه‌ای از آذربهرام می‌باشند. هر کدام از این سه آتش، ویژه‌ی طبقه‌‌ی خاصی از جامعه بوده‌اند (منظور از یک طبقه‌ی خاص، طبقات اجتماعی یا جایگاه اجتماعی افراد نیست، بلکه یک طبقه‌ی صنفی است.) مثل آنچه امروز به عنوان هیأت آهنگرها، حسینیه‌ی بزازها و ... داریم. و چنان‌که آذر «فرن بغ» (به معنی دارنده فره ایزدی) که برخی جایگاه آن را در کوه رشن کشور کابل و گروهی کاریان فارس می‌دانند و مربوط به موبدان بوده، آذر «گشسب» یا «گشنسب» (به معنی دارنده‌ی اسب نر) در شیز آذربایجان که به شاهان و سپاهیان تعلق داشته و مکان آتشکده‌ی «برزین مهر» (به معنی آتش مهر بالنده) را که ویژه‌ی کشاورزان یا برزیگران بوده در کوه ریوند نیشابور می‌دانند.



نکته‌ی جالب توجه آن‌که این سه آتش، در ابتدا وجودی اسطوره‌ای داشته‌اند. همچنان‌که بنای آذرفرن‌بغ را به «جمشید»، آذرگشنسب را به «کیخسرو» و آذربرزین‌مهر را به «گشتاسب» نسبت می‌‌دهند.



در «بندهش هندی» هم آمده است که: «این سه آتش را، که آذرفرنبغ، گشنسب و برزین‌مهر است، اورمزد از آغاز آفرینش چون سه فره آفرید».

در دوران‌های بعد شکل‌گیری این اسطوره‌ها، این سه آتش نمود و زمینی پیدا می‌کنند و هر کدام در زمان خود از جایگاه ویژه‌ای برخوردار می‌گردند بطوری که هر شاه برای نیایش و انجام آیین‎‎های دینی، پیاده به آتشکده‌ی آذر گشنسب می‌رفته و یا هدایا و موقوفاتی به این آتشکده‌ها پیشکش می‌کرده است. ساسانیان که احیا‌گر بسیاری از سنت‌ها و رسم‌های شاهان پیش از خود بوده‌اند نیز چنین می‌کرده‌اند.



تقدس و اهمیت این آتش‌ها هنگامی روشن می‌شود که بدانیم به آن‌ها سوگند می‌خورده‌اند. در بخشی از «خرده اوستا» می‌خوانیم که گناهکار به آتش سوگند یادکره و پتت (پوزش) می‌خواهد: «آتش بهرام، آذر فرن‌بغ به یاری برساد! از همه‌ی گناهان پشیمانم و پتت می‌کنم».



در بحث اتیمولوژی یا ریشه‌شناسی، آتش را برگرفته از «آتَر» اوستایی، به معنی آتش و ایزد موکل بر آتش (که در اسطوره، پسر اهورامزدا نیز می‌باشد) می دانند،بُرزین را که برخی بَرزین نیز تلفظ می‌کنند به معنی بالیدن و بالندگی و سپس مهر را از ریشه‌ی «میثره» در اوستایی می‌دانند که «میترا» نیز از همین واژه گرفته شده است.



با آنکه مهر، ایزدی است مربوط به دوره‌های پیش از زرتشت و روزگار آریایی‌ها، اما با پدیدار گشتن دین زرتشتی، نه تنها حضور مهر کمتر نشد بلکه بسیاری از آیین‌های مربوط به آن وارد مزداپرستی گردید و مهر چون اهورامزدا و البته پس از وی در رأس دیگر ایزدان قرار گرفت. در اوستا نیز این موضوع آمده‌است: «اهورا مزدا به سپیتمان زرتشت گفت: بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم او را در شایستگی نیایش و برازندگی ستایش، برابر خود که اهوره‌ مزدایم بیافریدم».



با این‌که بر ما روشن است خورشید و مهر دو عنصر یا دو ایزد جدا هستند اما گمان می‌کنیم رابطه‌ی بین آن‌ها موجب شده تا آتشکده‌ی برزین‌مهر که به پاس ایزد مهر بنا شده در خراسان برپای گردد:



نخست آن‌که در «مهریشت» تصریح شده است که: «آن سرور کشور، آن مهر فراخ چراگاه، سواره از سوی راست این سرزمین پهناور گوی‌سان به کرانه بدرآید.» و این در ایران سرزمینی نیست مگر خراسان.



دیگر، معنای خراسان است که «جای برآمدن خورشید» می باشد. یعنی همان جایی که محل آغاز کار روزانه‌ی مهر است. بدین روی شاید بتوانیم با احتیاط، بین جایگاه جغرافیایی خراسان در ایران (با توجه به معنای آن) و مهر، پیوندی برقرار کنیم که البته این یک گمان بیش نیست.



دورنمایی که اوستا از جغرافیای این آتشگاه، پیش روی ما قرار می‌دهد، سرزمین است در شمال شرقی ایران و بر این نکته که آتشکده بر روی کوهی بنا شده تکیه دارد.



این ناحیه در اوستا رَئِوَنتَ (به معنی دارای شکوه و جلال) معرفی گردیده که همان «ریوند» است. ریوند در اوستا کوهستانی است مقدس. در همین کتاب آمده است: «ای آذر اهورا مزدا! کوه ریوند مزدا! آفریده! شما را ستایش و خشنودی و آفرین!»

از مواردی که تقدس این سرزمین (ریوند) را هویدا می‌سازد، همنامی آن با یکی از صفت‌های اهورامزدا یعنی ریوند می‌باشد. حتی می‌توانیم گام فراتر نهیم و بگوییم که صفت اهورامزدا برگرفته از نام این سرزمین اهورایی است.



برای بازپیدایی این آتشکده نخست باید ریوند را بیابیم. اما ریوند کجاست؟

می‌دانیم که در دوره‌های اسلامی، ریوند یکی از ربع‌های چهارگانه نیشابور بوده و تقریبا در غرب شهر واقع می‌شده است . گرچه گمان می‌رود که ریوند روزگار باستان باید ناحیه‌ی وسیع‌تری بوده باشد. در هزار بیت «دقیقی» که فردوسی، آن‌ها را وارد شاهنامه نموده، آن‌جا که سخن از دین پذیرفتن گشتاسب می‌باشد، چنین آمده است:
نخست آذر مهــــر برزین نهاد
به کشمر نگر تا چه آیین نهاد



اگر ضبط «کشمر» را درست بدانیم –چون در بعضی نسخه‌ها به جای آن «کشور» آمده- می‌بینیم که دقیقی جای آتشکده‌ی برزین مهر را در کاشمر می‌داند و محل غرس سروی را که زرتشت از بهشت آورده، در کنار همین آتشگاه می‌داند:
یکی سرو آزاده بود از بهشت
به پیش در آذر انــــدر بکشت



برخی نسخه‌ها به جای آذر، «کشمر» آورده‌اند که تفاوتی در اصل ندارد چون در بیت پیشین ذکر شده که آتشکده در کاشمر بنا شده‌است. با توجه به این‌که دقیقی شاعری است زرتشتی و آگاه، طبیعتا به منابع یا متونی اصیل دسترسی داشته است. بنابراین سخن وی جای اندیشه دارد و نباید آن را به یک‌باره کنار نهاد. با این توصیف می‌توانیم دامنه‌ی ریوند را تا کاشمر ادامه دهیم. وجود روستاهایی به نام ریوند نیز در کاشمر و غرب سبزوار، شاید بتواند حدود این سرزمین باستانی را به ما نشان دهند.



در تاریخ نیشابور «الحاکم» می‌خوانیم: ربع ریوند از حد مسجد جامع آغاز می شود و تا مزرعه‌ی احمدآباد –اول حدود بیهق- ادامه می‌یابد. این نکته را تاریخ بیهق ابن فندق نیز تایید می‌کند و در توضیح ربع اول از ربع‌های دوازده‌گانه‌ی بیهق، از چند روستا نام می‌برد که احمدآباد یاد شده نیز جزو آن‌هاست و حتی روستای «سنجریدر» یا سنگ کلیدر امروز را هم جزو ربع ریوند می‌داند.



الحاکم می‌گوید: «نام هر ربع به قریه‌ای که در آن جانب معمور و بیشتر بود اضافه کردند.» یعنی این‌که در ربع ریوند، روستا یا محلی به همین نام وجود داشته و ادامه می‌دهد : «ریوند، که ربع به آن منسوب است، قریه‌ی کبیره‌ی معموره‌ای بود دارای مسجدی جامع منیع رفیع و خانقاه‌های بسیار .در ذکر ولایت‌های نیشابور نیز دقیقا اشاره می‌کند که ولایت بیهق بر حدود ریوند قرار دارد. پس چنین دریافت می‌شود که این ناحیه، سرزمینی بین نیشابور و سبزوار بوده است.



امروز از ریوندی که الحاکم نام برده اثری نیست، فقط نام آن ربع بر یکی از دهستان‌های نیشابور مانده است. اما روستاهای ریوند کاشمر و سبزوار هنوز به زندگی ادامه می‌دهند.



حال این پرسش پیش می‌آید که منظور از «نزدیک» بودن آن‌ها به یک‌دیگر چیست و این فاصله به چه اندازه است؟



در این پریشانی، وجود بنایی در چند کیلومتری شمال ریوند سبزوار، برخی را بر آن داشته تا گمان کنند آتشگاه برزین مهر را یافته‌اند و اصرار زیادی بر قبولاندن این مدعا دارند اما به دلایلی این سخن پذیرفتنی نیست:



نخست آن‌که روستای «کایف»، که این بنا در حوالی آن است، در هیچ یک از متون، پیوندی با نیشابور نداشته و حتی در تاریخ بیهق، روستاهای همجوار آن مثل «ساروغ» و «فشتنق»، جزو ربع هفتم یعنی «باشتین» می‌باشند.



البته بنای یاد شده را به نوعی می‌توان آتشکده دانست، گرچه به تازگی رسم شده است برخی پژوهشگران، هر کجای این مرز و بوم، بنای دورافتاده و مهجوری می‌یابند که بر بلندایی قرار گرفته باشد، آن را آتشکده می‌خوانند. این‌گونه بناها را که در اصطلاح «چهارتاقی» می‌نامند، نوعی آتشکده‌اند که به دوران ساسانی تعلق دارند. چهار تاقی، تنها بنایی است که معرف و نماینده‌ی معماری دینی ایران باستان به شمار می‌آید.



چهار تاقی «خانه‌ی دیو» که در کوه‌های شمال روستای کوچک کایف قرار دارد نیز در ردیف همین گونه بناها قرار می‌گیرد.



دیگر آن‌که بعید به نظر می‌رسد نیایشگاهی همچون برزین مهر که یکی از سه آتش بزرگ بوده، در چنین جای دورافتاده‌ای بنا شده باشد. نگارنده خود از این مکان بازدید نموده و بر دشواری راه و مشکلات رسیدن به آن آگاه است که امروزه با وسایل و امکانات، دسترسی به آن دشوار و از حوصله بیرون است.



به نظر نمی‌رسد کشاورزی از نیشابور کهن، حاضر باشد تا برای نیایش و برگزاری جشن‌های فراوان دینی، به این محل دور و سخت‌گذر بیاید. کوچکی این بنا نیز درخور اندیشه است. آتشکده‌ای که از آن کشاورزان یک کشور است باید دارای بنایی بزرگ‌تر و باشکوه‌تر باشد، حال آنکه خانه‌ی دیو با تمام بناهای جانبی‌اش – که امروز اثر چندانی از آن‌ها نیست- شاید گنجایش پنجاه نفر را هم نداشته باشد.



ممکن است این‌گونه به نظر برسد که چون این آتشگاه به سومین گروه جامعه، یعنی طبقه‌ی کشاورزان و برزیگران تعلق داشته، از اهمیت کمتری برخوردار بوده و ساخت آن جدی گرفته نشده است در صورتی که این آتش در دین زرتشتی بسیار مهم بوده، چنان‌که در کتاب روایت پهلوی می‌خوانیم که هرمزد برای دعوت گشتاسب به دین جدید، سه چیز را به خانه‌ی وی می‌فرستد: بهمن، اردیبهشت و آذربرزین. حتی اشاره می‌شود که این آتش بدون هیزم و خود به خود سوزان بوده است. بی‌شک دقیقی شاعر هم بر این موضوع اگاهی داشته که چنین سروده است:

که آن مهر برزین ابی دود بود

منور نه از هیزم و دود (عود) بود



حکایت فروزان بودن آتش بدون هیزم درخور اندیشه‌ی بیشتری است چون نمی‌دانیم تنها به لحاظ این‌که برای زرتشت، معجزه‌ای در نظر گرفته باشند، آن را بیان می‌کنند یا خیر. این نکته پژوهشگران را بر آن داشته تا گمان کنند سوخت این آتش از نوعی گاز که در کوه‌های ریوند موجود بوده فراهم می‌‌آمده است. چنین نظریه‌ای در مورد آتشگاه مسجد سلیمان نیز وجود دارد.



ماکسیم سیرو، که در مقاله‌ای که به سال 1937، آتشکده‌ی مسجد سلیمان را معرفی نموده، معتقد است در نقطه‌ای از بنا گازهای زیرزمینی بیرون می‌زده و نشست کردن کف بنا ناشی از آن است که مخزن یا انباری برای ذخیره‌ی گاز، در این مجموعه وجود داشته است.



نکته‌ی بارز در خصوص «خانه‌ی دیو» آن است که این آتشگاه در اعماق دشت‌ها و در میان تپه‌های کوچک و بزرگ قرار گرفته و آتش آن از دور قابل مشاهده نبوده، بنابراین می‌باید آن را آتشکده‌ای محلی، ویژه‌ی یک منطقه‌ی کوچک دانست. مانند چهارتاقی «بازه هور» که موقعیت و کاربردی این‌چنین داشته است.



در کتاب‌های روایات پهلوی و گزیده‌های زاد اسپرم آمده است که بهمن و اردیبهشت و آذربرزین مهر به صورت مادی درآمده بودند و بر گشتاسب وارد شدند. برزین مهر به گشتاسب می‌گوید: «دین را بپذیر تا همه بر تو آفرین خوانیم، تا فرمانروایی و پادشاهی دراز یابی . در برخی روایت‌ها نیز گفته شده که زرتشت، آذربرزین مهر را خود از آسمان فرو آورده است. در بخش دیگری از کتاب روایات پهلوی هم چنین می‌خوانیم که: «هرمزد، آذربرزین مهر را بدان پاداش که گشتاسب به دین آهیخته شد به صورت آتش بهرام به پشته‌ی گشتاسبان بنشاند.»



در کتاب بندهش هندی نوشته شده است که گشتاسب به کوه ریوند –که پشته‌ی گشتاسبان گویند- آن (آذربرزین مهر) را به دادگاه نشانید.



در هرصورت نام این آتشکده در ادبیات دینی زرتشتی، همواره با گشتاسب همراه است و از آن‌جا که این فرد در شرق ایران، حکومتی تقریبا محلی داشته، دور از ذهن نیست که وی را گشتاسپی بدانیم که نامش در کتیبه‌ی «بیستون» ذکر شده است. (با در نظر گرفتن این مساله که گشتاسب بیستون هم حاکمی محلی در مناطق شرقی ایران باستان بود است)



در بسیاری از کتاب‌های جغرافیایی و متون تاریخی از دو آتش گشنسپ و فرن‌بغ نام برده می‌شود اما به ندرت از آذربرزین مهر یاد می‌گردد. (صرف‌نظر از آن‌چه شاعران در برخی تشبیه‌ها و صحنه‌پردازی‌های خویش به‌کاربرده‌اند .



اما دلیل چیست؟

شاید بدین خاطر که برای انتساب دو آتشکده‌ی یاد شده – حتی از روی حدس و گمان- توانسته‌اند بناهایی را بیابند اما برای برزین مهر، خیر. شاید ملاحظات دینی مطرح بوده و یا ممکن است بنای برزین مهر به وسیله‌ی فاتحان مسلمان در نخستین سده‌های ظهور اسلام از میان رفته باشد.



آن‌چه شایان اندیشه می‌باشد این است که پس چگونه برخی از این آتشگاه‌ها همچون بنای «بازه هور»، آتشکده‌ی «زُهَرشیر»، «کنار سیاه» و بسیاری دیگر از گزند ویرانی در امان مانده‌اند اما آتشکده‌ای بااهمیت هچون برزین مهر باید از بین برود؟ بدین ترتیب دچار سردرگمی می‌‌شویم که نتوانسته‌ایم نشانی از این نیایشگاه مهم بیابیم.



اما آن‌چه هست ریوند و برزین‌مهر، هر دو وجود داشته‌اند و باید جای آنها رایافت.

با توجه با اوستا و دیگر متون، ریوند ناحیه‌ای میان نیشابور و سبزوار بوده (که البته نیشابور را هم دربر می‌گرفته است) و چون اشاره به کوهستانی بودن محل قرار گرفتن آتشکده شده، در این منطقه می‌توانیم روستای «برزنون» را به عنوان جایگاه این نیایشگاه معرفی کنیم. گرچه شاید دلایل ما سست به نظر رسد اما برای تایید سخن خود لازم می‌دانیم تا به چند نکته اشاره کنیم:



نخست وضع اقلیمی و جغرافیایی این روستا را بررسی می‌کنیم، ناحیه‌ای کوهستانی و تپه‌های بلند و مشرف بر دشت‌های وسیع که می‌تواند جایگاهی مناسب برای بنای یک آتشکده باشد. دیگر آن‌که وجود آرامگاه امامزاده‌ای به‌نام «شاهزاده علی اصغر» (ع) را در نزدیک این روستا نباید نادیده گرفت که خود بیانگر اعتبار و اهمیت این روستا در گذشته می‌باشد. همسایگی نیایشگاه‌های ایرانی با آرامگاه‌ها موضوع جدیدی نیست.



نکته‌ی درخور اشاره‌ی دیگر، نام این آبادی است که اهالی منطقه آن را «برزنون» تلفظ می‌کنند. شاید با گذشت زمان «برزین» به شکل «برزنون» درآمده باشد.

نشان دیگری که از برزین‌مهر داریم، دریاچه‌ی «سوور» است که آن را با «چشمه سبز» یا «سوز» در شمال شرقی نیشابور یکی میدانند: «پس دو چشمه –دریا بر زمین گشوده شدند که چنین خوانده شدند: «چیچست» دریاچه‌ی ژرف نمکین آب بی‌تازش و بی‌زندگی که بر ساحلش آذرگشنسب پیروزگر نشیند. دیگر «سوور» که هر بستری را به کرانه‌ها افکند و خویشتن را روشن و پاک دارد. زیرا به مانند چشمی است که هر گردی و هر ریمنی را به کنار افکند. به سبب ژرفایش آنچه اندر دریا شود به بن نرسد. به نزدیکی آن آذر مهر سودبخش برزین مهر نشیند.» از این دریا در اوستا یادی نشده اما با توجه به نزدیک بودن آن به برزین مهر می‌بایست در حوالی نیشابور بوده باشد.

سخن وبلاگ نویس : « همان طور که خوانندگان محترم می دانند بسیاری از محققان محل آتشکده آذربرزین مهر را در محل چشمه مقدس زردشتیان یعنی چشمه سبز گلمکان می دانند.یکی از مهمترین منابعی که در آن نام چشمه سبز آمده و در دیگر مقالات وبلاگ شرح کامل آن آمده شاهنامه فردوسی می باشد که از این چشمه با نام چشمه سو یاد می کند .

اما قبل از او" فرنبغ" مولف کتاب مهم زردشتیان به نام "بندهش " در سده سوم هجری با استفاده از متون زردشتی پیشین از چشمه سبز سخن گفته است .مولف بندهش کوهی را که چشمه سبز بر آن قرار گرفته " کدروسپ"در میان ابر شهر ( نیشابور )و توس خوانده است و خود چشمه را هم "سوور" یا " سوبر" نوشته است .وی چشمه سبز را "چشمه دریا "و جای مقدس دانشته است که نیکخواهی و بهی و برکت از او بیافریده شده است.در جایی نخستین کوه را البرز می داند که همه کوهها از او رسته اند به شمار 2244 کوه که یکی از آن ها را کدروسپ دانسته است ." کدروسپ کوه در شهر توس که در یای سوبر برآن است ".

چشمه سوبر را چنین معرفی می کند: " سوبر نام دریاچه ای در ایرانویچ است در اوستا ذکری از آن به میان نیامده است . آتشکده آذربرزین مهر در کنار این دریاچه بوده است ".

به هر روی، تا زمانی که سندی نوشتاری یا نشانه‌ای از این نیایشگاه اساطیری و کهن یافت نشود، گفته‌ها از روی گمان بوده و هیچ یک، سخن آخر نخواهد بود.



فهرست منابع:
  • آثار ایران. آندره گدار و دیگران، ترجمه‌ی ابوالحسن سروقد مقدم، آستان قدس رضوی چاپ دوم، 1371.
  • اوستا. تصحیح جلیلی دوستخواه، انتشارات مروارید، چاپ ششم، 1381.
  • اسطوره بیان نمادین. ابوالقاسم اسماعیل‌پور، انتشارات سروش، تهران، 1377.
  • پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، ج 1.
  • تاریخ بیهق. ابوالحسن علی بن زید بیهقی معروف به ابن فندق، تصحیح علامه قزوینی، چاپ سوم، 1361.
  • تاریخ نیشابور الحاکم. ترجمه‌ی محمد بن حسین خلیفه نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه، چاپ اول، 1375.
  • جستار درباره مهر و ناهید. محمد مقدم، انتشارات هیرمند، چاپ اول 1380.
  • روایت پهلوی (متنی به زبان فارسی میانه ساسانی). ترجمه‌ی مهشید میرفخرایی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، 1367.
  • روزنامه خراسان، 14/6/1374
  • شاهنامه فردوسی. تصحیح ا.ی. برتلس، موسسه انتشارات سوره، چاپ اول، ۱۳۷۷
  • ماهنامه چیستا، ش 122.
  • ماهنامه فروهر، ش 2.
فرزند کوروش بازدید : 210 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
با وجود اين قلعه با عظمت تكاب در سال ۶۲۴ ميلادي به واسطه حمله ارتش روم و شكست سپاهانيان خسرو دوم (پرويز) مورد غارت وتخريب و بي حرمتي واقع و از اعتبار آن كاسته شد و ديگر هرگز رونق پيشين را نيافت تا اين كه در دوره ايلخانان مغول، آباقاخان با انجام تعميرات وسيع و احداث بناهاي جديد به روي شالوده بناهاي ساساني از اين مكان به عنوان تفرجگاه و شكارگاه خود استفاده كرد و بعد از ايلخانان مغول اين مكان به صورت شهرك كم اهميتي با مشاغل متنوع تا قرن ۱۱ هـ.ق به حيات خود ادامه داد.
در آن زمان هنوز بخشي از بناهاي دوران ساساني وجود داشت و با وجود تخريب زياد آن چنان در خور توجه بودند که مالکان جديد اين سرزمين تاسيسات خود را در موارد بسياري کاملا منطبق بر معماري پيشين ساختند.
در اين دوره در اصلي در جنوب تخت بود و فرد پس از گذشتن از دو ميان سراي، که احتمالا محل زين کردن اسب ها بوده به ايوان جنوب درياچه که به عنوان سرسراي ورودي استفاده مي شد، مي رسيد. هر دو سوي ايوان جنوبي متصل به رواق هاي ساده اي بود. در غرب درياچه در پشت رواق ها رديفي از اتاق هاي عريض قرار داشتند که نخستين آنها يک بناي چهار ايواني بود؛ يک ميان سراي چهرگوش شکل که در هر سمت آن يک ايوان و در گوشه هايش اتاق هاي جانبي قرار داشته است. چهار ايواني که موثر از معماري سلجوقي است شکل کلي بناهاي ساخته شده در آن دوران بر روي تخت است.
ديوارهاي چهارايواني روي تخت، بيشتر به گچ کاري و کاشي کاري مزين بوده و کف آنها سنگفرش شده است. جالب ترين بناي غرب درياچه، بنايي 12 گوش با سقفي گنبدي شکل است که تنها راه ورودي آن سمت جنوب و از داخل يک راهرو بوده است. اين بنا احتمالا حرم سراي ايلخان مسيحي بوده که از طريق رواق ها به ايوان غربي راه داشته است. ايوان غربي ايلخاني در گوشه ي شمال غربي درياچه بر روي ايوان غربي ساساني بنا شده است، اما اين بار بسيار مرتفع تر با سه تاق بر بالاي هم.
اين مکان محل سکونت ايلخان بوده است. در دو طرف ايوان مکان هايي جهت نشستن ايلخان تعبيه شده که در آن قسمت ها کاشي هاي زرين فام با نقش اژدها و سيمرغ در رنگ هاي آبي و فيروزه اي ديده مي شود.
در پشت ايوان تالار پهني با سقفي از چوب بوده که از راه درهاي کناري مي توان به دو اتاق هشت گوش وارد شد. اتاق هشت گوش شمالي با کاشي کف پوش شده و در دور تا دور ديوارهاي اتاق، نشيمن گاه هايي قرار داشته است. نشيمن گاه ها با کاشي تزيين و در بالاي آنها گچ بري هايي منقوش، قرار داشته و احتمالا اتاق نشيمن ايلخان بوده است.
در اتاق هشت گوش جنوبي، با استفاده از ديوارها و درهاي داخلي اتاق هاي کوچکي ساخته که احتمالا اتاق خواب بودند. تزيينات اين اتاق بسيار پرمعنا و حتا در گچ کاري ها از اشعار فارسي استفاده شده است.
سمت جنوبي ايوان پلکان مارپيچي بوده که با استفاده از آن به طبقه ي دوم کاخ مي رفتند. طبقه ي دوم از دو سمت به سوي درياچه باز مي شده و محل مطلوب بادخيزي را براي نشستن عرضه مي کرده است. در پشت بناهاي غرب درياچه، به صورتي کاملا مجزا يک بناي چهارگوش با سقفي گنبدي از چوب قرار داشته که مورد استفاده اين بنا معلوم نيست.
از بناهاي شمال درياچه در دوران ساساني تنها اتاق آتشگاه باقي مانده اما با اين وجود مي توان گفت که معماري بناهاي اين قسمت زير تاثير بسيار معماري ساساني بوده است. اتاق آتشگاه در اين زمان با استفاده از تاق هاي بر روي هم تبديل به بنايي دو طبقه شده، که طبقه ي بالايي آن احتمالا تالار رسمي بارعام بوده و پلکان اصلي آن در محور ايوان قرار گرفته بوده است.
فضاي داخل ايوان متصل به تالار بارعام با استفاده از سقفي چوبين، هم سطح با سقف طبقه ي نخست قرار گرفته و از اتاق پشت آن، محل دلباز بلندي مشرف بر درياچه ايجاد شده است. به دو طرف ايوان رواق هايي متصل بوده و پشت رواق هاي شرقي بنايي به همان شکل بناهاي روي تخت وجود دارد.
درشرق ايوان شمالي يک آرامگاه مربوط به پيش از ايلخان قرار دارد. به جز تاسيسات گفته شده در شمال شرقي آتشکده، کارگاه هاي پخت سفال قرار داشتند که قسمت اعظم کاشي هاي استفاده شده در بناها و ظروف سفالي بدون لعاب را توليد مي کردند. در کارگاه ها انواع مختلف اجاق و کوره وجود داشته يک نوع خاص کوره که نمونه هايي از آن در اين جا به دست آمده کوره اي است که بين مخزن آتش و مخزن پخت آن دريچه معمول براي انتقال حرارت وجود نداشته بلکه حرارت از مخزن آتش به وسيله پنج دهانه ي تاقدار به کانال دايره شکلي هدايت مي شده و از آنجا به مخزن پخت جريان مي يافته. بدين ترتيب سفالينه هاي نقاشي شده با دود تماس پيدا نمي کردند. در مخزن پخت با استفاده از استوانه هايي از گل رس طبقاتي براي چيدن ظروف آماده براي پخت ايجاد شده است.
پس از مرگ آباقاخان، بناهاى کاخ شکار مجموعه تخريب و بلافاصله در اواخر همان دوره در اطراف دروازه ي شمالى تخت سليمان شهرکى با بناهاى عام المنفعه هم چون بازار، مسجد، حمام، کارگاه هاى صنعتى و حتا تعدادى منازل مسکونى و در قسمت بيرونى نيز قبرستان ساکنان شهرک مذکور شکل گرفت. پس از صفويه اين مکان خالي از سکنه مي شود و اهالي بومي که اطلاعي از تاريخ آن نداشتند به تصور آن که اين شکوه و جلال تنها مي تواند متعلق به حضرت سليمان باشد نام تخت سليمان را بر روي آن نهادند و خود را موظف به حفاظت و مراقبت از اين جايگاه مقدس کردند.سکونت گاه موبدان:

در بخش شرقي بناهاي شمال درياچه، مجموعه اي قرار دارد که به احتمال زياد همان کاخ افسانه اي پادشاه است که ابودلف به زيبايي آن را توصيف کرده است. از کنار تاق نماهاي کنار درياچه مي توان وارد تالارهاي ستون دار کاخ شد، نخست تالار ستون هاي چهارگوش است. در بخش انتهايي اين تالار اجاق هايي بوده و پس از آنها ديواري که آن سويش تالار ستون دار ديگري با ستون هاي گرد قرار داشته است، در بخش غربي اين تالار سه محراب آتش و در بخش شرقي آن آب روها و حوضچه هايي جهت به جاي آوردن ايين هايي خاص قرار داشته است.
اين تالار از طريق چند سرسرا به اتاق چليپا مانندي با سقف گنبدي وصل مي شود که در واقع پرستش گاه شاه بوده و در وسط آن آتشدان و محراب آتش قرار داشته است. به جز قسمت هاي ذکر شده، اين مجموعه داراي يک سالن غذاخوري، آشپزخانه، ميان سراي و سرويس هايي بوده است. از طريق دري کوچک مي توان وارد دالان متصل به آتشکده ي اصلي يا آتشکده مغان شد. در اين مجموعه با ورودي اي به شکل تاق نصرت، مي توان به خارج حصار داخلي يعني ايوان غربي متصل شد.
ايوان غربي يا ايوان خسرو که امروزه به عنوان شاخص و نماد اين مجموعه تلقي مي شود، ايوان بلند و شکوه مندي است که معماري ساساني آن از سنگ حجاري شده و سقف آن از خشت است. اتاق هاي جانبي درازي داشته و محل جلوس پادشاه بوده است. جالب آن که بقاياي از دهکده اي هخامنشي بر روي تخت در زير بقاياي کاخ به دست آمده است.
فرزند کوروش بازدید : 195 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
زرتشت پيامبر ، مردي سترگ و يگانه اي بي مانند درتاريخ اديان گيتي و راستگويي والاتبار و بي‌نظيري از ديدگاه فريدريش ويلهلم نيچه ، فيلسوف شهير آلمان است . نيچه اي كه در جواني تحت آراء شو پنهاور، نيهيليسم را تبيين تعريف تولد بشري مي دانست و مقبول قبول داشت كه زندگي بشر مشغله اي بي معناست سرشار از رنج و متنازع به آن نظر كه اين جهان فقط بخشي و بخشي بي اهميت از كل واقعيت است به گاه اينكه نيچه با گفتارِنيك زرتشت پيامبر در اوستا آشنا شد دبگر ، زندگي را اصليت زند ه مي دانست و اين را كل واقعيت ، آنگاه بود كه طغيان عليه نيهيليسم را سرآغازيدن كرد و مومن به اعتقاد زندگي ،كه بايد به تمامي درآن زندگي و هر چه مي توان از آن بر گفت واين كار را بايد بهترين نحو مكرر، تكرار كرد چرا كه از ديدگاه اشوزرتشت پيامبر زندگي مبارزه‌اي دايم و ترديد ناپذير ميان خيروشر است و تا بدانجا انسان نيك مي جنگد كه بايد زندگي بجنگد و تا آنجا مي زيد تا به والاي هماي ابر مرد برسد و بخواند آنكه را خواندني است و بايد آنچه بايستني را.

از ديدگاه نيچه زرتشت پرومتئوسي جديد است درتاريكي وسقوط ذهن بشريت رفته به قهقراء ارتجاع مدرنيته او انديشه‌اي در گفتار زرتشت مي بيند كه جهش خِرد تا به آستان زمين است انديشه اي كه نه تنها نظاره گر به سوي خيالات آسماني و اثيري نيست بلكه با اصالت خاك و زندگي آدمها در غالب آن معبود بشر را مي بيند و حكومت را نه برازنده حاكميت كه در قامت مرد آساي سو شيانت در عبارت ابر مردي جديد كه همانا حكومت آن خون سرخ رنگ حكومت ملت است بر مردم كه بادا ملت سروري ظهور ابر مرد مقتدر و راستگورا .
نيچه منقلب شده از راست گفتار خورشيد خاور زمين به نگارش زرين ترين و ژرفترين شاهكارش دست مي‌زند ونام آن كتاب را «چنين گفت زرتشت» مي گذارد و خود مي گويد «من جهان را آفريدم» در اين كتاب زرتشت شخصيت فرزانه و به يكم كلام دهايي آتشين و تفكر نوراني است كه با زباني شاعرانه همانگونه كه در اوستا است حكمت حكيمانه و خِرد پيامبرانه را در باب معنا و ماهيت هستي و بنياد هستي شناسي بيان مي‌كند. نيچه از ديدگاه زرتشت با كاويدن معناي نسبت خدا و انسان و دين و اخلاق و فلسفه و علم و معاني وجه معنوي انسان موثر در اثر زندگي مي بيند .

نيچه در اين فلسفه از نمادهاي عميق و پيچيدهاي براي بيان پايه هستي شناسي كه همان خواست قدرت است بهره‌مي‌برد، خواستن و قدرت دو عنصر جدايي نا پذير بشري است در قالب خواستِ قدرت كه در تمامي هستي حضوردارد و در ساحتي به صورت نيروي ناميراي زندگي پديدار مي شود و در ساختار رواني به صورت نيروي روان كه نتيجتاً فرابردن نيك بختي بشر در تمسك به خاك كه خاك سر رشته هدف برين كه رسيدن وجودي به اهورا مزدا است مي‌شود. نوزايش هستي در حيطه تجسم تفكر و جرم جسم بشر تا به درجات بالا رفته درعالم ماده كه از آن زمان به بازگشت جاودانه به مكان ا هورايي در هر دو غالب روان و جسم است چرا كه بر خلاف آن فكر كُشان ديگر كه تفكر را تيشه اي بر ريشه خرافه خود مي دانند و هر گونه فكر در حيطه مذهب را ممنوع ورود مي دانند، زرتشت پيامبررانسان فكور را زرتشتي‌اي با خلوص روان مي داند و تفكر را مساوي پيشرفت و پيشرفت رالازمه ملت و ملت را جزو وجود اهورامزدا مي داند.
چنين گفت زرتشت نيچه بر گرفته از خرد شش سپنتا : ارديبهشت، خرداد، امرداد، شهريور، بهمن، اسفندارمزد است و تكوين و تبيين اين خرد مبنايي از شش فرشته اهوايي ايراني زرتشتي : ( ميترا فرشته خورشيد، تشتر فرشته آبها، زامياد فرشته زمين، آناهيد فرشته باران و مادرميترا، سروش فرشته عدالت روز رستاخيز، ورهران فرشته جنگ و جنگاوري و پهلوان منشي )

علت تامه تقديس جنگاوري در آراء نيچه برمي گردد به نيروي اهورايي ورهران . ورهران در زبان پهلوي ريشه در وِرِترغن اوستايي دارد كه امروز به لفظ بهرام استعمال مي شود . تكان دهنده ترين و قوي ترين بخش در چنين گفت زرتشت درباره جنگ وجنگاوران است. آنجا كه زرتشت مي گويد:«سرباز چه بسيار مي بينم اما كجايند مردان جنگي بسيار... دشمن تان را بجوييد و جنگ تان را بر پا كنيد جنگي در راه انديشه هاتان و اگر انديشه هاتان از پاي درآمد، باز راست كرداري شما مي بايد غريو پيروزي بردارد! صلح را همچون افراز جنگ هاي تازه دوست بداريد و صلح كوتاه را از صلح دراز بيش نگوييم كه كار كنيد ، كه جنگ اوريد نگوييم كه صلح كنيد ، كه پيروز شويد ! كارتان ، جنگ باد ، صلحتان پيروزي ... مي پرسيد خوب كدام است ؟ پهلواني خوب است . اين سخن دختر كان را باد كه بگويند «خوبي يعني زيبايي و دلربايي» آدمي تنها آنگاه خاموش مي ماند و فارغ مي نشيند كه تيروكمانيش هست وَرنه هرزه مي‌درايد و مي‌ستيز، صلحتان پيروزي باد . مي گوييد انگيزه نيك جنگ رانيز مقدس مي كند ؟ اما من به شما مي گويم : جنگ نيك است كه هر انگيزه اي را مقدس مي كند . از جنگ و دليري بيش از همسايه دوستي كارهاي سترگ بر آمده ست . شما را تنها دشمناني بايد كه از يادشان بيزار باشيد ، نه دشمنانيكه خوارشان شماريد جنگاور خوب راپژواك تو بايد خوشتر است از من مي خواهم و آنچه را كه نزدتان گرامي ست نخست بايد فرمان يابيد طغيان شرف برده است اما شرف شما در فرمانبري باد فرماندهي تان همانا فرما نبري چنين به سر بريد زندگي فرمانبري و جنگ آوري خويش را از زندگي دراز چه سود؟ كو اين جنگاور مي‌خواهد با او مدارا كنند؟ با شما مدارا نمي كنم، به جان و دل دوست تان دارم ، برادران جنگي‌ام » .


تا به آخر زندگاني پراثر و با ثمر ينچه متاثر از شش فرشته اهورايي ايران بود كه با الهام از هر يك ده‌ها صفحه ونظريه بر دامان فلسفي جهاني در وانفساي نيست انگاري پست مدرن مي افزايد و مزين مي كند تاريخ انديشه و كلام را به اسطوره ها راستگويي ها از شكوه اهورايي ، اما شاه بيت سخن نيچه برمي گردد به وجود عظمت و حقانيت بي بديل ابرمرد چه در غالب هوشيدر و هوشيدر ماه چه در غالب و اپسين موعود ظهور سو شيانت مصلح، نيچه مي داند او مي‌آيد براي اميد رفتگان بشري مي آيد . اما آيا ابر مرد وجه تمايزي با بشردارد؟ بله نيچه چنين مي گويد:«بوزينه دربرابر انسان چيست؟‌چيزي خنده آوريا چيزي مايه‌ي شرم دردناك انسان دربرابر ابرمرد همينگونه خواهد بود، چيزي خنده‌آور يا چيزي مايه شرم درد ناك».
سوشيانت به معني نجات دهنده است و همينطور پيشواي دين. اسامي سوشيانت در بندهاي 128و129 فروردين يشت چنين آمده است:‌ «به فروهر اوخشيت مقدس درود مي فرستم . به فروهر اوخشيت نمنگه درود مي فرستم به فروهر استوف‌ارته درود مي فرستم به آن **** كه به سوشيانت پيروزگر موسوم خواهد شد و به استوت ارته موسوم خواهدشد اورااز اين‌رو استوت ارته گويند آنچه در جهان داراي جسم و جاني است از پرتو او به يك زندگاني فنا ناپذير رسد تا آنكه جنس دو پا ضد دروغ مقاومت تواند و تا آنكه كه پاكدينان درستيزه ضد دشمنان ايستادگي توانند كرد او خشيب ارته لفظ يعني كسيكه قانون مقدس را مي پروراند امروزه اين مراسم را هوشيدر گويند و نام دومين موعود هوشيدر ماه است. دربندها ي 88 تا 96 زامياد يشت آمده: «پس از ظهور سوشيا نت گيتي پر ازعدل وحكمت گردد، سعادت رو مي‌آورد ،‌ انديشه وگفتار وكردارنيك ظفر يابد، جهان از دروغ پاك شود ، خشم نا بود گردد ، راست به دروغ چيره آيد، منش نا پاك از منش پاك شكست ببيند،‌ امشاسپندان خرداد و امرداد ديوهاي گرسنگي و تشنگي را براندازند ، اهريمن بگريزد». نيچه با برگفتن حقانيت سوشيانت ابرمرد را پي ريزي مي كند كه اوست ابر مرد ، اوست آن آذرخش اوست كه مايه‌ي شيداي زمين است. روزي جاي ابرمرد خواهد بود «اي تنهايان امروز ،‌شما خروج كردگان خود روزي قوي خواهيد شد و ازميان شما كه خود را برگزيده ايد قومي ديگر خواهد خواست و از آن ميان ابرمرد براستي زمين شفاخانه اي خواهد شد .» حال بنگريم تشابه ديني – فلسفي را پرفسور دارمستتر دركتاب خود با ترجمه جان باخته در راه ميهن محسن جهانسوز 1317 چنين گفته « سوشيانت پس از هزاران سال كه بر عمر زمين خواهد گذشت خروج خواهد كرد . روز رستا خيز مردگان بپا خواهند خواست و زندگي از سر خواهد گرفت. دراين موقع سوشيانت تنها نخواهد بود، زيرا در زمره اين مردگان فنا نا پذير دليران ديگر هستند كه شربت مرگ نچشيده در نواحي دوردست يا در غيبت انتظار مي كشد اشخاص مذكور در آخر الزمان در پيرامون سوشيانت كه پسر تولد نايافته زرتشت است ، جملگي در ركاب او خواهند بود درچنين گفت زرتشت از زبان نيچه نيز اين بشارت داده مي شود كه : «تمام خدايان مرده اند ، اكنون در انتظاريم كه ابر مرد بيايد .... من آنهايي را دوست مي دارم كه درآن سوي ستارگان دليلي براي فداي خويشتن نمي بينند ، بلكه خود را فداي زمين مي كند ، زيرا زمين روزي جاي ابر مرد خواهد بو د.»


خصلت ابر مرد در سه خصوصيت خلاصه مي شود :

‌الف ) روزي مردي خروج خواهد كر د
ب) شريران را منقطع خواهد نمود
ج) وارث زمين خواهد گشت.


نيچه زرتشتي گري را رسيدن به ماهيت حقيقت كاينات مي‌گويد و پيشرفت خرد شناسي را منوط به پاسخ گفتن به پرسش هاي بنيان برافكن جواني مي داند نيچه عليه كساني راه خرد را سخت و خارآگين مي كنند و باعث مي شوند رهروان معرفت شناسي و خرد ورزي از هر گونه حركت باز به ايستند و اين حصول هر گونه معرفت براي بشر را ناممكن خواهد كرد چرا كه ادراك معرفت ريشه در ادراك حقيقت دارد و حقيقت بيان صريع و رساي موضوع ابژه در ذهن و سوژه در روان است و شرح بسط آن نه در تنا قص كه در يگانگي شكل تشكيل مي گيرد. نيچه سعي دارد به مردمان دگر بفهماند كه حكمت خود نه در دكترين‌هاي غربي بلكه در فلسفه اشراقي و حكمت فهلويون ايران است حال كه خود بيگانه ايم با داشته‌هامان و گاه در ستيز با اندوخته هاي نيا كاني.
ايدون باد، پيشرفت خرد در ايران زمين ايدون باد، پيشبرد انوار نياكان ايدون باد .

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 129
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 60
  • بازدید ماه : 50
  • بازدید سال : 1,453
  • بازدید کلی : 54,883