loading...
دریای همیشه پارس
فرزند کوروش بازدید : 158 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
* اينك اي مزدا كه من به ارشاد مردم و آموزش راه تو پرداخته‌ام وبا همه دروغ پرستان به ستيزه برخاسته‌ام. مرا نگهدار و پشتيبان باش و خرد پاك را به ياري‌مردم فرست تا به گفتار و آموزش‌هايم پي‌برند.
يسنا ٤٤ بند ١١


* من مي‌دانم كه تو را توانايي آنست كه چون مني كه طرفدار راستي است، در برابر دشمن نگهدارد. و هنگامي‌كه كه هردو سپاه راستي و دروغ در برابر يكديگر به پيكار ايستند و از تو براي پيروزي ياري خواهند، اي‌مزدا برابر قانون و آيين ازلي‌ات راستي و نيكي را پيروزي خواهي بخشيد.
يسنا ٤٤ بند ١٥


* ولي آن پيروزمندي كه بايد از روي دستور تو دينداران را در پناه خود گيرد كيست؟ آنرا از روي الهام به‌من بازگوي كه كيست آن داور نجات‌دهنده دانايي كه بدين كارگماشته شده است؟ بشود كه سروش (نداي وجدان)و هومن(منش‌نيك ) او را و همه آناني‌كه دوستار تو هستند، يارو ياور باشند.
يسنا ٤٤ بند ١٦



*اي مزدا چگونه و چه وقت بايد با جديت تمام در راهي كه تو نمودي، رهسپار شوم؟ آيا سخنانم در مردم اثر خواهد كرد و چنانچه نويد داده‌اي رسايي و كامروايي بهره نيكان و راستان خواهد بود؟

يسنا ٤٤ بند ١٧


*من آگاهم كه سزاي كسي‌كه پيمان شكند و نيكان و پارسايان را در هنگام نياز ياري نكند، چيست؟ آري چنين كسي در سراي ديگر به پاد افراه سختي گرفتار خواهد شد.
يسنا ٤ بند ١٩


* اي مزدا؛ من مي‌دانم كه چگونه بدكاران با جور و ستم به نيرو و حكومت مي‌رسند و هواخواهان آنان كه چون كوران با چشم و كران با گوش هستند چگونه براي خشنودي اربابان خود جهان را پر از بيدادگري و خونريزي كرده‌اند. آري، اين بدكاران براي به‌دست آوردن نيرو و دارايي حاضرند جهانيان را از راه راست و درست دورنگهدارند.
يسنا ٤٤ بند ٢٠



* اكنون مي‌خواهم سخن گويم؛ همه گوش هوش فرا دهيد، اي كساني‌كه از نزديك و دور براي آگاه شدن آمده‌ايد. همه‌تان آنرا به‌خاطر بسپاريد تا مبادا آموزگار دروغ شما را گمراه كند و با گفتار نادرست خود روان شما را تباه سازد.
يسنا ٤٥ بند ١


* من مي‌خواهم از دو گوهر يا دو گونه روش‌ انديشيدن در آدمي‌سخن گويم كه يكي پاك است( سپنتامينو) و ديگري پليد (انگره‌مينو). اين دو، هميستارو ضد يكديگرند و هيچ يك در پندار و گفتار و كردار و آموزش و آرزو و باوري و روح با هم يكسان و همانند نيستند.
يسنا ٤٥ بند ٢
فرزند کوروش بازدید : 238 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
به وجود آمدن جهان آفرینش گیتی در دین زرتشت :

سه هزاره ی اول) دوره مینوی یا روحانی
سه هزاره ی دوم) دوره گیتی یا مادی
سه هزاره ی سوم) دوره آلایش یا آمیزش ظلمت ونور
سه هزاره چهارم) دوره ظهور نجات بخشان ایزدی و پالایش گیتی از رنج و بیداد و ناپاکی


در آئین مزدیسنا طول جهان ۱۲۰۰۰ سال داشته شده که به ۴ دوره ی ۳ هزار سالی تقسیم گردیده است.
پیش از آن که اهورامزدا جهان مادی بیافریند ، عالم روحانی را که آن را عالم فروهر گویند ، آفرید .یعنی آن چه بایستی هیئت مادی به خود بگیرد.از پیش صورت معنوی یا فروهر آن آفریده شده است واز روی صور عالم فروهر ترکیب جسمانی پذیرفته ، به جهان در آمدند .
در هنگام ۳ هزار سال ، جهان مادی ، دوراز هرگونه کژند وآسیب به سر برد. ولی پس از گذشتن این روزگار اهریمن خروج کرده و آفرینش ناپاک خویش آلوده ساخت و جهان را دچار تیرگی و مرگ و جانوران زیان آور کرده و به تباه کردن مخلوقات ایزدی پرداخت. این دوره نیز ۳ هزار سال به طول انجامید تا آن که اهورا مزدا از برای نجات و رستگاری جهان زردشت را به رسالت و پیامبری خویش بر گزید و او را راهنما و رهاننده یجهان نادانی گردانید. این دوره ی ۳ هزار ساله دوره زردشتی و عهد سلطنت روحانی پیغمیبر ایران شمرده می شود.
در آغاز هریک از این ۳ هزاره ی اخیر ، یک تن از رهانندگان سه گانه که هرسه ی آن ها از نطفه ی خود پیامبر دانسته شده اند، به فاصله ی یک هزار سال از یکدیگر پدیار می شوند و قیامت برانگیخته و مردگان برخیزانند و جهان تازه سازند و آفرینش اهورامزدا را به کمال خواهند رساند.




سوشیانت در لغت


« این کلمه از ریشه « سو» که به معنی بهره و منفعت است می باشد . کلمه ی سود فارسی از همین ریشه وبنیان است.»
« این واژه در فارسی میانه سوشیانس و در فارسی نو سوشانس / سوشیانت و در فارسی زرتشتی ، ساوشیوش ، سوشیوش / سیاوشاس و... نیز ظبط شده است. کلمه سوشیانت در اوستا نیز به صورت سوشیانت آمده است.»



معنای سوشیانت


سوشیانت در لغت به طور عموم به کسی گفته می شود که از وجودش به مخلوقات سود وثمر رسد و یا این که مردم را از ذلت و خواری و بدبختی برهاند، خواه ذلت و ظلم و ستم باشد یا ظلمت و جهل و نادانی .
سوشیانت صفت است ، به معنی سودمند یا سود رساننده و سودبخش. کلمه سو و سوه که در تفسیر پهلوی اوستا ، سوت (سود) ترجمه شده در نامه ی مقدس بسیار به کار آمده است.
در «گات ها »کلمه سوشیاتت به صیغه مفرد ، به معنی رهاننده یا نجات دهنده ذکر شده و پیامبر ایران ، «زرتشت » خود را «سوشیانت »نامیده است.



کلمه نوکننده در لغت


در آئین مزدیسنا ،« پایان زندگی جهانی » یا «آخرالزمان » ، « فرشوکرتی یا فرشوچرتر» نامیده شده است .
در اوستا این لغت به معنای «فرشوچرتر» ، (فرش : فراز ، پیش – چرتر : از فعل کردن ) است.
این کلمه در پهلوی «فرشکرت» و در پازند «فرشکرد» گویند.
فرشوکرتی را می توان به معنی رستاخیز روز پسین و قیامت و یا هنگامی که آفرینش ایزدی و مخلوقات مینوی به درجه کمال می رسند و به سوی جهان پایدار و همیشگی و جاودانی گرایند، نیز در نظر گرفت.
به عبارت دیگر ، نو نمودن جهان ، تازه کردن گیتی ، زندگی مینوی آراستن ، خرم ساختن زندگانی ، رسالت سوشیانت ها همین است که جهان را تازه و خرم کرده و از شدت آسیب اهریمنی بکاهند.
فرشوکرتی چنانچه در زبان پهلوی آمده ، در آن هنگامی خواهد بود که گیتی از کم و کاستی رهیده ، به اوج ترقی رسند و از هرگونه آلایشی پاک و منزه شوند.
این زمان در آئین مزدیسنا آن گاه خواهد بود که پدر آسیب ها ، رنج ها ، تیرگی ها یا اهریمن بدکنش شکست یافته ، نابود گشته و نیز یاران نابکار وی چون دیو خشم ، دیو دروغ ، دیو آز و دیو تیرگی از میان بروند.چون چنین شود ، جهان بهشت برین گردد.
سوشیانس در اوستا

سرچشمه ی مطالب درباره ی سوشیانت نخست خود اوستا است.دوم نامه های دینی مزدیسنا از پهلوی و پازند و پارسی – چون بندهش ، دینکرد ، دادستان دینیک (داتستان دینیک) ، وچکرت دینیک ، شگفتی های سیستان ، زند بهمن یشت ، مینوی خرد ، جاماسب نامه ، صد در بندهش و روایات داراب هرمزدیار و . . .
در اوستایی که امروزه در دست داریم ، مطالب زیادی در باره سوشیانت برجای نمانده است، اما در اوستایی که در روزگار ساسانیان در دست داشتند ، مفصلا از سوشیانت سخن رفته بود.
در قسمت های مختلف «یسنا» هم از این مساله سخن به میان آمده و بر وجود سوشیانت ( به صورت مفرد) تاکید شده است که از آن ، آخرین موعود برداشت شده است. در اوستا به آن «استوت ارت» گفته می شود.
در وندیداد هم سوشیانت آخرین آفریده و مخلوق اهورامزدا دانسته شده و ضمنن به محل ولادت وی که کیانسه است نیز اشاره گردیده است.
در« فروردین یشت» و «زامیاد یشت »که هردو از قدیمی ترین اجزای اوستا به شمار می روند نسبتا بیشتر از موعود های مزدیسنا صحبت شده است. در این دو یشت نام های سه موعود ، نام های مادران و زادگاه و چگونگی ولادت آن ها و نام های برخی از یاوران و همراهان جاودانی آخرین موعود محفوظ مانده است
در قسمت های دیگر اوستا مانند گات ها ، سوشیانت به صورت صیغه جمع آمده و از آنان به صورت یاوران دین سخن به میان آمده است. به عبارت دیگر جانشینان زرتشت و افرادی که از آنان سودی خواهد رسید و مردم را به راه راست راهنمایی کنند و دین مزدیسنان را بیارایند ، «سوشیانت ها »نامیده شده اند. شاید هم مقصود از آنان سه موعود مزدیسنا یا پسران آینده زردشت اند که سرانجام هریک به نوبه خود ظهور خواهند کرد.
در «فروردین یشت» دو برادر «استوت ارت»که پیش از آمدن وی ظهور می کنند ، اولی را هیشدر بامی (خشیت ارته)به معنای فزاینده ، بالنده ، ترقی دهندهی راستی و درستی ، پروراننده ی قانون مقدس و دومی را هشیدر ماه (خشیت نمه) به معنای فزاینده ، بالنده و ترقی دهنده ی نماز یا نیایش پروردگار نامیده اند. اما هرکجا که سوشیانس مطلق آمده منظورهمان موعود است.
بنا به مندرجات «زامیاد یشت» فره ایزدی مختص ایرانیان است و تورانیان هرچند که کوشیده اند به داشتن آن موفق نشدند.رستگاری و پیروزی وموفقیت های پی در پی ایرانیان در طول تاریخ از پرتو همین فر بوده و پس از «کی گشتاسب » - دوست و پشتیبان و حامی زرتشت – دیگر فر به کسی نپیوسته است.
اهورامزدا آن را برای ایرانیان ذخیره نمود تا این که رهانندگان ، یعنی سوشیانت ها ظهور کرده و به آنان تسلیم نماید.
البته شاید این دوره ی ۱۲ هزار ساله که بنا به سنت ، مدت طول عمر جهان دانسته شده به معنی حقیق خود نیست و از ان به نوعی دیگر هم می توان برداشت کرد.
شاید بتوان گفت منظور از ۱۲ هزار سال ، ۱۲ میلیون سال یا ۱۲ میلیارد سال ست . زیرا این گونه استعارات در اسناد کتب قدیمی ایران خیلی نظیر دارد.
در اوستا هم از «روزان» یعنی زمانه بیکران سخن رفته است و آغاز و پایانی از برای جهان شناخته نشده است.به هرحال عدد ۱۲ هزار سال و تقسیم آن به ۴ دوره ی ۳ هزار سالی ، هرمعنی و مفهومی که داشته باشد و هرمعنی از آن اراده گردد، از سنت های بسیار کهن ایران است.





سوشیانس در دینکرد



دینکرد به معنای کتاب اعمال است.در اصل مشتمل بر نه کتاب بوده است. کتاب اول و دوم و بخشی از کتاب سوم از میان رفته است. این کتاب که نوعی دانشنامه دین زرتشتی است، در قرن ۳ ه.ق (۹ م)بر پایه ی نوشته های گوناگون در زمینه های مختلف دین زرتشتی تدوین یافته است.
کتاب هفتم شرح احوال کسانی است که پیش از زرتشت الهام ایزدی به آنان رسیده است.پس ازآن شرح زندگی زرتشت می آید و سپس حوادث پس از زرتشت و فرزندان او (اوشیدر – اوشیدرماه و سوشیانت) تا پایان جهان نقل می گردد.
در فصل دهم از کتاب هفتم ، مخصوصا به تولد سوشیانت پرداخته می شود.


سوشیانس در بندهش


در کتاب بندهش در باره سوشیانت نکته ای نیست وتنها به مطلبی اشاره می کند که طی آن انتقال حادثه ی مرگ ضحاک از عصر اوشیدر ماه به دوره ی سوشیانس است
زرتشت ، اوشیدر و اوشیدرماه و نسبت آنان با سوشیانس


در روایات آمده که زردشت ۳ بار با همسر خود«هووی» (دختر فرشوشتر ، وزیر کی گشتاسب hvovi) ))نزدیکی می کند و هووی هر بار خود را در آب کیانسه (هامون) می شوید و نطفه های زردشت از طریق هووی وارد این آب می شود.
« ایزدنریوسنگ» آن نطفه ها را در اختیار می گیرد وبرای نگهداری به ایزدبانو« اردوی آناهیتا» می سپارد، تا زمان مناسب آن برسد وبا نطفه ی مادران فرزندان موعود بیامیزد.برای نگهداری از این نطفه ها ۹۹۹۹۹ فروهر مقدس گماشته می شود. ( آموزگار: ۱۳۷۶ : ۷۶) (‌کلمه نریوسنگ که در اوستا« نئیریوسنگهه» آمده اسم خاص نرسی از آن برداشت شده است و ایزدی است که به پیامبری اهورامزدا گماشته شده است و در واقع پیک اهورامزدا است. دربندهش بزرگ آمده که ایزد نریوسنگ موظف است که پیام های ایزدی را به کیان ویلان برساند. هم چنین از ایزد نریوسنگ یک قسم آتشی اراده شده است که بنابرعقیده ی ایرانیان باستان ، در ناف فرمانروایان جای دارد.)




اوشیدر یا هوشیدر



سی سال مانده به پایان سده ی دهم، از هزاره زردشت ، دوشیزه ای از پیروان دین به ( زرتشتی ) به نام « نامیگ پد» که نسبش به زرتشت می رسد، در آب کیانسه می نشیند و از آن می خورد .نطفه زرتشت وارد بدن او می شود و وی اوشیدر یا هوشیدر را به دنیا می آورد.
چون اوشیدر به سی سالگی می رسد ، خورشید ده شبانه روز در اوج آسمان ، در همان جای که در آغاز آفرینش ، آفریده شده بود ، می ایستد و فرو نمی نشیند تا همه از ظهور او باخبر گردند.اوشیدر به مقام گفتگو با اورمزد می رسد و به برکت این کار ، سه سال برای گیاهان بهار مداوم خواهد بود.انواع گرگ ها در یک جا گرد می شوند و همه به صورت گرگ واحدی در می آیند ، دروج( دیو) چهارپایان نابود می شودو زهر این حیوان تا یک فرسنگ به زمین و گیاه می رسد وآن ها را می سوزاند.از آن دروج ، جهی به شکل ابر سیاه بیرون می آید و سپس وارد وجود مار می شود..
از رویدادهای مهم این دوره آمدن «دیو مرکوس یا ملکوس » است.این دیو در پایان هزاره ی اوشیدر سرما و بارانی سخت ایجاد می کند و سرانجام با نیایش بهدینان ، ملکوس نابود می شود.




اوشیدرماه یا هوشیدر ماه



سی سال مانده به پایان هزاره اوشیدر ، دوشیزه بهدینی به نام « ده پد» که نسبش به زرتشت می رسد ، در آب کیانسه آب تنی می کند و از آن می خورد و نطفه زرتشت وارد بدن او می شود و اوشیدر ماه به دنیا می آید.
چون اوشیدر ماه به سی سالگی می رسد خورشید به مدت بیست شبانه روز در اوج آسمان می ایستد تا بهدینان بدانند که هزاره اوشیدر به پایان رسیده است.
به برکت گفتگوی اوشیدر ماه با اورمزد خوبی ها وخوشی ها ی فراوانی موجودات این سرزمین را در برخواهد گرفت.ماری بزرگ در این دوران به وجود خواهد آمد که دروج ماران و نماینده ی همه ی خزندگان آزار دهنده است.
در این هزاره ، ضحاک از بند فریدون آزاد می شود و فرمانروایی خود را از سر می گیرد. اورمزد همراه امشاسپندان به نزد روان فریدون می رود تا او را برای نابودی ضحاک برانگیزاند.روان فریدون از این کار احساس ناتوانی می کند .پس این ماموریت به عهده ی « گرشاسب» گذاشته می شود.کی خسرو گرشاسب را بیدار می کند و نهایتا او با تیری ، ضحاک را از بین می برد.




سوشیانت



سی سال مانده به پایان دهمین سده از هزاره اوشیدر ماه ، دوشیزه بهدین ۱۵ ساله ای از زرتشت به نام « گواگ پد » در آب کیانسه آب تنی می کند و از آن می نوشد و از این طریق نطفه ی زرتشت وارد بدن او می شود و سوشیانس بعد گذشتن ۹ ماه به دنیا می آید.
سوشیانس مانند خورشید درخشان است ، با ۶ چشم به هرطرف می نگرد تا راه کامل نابودی دروج ها رابیابد.
سوشیانس دارای فر کیانی است.غذای او سرچشمه مینوی است. در سی سالگی به مقام گفتگو با اورمزد و امشاسپندان می رسد و به برکت این گفتگو ،خورشید به مدت سی شبانه روز در میان آسمان می ایستد وظهور سوشیانت را بشارت می دهد.در بازگشت از این گفتگو، کی خسرو سوار بر ایزد وای (ویو) به پذیره ی سوشیانت می آید و از کارهای نیک پیشین خود که بتکده کنار دریاچه ی چیچست را نابود کرده و افراسیاب را از میان برده است یاد می کند. سوشیانت از کی خسرو می خواهد که دین به را بستاید.کی خسرو این دین را می ستاید وبدین ترتیب ، او فرمانروا می شودو سوشیانت ، موبد موبدان می گردد.
او سپاهی برمی انگیزد و به کارزار دیو اشموغی (اهلموغی) یعنی بدعت می رود وبرای موفقیت در این کار نیایش می کند وآن دیو به بالا وپائین زمین می دود و شهریور امشاسپند برای این سوراخ فلز گداخته می ریزد و او را محبوس می کند تا سرانجام به دوزخ افتد.
« پس از بستن سوراخی که اهریمن از آن بیرون آمده است، زمین هموار می شود و با هموار شدنش و تحقق اتحاد آرمانی تن وروان در انسان ، باردیگر همه ی آفرینش تلفیق کاملی از روح وماده خواهد بود. همان گونه که اراده ی خداوند بوده است.»
سوشیانت ، بدکاران را عقوبت می کند و نیایش به جای می آورد و همه ی دیوان نابود شوند.دیو آزنخست ، دیو خشم و سپس دیوان دیگر را می بلعد و بعد ایزد سروش ، دیو آز را نابود می کند.
این دوره ، دوره تکامل موجودات اورمزدی است.همه ی دیوان ، از نسل دوپایان وگیاهان ، همه سرسبزند و آفریدگان در خوشی به سر می برند.همه ی مردم دین بردار می شوند، همه با هم دوست و مهربان شده و هیچ انسانی بعد از آن زمان نمی میرد.
سوشیانت وظیفه ی برانگیختن مردگان را دارد .در بامداد ، او با یاران جاودانی خویش نماز صبح به جای می آورد و آن گاه مردگان زنده می شوند.هرکدام از این مردگان در طی زمان و پس از گذراندن داوری انجامین در حضور مهر و سروش و رشن ، از« پل چینود» (پلی است حدفاصل این جهان و آن جهان که بر بالای قله دائیتی جای دارد.)می گذرند.این پل برای نیکوکاران فرسنگ ها پهن و برای گنهکاران هم چون تیغ است.نیکوکاران را ایزد دین به هیئت زیبارویی خوشبو پذیره می شود ودر منازل بهشت که ستاره پایه ، ماه پایه ، خورشید پایه و «گرزمان» (یا گردتمان :محل سرودها وروشنایی های بی پایان)نام دارند، قرار می گیرد وبدکاران که آن ها را عفریته ای پذیرا می شود در طبقه ی دوزخ که آخرین طبقه ی آن محل تاریکی بی پایان است ، جای می گیرند.
روان ها دراین منازل تا روز رستاخیز و بازسازی جهان جای خواهند داشت. چون دوزخی بودن ابدی برای پیروان آئین زرتشت متصور نیست.
سوشیانس ۵ روز آخرماه اسفند در ۵ نوبت نیایش به جای خواهد آورد تا مردگان زنده شوند.مردگان برخواهند خاست و یکدیگر را باز خواهند شناخت . ( بهار: ۱۳۷۵، آموزگار : ۱۳۷۶ ، اورنگ، پورداورد)
« خطاست اگر این رویداد را پایان جهان بنامیم ، زیرا در دین زردشتی چنین نیست.اگر چنین باشد پایان جهان به معنی پیروزی اهریمن خواهد بود.بهتر است که آن را «بازسازی جهان » بخوانیم، همان گونه که خود زرتشتیان آن را می نامند.جهان دوباره به وضع کاملی که پیش از حمله ی اهریمن از آن برخوردار بود، بازسازی می گردد.اما این حوادث حتی معنایی والاتر از این هم دارد .امور درست به حالت پیشین خود بازنمی گردد، زیرا در این زمان اهریمن دیگر وجود ندارد و اورمزد نه تنها به عنوان خیر مطلق و دانای مطلق ، بلکه در این زمان به عنوان قادر مطلق نیز فرمانروایی کند.» ( جان هیلز: ۱۳۷۹ ، ۱۰۷ )
مادران موعود

بر طبق اوستا مادران موعود عبارتنداز:
ـ سروتت فذری، ونگهوفذری، ارت فذری که معنای لفظی این سه دختر چنین است:


- سروتت فذری : یعنی کسی که پدرش نامی ومشهور است.وی مادر هوشیدربامی خواهد بود.
- ونگهوفذری: یعنی کسی که از پدر شریف و نیک و ستوده و بزرگ است.او مادر هوشیدر ماه خواهد بود.
-ارت فذری: یعنی کسی که مایه آبروی پدر است و یا کسی که پدرش برومند است.او مادر سوشیانت (استوت) خواهدبود. دومین نام این دختر «ویسپ تئوروئیری» به معنای شکست دهنده می باشد.



این مادران دارای خصوصیات مشترکی هستند که از ان جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:


1)مادران موعود نه پیش از بارگرفتن ونه پی از آن به مردی پیوسته اند.( با این که سن وی ۱۵ ساله است ، پیش از آن هرگز همبستر نشده است.پس از آن نیز هنگامی که حامله می شود با هیچ کس نزدیکی نکرده است.
۲) در سنین جوانی یعنی ۱۵ سالگی به موعود آبستن شده اند.
۳)مادران سوشیانت ها دوشیزگانی از خاندان وهوروچ بهروز پسر فریان اند که سلسله شان به ایسترواستر(پسر زرتشت ) می رسد.




یاران سوشیانس


در مندرجات اوستا ، از یاران سوشیانت هم نام برده شده است که آن ها در نو نمودن جهان با او همراهی خواهند کرد.
بندهش در فصل ۳۰ فقره ۱۷ ، از ۱۵ مزد و۱۵ زن که معاونین او در نو نمودن جهان به شمار می روند ، سخن گفته است.
اسامی برخی از این معاونین در بندهش و سایر کتب ضبط شده است .مانند:
کی خسرو، نرسی ، طوس ، پشوتن، اشاوزد، اغریرث ، گرشاسب ،نریمان و...
اسامی زنان در جایی ثبت نشده است.
مکان ظهور

خود اوستا مکان ظهور موعودان را معین نموده است:
در فرگرد ۱۹ وندیداد آمده :
«زرتشت گفت ای اهریمن ناپاک ، من مخلوقات آفریده ی دیو را خواهم برانداخت، من «خن تائیتی پری» را خواهم برانداخت .من عفریت نسا (اشه ومردار)آفریده ی دیو را خواهم برانداخت تا آن که سوشیانت پیروزمند از « آب کالن اوایه » ازطرف مشرق ، از طرف مشرق متولد شود. (هووی دختر فرشوشتر وزیر کی گشتاسب پادشاه مشرق زمین بوده است بنابراین بسیار منطقی است که موعودهای آخرالزمان مزدیسنا در مشرق پا به عرصه ی وجود گذارند. )
در زامیاد یشت فقره ی ۶۶ آمده :
« فرتوانا را می ستائیم که در آینده به آن کسی مختص خواهد شد که از ناحیه ی کانس اوایه سلطنت خواهد برانگیخت . « روز هئوتومنت » کلمه ای اوستایی برای رود هیرمند است که در شاهنامه از آن به هیرمند یاد شده است.هیرمند لفظن به معنی سد وبند است.
درآن می ریزد و کوه اوشیدا ( شاید همان کوهی باشد که در کتب متاخرین کوه خدا نامیده شده ومسکن پارساسان وپرهیزکاران قرار داده شده است.)در کنار آن واقع است واز آن آب فراوان به دریاچه ی کانس اوایه می ریزد.نام این دریاچه در پهلوی « کیانسه » یا « کیانسو » آمده است.
بندهش در فصل ۱۳ فقره ی ۱۶ می نویسد:
کیانسه درسکستان واقع است .اصلن مخلوقات موذی مانند مارها و وزغ ها در آن دریا نبود و آبش بسیار شیرین بود.بعدها شور شد و دگر باره پس از نوشدن جهان نیز شیرین خواهدشد.
راین باره درکتاب سوشیانت موعود مزدیسنا آمده است : « بی شک کیانسه همان دریاچه ای ست که در سیستان در سرحد ایران وافغانستان واقع است و آن را امروزه دریاچه « هامون » گویند. آب این دریاچه امروزه شور نیست ولی بسیار بدمزه است .
در اسطوره سوشیانت نیز می خوانیم:« .سیستان را همین افتخاربس که موعودهای نجات بخش ایران در آینده از آن سرزمین برخواهند خاست و دوشیزگان باکره ی سیستانی ، مادران آینده ی نجات بخشان ایران خواهند گردید ودر یک کلمه « سیستان سرزمین موعود » و انتظار است.به همین سبب هنوز هم دختران سیستانی به امید به دست آوردن نطفه ی مقدس زردشت از آب دریاچه هامون ، در ایام نوروز خود را به زیارتگاه های کوه خدا که امروزه کوه خواجه نامیده می شود رسانده ، پس از به جای آوردن مراسم نیایش ، در آن تن می شویند تا مگر باشد که در شمار باکرگانی باشند که موعودهای سه گانه ی ایران خواهند زایید.»




علائم ظهور




کتاب زاداسپرم در بخشی از مندرجات مفصلن به حوادث عصر سوشیانس پرداخته است.
سی شبانه روز خورشید بر بالای آسمان می ایستدو در آن هنگام سپهر بجنبد و گردش ماه و مهر واختر دگرگون شود.از زمین چون چشمه های آب آتش بجوشد و آب رو به کاستی نهد و باران از بارش بایستد.پس چون ۳ ماه به رستخیز مانده پیکاری بزرگ درگیردو هم چون آغاز آفرینش ۹۰ روز با اهریمن کارزار باشد .اما این نبرد سترگ همان سان که در آغاز با بارش آب و وزش باد بود در پایان تابش و تف آتش خواهد بود.
در این باره در دینکرد نیزآمده است:
در ۵۷ سال حکومت وی :
۱) دروغ دوپای تخمه نابود گردد.
۲) بیماری ، پیری ، درد، مرگ ، بدی، ستم، کفر از میان می رود.
۳) گیاهان همواره پرطراوت وخرم باشند.
۴) همه ی آفرینش به شادی در آیند.
۵) ۱۷ سال خوراک گیاه ، ۳۰سال خوراک آب ، ۱۰ سال خوراک مینوی باشد.




جهان پس از ظهور


سوشیانس پس از ظهور در خونیره پیشوای دینی گردد و همراه یارانش بر ۷ کشور حکم راند. سوشیانس به همراه ۶ فرشکرد کردار برای برخاستن همه ی آفریدگان اورمزدی یشت فرشکرکرداری سراید و چون یشت انجام شد سوشیانس به مردگان گوید برخیزید.خیزش مردگان جفت جفت باشد پس صف دین باوران از دین ستیزان جدا گردد
فرزند کوروش بازدید : 182 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
* اين را من مي‌دانم كه سرانجام زندگي پارسايي خوشبختي است؛ زيرا كسي‌كه براي رستگاري روان ديگران مي‌كوشد بهره‌ نيك خواهد برد، اين را اي‌مزدا مي‌دانم هركه به‌مردم مهر ورزد و براي رستگاري ديگران بكوشد، چنين كسي دوست تو و درمان بخش زندگي مردم است.
يسنا ٤٤ بند ٢


* اين را مي‌دانم كه تواي اهورامزدا در روز نخست، آفرينش را بيافريدي. به خورشيد و ماه راه سير بنمودي. كاهش و افزايش ماه به‌فرمان تو رخ مي‌دهد، ولي بسيار چيزهاي ديگر را مي‌خواهم بدانم.
يسنا ٤٤ بند ٣


* اين را مي‌دانم اي مزدا كه تو نگهدارنده زمين در پايين و سپهر در بالايي، تويي آفريننده آب و گياه، تويي آن‌كه به‌باد و ابر تند روي فرمود و تويي برانگيزنده منش پاك در مغزهاي مردم.
يسنا ٤٤ بند ٤


* تويي آن هنرمند بزرگي كه روشنايي سودمند و شب آرامش بخش برقرارداشتي. تويي ايجادكننده خواب و بيداري و تويي پديد آورنده بامداد و نيمروز و شب به وقت خود تا مردم را براي نمازگزاري تو فرا خوانند.
يسنا ٤٤ بند ٥


* اين را مي‌دانم ا‌ي اهورا كه روزي دانش خدايي و خرد مينويي به‌ياري ما خواهد آمد‌. چه ملكوت تو برنيك منشي و راستي استواراست و از براي چه كساني جهان شادي بخش بيافريدي .
يسنا ٤٤ بند ٦


* اين را مي‌دانم اي اهورا كه تو از روز ازل نيروي معنوي و مهر و دوستي جهاني را بيافريدي، تويي آن‌كسي كه از روي خرد مهر فرزند را در دل پدر و مادر برانگيخته‌اي. اي مزدا آرزومنديم كه به وسيله خرد مقدس به‌تو نزديك شويم و تورا چنانچه بايد بشناسيم.
يسنا ٤٤ بند ٧


* ولي اي مزدا چگونه مي‌توان به اراده تو پي‌برد و آيين زندگي نيك منشي و پارسايي را دريافت و چگونه مي‌توان روان خود را به سوي رستگاري پيش برد؟
يسنا ٤٤ بند ٨


* اين را مي‌دانم كه روان پيروان آيين تو اي مزدا در بهشت در جوار تو جاي خواهند گرفت و مردم از راه پيروي راستي و پاك منشي به‌كشور جاوداني تو راه خواهد يافت.
يسنا ٤٤ بند ٩


*به راستي اي مزدا چنين خواهد بود چون آيين تو بهترين ارمغان براي آدميان است و از آنجايي كه اين آيين با راستي يكسان‌است، پيروان آن را فراخي و آسايش زندگي و خرمي‌و رستگاري مينويي خواهي بخشيد.
يسنا ٤٤ بند ١٠
فرزند کوروش بازدید : 258 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
آنگاه تورا مقدس‌دانستم كه منش پاك به‌من روي‌آور شد و پرسيد كه چه چيز را با صميم قلب پرستش خواهي كرد؟ و من پاسخ داده‌گفتم؛ من راستي را بهترين و بالاترين نعمت مي‌دانم و تا آن زمان كه نيرو دارم ستايشگر اين فروغ مينويي‌خواهم‌بود.
يسنا ٤٣ بند ٩

آنگاه تو را مقدس دانستم اي مزدااهورا كه خرد مقدس برمن ظاهر شد و راه راست را به من نشان داد و چون آنرا دريافتم برآن شدم تا به مردمان بياموزم، هرچند درين راه رنج و سختي كشيم ، راستي بهترين آيين و راه است.
يسنا ٤٣ بند ١١

و هنگامي‌كه فرمان سروش را از درون خود شنودم برآن شدم تا آيين و راه راست را آموزش دهم و از آن سرنپيچم و چون اين آيين راست و درست است با كوشش و اراده و جرات تمام تعليم خواهم داد. باشد كه من و پذيرندگان اين دين كامروا شويم.
يسنا ٤٣ بند ١٢

آنگاه تو را مقدس شناختم اي مزدااهورا هنگامي‌كه خرد مقدس (وهومن) به‌من روي كرد و پرسيد اي زرتشت آرزوي تو چيست؟ و من گفتم آرزومند يك زندگاني دراز و سالم هستم تا بتوانم در برابر دروغ پرستان هر چه بيشتر ايستادگي كنم و برآنان پيروز شوم.
يسنا ٤٣ بند ١٣

همان گونه كه دوست مهرباني پيوسته پشت و پناه دوست خود است، اي مزدا مرا دستگير و پشتيبان باش و نيرويي به‌من ده تا بتوانم آيين تورا به‌خوبي بگسترانم و آناني‌كه به‌فرمان تو و دستورهاي توگوش مي‌دهند بياموزم تا از دروغ پرستان روي بگردانند و با آنان به‌ستيزه برخيزند.
يسنا ٤٣ بند ١٤

هنگامي‌تو را مقدس شناختم اي‌ مزدااهورا كه وهومن به سوي من آمد و مرا واداشت تا دريابم كه براي نيرومندي روان بهترين چيز انديشه و يادتو در گوشه خاموشي است و مرا آگاه كرد كه نبايد هرگز به جلب رضايت و خشنودي دروغ پرستان برآمد، زيرا آنان راستي را بدترين دشمن خود مي‌دانند.
يسنا ٤٣ بند ١٥

بنابراين من كه زرتشت هستم آرميتي ( مقدس‌ترين نيروي رواني) را براي خود برگزيدم ، باشد كه به‌ياري آن نيرو راستي و پاكي چون خورشيد تابان برهمه نورپاشي كند و آرميتي و وهومن هركس را به‌حسب كردار نيكش پاداش و مزد بخشند.
يسنا ٤٣ بند ١٦

اين را از تو مي‌پرسم اي‌اهورامزدا مرا آگاه فرما كه چگونه تو را به‌درستي بايد ستود؟ اي مزدا آنرا به‌من كه چون جان تو را دوست دارم بياموز تا همه بتوانيم ازين راه به حقيقت پي‌بريم و منش پاك به سوي همه ماروي آورد.
يسنا ٤٣ بند ١

فرزند کوروش بازدید : 184 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
خوشبخت كسي است كه خوشبختي ديگران را فراهم سازد؛ چنين است فرمان و خواست اهورامزداي چاره‌ساز. ازين روي ما خواستاريم كه با نيروي راستي و پايداري نياز يكديگر را برآورده سازيم. اي آرميتي ، اي مهر خدايي مارا در زندگي از بخشش بينايي كامل و منش پاك برخوردار ساز.
يسنا ٤٣ بند ١

اي مزدا بهترين بخشش‌ها كه خودشناسي است، به‌ما ارزاني دار. اي نوراني‌ترين نور معنوي، به وسيله خرد مقدست مارا از دانش و منش پاك برخوردار ساز و از روي قانون اشا، روزهاي زندگاني مارا قرين خوشبختي و رسايي ساز.
يسنا ٤٣ بند ٢


پروردگارا؛ كسي كه ما را به راه راست ودرست زندگي و رستگاري جهان مادي و معنوي رهبري كند، بهشت بهره ساز! آن بهشتي كه پايگاه پرهيز‌كاران و پاك منشان و بارگاه قدس اهورايي است. بشود كه به رهبري آنان ما به تو راه يابيم.
يسنا ٤٣ بند ٣


اي مزدا من دريافتم كه تويي توانا و پاك و داور دادگري كه هر نيكي و بدي را پاداش و سزا مي‌بخشي. ايمان من به تو ناگسستني است. چون سزا و پاداش دروغ پرست و نيك منش را از زبانه آذر فروغمند و پاكت كه جز راستي و داد نيست، برقرار داشته‌اي.
يسنا ٤٣ بند ٤


آنگاه تو را مقدس شناختم اي مزدااهورا كه تو را سرآغاز و سرانجام همه چيز دانستم و دريافتم كه تو از روز ازل نتيجه و بازتاب هر گفتار و كردارنيك يا بدي را مقرر فرمودي و داوري تو پيوسته براين اصل است كه بدي بهره‌بدان و نيكي پاداش نيكان است تا روز بازپسين .
يسنا ٤٣ بند ٥


از آندم كه خرد مقدس مزدا در درون كسي راه يافت، نيروي معنوي و منش پاك در او پديدار شود و آنگاه است كه پيامبر تو خواهد توانست به او علم دين و دانش مينويي بياموزد تا به وسيله اين آموزش‌ها سرزمين پارسايي گسترش يابد و كسي نخواهد توانست پيروان تو را از راه راست و پاك منحرف سازد.
يسنا ٤٣ بند ٦


اي مزدا اهورا؛ هنگامي‌تو را مقدس شناختم كه منش پاك به من روي كرد و واداشت تا بيانديشم كه من كيستم ، از كجا آمده‌ام و دريابم كه وظيفه من دراين جهان چيست و به طرفداري از كدام گروه( نيك و بد ) برخيزم؟
يسنا ٤٣ بند ٧


آنگاه به خود پاسخ داده گفتم من زرتشتم و تا آنجا كه نيرو دارم دشمن سرسخت دروغ و پشتيبان استوار راستي خواهم بود، تا زماني‌كه همه جهانيان به كشور جاويدان راستي راه يابند. ازاين روي هميشه اي مزدا تو را ستايشگرم و با سرودهاي نيايش تو را خواهم ستود.
يسنا ٤٣ بند ٨

فرزند کوروش بازدید : 161 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
ستايشگران واقعي تو اي مزدا با آگهي به مهر و بخشايش تو و سودمندي آموزش هاي دين تو، چه درگاه خوشبختي يا هنگام بدبختي، با ايماني استوار پا برجاي خواهند ماند. اي مزدا جز تو پشت و پناه ديگري نداريم؛ بنابراين ما را با پرتو مهر و نيروي خود نگهبان باش.
يسنا ٣٤ بند ٧


آنان كه دچار شك و ترديد هستند از كارها و كوشش‌هاي ما هراسان و نگرانند، در حالي‌كه ما با پشتيباني تو اي مزدا آماده روبه‌رويي با هر سختي و خطري هستيم. چه مي‌دانيم كساني‌كه بدمنش و بركردارند، همه از آنان روگردان خواهند شد.

يسنا ٣٤ بند ٨


آنان كه در راه زشتكاري و بدكرداري گام مي‌نهند در زمره بي‌خبرانند و راستي از آنان دور خواهد ماند. چه آنان خود را از فروغ دانش دور نگهداشته و در ناداني و تاريكي غوطه‌ورند و همان‌گونه كه آنان از ما دوري مي‌كنند، نعمت خوشبختي نيز از آنان دور خواهد ماند.
يسنا ٣٤ بند ٩


ولي مرد دانا و خردمند باآگهي از فروغ دانش خدايي چون هسته مركزي حقيقت و راستي، بايد تبهكاران و جاهلان را به پيروي از نيك انديشي و نيك گفتاري و نيك كرداري فراخواند و بيگمان در پايان پس از شناخت حقيقت همه روي به سوي خدا خواهند آورد.
يسنا ٣٤ بند ١٠


كدام است آيين تو و چيست آرزوي تو اي اهورامزدا؟ چه ستايشي سزاوار توست؟ آن را آشكارا به من بنما تا از بركات انجام آن برخوردار شويم. پروردگارا به‌ما بياموز كه چگونه در پرتو راستي رهسپار راه تو گرديم.

يسنا ٣٤ بند ١٢



اي اهورا؛ مي‌دانم راه پاك منشي كه به من نمودي راهيست كه برپايه آموزش هاي هوشياران و خردمندان استوار است و آن آموزشها مي‌گويد هركار نيكي كه تنها به خاطر نيكي و راستي انجام گيرد، سزاوار پيرويست و نتيجه آن همانا رسيدن به تواست اي مزدا
يسنا ٣٤ بند ١٣


پاداش گرانبهاي مزدا از آن كسي است كه در كالبد جسماني و جهان مادي با منش پاك به كار و كوشش پردازد و در آباداني و پيشرفت جهان بكوشد و بدينوسيله خواست پروردگار را برآورده سازد.

يسنا ٣٤ بند ١٤


اهورامزدا در آيين خود ما را از بهترين گفتار و كردار كه بايد پيوسته همراه باشد، آگاه فرموده و برترين راه ستايش را بدين وسيله به ما آموخته باشد، تا با پيروي از علم و عمل يا گفتار و كردارنيك به ياري نيروي اهورايي از يك زندگاني كامل كه سرشار از راستي و درستي باشد، برخوردار شويم.
يسنا ٣٤ بند ١٥
فرزند کوروش بازدید : 133 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
اي مزدا، ما را از حقيقت آگاه ساز تا به ياري انديشه پاك ستايش تو را به درستي انجام دهيم. اين سرود ستايش ( مناجاتم ) را كه از راستي و ضمير پاك سرچشمه گرفته است، بپذير. باشد كه در پرتو آن خورداد و امرداد ( رسايي و جاوداني ) به ما ارزاني شود.
يسنا ٣٣ بند ٨



اي مزدا تنها با نيروي خرد و بينايي است كه مي‌توان به سرچشمه راستي كه پروردگار است، رسيد. نعمتي كه در پرتو آن دو نيروي راستي و درستي در افزايش خواهد بود. بشود كه به ياري و راهنمايي بهترين انديشه از بخشايش اين دو نيروي مينويي كه همكار و همسانند، برخوردار شويم.
يسنا ٣٣ بند ٩


اي مزدا به راستي همه خوشي ها و نعمت هاي زندگي آنچه كه بوده و هست و خواهد بود، از تواست كه به هر كس به فراخور كردارش از روي مهر خويش ارزاني مي‌داري. بشود كه ما را نيز در پرتو منش پاك و شجاعت معنوي و پرهيزكاري، از والاترين بخشش‌ها برخوردار سازي .
يسنا ٣٣ بند ١٠


اي اهورامزدا ، اي تواناتر از همه ، مرا از ايمان مقدس و استوار و خرد پاك و شجاعت معنوي و فداكاري برخوردار ساز. آواز دلم را بشنو و هنگامي‌كه به هريك پاداش كردارشان مي‌بخشي، بدون در نظر گرفتن لياقتم مرا مشمول آمرزش خويش ساز؛ خواه سزاوار آن باشم يا نباشم.
يسنا ٣٣ بند ١١


اي اهورا در انديشه‌ام راه‌ياب و از پرتو ايمان استوار و خرد پاك مرا رسايي و كمال بخش. اي مزدا ستايشم را به نيكي پاداش ده و به ياري اشا مرا نيروي پارسايي بخش و در پرتو خرد پاك مرا با عشق جهاني بياراي .
يسنا ٣٣ بند ١٢


من كه زرتشت هستم براي ستايش تو اي اهورامزدا همه هستي و جان خود را با انديشه و عشق واقعي به تو پيشكش مي‌كنم و در راه پارسايي همه كردار و گفتار و نيروهاي خود را در فرمانبرداري تو آماده خواهم كرد.
يسنا ٣٣ بند ١٤


اي اهورا؛ ما فروغ انديشه و نيروي پارسايي را كه از پرتو تو فروزانند خواستاريم. آن نور فروزاني كه پيوسته سبب راهنمايي و قوت قلب مردمان است و به كمك آن نور است كه تو با يك نگاه مي‌تواني نيك را از بد و پاك را از ناپاك تميز دهي؛ زيرا تنها تويي داناي كل.
يسنا ٣٤ بند ٤


چون تو اي مزدا سرچشمه راستي و همه نيروها هستي، ما را رهبري فرما تا در پرتو نيروهايت دوران زندگي خاكي را چنانكه بايسته است بگذرانيم و در پايان با رواني پاك به سويت بازگرديم.
يسنا ٣٤ بند ٦

فرزند کوروش بازدید : 144 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
آموزش هاي مرد پارسا براي هوشمندان از همه چيز سودمندتر است. اي اهورامزدا اي كسي كه در همه كارها فيروزمندي، رنج و آزار دشمنان را از ما دور دار و ما را ياري ده تا خشم و دشمني بدخواهان را با سخنان مهرآميز خود دور گردانيم.
يسنا ٣٢ بند ١٦


كسي كه با انديشه و گفتار و كردار با بدي پيكار كند و با دست و زبان از پيشرفت بدي بكاهد يا يكي از بدكاران را به راه راست رهبري كند، چنين كسي خشنودي اهورامزدا را فراهم ساخته و از ياوران نيكي به شمار است( يعني كسي كه امر به معروف و نهي از منكر كند. )
يسنا ٣٣ بند ٢

كسي كه از طرفداران راستي را خوشنود سازد، خواه آن كس خويش يا بيگانه باشد، يا اينكه يكي از بندگان نيك خدا را ياري دهد، چنين كسي از بوستان بهشت و خرم راستي برخوردار خواهد بود.
يسنا ٣٣ بند ٣


اي مزدا تو را ستايش كرده، خواستارم كه روح نافرماني و كژانديشي از پيروانم دور شود. هم چنين خيره سري و بدانديشي از همكارانم و فريب و دشمني از نزديكانم و نكوهش و ناسزاگويي از دوستانم دور شود.
يسنا ٣٣ بند ٤


براي رسيدن به آرمان خويش در رستگاري روان مردمان از سروش ( نيروي ايمان و وجدان ) ياري خواسته آرزومندم كه از زندگاني دراز و تندرستي و نيك انديشي برخوردار شوم و به ياري اشا به پايه كمال و رسايي كه پيشگاه اهورايي است، برسم.
يسنا ٣٣ بند ٥


اي اهورامزدا همچون ستايشگر با ايماني كه در راستي و پاكي پابرجاست، با دل و جان و با همه وجودم از تو درخواست مي‌كنم كه در انجام رسالتم دراين جهان به درستي و راستي برآيم و در پايان به ديدار و هم پرسگي تو نايل شوم.
يسنا ٣٣ بند ٦



اي‌مزدا – اي بهتر از همه – در انديشه‌ام راه‌ ياب تا به درك تو نايل شوم، زيرا آرزومندم در پرتو راستي و پاك منشي بتوانم شنوندگان و پيرواني را خارج از انجمن مغان به دست آورم. بشود كه همه ما به وظايف و تكاليف خود درباره خدا و مردمان آشنا و روشن شويم.
يسنا ٣٣ بند ٧

فرزند کوروش بازدید : 196 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
تيشتر خداي باران ، در قالب ستاره شعراي يماني يا كلب اكبر تجسم پيدا مي كند . دشمنان او جادوگران دژياييريا {محصول بد } ، و از آن بدتر ،‌اپوشه يا خشكسالي هستند . وي با بياني زنده و جاندار به مثابه خدايي تصوير شده است كه از سر چشمه همه آبها ، درياي وروكشه { فراخكرت } بر مي خيزد ، و آب ها را در ميان كشورها تقسيم مي كند . در توصيف نبرد او با اپوشه آمده است :
آن گاه اي اسپنتمان زردشت ! تشتر رايومند فرهمند به پيكر اسب زيبايي با گوش هاي زرين و لگام زرنشان به درياي فراخكرت فرود آيد : به ضد او ديواپوش به پيكر اسب سياهي به در آيد . يك { اسب كل } با گوش هاي كل ، يك { اسب } كل با گردن كل ، يك {اسب}كل با دم كل ، يك { اسب } گر مهيب .هر دو اي اسپنتمان زردشت ! تشتر رايومند فرهمند و ديو اپوش به هم در آويزند ... { يشت 8 ، 20-22 }
هنگامي كه ديو قحطي در آستانه پيروزي قرار مي گيرد ، تشتر از درياي فراخكرت مي گريزد و از اينكه مردم به درستي او را ستايش نمي كنند زبان به شكوه مي گشايد كه :
اگر مردم در نماز از من نام برده بستايند ، چنان كه از ايزدان ديگر نام برده و مي ستايند ، اين چنين من قوت ده اسب ، قوت ده شتر ، قوت ده گاو ، قوت ده كوه ، قوت ده آب قابل كشتيراني خواهم گرفت { يشت 8 ، 24 }
ش
خداي باران ها موفق مي شود ، دشتهاي سراسر جهان را سيراب سازد ، و بخاري كه از دريا بر مي خيزد ، با نيروي باد ، به شكل ابرها به پيش حركت مي كند . چهارمين ماه تقويم ايراني به نام خداي تيشتر ، تير ناميده مي شود ، و جشن تيرگان در گراميداشت جشن باران بود
فرزند کوروش بازدید : 221 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)
در ادبيات وداييVeda ايندرا Indra خداي جو و آسمان (موكل باران) است كه جنگاوري و پهلواني‌هاي او در اساطير هند و ايراني مشهور مي‌باشد. برخي از كيفيات جنگاوري اين ايزد را مي‌توان با تيشتر در اوستا تطبيق داد. بخش ديگري از اين اسطوره‌ در ادبيات پهلوي به صورت نبرد آتش زاوشت در ابرها درآمده است كه با اسپنجروش ديو كه از فرو ريختن باران جلوگيري مي‌كند، مي‌جنگد و با گرز بر سر او فرو مي‌كوبد و آبهاي زنداني را رها مي‌سازد.

ايندرا ايزدي دلير و جنگاور است كه مهمترين پيشكار وارونا Varuna خداي آسمان‌هاي پرستاره به شمار مي‌آيد. اوست كه زمين را به آريايي‌ها مي‌بخشد و آب‌هاي خروشان را هدايت مي‌كند. ايندرا همواره سوما Soma (هوما) افشرة مقدس مي‌نوشد و در نشاط سوما، دژهاي نود و نه گانه ديو خشكسالي را نابود مي‌سازد.

ايندرا به نيروي خويش، زمين و آسمان را از يكديگر جدا مي‌كند و همه جا را وسعت مي‌بخشد، فرمانرواي طوفان‌ها و رودهاست، با روشنايي خويش تاريكي را ازميان مي‌برد و گاهي با گرز آهنين خود كوه‌ها را شكافته وگناهكاران را كيفر مي‌دهد. اهميت عمده او در نبردي است كه با ورتره ‌‌Vrtra مي‌كند. وي درحالي كه همرزمان و يارانش او را همراهي مي‌كنند، به نبرد ورتره مي‌رود.

ورتره‌ به معناي سد كننده ، و داراي لقب اهي Ahi به معناي مار يا اژدها و برابر اژدهاك در اوستا مي‌باشد. بر اثر اين نبرد و فرود آمدن گرز آذرخشين ايندرا بر سر ورتره، زمين و آسمان از بيم مي‌لرزند. ايندرا آبهايي را كه اهي در خود زنداني كرده بود آزاد مي‌كند. به همين دليل ايندرا به ورترهن يعني كشندة ورتره مشهور است. گاهي اين ايزد را به گونه‌اي پرنده به نام كپينجله Kapinjala نوعي كبك تصوير مي‌كنند. پرنده‌اي سرود خوان كه صدايش چون نواي چنگ است، آسمان و زمين در برابرش خم مي‌شوند و نفسهايش كوه را به لرزه درمي‌آورد، ايندراني Indrani (همسر ايندرا) به همسرش مي‌گويد : هيچ بانويي بيش از من زيبايي ندارد و هيچ كس با گرمي بيشتر از من جمال خويش را در آغوش شوهرش پيشكش نمي‌كند.

ايندرا در مكتب فلسفي ويدانت (Vedanta)با وجود اعلي يكي شده و به عقيده برخي ديگر او سلطان ناحيه خاوري به شمار مي‌رود و همچنين در ريگ ودا نيز حدود 250 سرود به او خطاب گرديده است. سيلون لوي (S.Levi) چندين مكالمه دراماتيك در ريگ ودا كشف كرده است. كه ظاهراً كهن‌ترين نمونه‌هاي نمايشي آريائيان به شمار مي‌روند. در سرودهاي ريگ‌ودا نيروهاي طبيعي (نظر ايندرا) مورد خطاب قرار گرفته‌اند و به طور معمول براي بيان مجلسي (بلند‌خواني) تنظيم شده‌‌اند. آئين ‌هاي مربوط به اين مجالس از سپيده‌دم صبح تا اولين ربع شب ادامه مي‌يافت. آرياها اصولاً به طبيعت و پديده‌هاي طبيعي نه تنها احترام مي‌گذاشتند، بلكه به گونه‌اي به آنها عشق مي‌ورزيدند و در سرودهاي ريگ ودا اثر اين عشق به طبيعت بسيار برجسته و محسوس است. به يك معنا مي‌توان گفت، درام در هند به قدمت وداهاست.
فرزند کوروش بازدید : 197 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه سيستم اگو يا فاضلاب را جهت تخليه آب شهري به بيرون از شهر اختراع كرد ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه اسب را به جهان هديه كردند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه حيوانات خانگي را تربيت كردند و جهت بهره مندي از آنان استفاده كردند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه مس را كشف كردند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه آتش را در جهان كشف كردند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه ذوب فلزات را آغاز كردند ايرانيان بودند در شهر سيلك در اطراف كاشان .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه كشاورزي را جهت كاشت و برداشت كشف كردند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه نخ را كشف كردند و موفق به ريسيدن آن شدند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه سكه را در جهان ضرب كردند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه عطر را براي خوشبو شدن بدن ساختند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه كشتي يا زورق را ساختند ايرانيان بودند به فرمان يكي از پادشاهان زن ايراني.


آيا ميدانيد : اولين ارتش سواره نظام در دنيا توسط سام ايراني اختراع شد با 115 سرباز .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پيش در جنوب ايران ، ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه شيشه را كشف كردند و از آن براي منازل استفاده كردند ايراينان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه زغال سنگ را كشف كردند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه مقياس سنجش اجسام را كشف كردند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه به كرويت زمين پي بردند ايرانيان بودند .


آيا ميدانيد : اولين مردماني كه قاره آمريكا را كشف كردند ايراينان بودند و كريستف كلب و واسكودوگاما بر اثر خواندن كتابهاي ايراني كه در كتابخانه واتيكان بوده به فكر قاره پيمايي افتادند .


آيا ميدانيد : كلمه شاهراه از راهي كه كورش كبير بين سارد پايتخت كارون و پاسارگاد احداث كرد گرفته شده است .


آيا ميدانيد : كورش كبير در شوروي سابق شهري ساخت به نام كورپوليس كه خ*** امروزي نام دارد .


آيا ميدانيد : كورش پس از فتح بابل به معبد مردوك رفت و براي ابراز محبت به بابلي ها به خداي آنان احترام گذاشت و در همان معبد كه بيش از 1000 متر بلندي داشت براي اثبات حسن نيت خود به آنان تاج گذاري كرد .


آيا ميدانيد : اولين هنرستان فني و حرفه اي در ايران توسط كورش كبير در شوش جهت تعليم فن و هنر ساخته شد .


آيا ميدانيد : ديوار چين با بهره گيري از ديواري كه كورش در شمال ايران در سال 544 قبل از ميلاد براي جلوگيري از تهاجم اقوام شمالي ساخت ، ساخته شد .


آيا ميدانيد : اولين سيستم استخدام دولتي به صورت لشگري و كشوري به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگي و گرفتن مستمري دائم را كورش كبير در ايران پايه گذاري كرد .


آيا ميدانيد : كمبوجبه فرزند كورش بدليل كشته شدن 12 ايراني در مصر و اينكه فرعون مصر به جاي عذر خواهي از ايرانيان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با 250 هزار سرباز ايراني در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از ميلاد به مصر حمله كرد و كل مصر را تصرف كرد و بدليل آمدن قحطي در مصر مقداري بسيار زيادي غله وارد مصر كرد . اكنون در مصر يك نقاشي ديواري وجود دارد كه كمبوجيه را در حال احترام به خدايان مصر نشان ميدهد . او به هيچ وجه دين ايران را به آنان تحميل نكرد و بي احترامي به آنان ننمود .


آيا ميدانيد : داريوش كبير با شور و مشورت تمام بزرگان ايالتهاي ايران كه در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهي برگزيده شد و در بهار 520 قبل از ميلاد تاج شاهنشاهي ايران رابر سر تهاد و براي همين مناسبت 2 نوع سكه طرح دار با نام داريك ( طلا ) و سيكو ( نقره ) را در اختيار مردم قرار داد كه بعدها رايج ترين پولهاي جهان شد .


آيا ميدانيد : داريوش كبير طرح تعلميات عمومي و سوادآموزي را اجباري و به صورت كاملا رايگان بنيان گذاشت كه به موجب آن همه مردم مي بايست خواندن و نوشتن بدانند كه به همين مناسبت خط آرامي يا فنيقي را جايگزين خط ميخي كرد كه بعدها خط پهلوي نام گرفت . ( داريوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود مي انديشيد . )


آيا ميدانيد : داريوش در پايئز و زمستان 518 - 519 قبل از ميلاد نقشه ساخت پرسپوليس را طراحي كرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با كمك چندين تن از معماران مصري بروي كاغد آورد .


آيا ميدانيد : داريوش بعد از تصرف بابل 25 هزار يهودي برده را كه در آن شهر بر زير يوق بردگي شاه بابل بودند آزاد كرد ..


آيا ميدانيد : داريوش در سال دهم پادشاهي خود شاهراه بزرگ كورش را به اتمام رساند و جاده سراسري آسيا را احداث كرد كه از خراسان به مغرب چين ميرفت كه بعدها جاده ابريشم نام گرفت .


آيا ميدانيد : اولين بار پرسپوليس به دستور داريوش كبير به صورت ماكت ساخته شد تا از بزرگترين كاخ آسيا شبيه سازي شده باشد كه فقط ماكت كاخ پرسپوليس 3 سال طول كشيد و كل ساخت كاخ ?? سال به طول انجاميد .


آيا ميدانيد : داريوش براي ساخت كاخ پرسپوليس كه نمايشگاه هنر آسيا بوده 25 هزار كارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به كار گماشته بود و به هر استادكار هر 5 روز يكبار يك سكه طلا ( داريك ) مي داده و به هر خانواده از كارگران به غير از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن - كره - عسل و پنير ميداده است و هر 10 روز يكبار استراحت داشتند .


آيا ميدانيد : داريوش در هر سال براي ساخت كاخ به كارگران بيش از نيم ميليون طلا مزد مي داده است كه به گفته مورخان گران ترين كاخ دنيا محسوب ميشده . اين در حالي است كه در همان زمان در مصر كارگران به بيگاري مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد كه با شلاق نيز همراه بوده است .


آيا ميدانيد : تقويم كنوني ( ماه 30 روز ) به دستور داريوش پايه گذاري شد و او هياتي را براي اصلاح تقويم ايران به رياست دانشمند بابلي "دني تون" بسيج كرده بود . بر طبق تقويم جديد داريوش روز اول و پانزدهم ماه تعطيل بوده و در طول سال داراي 5 عيد مذهبي و 31 روز تعطيلي رسمي كه يكي از آنها نوروز و ديگري سوگ سياوش بوده است .


آيا ميدانيد : داريوش پادگان و نظام وظيفه را در ايران پايه گزاري كرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزير بايد به خدمت بروند و تعليمات نظامي ببينند تا بتوانند از سرزمين پارس دفاع كنند .


آيا ميدانيد : داريوش براي اولين بار در ايران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاك -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنيان نهاد .


آيا ميدانيد : اولين راه شوسه و زير سازي شده در جهان توسط داريوش ساخته شد .


آيا ميدانيد : داريوش براي جلوگيري از قحطي آب در هندوستان كه جزوي از امپراطوري ايران بوده سدي عظيم بروي رود سند بنا نهاد .


آيا ميدانيد : فيثاغورث كه بدلايل مذهبي از كشور خود گريخته بود و به ايران پناه آورده بود توسط داريوش كبير داراي يك زندگي خوب همراه با مستمري دائم شد ..


آيا ميدانيد : در طول سلطنت داريوش كبير 242 حكمران بر عليه او شورش كرده بودند و او پادشاهي بوده كه با 242 مورد شورش مقابله كرد و همه را بر جاي خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ايران بسط داد . او در سال آخر پادشاهي به اندازه 10 ميليون ليره انگلستان ذخيره مالي در خزانه دولتي بر جاي گذاشت .


*** داريوش در سال 521 قبل از ميلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پايين اجتماع خشنود نيستم .. ***
فرزند کوروش بازدید : 179 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
خورشید هنوز در پشت کوههای باختر فرو نرفته بود که کورش پادشاه ایران دستور داد سپاه در نزدیکی شهر ایلام اردو بزند همه سرخوش از پیروزی خود بر بابل بودند .
در آن هنگامه پیر زن و پسر جوانی به اردوگاه آمده و نزد پادشاه ایران از کارمند مالیات شهرشان شکایت نمودند . پس از تحقیق معلوم شد آن کارمند هر ساله بیش از آنچه دولت در نظر گرفته از مردم خراج می ستاند .
آن شب کورش پادشاه ایران در همان اردوگاه سرپرست خزانه دارای و مالیات فرمانروایی را از کار برکنار نموده و کس دیگری را به کار گمارد .
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است . و هم او در جایی دیگر می گوید : فرمانروا در برکناری کارمند نابکار زمانی را نباید از دست دهد چون سیاهی کار بزهکار در دید مردم خیلی زود دامن او را نیز خواهد گرفت .
گفته می شود که پس از برکناری مدیر خزانه داری سه نفر از سرپرستان و اشراف کشور نزد فرمانروای ایران آمده تا پادشاه ایران را از تصمیمی که گرفته است باز دارند . کورش هخامنشی نه تنها از رای خود بر نگشت بلکه آن سه تن را هم از کار برکنار نمود و گفت : اگر تخم بدکاری از خاک ایران کنده نشود آرامشی نخواهیم داشت.
فرزند کوروش بازدید : 204 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
شبی بازرگانان شیراز میهمان یعقوب لیث صفار پادشاه ایران بودند . بازرگانی با نیش خند گفت مردم بدنبال بیچارگی هستند آن ها نام شما را هر روز هزار بار بر زبان می آورند چون می پندارند شما دشمن خلیفه هستید . حال آنکه ما از داد و ستد با دربار خلیفه سود کلانی می بریم . یعقوب بدو گفت مردم نیک می گویند من هم همان می کنم که می گویند . بازرگان به آرامی گفت ولی قربان مردم سود و زیان خویش را نمی دانند . یعقوب گفت مردم به من می گویند چه کنم نه سود و زیان آنها . من سرباز مردم هستم و دست خلیفه را از ایران کوتاه کرده و می کنم . همراه بودن نظر یعقوب با دیدگاه مردم مرا به یاد این جمله اندیشمندانه ارد بزرگ می اندازد که : خواست فرمانروا باید هم آهنگ با مردم باشد پیشداری او به نابودی اش می انجامد .
یعقوب لیث صفار آزاد مردی بود که به ندای مردمش گوش فرا داد و آنها را در راه آزادی از چنگال خلیفه بغداد رهبری کرد . برای همین در تمام زمان ها محبوب ایرانیان است
فرزند کوروش بازدید : 161 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
فره ورتیش دومین پادشاه ایران از دودمان مادها و فرزند دیاکو بود . بامدادان بر دیوار دژ کاخ فراز آمده به خانه های مردم هگمتانه می نگریست هنوز بسیاری در بستر خویش آرمیده و زندگی در شهر جریان نیافته بود فرمانروا به لب دیوار دژ آمده و به پایین نگریست در پای دیوار زنی را دید که بر خاک های پای دژ خوابیده است به دیده بان نزدیک خویش گفت این زن در اینجا چه می کند و کی به اینجا آمده ؟
دیده بان گفت بسیاری از شبها زنهای تنها در پای دژ می خوابند چون اینجا امنیت هست و کسی آنها را آزار نمی دهد . فرمانروا گفت مگر آنها زندگی ندارند . نگهبان گفت بسیاری از آنها بیوه اند و یا سرپرستی ندارند همسرانشان یا در جنگ کشته شده اند و یا بیماری جانشان را گرفته .
فره ورتیش رایزن پیرش را خواست و جریان را برایش باز گو نمود . و به او گفت قدرت فرمانروا تنها در ایجاد امنیت در مرز ها نیست مردم هم باید امنیت جانی و همینطور ادامه زندگی داشته باشند .
دستور داد چهارصد اسب از داشته های فرمانروایی را فروختند و با آن ساختمانی در کنار کاخ خویش بنا نمود برای زنان و مردان تنها و دردمند . روزی سه وعده غذا به آنها داده می شد . بی پناهان را پس از نگهداری تشویق به زندگی و فعالیت های شرافتمندانه می کردند.
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید: آزادگان تهی دستی را ننگ می دانند و نه تهی دستان را.
پادشاه ایران فره ورتیش دستور داد در تمام شهرهای ایران چنین ساختمانهایی ساخته شود . و یکی از هنجارهای اصلی این برج ها این بود که نام و نشانی از آمدگان نمی پرسیدند.
فرزند کوروش بازدید : 166 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
تمیستوکل پادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود یکی سرداران خویش که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگ تراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیس پرسپولیس را همچون جواهرات تراش داده اند آنهم به گونه ایی که پیک های سرزمینهای دیگر از این همه زیبایی در شگفت شده اند به ایران رو و به هر گونه که امکان دارد این دو را به یونان بیاور می خواهم آنها پرسپولیس زیباتری در آتن بسازند . آن فرمانده یونانی با چند سرباز دیگر با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با دو هنرمند ایرانی بازگشت . در حالی که دست های آنها بسته ، رویشان زرد و بسیار نحیف و لاغر شده بودند . تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند و به آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخی باشکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید .
مازیار سالخورده گفت نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ما نمی توانیم خواسته شما را انجام دهیم پادشاه یونان تمیستوکل برافروخت و آن دو را به زندان افکند . مازیار و بانو گلدیس یک سال در بدترین شرایط ***جه شدند اما برای اجنبی خدمتی نکردند تا اینکه خشایارشاه پس از شکست دادن یونان و فتح آتن آن دو هنرمند دلیر و میهن پرست ایرانزمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هر دوی آنها هدیه های ارزشمندی داد .
آن هنرمندان نسبت به سرزمین خویش وفادار بودند چرا که پی به قدرت هنر برده بودند به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانزمین : در بلند هنگام هیچ نیرویی نمی تواند در برابر فرهنگ و هنر ایستادگی کند .
مازیار و بانو گلدیس مایه فر و شکوه سرزمین ما هستند و از این روست که این نخستین نام های تاریخ هنر ایران بسیار دوست داشتنی هستند .
پادشاه ایران خشایارشا پس از بازگشت از آتن در تخت جمشید نوشت : داریوش را پسران دیگری بودند٬ ولی چنان که اهورامزدا را کام بود٬ داریوش٬ پدر من٬ پس از خود٬ مرا بزرگ.ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت٬ به خواست اهورامزدا من بر جای.گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم٬ بسیار ساختمان.های والا ساختم. آن چه را که به دست پدرم ساخته شده بود٬ من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آن چه را که من ساختم و آن چه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم.
فرزند کوروش بازدید : 170 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
بر روی شمشیر فرهاد دوم ( پادشاه ایران از دودمان اشکانیان ) این جمله از بانو ورتا بود : تنها برای نگهبانی از ایران و مردم سرزمین بجنگ . یکی از مغ های پیر زرتشتی به پادشاه ایران گفت چرا این سخن بر روی شمشیر است ؟ پند بزرگان باید در اندیشه و دل ما باشد نه بر دست ساخته های ما . فرهاد دوم نگاهی به شمشیر نمود و گفت این جمله را هر بار می بینم به من می گوید راه درست چه و کجاست و بدین گونه در بیداد زمانه گم نمی شوم . در این باره ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی می گوید : یادآوری آرمانها ، از بیراهه روی بازمان می دارد.
آن مغ خود از یاد برده بود که چرا آتش در آتشکده همیشه روشن است . آیا جز برای یادآوری اندیشه های آنان است ؟!
فرزند کوروش بازدید : 207 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
آیوت ها ثروتمندترین خاندان بازرگان دودمان اشکانیان بودند آنها در مدت 470سال کالاهای مورد نیاز مردم خاور و باختر جهان را فراهم و برایشان می فرستادند . آیوت یکم در جوانی پس از کمی تجارت برای بازرگانان خورده پا تصمیم گرفت خود این راه را ادامه دهد و تبدیل به بزرگترین بازرگان ایران گردد روزی که نخستین سفر بازرگانی خویش را در پیش داشت مردی میانسال پیش او آمد و گفت من بازرگانم همان جایی می روم که شما در پی آنید . آیا می خواهید همراه با هم این راه را برویم ؟
آیوت گفت هدف شما از سفر چیست ؟
آن مرد گفت : هم اکنون می خواهم بازرگانی کنم . شاید در بین راه و یا در آن شهر که می رویم کار پر درآمدتری یافتم . هدف من این است هر کاری که بهتر بود به آن بپردازیم .
آیوت جوان به او خندید و گفت من با آدمی که برنامه مشخصی برای زندگی خویش ندارد همراه نخواهم شد و از او جدا شد . اندیشمند ایرانی ارد بزرگ می گوید : برنامه داشتن ویژگی آدمهای کارآمد است .
اگر آیوت با آن مرد همراه می شد شاید هیچ وقت نمی توانست امپراتوری بازرگانی آیوت ها را ایجاد کند . چون برای آیوت تنها یک هدف مهم وجود داشت و آن تبدیل شدن به بزرگترین بازرگانی ایران بود .
فرزند کوروش بازدید : 194 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
مسابقات تیس کوپان (1265 تا 550 پیش از میلاد مسیح)
اونتاش گال پادشاه سرزمین ایلام ( نام قدیم سرزمین ایران ) در 1265 سال پیش از میلاد ، دو فرزند داشت به نامهای تیس و کوپان این دختر و پسر که دو قلو بودند همواره بر سر تواناییهای خویش جنگ و ستیز داشتند .
پدر یک دوره مسابقات ورزشی بین این دو برگزار نمود . پس از آن مسابقه پادشاه اونتاش گال بر آن شد این کار را به شکل بسیار گسترده تری انجام دهد و از این رو در همان محل که امروزه به نام تیس کوپان ( در نزدیکی بندر چابهار ) شهرت دارد مسابقات جهانی تیس کوپان را هر ساله برگزار می نمود یعنی 291 سال پیش از مسابقات المپیک در یونان .
نکته مهم این است که این مسابقات ۷۱۵ سال یعنی تا پایان دودمان مادها در ایران ادامه یافت .
اونتاش گال پادشاه ایران که در آن زمان ایلام نامیده می شد و حکومتش از شهر نیمروز (در افغانستان کنونی ) بود تا رود دجله ، پس از رسیدن به قدرت در سال 1265 پیش از میلاد دو کار بزرگ انجام داد اول آنکه شهری جدید به نام اونتاش بنا کرد و در آن زیگورات برپا ساخت ، دیگر آنکه مسابقات و آوردهای ورزشی برگزار می نمود که ورزشکاران از خاور و باختر جهان به تیس کوپان ( محلی در نزدیکی چابهار کنونی ) می آمدند تا آورد جانانه ایی را برگزار نمایند .
مسابقات تیس کوپان در سرزمین ایران باستان 291 سال پیش از مسابقات المپیک در یونان برگزار می شد . و البته نکته اساسی در اینجا این بود که مسابقات تیس کوپان صرفا ورزشی بود اما در بازیهای المپیک یک جشن مذهبی بود که برای ادای احترام به زئوس (پادشاه خدایان یونان) در صحن مربوط به او برگزار می.شد . و شرکت کنندگان آن مسابقات همه اهل شهر آتن بودند و حتی در حد کشور یونان هم نبود . اینجاست که به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته بیشتر پی می بریم که : ایران زایشگاه تمدنهاست .
آوردهای تیس کوپان هر سال در فصل پاییز از پانزده مهر آغاز و تا سوم آبان ماه ادامه می یافت . باستانشناسان معتقدند پایان فصل تابستان و کشاورزی باعث می شد همه با خیالی آسوده در این مسابقات شرکت کنند این آوردها در نه دسته ، در رشته های کشتی ( تنها برای مردان ) ، تیر و کمان (زنان و مردان ) ، شنا ( فقط مردان )، چوگان (مردان و زنان ) و شمشیربازی ( تعدادی از شمشیر های چوبی آن مسابقات امروزه از تپه باستانی تیس کوپان بدست آمده ، شمشیر بازی هم برای زنان و هم مردان بود است ) ، وزنه برداری ( فقط برای مردان و به شیوه ای خاص ) ، دو ( زنان و مردان ) ، اسب دوانی ( مردان و زنان ) و پرتاب نیزه ( مردان و زنان ) برگزار می شد .
جوایز تنها به نفرات نخست داده می شد البته جوایز آن آوردها در نوع خود بی نظیر بوده است چرا که به هر یک از قهرمانان صدفی پر از مروارید اهدا می گشت صدف ها را از جزیره لاوان می آوردند .

تیس کوپان را به این شکل هم می نویسند طیس کوپان
فرزند کوروش بازدید : 214 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
تمدن‌ پارس‌
طبقات‌ و تيره‌ها
5-1- پارسيها از لحاظ‌ وضع‌ زندگي‌ به‌ دو طبقه‌ تقسيم‌ مي‌شدند: افراد به‌ كار كشاورزي‌ سرگرم‌ بودند. بنا به‌ گفته‌ي‌ هرودوت‌، اين‌ طبقه‌ شش‌ تيره‌ي‌ برزگر را در برمي‌گرفت‌:
1- پازارگاد (Pasargades)
2- مارافين‌ (Maraphien)
3- ماسپين‌ (Maspien)
4- پانتالين‌ (Panthalien)
5- دروزين‌ (Derousien)
6- گرمانين‌ (Germanien)
طبقه‌ي‌ دوم‌ كه‌ افراد بيابانگرد آن‌ باچوپاني‌ روزگار مي‌گذرانيدند، از چهار عشيره‌ي‌ زيرين‌ تشكيل‌ مي‌گرديد:
1- دائن‌ (Daen)
2- مارد (Marde)
3- دروپيك‌ (Dropique)
4- ساگارتين‌ (Sagartien)
البته‌ گرنفون‌ شماره‌ي‌ طوايف‌ و عشاير پارسيها را دوازده‌ مي‌داند و از اين‌ نظر چنين‌ برمي‌آيد كه‌ پس‌ از قدرت‌ يافتن‌ پارسيها، دو طايفه‌ بر آنها افزوده‌ شده‌ است‌. هخامنشيان‌ جزء طبقه‌ي‌ نخستين‌ بوده‌ با پازارگادها بستگي‌ داشتند. آنان‌ بر پادشاهان‌ بومي‌ قلمرو سوزيان‌ يا عيلام‌ غلبه‌ يافتند و پايتخت‌ آنان‌ يعني‌ شهر شوش‌ را كه‌ در دامنه‌ي‌ كوههاي‌ جنوب‌ غربي‌ ايران‌ واقع‌ بود، تحت‌ نفوذ خود در آوردند. هخامنشان‌ در نتيجه‌ي‌ بعضي‌ حوادث‌ و پيشامدها كه‌ در تاريخ‌ به‌ آن‌ علتها اشاره‌ نشده‌ است‌، از نواحي‌ كوهستاني‌ پارسوا به‌ طرف‌ دشتهاي‌ سوزيان‌ حركت‌ كرده‌ به‌ تدريج‌ با اقوام‌ بومي‌ آن‌ نواحي‌ يعني‌ كاسيها و انزانيها مخلوط‌ و ممزوج‌ شدند. يادآوري‌ مي‌شود كه‌ اصل‌ دو قوم‌ اخير به‌ درستي‌ معلوم‌ نيست‌ و شايد بتوان‌ آنها را از لحاظ‌ زبان‌ در زمره‌ي‌ خويشاوندان‌ ژئورژينها (Georgiens) و طوايف‌ ماوراء قفقاز به‌ شمار آورد.
هخامنشان‌ كه‌ در سوزيان‌ جاي‌ اقوام‌ بومي‌ را گرفته‌ بودند، در آن‌ ناحيه‌ دودماني‌ را بنياد نهادند كه‌ به‌ موجب‌ لوحه‌ي‌ نابونيد (Nabonide) پادشاه‌ بابل‌، تا روي‌ كار آمدن‌ كورش‌ كبير، سه‌ تن‌ از پادشاهان‌ آن‌ سلسله‌ به‌ نام‌: چاايش‌پيش‌ (Tchaechpich) ، كوروش‌ اول‌ و كمبوجيه‌ (كامبيز) يكي‌ پس‌ از ديگري‌ در سوزيان‌ به‌ سلطنت‌ رسيدند.
فرزند کوروش بازدید : 129 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
- كوروش‌ يكي‌ از كساني‌ بود كه‌ گويا براي‌ فرمانروايي‌ آفريده‌ شده‌اند و، به‌ گفته‌ي‌ امرسن‌، همه‌ي‌ مردم‌ از تاجگذاري‌ ايشان‌ شاد مي‌شوند. روح‌ شاهانه‌ داشت‌ و شاهانه‌ به‌ كار بر مي‌خاست‌؛ در اداره‌ي‌ امور به‌ همان‌ گونه‌ شايستگي‌ داشت‌ كه‌ در كشور گشاييهاي‌ حيرت‌انگيز خود؛ با شكست‌ خوردگان‌ به‌ بزرگواري‌ رفتار مي‌كرد و نسبت‌ به‌ دشمنان‌ سابق‌ خود مهرباني‌ مي‌كرد. پس‌، مايه‌ي‌ شگفتي‌ نيست‌ كه‌ يونانيان‌ درباره‌ي‌ وي‌ داستانهاي‌ بي‌شمار نوشته‌ و او را بزرگ‌ترين‌ پهلوان‌ جهان‌ ، پيش‌ از اسكندر، دانسته‌ باشند. مايه‌ي‌ تأسف‌ آن‌ است‌ كه‌ از نوشته‌هاي‌ هرودوت‌ و گزنوفون‌ نمي‌توانيم‌ او صاف‌ و شمايل‌ وي‌ را طوري‌ ترسيم‌ كنيم‌ كه‌ قابل‌ اعتقاد باشد. مورخ‌ اول‌، تاريخ‌ وي‌ را با بسياري‌ داستانهاي‌ خراقي‌ در هم‌ آميخته‌، و دومي‌ كتاب‌ خود كوروپايديا (= تربيت‌ كوروش‌) را همچون‌ رساله‌اي‌ در فنون‌ جنگ‌ نوشته‌، و در ضمن‌ آن‌ خطابه‌اي‌ در تربيت‌ و فلسفه‌ آورده‌ است‌؛ گزنوفون‌ چندين‌ بار در نوشته‌ي‌ خود كوروش‌ را با سقراط‌ اشتباه‌ كرده‌ و احوال‌ آن‌ دو را با هم‌ آميخته‌ است‌. چون‌ اين‌ داستانها را كنار بگذاريم‌، از كوروش‌ جز شبح‌ فريبنده‌اي‌ باقي‌ نمي‌ماند. آنچه‌ به‌ يقين‌ مي‌توان‌ گفت‌ اين‌ است‌ كه‌ كوروش‌ زيبا و خوش‌ اندام‌ بوده‌، چه‌ پارسيان‌ تا آخرين‌ روزهاي‌ دوره‌ي‌ هنر باستاني‌ خويش‌ به‌ وي‌ همچون‌ نمونه‌ي‌ زيبايي‌ اندام‌ مي‌نگريسته‌اند؛ ديگر اينكه‌ وي‌ مؤسس‌ سلسله‌ي‌ هخامنشي‌ يا سلسله‌ي‌ «شاهان‌ بزرگ‌» است‌، كه‌ در نامدارترين‌ دوره‌ي‌ تاريخ‌ ايران‌ بر آن‌ سرزمين‌ سلطنت‌ مي‌كرده‌اند؛ ديگر آنكه‌ كوروش‌ سربازان‌ مادي‌ و پارسي‌ را چنان‌ منظم‌ ساخت‌ كه‌ به‌ صورت‌ قشون‌ شكست‌ ناپذيري‌ در آمد؛ بر سارديس‌ و بابل‌ مسلط‌ شد؛ و فرمانروايي‌ اقوام‌ سامي‌ را بر باختر آسيا چنان‌ پايان‌ داد كه‌، تا هزار سال‌ پس‌ از آن‌، ديگر نتوانستند دولت‌ و حكومتي‌ بسازند؛ تمام‌ كشورهايي‌ را كه‌ قبل‌ از وي‌ در تحت‌ تسلط‌ آشور و بابل‌ و ليديا و آسياي‌ صغير بود ضميمه‌ي‌ پارس‌ ساخت‌، و از مجموع‌ آنها يك‌ دولت‌ شاهنشاهي‌ و امپراطوري‌ ايجاد كرد كه‌ بزرگ‌ترين‌ سازمان‌ سياسي‌ قبل‌ از دولت‌ روم‌ قديم‌، و يكي‌ از خوش‌ اداره‌ترين‌ دولتهاي‌ همه‌ي‌ دوره‌هاي‌ تاريخي‌ به‌ شمار مي‌رود.
كوروش‌ به‌ راستي‌ يك‌ رهبر بزرگ‌ تاريخي‌ است‌
- آن‌ اندازه‌ كه‌ از افسانه‌ها برمي‌آيد، كوروش‌ از كشور گشاياني‌ بوده‌ است‌ كه‌ بيش‌ از هر كشور گشاي‌ ديگر او را دوست‌ مي‌داشته‌اند، و پايه‌هاي‌ سلطنت‌ خود را بر بخشندگي‌ و خوي‌ نيكو قرار داده‌ بود. دشمنان‌ وي‌ از نرمي‌ و گذشت‌ او آگاه‌ بودند، و به‌ همين‌ جهت‌ در جنگ‌ با كوروش‌ مانند كسي‌ نبودند كه‌ با نيروي‌ نوميدي‌ مي‌جنگد و مي‌داند چاره‌اي‌ نيست‌ جز اينكه‌ بكشد يا خود كشته‌ شود. پيش‌ از اين‌ - بنا به‌ روايت‌ هرودوت‌- دانستيم‌ كه‌ چگونه‌ كرزوس‌ را از سوختن‌ در ميان‌ هيزمهاي‌ افروخته‌ رهانيد و بزرگش‌ داشت‌ و او را از رايزنان‌ خود ساخت‌؛ نيز از بخشندگي‌ و نيكي‌ رفتار او با يهوديان‌ سخن‌ گفتيم‌. يكي‌ از اركان‌ سياست‌ و حكومت‌ وي‌ آن‌ بود كه‌، براي‌ ملل‌ و اقوام‌ مختلفي‌ كه‌ اجزاي‌ امپراطوري‌ او را تشكيل‌ مي‌دادند، به‌ آزادي‌ عقيده‌ي‌ ديني‌ و عبادت‌ معتقد بود؛ اين‌ خود مي‌رساند كه‌ بر اصل‌ اول‌ حكومت‌ كردن‌ بر مردم‌ آگاهي‌ داشت‌ و مي‌دانست‌ كه‌ دين‌ از دولت‌ نيرومندتر است‌. به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ وي‌ هرگز شهرها را غارت‌ نمي‌كرد و معابد را ويران‌ نمي‌ساخت‌، بلكه‌ نسبت‌ به‌ خدايان‌ ملل‌ مغلوب‌ به‌ چشم‌ احترام‌ مي‌نگريست‌ و براي‌ نگاهداري‌ پرستشگاهها و آرامگاههاي‌ خدايان‌، از خود، كمك‌ مالي‌ نيز مي‌كرد. حتي‌ مردم‌ بابل‌، كه‌ در برابر او سخت‌ ايستادگي‌ كرده‌ بودند، در آن‌ هنگام‌ كه‌ احترام‌ وي‌ را نسبت‌ به‌ معابد و خدايان‌ خويش‌ ديدند، به‌ گرمي‌ بر گرد او جمع‌ شدند و مقدم‌ او را پذيرفتند. هر وقت‌ سرزميني‌ را مي‌گشود كه‌ جهانگشاي‌ ديگري‌ پيش‌ از وي‌ به‌ آنجا نرفته‌ بود، با كمك‌ تقوا و ورع‌، قربانيهايي‌ به‌ خدايان‌ محل‌ تقديم‌ مي‌كرد؛ مانند ناپلئون‌، همه‌ي‌ اديان‌ را قبول‌ داشت‌ و ميان‌ آنها فرقي‌ نمي‌گذاشت‌؛ و با مرحمتي‌ بيش‌ از ناپلئون‌ به‌ تكريم‌ همه‌ي‌ خدايان‌ مي‌پرداخت‌.
وي‌ از لحاظ‌ ديگري‌ نيز به‌ ناپلئون‌ شبيه‌ بود، چه‌، مانند وي‌، قرباني‌ بلند پروازي‌ فراوان‌ خويش‌ شد. هنگامي‌ كه‌ از گشودن‌ همه‌ي‌ سرزمينهاي‌ خاور نزديك‌ آسوده‌ شد، درصدد بر آمد كه‌ ماد و پارس‌ را از هجوم‌ بدوياني‌ كه‌ در آسياي‌ ميانه‌ منزل‌ داشتند خلاص‌ كند؛ و چنان‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ در اين‌ حمله‌هاي‌ خود، تا كنار نهر سيحون‌ در شمال‌، و تا هندوستان‌ در خاور پيش‌ رفته‌ باشد؛ در همين‌ گيرودارها، و در آن‌ زمان‌ كه‌ به‌ منتهاي‌ بزرگي‌ خود رسيده‌ بود، كشته‌ شد. كوروش‌ نيز، چون‌ اسكندر، امپراطوري‌ بزرگي‌ را به‌ چنگ‌ آورد، ولي‌ بيش‌ از اينكه‌ فرصت‌ سازمان‌ دادن‌ به‌ آن‌ پيدا كند، اجل‌ آن‌ امپراطوري‌ را از چنگش‌ بيرون‌ آورد.
ظهور داريوش‌
- غصب‌شدن‌ تاج‌ و تخت‌ سلطنت‌، و كشته‌شدن‌ بردياي‌ غاصب‌، دو فرصت‌ گرانبهايي‌ بود كه‌ ولايتهاي‌ تابع‌ شاهنشاهي‌ پارس‌ در برابر خود داشتند؛ به‌ همين‌ جهت‌ فرمانداران‌ مصر و ليديا طغيان‌ كردند، و در آن‌ واحد شوش‌ و بابل‌ و ماد و آشور و ارمنيه‌ و سرزمين‌ سكاها و بسياري‌ از ولايات‌ ديگر سر به‌ شورش‌ برداشتند. ولي‌ داريوش‌ همه‌ را به‌ جاي‌ خود نشانيد و در اين‌ كار منتهاي‌ شدت‌ و قساوت‌ را به‌ كار برد. از جمله‌، چون‌ پس‌ از محاصره‌ي‌ طولاني‌ بر شهر بابل‌ دست‌ يافت‌، فرمان‌ داد
مهندسان‌ پارسي‌ به‌ فرمان‌ داريوش‌ اول‌، شاهراههايي‌ ساختند كه‌ پايتختها را به‌ يكديگر مربوط‌ مي‌كرد. درازي‌ يكي‌ از اين‌ راهها، كه‌ از شوش‌ تا ساردين‌ امتداد داشت‌، دو هزار و چهارصد كيلومتر بود. طول‌ راهها را با فرسخ‌ اندازه‌ مي‌گرفتند و به‌ گفته‌ي‌ هرودوت‌، «در پايان‌ هر چهارصد فرسخ‌ منزلگاه‌ شاهي‌ و مهمانخانه‌هاي‌ با شكوه‌ وجود داشت‌ و راهها همه‌ از جاهاي‌ امن‌ و آباد مي‌گذشت‌ »
كه‌ سه‌ هزار نفر از بزرگان‌ آن‌ را به‌ دار بياويزند، تا مايه‌ي‌ عبرت‌ و فرمانبرداري‌ ديگران‌ شود؛ داريوش‌ با يك‌ سلسله‌ جنگهاي‌ سريع‌ توانست‌ ولاياتي‌ را كه‌ شورش‌ كرده‌ بودند، يكي‌ پس‌ از ديگري‌، آرام‌ كند. چون‌ دريافت‌ كه‌ اين‌ شاهنشاهي‌ وسيع‌ هر وقت‌ دچار بحراني‌ شود به‌ زودي‌ از هم‌ پاشيده‌ خواهد شد، زره‌ جنگ‌ را از تن‌ بيرون‌ كرد، و به‌ صورت‌ يكي‌ از مدبّرترين‌ و فرزانه‌ترين‌ فرمانروايان‌ تاريخ‌ درآمد و سازمان‌ اداري‌ كشور را به‌ صورتي‌ درآورد كه‌ تا سقوط‌ امپراطوري‌ روم‌ پيوسته‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ي‌ عالي‌ از آن‌ پيروي‌ مي‌كردند. با نظم‌ و ساماني‌ كه‌ داريوش‌ مقرر داشته‌ بود، آسياي‌ باختري‌ به‌ چنان‌ نعمت‌ و آرامش‌ خاطري‌ رسيد كه‌ تا آن‌ زمان‌، در اين‌ ناحيه‌ي‌ پرآشوب‌، كسي‌ چنان‌ آسايشي‌ را به‌ خاطر نداشت‌.
فرزند کوروش بازدید : 236 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
منشور کوروش، نه تنها به عنوان یک میراث ارزشمند ملی برای همه ایرانیان و یک میراث جهانی برای جهانیان، که به عنوان یک میراث گرانبار اسلامی، می تواند موجب مباهات باشد، چرا که با تحقیقات روان شاد علامه آیت الله استاد طباطبایی، استاد شهید مرتضی مطهری اثبات شده که ذوالقرنین، همان کوروش هخامنشی است.

در قرآن مجید، آيه هاي 83 تا 99 سوره كهف، از کوروش کبیر با نام ذوالقرنین به عنوان فردی یکتاپرست، صالح، دادگر و انسان دوست و به عنوان یکی از بندگان شایسته و برگزیده خداوند به نیکی یاد می کند.

این در حالی است که نام بنیانگذار نخستین و بزرگترین امپراتوری دنیا، نه تنها در قرآن مجید بلکه حتی در کتاب های عهد عتیق (از جمله تورات) نیز به عنوان یک انسان برگزیده و بلند مرتبه ثبت و ضبط شده است.

اما متأسفانه، دشمنان فرهنگ و تمدن ایرانی به هر راهی متوسل می شوند تا یا پیشینه تمدنی ایرانیان را نفی کنند، یا دستاوردهای فرهنگی تاریخی، فرهنگ کهن ایرانی و میراث کهن همه ایرانیان از آذری و کرد گرفته تا بلوچ و تاجیک را به یک دسته قومی خاص نسبت دهند!

این گونه است که به رغم این که ظهور زرتشت پیامبر ایرانی بنا بر نوشته های ارسطو و بطلمیوس (بیش از دو هزار سال پیش ) به شش هزار سال پیش از آنها، یعنی هشت هزار سال پیش بازمی گردد، پیشینه ظهور او را تعمدا به سه هزار سال پیش کاهش می دهند!

این ضد ایرانیان بیگانه پرست، چشمان خود را بر همه شواهد و استنادات انکارناشدنی تاریخی می بندند و بیهوده می کوشند ذوالقرنین را با آتیلا و چنگیز، بزرگترین فرمانروایان ظالم و خونریز مغول تبار و زرد پوست آسیای میانه یا اسکندر گجستک جوان متجاوز، بی اخلاق، چند خدا، ظالم و خون ریز یونانی تطبیق دهند. 

این در حالی است که انسان های فرهیخته و دانشمندان بزرگی چون علامه آیت الله طباطبایی و پروفسور عبدالکلام آزاد (دانشمند شهیر هندی) با دلایل متقن به اثبات رسانده اند که ذوالقرنین، همان کوروش کبیر، بنیانگذار امپراتوری بزرگ هخامنشی در ایران بوده است.

نظر قطعی علامه طباطبایی در المیزان بنا بر شواهد تاریخی محکم این است؛ «ذوالقرنین قرآن همان کوروش کبیر هخامنشی است.»

استاد علامه طباطبايی می گويد: اگر ذوالقرنین قرآن، مردی مومن به خدا و به دين توحيد بوده، کوروش نيز اين چنين بوده و اگر ذوالقرنين، پادشاهی عادل و رعيت پرور بوده، کوروش نيز چنين بود؛ اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سياستمدار بوده او نيز بود؛ اگر دين، عقل، فضايل اخلاقی و ثروت و شوکت داشت، کوروش هم داشت؛ همان گونه که قرآن فرموده کوروش نيز سفری به سوی مغرب کرد، بر لیدی و پيرامون آن مسلط شد و بار ديگر به سوی مشرق سفر کرد. آنجا مردمی ديد صحرانشين و وحشی که در بيابان زندگی می کردند. برای همین، به آنها کمک کرد، سدی ساخت در مقابل قبيله و قومی که آنها را آزار می دادند؛ در تنگه داريال ميان کوه های قفقاز و نزديک به شهر تفليس (تفسير الميزان، علامه طباطبايی).

در زیر اصلی ترین مستندات تطبیق ذوالقرنین با کوروش کبیر به اجمال بیان می شود:

1- یکتاپرستی، نیکو کرداری، رأفت و انسان دوستی از صفات گفته شده ذوالقرنین در کتاب آسمانی مسلمانان است.
بنا بر فرموده قرآن مجید، ذوالقرنین، پادشاهي دادگر بود و نسبت به رعيت عطوفت داشت و هنگام كشورگشايي و غلبه قتل و كينه ورزي را اجازه نمي داد. از اين روی، هنگامي كه بر قومي در غرب چيره شد، پنداشتند، او هم مانند ديگر كشورگشايان خونريزي آغاز خواهد كرد، ولي او بدين كار دست نبرد، بلكه به آنان گفت: هيچ گونه بيمي پاكان شما در دل راه ندهند و هر يك از شما كه عملي نيكو كند، پاداش آن را خواهد ديد.
با آن كه آن قوم بي ياور و دادرسي در چنگال قدرت او بودند، با ايشان شفقت كرد و به دادگري و نيكوكاري دل آنان را به دست آورد.

بر پایه شواهد انکار ناپذیر تاریخی، همگی این ویژگی ها بر کوروش هخامنشی منطبق است که نمونه بارز خوی انسانی و رأفت و مدارای کوروش را در رفتار او با مردم بابل پس از فتح این سرزمین، در تاریخ می بینیم.

با این حال، برخی تلاش می کنند چنگیز و آتیلا و یا اسکندر مقدونی را ذوالقرنین معرفی نمایند، در حالی که هیچ یک از صفات آمده در قرآن مجید بر این جهانگشایان ظالم خونریز قابل انطباق نیست.

ذکر این نکته لازم است، بنا بر نوشته مورخان یونانی، کوروش کبیر از چنان جایگاه بزرگی برخوردار بوده که حتی اسکندر گجستک با وجود یورش وحشیانه به ایران و تسخیر و آتش زدن تخت جمشید به پاسارگاد مقبره کوروش رفته، در برابر مزار آن بزرگ مرد زانو زده و مراتب احترام خود را به کوروش کبیر بجا آورده است.

بنا بر فرموده قرآن مجید، ذوالقرنین مي گويد: «هذا فتح من ربي»؛ یعنی «همه فتوحات من نتيجه لطف خداست» و ما هیچ گاه در تاریخ، نه از اسكندر و نه از خاقان بت پرست مغول تبار زرد پوست، چنين گفتاري سراغ نداريم و سلاطين حميري يمن نيز در حد فاتحان بزرگ نبوده اند.

با توجه به این که بر خلاف بیهوده گویی های دشمنان کینه ورز، ملیت و هویت ایرانی بهترین معیار قضاوت واقعی درباره شخصیت های تاریخی هر ملت سخنان ثبت شده و مکتوب آنان است، در زیر، بخشی از سخنان تاریخی کوروش بزرگ پس از فتح بابل را برای شناخت ویژگی های شخصیتی و یکتاپرستی این بزرگ مرد تاریخ ایران و جهان مرور می کنیم:

«به نام ایزد جان و خرد؛
ایزد یکتایی که لحظه به لحظه او را بیشتر درک می کنم
ای مردم بابل، ما همه بندگان اهورا مزدا، خدای یگانه هستیم... ما نه پیروزیم و نه شکست خورده! ما امروز در سراسر این سرزمین پهناور، همگی با هم برابریم... همگی آزادیم...و همگی پاکیم. ما همگی دوستیم. ما تنها یک دشمن داریم و دشمن همه ما اهریمن است و جز او دیگر سایه ای نیست. ما همگی نوریم... سربازان اهورا مزداییم. از این لحظه من پادشاهی ام را بر این مبنا در تمام کره خاکی در سراسر این خاک پهناور که به فرمان من است، اعلام می کنم. از این پس، نام شاهنشاهی ما هخامنشی خواهد بود و این را به یاد پدر بزرگ عزیزم ـ که بخشی از اندیشه های نیک او به من به ارث رسید ـ به عاریه برمی دارم. ما از این لحظه، اندیشه و دین هر کس را محترم خواهیم دانست. هر کس به دین خودش خواهد پرداخت، هر کس نتیجه انتخاب خود را خواهد دید. هیچ کس حق ----- به حقوق دیگری را ندارد. از این لحظه، تمام بردگان آزادند. من تمامی گناهکاران را از این لحظه بخشیدم. هیچ کس مغضوب من نیست. هیچ بابلی از آنچه بوده، نترسد. این یک بخشایش عمومی است و زنان «بالشاسر» که در حرمسرای بابل بوده اند، از این لحظه آزادند. مال و اموالی در حد بازرگانی ثروتمند به هر یک از شما داده می شود و بعد شما می توانید به هر جای ایران پهناور از هند تا مصر و از توران تا یونان که خواستید بروید. شوهر شما مرده و شما وارثان او هستید. داشته های شخصی خودتان را بردارید و از کاخ خارج شوید. تمامی خزانه بالشاسر در میان مردم همین شهر به مساوات تقسیم خواهد شد. میان مرد و زن پیر و جوان و کودک تمایزی نیست. هر کس در قلمروی من به لطف اهورا مزدا زندگی می کند، از حقی مساوی با همه برخوردار است. تمامی تبعیدیان با هزینه حکومت هخامنشی به شهر و کشورشان بازخواهند گشت و با هزینه هخامنشی شهر ها و معابدشان دوباره راه خواهد افتاد. من تا زمانی که به تمام سخنانم جامه عمل بپوشانم، در این شهر خواهم ماند. آری زمین مقدس است... ما نیز یک به یک مقدسیم... این اهورا مزداست که ما را مقدس آفریده... و ما جهان زیبا را زیباتر خواهیم کرد. برای چنین هدفی همگان کار خواهند کرد... همه به دین و زبان خویش خواهند پرداخت و همه آزاد خواهند بود...»

2- واژه ذوالقرنین در قرآن مجید به معنای فردی است که دو شاخ در بالای سر او قرار دارد. همان گونه که در تصویر حجاری شده کوروش کبیر در پاسارگاد دیده می شود؛ کلاهی با دو شاخ در بالای سر او به خوبی نمایان است.

در ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه 539آمده است:
«در كتاب دانيال هم خوابى كه وى براى كورش نقل كرده، به صورت قوچى كه دو شاخ داشته ديده است».

در آن كتاب چنين آمده: در سالسوم از سلطنت بيلشاصر پادشاه، براى من كه دانيال هستم بعد از آن رؤيا كه بار اولديدم رؤيايى دست داد كه گويا من در شوش هستم؛ يعنى در آن قصرى كه در ولايت عيلام است، مى باشم و در خواب مى بينم كه من در كنار نهر «اولاى» هستم. چشم خود را به طرف بالا گشودم. ناگهان قوچى ديدم كه دو شاخ دارد و در كنار نهر ايستاده و دو شاخش بلند است؛ اما يكى از ديگرى بلندتر است كه در عقبقرار دارد. قوچ را ديدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مى كند و هيچ حيوانى در برابرش مقاومت نمى آورد و راه فرارى از دست او نداشت و او هر چه دلش مى خواهد، مى كند و بزرگ مى شود.

در اين بين كه من مشغول فكر بودم، ديدم نر بزى از طرف مغرب نمايان شد. همه ناحيه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهايش از زمين بريده است و اين حيوان تنها يك شاخ دارد كه ميان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسيد به قوچى كه گفتم دو شاخ داشت و در كنار نهر بود.

سپس با شدت و نيروى هر چه بيشتر دويده، خود را به قوچ رسانيد. با او درآويخت و او را زد و هر دو شاخش را شكست و ديگر تاب و توانى براى قوچ نماند. بى اختيار در برابر نر بز ايستاد. نر بز قوچ را به زمين زد و او را لگدمال كرد و آن حيوان نمى توانست از دست او بگريزد، و نر بز بسيار بزرگ شد.

آنگاه مى گويد: جبرئيل را ديدم و او رؤياى مرا تعبير كرده، به طورى كه قوچ داراى دو شاخ با كورش و دو شاخش با دو مملكت فارس و ماد منطبق شد و نر بز كه داراى يك شاخ بود با اسكندر مقدونى منطبق شد.

و اما سير كورش به طرف مغرب و مشرق: اما سيرش به طرف مغرب همان سفرى بود كه براى سركوبى و دفع «ليديا» كرد كه با لشکرش به طرف كورش می آمد و آمدنش به ظلم و طغيان و بدون هيچ عذر و مجوزى بود. كورش به طرف او لشکر كشيد و او را فرارى داد و تا پايتخت كشورش تعقيبش كرد و پايتختش را فتح نموده او را اسير نمود و در آخر، او و ساير ياورانش را عفو نموده، اكرام و احسانشان كرد؛ با اين كه حق داشت، سياستشان كند و به كلى، نابودشان سازد و انطباق اين داستان با آيه شريفه «حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة».
فرزند کوروش بازدید : 175 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)
فرزندان من! دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام.
وقتی درگذشتم، مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد؛ زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم.
من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام.
زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آن را اکنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند.
مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا میکند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود. پس اگر چنین بود، که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود؛ اما اگر این چنین نبود، آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.
باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد.
فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند.
تو کمبوجیه! مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند.
همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .
هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد.
از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. 
به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر میخواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید.
پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم.
هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد... اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود.
از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.
به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.





این گفتارها از "کوروش نامه" نگاشته ی "گزنفون" تاریخ نویس یونانی است.
گزنفون در سال ۴۴۵ در ارخیوس یونان به دنیا آمد. او به همراه افلاطون از شاگردان سقراط بودند. گزنفون با جوانی دوست بود که آن فرد دوست کوروش کوچک (برادر اردشیر درازدست) بود. گزنفون که از جنگهای داخلی در آتن به تنگ آمده بود به ایران آمد و کنکاش هایش را در این خاک ادامه داد. از آنجایی که سرگذشت کوروش در آن زمان زبانزد همگان بود، او همت خود را به نگاشتن کتابی درباره کوروش گمارد و "کوروش نامه" را نوشت.
هم اینک این کتاب او از کتاب های مرجع تاریخی است.
فرزند کوروش بازدید : 203 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (3)
در جنگ گائوگمل (که در نزديکي شهر اربيل در عراق امروز اتفاق افتاد) داريوش سوم، با قشوني يک ميليون نفري که از سراسر ولايت هاي پارس فراهم آورده بود، براي آخرين بار با ارتش اسکندر روبه رو شد. افراد اين قشون ديگر تنها به تير و کمان مسلح نبودند، بلکه زوبين و نيزه و زره نيز داشتند، بر اسب و فيل سوار بودند و به چرخ هاي ارابه هايشان داس هايي بسته شده بود تا دشمنان را مانند گندم مزرعه درو کند. آسياي پير با اين نيروي عظيم، آخرين توانش را براي مقاومت در مقابل اروپاي جوان به ميدان آورده بود. اما واپسين تلاش هاي داريوش سوم بي نتيجه ماند. هنگامي که سپاه پارسي بعد از غيبت ناگهاني داريوش سوم از صحنه جنگ، شکست خورد، سرداران هخامنشي همانجا دريافتند که عمر امپراتوري بزرگ هخامنشي ديگر به سر آمده است.

بابل تسليم شده بود. شوش به آساني تصرف شده بود و اسکندر، فاتح مصر و آسياي صغير، اکنون آماده تسخير پايتخت پادشاهي هخامنشيان بود. بعد از شکست گائوگمل، داريوش سوم به شرق رفت تا تجديد قوا کند اما تمام توانش در مبارزه با مدعيان سلطنت و دشمنان داخلي خرج شد. و در اين بين اسکندر شهر ها را به آساني فتح مي کرد و به قلب امپراتوري نزديک مي شد.




آخرين مقاومت

کاليستنس مورخ سپاه مقدوني، نقل مي کند که وقتي اسکندر به طرف شهر استخر و پارسه (تخت جمشيد) حرکت مي کرد با يک هنگ از سپاه ايران به فرماندهي سرداري به نام آريو برزن روبه رو مي شود و اين هنگ چندين روز ارتش ده ها هزار نفري اسکندر را متوقف مي کند. در واقع آريو برزن هنگامي در مقابل ارتش اسکندر ايستادگي مي کند که اسکندر اصلاً انتظار آن را ندارد و با چنان مقاومتي روبه رو مي شود که گمان مي کند به پايان کار کشورگشايي خود رسيده است. کاليستنس مي نويسد اگر چنين مقاومتي در گائوگمل در برابر ما صورت گرفته بود، شکست مان حتمي بود.

درست هنگامي که ارتش اسکندر در حال حرکت به سوي شهر استخر، وارد گذرگاهي در حوالي کوه هاي کهکيلويه مي شود، آريو برزن راه را بر آنها سد مي کند و در همان نبرد اول موفق مي شود ارتش مقدوني را وادار به عقب نشيني از کوهستان به طرف جلگه کند. ناآشنايي اسکندر به مناطق کوهستاني اطراف و مقاومت ياران آريو برزن چند روزي هلني ها را متوقف مي کند اما سرانجام چوپاني که مورخان نامش را لي باني نوشته اند (و گفته مي شود اسکندر او را در پايان جنگ به خاطر خيانت مي کشد)، ارتش مقدوني را براي گذر از کوهستان راهنمايي مي کند. اسکندر بخشي از نيروهايش را در جلگه نگه مي دارد و با باقي ارتش، خودش را به پشت سر آريو برزن مي رساند و از دو طرف به او شبيخون مي زند. آريوبرزن به هنگام محاصره با حدود 40 سوار و چند هزار نيروي پياده بي پروا خود را به سپاه مقدوني مي زند. نبرد آريو برزن يکي از نبرد هاي شگفت آور تاريخ و از معدود مقاومت هاي انجام شده در برابر سپاه مقدوني است. آريو برزن با تعداد اندک يارانش قسمت عظيمي از سپاه دشمن را به خاک مي اندازد و سرانجام در حالي که بسياري از سربازانش را از دست داده بود، خود را از حلقه سپاه دشمن خارج مي کند. گفته مي شود آريو برزن بعد از خارج شدن از محاصره به سرعت به سمت شهر استخر حرکت مي کند. در واقع او قصد داشته قبل از رسيدن سپاه مقدوني خود را به استخر برساند و مانع سقوط شهر شود اما دير به استخر مي رسد. آريو برزن و ياران انگشت شماري که برايش باقي مانده بودند تا آخرين نفس با سپاه اسکندر مي جنگند. در کتاب آتيلا نوشته لويزدول آمده در آخرين نبرد آريو برزن، اسکندر شجاعت او را تحسين مي کند و در قبال تسليم شدن به او وعده فرمانروايي ايران را مي دهد اما آريو برزن تسليم نمي شود تا سرانجام تمام نقاط بدنش آماج نيزه ها و تيرهاي سپاه مقدوني قرار بگيرد. پس از مرگ، او را در همان نقطه به خاک مي سپارند و روي قبرش مي نويسند؛ «به ياد لئونيداس».

آنگاه که کوچکان بر کارهاي بزرگ قرار گرفتند...
نبرد آريوبرزن حدود 90 سال پس از ايستادگي لئونيداس اول در برابر خشايارشا در جنگ ترومپل اتفاق افتاده؛ دو واقعه يي که از بسياري جهات همانند يکديگرند. متاسفانه برخلاف لئونيداس که تبديل به يک اسطوره در تاريخ يونان شده، اطلاعات ما در مورد آريو برزن تنها در حد چند خط ترجمه است و بس. آنچه که از منابع تاريخي بر مي آيد مشخص نمي کند که آيا آريو برزن در هرج و مرج داخلي آن زمان خودش يکي از مدعيان سلطنت بوده که بخشي از ارتش را در اختيار داشته يا سرداري وفادار به داريوش سوم. اما آنچه واضح است پايداري آريو برزن يکي از برجسته ترين نمونه هاي اينچنيني در تاريخ است.نبرد آريو برزن يکي از پايان هاي قهرمانانه يي است که هر ملت براي وداع با بخش مهمي از گذشته اش به آن نياز دارد. بايد توجه داشت آريو برزن يکي از معدود ايستادگي ها در برابر ارتش اسکندر بوده. بسياري از شهرهاي آسياي غربي از ورود سپاه اسکندر به شهر خوشحال بوده اند، مصر و شام به خاطر سياست هاي خشونت آميز هخامنشيان در اواخر کار از هر عنصر نجات بخشي استقبال مي کردند، مردم بابل و اورشليم، به شکل دسته جمعي، براي خوشامد گفتن به اسکندر از شهر خود بيرون آمدند و شهر را با هر چه طلا داشتند، به هلني ها تقديم کردند و شوش دومين شهر مهم شاهنشاهي بدون کمترين مقاومتي تسليم شد و ساير شهرهاي فلات ايران به قدري بي دفاع بود که دختران شهر براي فرار از تجاوزگران مقدوني دست به خودکشي مي زدند. زمانه، زمانه نابودي هخامنشيان بود. دوستان نادان در داخل و دشمني دانا چون اسکندر سرانجامي جز اين نمي توانست داشته باشد و ايستادگي آريو برزن تنها اداي ديني بود به گذشته يي پرافتخار. علت نابودي هخامنشيان را بايد بسيار قبل از نبرد گائو گمل يا شکست آريو برزن جست وجو کرد؛ زماني که ميراث امپراتوري عظيم پارس از پادشاهاني چون کوروش و داريوش به دست شاهان ناخلف افتاد. ويل دورانت عقيده دارد استخوان بندي مادي و معنوي پارس در نبردهاي ماراتن، سالاميس و پلاته در هم شکسته بود. حاکمان کار کشور را واگذاشته بودند و دربار تنها محل برادرکشي، قتل و تصفيه هاي خونين شده بود و ملت به سراشيبي فساد و بي علاقگي به کشور افتاده بودند. آريو برزن فرزند زمانه يي بود که هرج و مرج همه جاي کشور را فراگرفته بود، حملات اسکندر در خارج و مدعيان بي شمار سلطنت در داخل و ضعف دستگاه حکومت، کار را براي هخامنشيان به پايان رسانده بود. همان طور که شب به جاي روز و روز به جاي شب مي آيد حکومت ها هم سرانجام روزي مي روند و جاي خود را به حکومت هاي جديد مي دهند و اين قانون گريزناپذير تاريخ است. وقتي که تقدير بر واژگوني حکومت باشد و دوران امپراتوري به سر آمده باشد از دست آريو برزن ها هم کاري ساخته نيست چه برسد به زماني که آريو برزني هم در کار نباشد. تاريخ پر است از اين نمونه ها، همان گونه که انقراض شاهنشاهي پارس نمونه يي بود که بعدها سقوط امپراتوري روم مطابق آن صورت گرفت.منبع:اعتماد
فرزند کوروش بازدید : 230 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (1)
داریوش کشور ایران را به چند ساتراپ (خشتره)تقسیم کرد و مهم ترین ساتراپ ها در چه مناطقی قرار داشتند ؟

ابتدا وضع جغرافیائی در عصر هخامنشیان را شرح داده و سپس تقسیمات کشوری امپراطوری هخامنشی می پردازیم . سرزمین ایران هخامنشی جانشین سرزمین های آشوری ، بابلی ، مادی ، عیلامی ، مصری ، شبه جزیره عربستان ، آسیای صغیر و سرزمین سکاها بود که همه این نواحی از پایتخت هائی نظیر همدان ( اکباتان)، بابل، شوش، پاسارگاد و تخت جمشید اداره می شد . ****و حکومتی که هخامنشیان تشکیل دادند تا آن زمان و بعد از نظر وسعت سابقه ندارد . این سرزمین وسیع از 30 ساتراپی (خشتره)یا استان تشکیل می شد . این سی (سی) ساتراپی به علت شورش بعضی از ولایات حتی در بعضی مواقع به 23 ساتراپی نیز تقلیل می یافت .فرمان روایان یا استانداران را به یونانی « ساتراپ» و به فارسی باستان « خشترپاون» می نامیدند . حدود کشور پهناور ایران در آن روزگار از اطراف شمال شرق و شمال به رود سیحون (یاکسارش) و از جانب شمال و شمال غرب به دریای ( کاسپین ) (خزر) و دریای سیاه (پنتوس اکسینوس)(Pontus euxinus) و کوههای قفقاز و از سمت جنوب به دریای عمان و خلیج فارس بود . مرز غربی به علت کشمکش با یونان که دائماً ادامه داشت متفاوت بود ولی آن طور که استاد مشکوری می نویسد دریای اژه egee در آن سوی ترکیه فعلی را می توان ، سرحد غربی فرض کرد . رودخانه فرات ****و ایران را به دو بخش تقسیم نمود زیرا به قول مورخین قدیم به ویژه اسلامی بابل در مرکز و دل ایرانشهر قرار داشته است ( منظور از ایرانشهر کشور ایران است) اول- مناطق مغرب آن رود شامل آسیای صغیر و مصر و روسیه ، عربستان –دوم – ممالک از طرف مشرق آن که به رودخانه سند و بخشی از سرزمین هند محدود می شد . همه ساتراپ ها در این محدوده ها بودند .

نام ساتراپ ها یا خشتره های مهم ایران چه بوده و در کجا قرار داشتند .

قبل از آن که نام همه ساتراپ ها و مناطق مهم ایران را بنویسیم لازم است که با استفاده از سنگ نوشته بیستون که در راه همدان و کرمانشاه وجود دارد و داریوش اول مناطق متصرفی خود رابیان داشته شمه ای بنویسیم . در 1837

[مشاهده فقط برای اعضا امکان پذیر است . برای ثبت نام اینجا کلیک کنید ...]
افسر انگلیسی به نام « سرهنری راولین سن» (sir henry rawlinson) که مقیم کرمانشاه بود رمز کلیه علامات خط میخی این کتیبه را کشف کرد ولی باید دانست که قبل از او یک دانشمند آلمانی به نام « گرتفند» (grotfend) به رمز علامات خط پارسی باستان پی برده بود و هنری راولین سن در 1851 توانست که این سنگ نوشته را بخواند . مناطق متصرفی داریوش طبق این کتیبه این طور نوشته شده که به خواست « اهورا مزدا» این است کشورهائی که از آن من شدند .پارس، عیلام ( خوزستان) ، بابل، آشور ، عرب،مصر،اهل دریای سارد( لیبی)،یونان ( یونانی های ساکن آسیای صغیر) ، ماد، ارمنستان، پرثو(پات- خراسان)،زرنگ
( سیستان)، هرای وا(هرات) ، خوارزم ، باختر،سغد، گندار ( دوره کابل) ، سک ( سکاها، ساکنین دو طرف خزر)، تنگوش ( شامل دره رود هیرمند و منطقه پنجاب کنونی در شمال غرب شبه قاره هند ، رخج ( گروزیا)( شامل بلوچستان امروزی) ، مک ( مکران امروز عمان )
مورخین شرق شناسان و جغرافی دانان این تقسیم بندی داریوش در بیستون را گسترده کرده و نواحی مهم امپراطوری ایران را به شرح زیر آورده اند .

1-« لیدی» که در کتیبه داریوش « اسپاردا»(sparda)آمده و در آسیای صغیر است

2-« ایونی » (ioni) که داریوش آن را « یواونا» خوانده که شامل شهر های مهاجرنشین یونانی آسیای صغیر بوده که مهمترین آن ها عبارتند از بندر« میلت»، جزیره ساموس و خیوس

3-«کاریه» (carie) در ساحل دریای اژه که از شهرهای مهم آن« هالیکارناس»(halicatnass) که هرودوت اهل هالیکارناس بود .

4-«میسیه»(mysie) واقع در جنوب دریای مرمره و در مغرب آن دریای اژه و از جنوب به لیدی .شهر معروف آن «داسی لیوم» dassylium

5-«فریگیه»(phrigie) واقع در حوزه رود هالیس در ترکیه کنونی کوروش پادشاه ایران ، کروزوس را در این ایالت مغلوب کرد .

6-«کاپادوکیه» (capadoce)که در کتیبه داریوش « کت پتوکه» که از شمال به دریای سیاه و از مغرب پافلا گونیه و از جنوب به کوهای تروس و از مشرق به ارمنستان محدود بود . این ایالت به دو قسمت کاپادوکیه و کاپادوکیه کوچک تقسیم می شد

7-«پافلاگونیه»(paphlagonie) که در جنوب دریای سیاه واقع و بندر سینوپ sinop امروز از شهرهای معروف آن بوده است .

8-«بی تی نیه»(bithynie) که این ایالت کمتر از فرمانروایای ایران اطاعت می کرد ولی در جمع مطیع ایران بود .

9-«لیکیه» (lycie)و «پامفیلیه» (pamphilie)و «کی لی کیه» (cilicie) ولایت کوهستانی بودند . داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی در شهر «ایسوس»(issus) از شهرهای کیلیکیه از اسکندر مقدونی شکست خورد این ایالات در جنوب آسیای صغیر و در کنار دریای مدیترانه واقع بودند .

10-«سوریه» که از طرف شمال محدود بود به کوهای «لوروس» و از مشرق به فرات و عربستان و از جنوب به دریای مدیترانه و اگر فینیقیه و فلسطین را جزو آن حساب کنیم حد جنوبی آن مصر محسوب می شود.

11-«اکیپ» (مصر) که در زمان کمبوجیه فتح شد یکی از خشتره های بزرگ هخامنشی بوده است . نام مصر که در بیشتر زبان های اروپائی «eggpt» است از لفظ «خیکوپتا» که تبدیل به قبط شد . داریوش این کشور را « مودرایا» خوانده و به نظر می رسد که لفظ مصر و«مودرایا» از یک ریشه و اصل باشند .

12-بابل (بابیلون) – بخش مهمی از میان رودان ( بین النهرین) که داریوش آن را «بابیروش» خوانده

13-«آرمینیا»(ارمنستان) که در کتیبه داریوش « آرمینه» آمده است .گرجستان امروز (کلخیدوایبری قدیم) و حوزه ارس ، دربند جزء آن بود .

14-«آشور»(assyrie) که در کتیبه داریوش «آثوره» آمده و در شمال بین النهرین است ، موصل کرکوک و سلیمانیه جزء آن بود .پایتخت آن « نینوا» بود.

15-« پارس» که در کتیبه داریوش « پارسه» آمده و پایتخت پارس ف شهر پارسه بود که یونانیان آن را پرسپولیس persepolis می گفتند .از دیگر شهرهای پارسه ، شهر « پاسارگد»(پاساگرد ) (پازارگاد) بود که آرامگاه کوروش در آن قرار دارد محدوده پارس تا کوهای بختیاری هم می رسید

16- « شوش» که در کتیبه داریوش «خواجا» آمده ولی نام قدیم تر آن ،« سوسونکا» نام داشت . هرودوت آن را « سوزیان» نوشته از پایتخت های هخامنشی بود .که علاوه بر پایتخت بودن مرکز یک خشتره ( ساتراپ) بود و ساتراپ آن جا بر خوزستان و لرستان حاکم بود .

17-« ماد» که در اوستا ،« راگا» و در کتیبه داریوش « مادی» آمده و استرابون مدیای بزرگ و مدیای آتروپاتن می نامد و محدوده آن از شمال به « آران» و خزر و از مغرب به ارمنستان و از جنوب به شوش و پارس و از مشرق به آریانا محدود و مرکز آن « هگمتانا»
( همدان امروز بود که به یونانی آن را « اکباتانا» می نامیدند . همدان پایتخت پادشاهان هخامنشی بود . ماد به سه قسمت بزرگ تقسیم می شد .اوا ماد بزرگ که آن را عراق عجم می گفتند .دوم ماد آتروپن که امروز، آذربایجان نام دارد . سوم ماد مرگیانا که ری و حوالی آن بود ماد فقط یک خشتره پوان نداشت بلکه گاهی از سه تا چهار خشتره پوان آن را اداره می کرد .

18-«آریانا» که در کتیبه داریوش « هریوه» و در کتاب هرودوت «اری یر» و امروز آن را هرات گویند که در مشرق فلات رن واقع است و از شهرهای عمده آن را « هرات» و
« بی تاکسا» ( بادغیس) گفته اند و « ساریگا» که سرخس امروز باشد ، آریانا از مغرب به پارت و از مشرق به باختر و شمال به مرو و از جنوب به « زرنگ» (سیستان)محدود می شد .

19- « هیرکانی » که در اوستا، و هرکانه و استربون آن را « هیرکانیا» و به فارسی گرگان و به عربی جرجان گویند در شرق آن به « کمی

[مشاهده فقط برای اعضا امکان پذیر است . برای ثبت نام اینجا کلیک کنید ...]
ن» (قومس) قرار دارد که در نزدیکی دامغان بود . از شهرهای دیگر آن صد دروازه است .

20- « پارت» که در اوستا « ورنه» و در کتیبه داریوش « پرثوا» که با خراسان امروز تطبیق می کند که بعداً مرکز اشکانیان شد .

21- « باختر» که در کتیبه داریوش « باختریش» و در اوستا « باخذی » که همان ایالت بلخ است .شهر مرو که به یونانی « مرگیانا» نام داشت .

22- « سغدیان» که در کتیبه داریوش « سوغده» و به یونانی « سغدیان» که همان سغد و سمرقند است . از شهرهای اطراف آن شهر کوروش است که یونانیان آن را
« سیروپلیس» می گفتند .

23- « خوارزم» که در کتیبه داریوش ، خوارزمیش آمده همان خوارزم و خیوه است .

24- « زرنگ» که در کتیبه داریوش «زرلگا» و به پهلوی سکستان یا سیستان می شود که در دره هیرمند واقع است در جنوب آن «گروزیا» (بلوچستان ) است .

25- «گندار» که در کتیبه داریوش « گنداره »شامل افغانستان غربی شامل کابل و پیشاور است .

26 - «هرخواتیش» که استرابون آن را « آراخوزیا» می گفتند همان رخج و قندهار است برخی آن را حوزه مرکزی افغانستان از هرات تا سند دانسته اند و با پنجاب تطبیق می کند .

27- « کرمانیا» میان خلیج فارس و ایالت پارس « گدروزیا» (بلوچستان ) و پارت واقع بود

28- «گدروزیا» یا بلوچستان که در مشرق کرمان واقع است و از جنوب و مشرق آن به اقیانوس هند و رودخانه هندوس ( سند) محدود می گردد .

29- سکاهای هوم خوار : سکاهائی بودند که خوراک آن ها گیاهی شبیه قارچ بود که مورخین به غلط به آن ها هوم گفته اند زیرا هوم جنبه داروئی داشته و در داستانهای اوستائی گیاه مقدسی بوده که در شرق دریاچه آرال به صورت بیابانگرد می زیستند و زندگی شبانی داشتند . اصولاً برای دور کردن سکاها از سرزمین های شمالی هخامنشی به جای فرستادن « ساتراپ» پادگان هائی ایجاد می کردند که رئیس آن ها را « کارانا» ( به یونانی (کارانوس) می گفتند که به معنی امیر جنگ بود و وظیفه آنها دفع حملات سکاها بود .

30-«سکاهای تیز خود» که کلاه خودهای نوک تیز داشتند و به عبارت دیگر آن ها همان ماساژت ها (ماهی خواران) بودند که در شرق دریای خزر و غرب دریاچه آرال زندگی
می کردند.

31- « سکاهای آن سوی دریا» همان سکاهای حوزه دانوب و شمال دریای سیاه بودند که از پادشاه هخامنشی اطاعت می کردند .آن ها گهگاه از شمال قفقاز به متصرفات شمالی خاک هخامنشیان حمله می بردند .
( برای مطالعه بیشتر در مورد سکاها به کتاب داریوش و ایرانیان ، تاریخ و فرهنگ و تمدن هخامنشیا ن نوشته « والتر هین تس» ترجمه پرویز رجبی مراجعه کنید.)

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Άθηνά

بیائید همه با هم به اصل خود برگردیم...به آئین پاک اهورايي اجدادمان


اشم وهو وهيشتيم استي . اوشتا استي . يعني : راستي بهترين چيز است . خوشبختي است . راستي و داد را به خاطر خود راستي انجام دهيد نه بخاطر پاداش آن
فرزند کوروش بازدید : 386 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
هترا نیز یکی از آثار به جا مانده از دوران اشکانی است که امروزه در کشور عراق قرار دارد . شهر هترا دارای معماری خاصی است که می توان سه نوع تمدن ایرانی ، یونانی و رمی را در آن دید ، که مهمترین محوطه باستانی به جا مانده از دوران اشکانیان محسوب می گردد .

تغیر دائمی مرزهای جغرافیایی از مشخصه های بارز تاریخ طولانی ایران است . در طول تاریخ این سرزمین کهن ، مرزهای سیاسی و فرهنگی بارها تغییر شکل داده اند .

اهمیت هترا وقتی آشکار می شود که بدانیم هیچ بنا یا محوطه ای با این درجه اهمیت از دوران اشکانیان در داخل مرزهای ایران باقی نمانده است . با توجه به معیارهای هترا در ۲۹۰ کیلومتری شمال شهر بغداد و ۱۵۰ کیلومتری جنوب غرب موصل قرار دارد . اما در دوران باستان این شهر در فاصله ۵۰ کیلومتری شمال غرب پایتخت آشور باستان واقع بود .

هترا از اوایل قرن اول میلادی ، ****و حکرآنی یک سلسله محلی بوده است .

موقعیت جغرافیایی این شهر که مرز بین امپراتوری اشکانی و روم بود و در مسیر مهم کاروانهایی که از سمت شرق به سوی سوریه و پترا در اردن و بعلبک در لبنان و آسیای صغیر می رفتند ، قرار داشت موجب شده بود که روز به روز بر قدرت این شهر و حاکمانشان افزوده شود .

در نتیجه این تحولات هترا که در آغاز یکی از هجده ایالت آمپراتوری اشکانی بود ، تبدیل به ****و کوچک و به نسبت مستقلی می شود . در دوران اشکانیان که ایران به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد ، حکمرانان این شهر شاه خوانده می شدند و در سلسله مراتب پایینتر از شاه اشکانی که شاه شاهان خوانده می شد ، جای می گرفتند .

شواهد باستانشناسی و ترجمه متن کتیبه های موجود در این شهر نشان می دهند که هترا در قرن دوم میلادی رونق گرفت و در همان دوران به میزان چشمگیری بر وسعت آن افزوده شده است .

بر اساس همین شواهد ، دوران رونق هترا بسیار کوتاه بود و تنها پس از اندکی با سقوط این شهر به دست ساسانیان ، هترا برای همیشه خالی از سکنه ماند .

خرابه و بقایای این شهر را جهانگردان اروپایی در قرن نوزدهم و نخست با جی راس در سال ۱۲۱۵ ه . ش و یا ۱۲۱۶ ه . ش کشف شد .

به رغم اینکه برخی از محققان معتقدند ، سکونت و تمدن در این ناحیه از دوران آشوریها و یا در نهایت از دوران هخامنشیان آغاز شده است ، اما تا کنون هیچ مدرکی دال بر وجود شهر هترا پیش از دوران اشکانی به دست نیامده است و چنین ادعاهایی همگی مبتنی بر فرضیات هستند .

نام این شهر برای اولین بار در سال ۱۱۷ م ، در گزارش تراجان پادشاه روم که به بین النهرین لشکر کشی کرده بود ، ثبت شده است .

سقوط هترا با شاپور اول ساسانی که به متروک ماندن ابدی این شهر منجر شد ، سپس به افسانه و داستان آمیخته شد و در حالی که هنوز رگه هایی از حقیقت را در خود داشت ، در داستانهای عربی و فارسی نقل گردید که از آن جمله می توان به کتابهای تاریخ طبری و تاریخ مسعودی اشاره کرد . در این میان داستان نازمیرا شاهزاده خانم هترایی که به علات عشق خود ، به شهر هترا خیانت کرد ، به ادبیات غرب نیز راه یافت و سرمایه خوبی برای هانس کریستین اندرسون نویسنده معروف دانمارکی در داستان شاهزاده خانم و نفود گردید .

در مرکز شهر بنای مستطیل شکل بسیار بزرگی قرار داشت که تمنوس خوانده می‌شد این بنا که مهمترین ساختمان شهر بوده شامل هفت تالار است که دارای اندازه های مختلف هستند و به موازات یکدیگر قرار گرفته اند. تالارها تماما دارای سقف ضربی هستند و ارتفاع آنها متفاوت است ، فضای داخلی تالارها فضاهای بسته‌ای نبودند بلکه به صورت ایوان‌های مسقفی رو به شرق ساخته شده بودند و تیرهای استوانه‌ای شکل بلندی سقف آن‌ها را بالا نگه می‌داشتند. وجود چنین ساختمان‌هایی باعث شد افرادی نظیر ارنست هرتزفلد به این نتیجه برسند که احتمالاً ساکنان این شهر در این اماکن چادر برپا کرده و در این چادرها به شیوه صحرانشینان عرب زندگی می‌کردند. او به این نتیجه رسیده بود که شیوه ساخت این ساختمان‌ها با ورود اشکانیان به این ناحیه به سرعت در این منطقه رواج یافته بود و ساکنان محلی این نقطه هنوز خود را با زندگی در این ساختمان‌ها وفق نداده بودند.
زیارتگاه اصلی هترا در مرکز این بنا قرار گرفته به معبد بزرگ و یا ایوان بزرگ مشهور است. معبد امه (یا همان شمش) خدای خورشید نیز درست در کنار آن قرار دارد. در این محل و در ناحیه مرکزی هترا علاوه بر این دو معبد که به خدایان هترایی تعلق داشتند معبدی هلنیستی (یونانی) با مجسمه‌های خدایان رومی و یونانی از جمله آپولو (که در فرهنگ هترایی بالمارین خوانده می‌شد)، پوسیون، اروس، هرمس و فورتونا نیز قرار داشت. معبد شهیرو، ایزدبانوی ستاره صبح نیز از دیگر ساختمان‌های مهم این مجموعه بوده است. علاوه بر این‌ها معبد دیگری نیز در ناحیه مرکزی هترا وجود دارد که محققان هنوز درباره آن به توافق نرسیده‌اند اما چنین به نظر می‌رسد که این معبد زمانی به پیروان آیین میترایی تعلق داشته است.
از تزئینات داخلی تالارها چیزی بدست نیامده است ولی فیلوستارت Philostrate تالار کاخ ها را چنین معرفی می نماید. «تالاری است که بوسیله طاقی پوشانیده شده است و زیر آن طاق دانه هایی از لعل کبود نشانده اند بطوریکه بصورت آسمان در آمده است. روی زمینه آبی سنگ های قیمتی تصویر خدایان را از طلا می ساختند که مانند ستارگانی که در آسمان باشند ، می درخشیدند. در این تالار پادشاه می نشست و اجرای عدالت می کرد».
به نظر می رسد که ساختمان های زمان اشکانی از نظر طرح و ساختمان و حتی تزئینات داخلی کاملا شرقی بوده و فقط نمای خارجی بنا را به سبک یونانی یا یونانی- رومی تزئین می کردند.
از آن جایی که مرکز این شهر به معابد خدایان گوناگون تخصیص داده شده و هیچ اثری از وجود کاخ شاهی در این ناحیه به چشم نمی‌خورد بعضی محققان به این نتیجه رسیده‌اند که این شهر یک شهر مذهبی و مقدس بوده و نوعی حکومت مذهبی بر آن حکمرانی می‌کرده است. با این حال نمی‌توان انکار کرد که هترا قدرت و توان مالی و رونق اقتصادی‌اش را مدیون نقش این شهر به عنوان یک مرکز تجاری بوده است.
امروزه از طریق الواح و نوشته‌های بر جا مانده می‌دانیم که معبد اصلی و معبد امه (یا شمش) اوایل قرن دوم میلادی ساخته شده‌اند. معابد کوچک‌تر و زیارتگاه‌هایی که به شیوه یونانی ساخته شده‌اند باید از قدمت بیشتری نسبت به این بنا برخوردار باشند.
فرزند کوروش بازدید : 185 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
نقش آتش در ایرانباستان

آتش علاوه بر نقش مذهبی خود در ایران باستان، کاربردهای دیگری همداشته است. نقش مذهبی آتش در ایران باستان بیشترین سهم از نقش های این آفریده هفتماهورامزدا را در متون دینی و تاریخی به خود اختصاص داده است و بیش از کارکردهایدیگر آن شناخته شده است، اما آتش کاربردهای دیگری هم در آن دوران داشته است. آتش دردوره هخامنشیان کارکردی ارتباطی نیز داشت و از آن همانند تلگراف بی سیم استفاده میشد. به فرمان خشایارشا هخامنشی (485 - 465 پیش از میلاد)، از شوشتر و همدان، دوپایتخت بزرگ تا به سر حدات ایران برج های بسیار بلند به فاصله های معین ساختند و دربالای آن ها پاسبانانی گماشتند تا شب ها به کمک شعله ی آتش و حرکات و علایم مخصوصیکه به آن می دادند، از این برج به برج دیگر وقایع مهم دورترین حدود مملکت را بهمراکز برسانند. در سال 479 پیش از میلاد، وقتی سپهبد ایران، آتن، پایتخت یونان رافتح کرد، در شب همان روز خبر به شاهنشاه رسید که در سارد پایتخت لیدی اقامت داشت. در شاهنامه و در یادگار زریران نیز آمده است که با آتش افروزی در بالای کوه هایبلند لشگریان را به گرد آمدن و آماده حرکت شدن خبر می دادند.این شیوه شاید در دورههای بعد هم مورد استفاده قرار گرفته باشد. به عنوان مثال، کوهی در اصفهان در نزدیکیمنار جنبان قرار دارد و بر بالای آن آثار آتشگاهی به جا مانده است که کارشناسان باتوجه به بقایای باروهای اطراف آن گمان می برند، شاید محلی برای دیده بانی و علامتدادن برای آتش بوده باشد. در شیراز نیز کوهی در نزدیکی دروازه قرآن است و بر فرازآن، جایگاهی است که امروزه موسوم به «تنوره ی دیو» است و در گذشته احتمالا «تنوره یدید» نامیده می شد. این جایگاه نیز کاربردی این چنینی داشته است
.

آتش، عنصری برای جشن ونیایش

البته نقش آتش در مذهب و ارتباط نیز محدود نماند و برای آن آیینها، نیایش ها و جشن های زیادی برگزار شد و در فرهنگ مردم جای گرفت. آتش از زمانی کهشناخته شد، همواره مورد توجه و احترام آدمی بود. در میان ایرانیان نیز همواره اینعنصر حیات بخش مورد تکریم بوده است تا جایی که ایزدی را به نام «آذر» (آتش) نامیدهبودند و روز نهم هر ماه و ماه نهم سال را با نام وی می خواندند. آنان در گرامیداشتاین عنصر جشن های متعددی برگزار می کردند که از آن جمله است: جشن سده و جشن سوری (چهارشنبه سوری) و آذر جشن. روز آذر از ماه آذر موسوم به «آذرگان» آذر جشنی از زمرهجشن های همنام شدن روز و ماه برگزار می شد. در بخشی از یسنای اوستا نیز نیایشی ویژهآتش آمده است. این توجه و احترام تا جایی بود که پرستشگاه هایی بر گرد آتش مقدس بهنام آتشکده برای گردآمدن مومنان و خواندن دعا در جای جای این سرزمین بر پا شده بود
.

پیشینه بوجود آمدنآتشکده در ایران باستان

آتشکده به معنی پرستشگاه زردشتیان است که آتش درجایی خاص از آن قرار دارد و مهم ترین آیینهای دینی در آن و در برابر آتش انجام میگیرد. زمان آغاز برپاداشتن آتشکده معلوم نیست. در اوستا، اصطلاحی برای آتشکدهنیامده است. نخستین اشاره به آتش (معلوم و مخصوص) در ادبیات زردشتی از سده ی سوممیلادی است، در کتیبه ای از شاهپور اول ساسانی و روحانی بزرگ معاصر او، کرتیر. کرتیر بنیان گذار آتش بهرام، مقدس ترین و مهم ترین آتش آیینی دین زردشت بوده است. ظاهرا زردشتیان از سدة 4ق م به بعد به تقلید از مردم بین النهرین به ساختن معبدپرداخته اند. پیش از آن مراسم دینی آنان در فضای آزاد و به ویژه بر بلندیها انجاممی گرفت. اطلاعات ما دربارة آتشکده ها خصوصا از دورة ساسانی و اسلامی است. آتشکدههای آن دوران معمولا بنای مکعب گنبدداری بوده که چهار طاق نامیده می شده است. مقدسترین قسمت هر آتشکده، جایی که آتش در آن نگاهداری می شود، اتاق کوچک مکعب یا مکعبمستطیل شکلی است به نام گنبد (در اصطلاح زردشتیان ایران)، یا آتشگاه (در اصطلاحزردشتیان هندوستان). اصطلاح گنبد در این مورد در زبان پهلوی نیز رایج بوده است. درآتشکده های زردشتیان هند (پارسیان) دیوار ایت اتاق مشبک است تا عبادت کنندگانبتوانند آتش را از دور ببینند. این گونه آتشکده ها دارای دری است که موبدان برایخدمت به آتش از آن دروارد اتاق آتش می شوند. آتشکده های قدیمی یزد و کرمان دارایاتاق بزرگی است (به نام گهنبار خانه یا محراب و غیره) که عبادت کنندگان در آناجتماع می کنند و آتش در اتاقی مجزا با دیوارهای ضخیم به دور از چشم پرستش کنندگاننگاهداری می شود. در گذشته برای محفوظ ماندن آتش و آلوده نشدن آن، جز روحانیانزردشتی هیچکس مجاز به داخل شدن به آن اتاق و دیدن آتش مقدس نبود. در سده های 13 و 14ش، در کرمان و یزد و تهران آتشکده هایی به سبک آتشکده های پارسیان هند (آگیاری) ساخته شده است که در آنها آتش در اتاق مکعب شکلی که در وسط قرار دارد، می درخشد واز پنجره های شیشه آی قابل رؤیت است. به هر حال بر پایى آتشکده ها در ایران ازسابقه اى کهن و دیرینه برخوردار است و حتى برخى از نویسندگان و پژوهندگان وجود آنهارا به روزگاران پیش از زرتشت نسبت مى دهند
.

آتشکده در ایرانباستان

آتشکده هابنا بر اهمیت نوع آتشی که در آن است، به 3 دسته تقسیم می شوند: آتش بهرام، آدران ودادگاه:

1.
برای تأسیس آتش بهرام (در زبان پهلوی آتخش وهرام) 16 آتشگوناگون مانند آتش خانگی و آتش صنعتگران و غیره گردآوری می شود و در طی دعاخوانیهایمتعدد و مراسم دینی دقیق و طولانی «تطهیر» و «تقدیس» می گردد. پس از این مراسم، آتشمقدس را با تشریفات دینی خاص در اتاق مخصوص در آتشکده در زیر قبه برجای خود مینهند، یا اصطلاحا بر تخت می نشانند. پس از آن فقط موبدانی که دارای شرایط و درجاتخاص دینی باشند، می توانند برای خدمتگزاری به آن اتاق (گنبد) داخل شوند. آتشکده ایکه این گونه آتش در آن جای دارد، به ویژه آتشکدة بهرام (یا آتش بهرام (ایزد پیروزیدر نزد ایرانیان قدیم) نامیده می شود
.
2.
تقدیس آدران (یا به اصطلاح پارسیانهند آدریان، در پهلوی به گونة عام آدر یا آتخش) بسیار آسان تر است. 4 نوع آتش برایاین منظور کافی است، ولی تشریفات بر تخت نشاندن آن در گنبد همانند آتش بهرام است،اما خدمتگزاری آن ساده تر است. این نوع آتشکده در ایران در مهر، و در هند آگیارینامیده می شود
.
3.
دادگاه (در پهلوی آدروگ) آتشی است که تنها از یک آتش خانگیتقدسی شده، تشکیل می یابد. گرچه تقدیس این آتش به وسیلة روحانی زردشتی انجام میگیرد، اما هر فرد عادی زردشتی می تواند آن را خدمت کند. این خدمت، یعنی هیزم و بویخوش بر آن نهادن، مستلزم تشریفات بسیار کمی است. آتش دادگاه در 2 مکان می تواندوجود داشته باشد: یکی در معبد عمومی که با همان تشریفات دو آتش دیگر در گنبد قرارمی گیرد، دیگری در اتاق کوچکی نزدیک دخمه که روحانیان یا مردم عادی زردشتی از آنمراقبت می کنند. همچنین در بعضی خانه های اعیانی زردشتی، خصوصا در هندوستان، اتشدادگاه برای اجرای اعمال دینی نگاهداری می شد. اغلب این آتشهای خصوصی بعدا در معبدیمستقر گشته و تبدیل به آتشکدة عمومی شده اند. آتش مرتبة پایین تر نمی تواند بهمرتبة بالاتر تبدیل گردد و اگر آتشی به ناچار باید به آتشکدة دیگری نقل شود، با آتشمستقر در آن آتشکده در زیر یک گنبد قرار نمی گیرد، بلکه آتش منتقل شده در اتاقیجداگانه نگاهداری می شود و دو آتش از یکدیگر دور می مانند
.

مهمترین آتشکده هاى عهدزرتشت

در عهد زرتشت آتشکده هائى ساخته شد که اهم آنها به قرار ذیل است
:
1-
آتشکده آذربایجان؛ ویژه پادشاهان و خاندان سلطنتى
.
2-
آتشکده استخرپارس؛ ویژه موبدان
.
3-
آتشکده ریوند سبزوار (یا آتشکده مهر)؛ ویژه کشاورزان
.

مهمترین آتشکده هاىعهد ساسانی

به دستور شاهان ساسانى و موبدان در مراکز و نقاط مختلف ایران،آتشکده هائى بر پا مى کرده اند. کریتر هربد موبد بزرگ عصر شاپور اول دستور داده بودکه در سراسر کشور آتشکده هائى بسازند. او مغان را به نگهبانى آتشکده ها مى گماشت. پوران دخت ساسانى دستور داد که در بلخ و طوس و اصفهان و کرمان و سجستان و بغدادآتشکده هائى بسازند. هر جا که ارتش ساسانى قدم مى گذاشت، آتشکده هائى در آن بر پامى گردید. آتشکده هاى انطاکیه، ارمنستان، گرجستان، چین، روم و... از اقدامات ارتشساسانى است. از دوران ساسانی، به نام سه آتشکده معروف بر می خوریم که اصل آن ها رااز آتش های اساطیری دانسته اند.مهم ترین آتشکده ایران در آن دوران آتشکده «آذرفرنبغ» (Adur Farrobag) در فارس بود که آتشکده ی مختص روحانیان بود و مرکزیت داشت. مسعودى مورخ اسلامى آتشکده بزرگ استخر فارس را دیده و چنین توصیف کرده است: بنائىزیبا و با شکوه، با ستونهائى از سنگ یک پارچه، با قطر و ارتفاع حیرت انگیز، بر فرازآن اشکال عجیب و غریب از حیوانات؛ اسب و... که از لحاظ شکل و عظمت انسان را به حیرتمى انداخت. در اطراف ساختمان خندقى وسیع و دیوارى از سنگهاى عظیم با صور فراوانى برآن .مردم آن ناحیه این صور را شمایل پیامبران سلف مى دانند. بر قبور پادشاهانهخامنشى واقع در نقش رستم آتش ‍دان هائى دیده مى شود که در آنها آتش مقدس در حالاشتعال است. آتشکده آذر گشنسب آتشکده ی خاص طبقه ارتشیان بود که از نظر اهمیت بعداز آذر فرنبغ قرار داشته است و محل آن در شیز، نزدیک گنزک، در جنوب شرقی دریاچه یارومیه (در آذربایجان) بود و شاه و ارتشیان برای نیایش به آن جا می رفتند.
آتشکده آذر برزین مهر سومین و مهمترین آتشکده (Adur Burzenmihr) بود، مختصکشاورزان که در آیین های ویژه به آن جا می رفتند.باستان شناسان از آثار به جا ماندهاز آتشکده های دوران ساسانی دریافتند که بیشترین آتشکده ها در آذربایجان بوده اند واین سرزمین مرکز مقدس مذهبی ایران بوده است. بیشتر این آتشکده ها خاکستری نداشته ودر اصطلاح پهلوی «خودسوز» بوده اند. ظاهرا منبع سوخت آتش های آن ها گاز نفت بودهاست. نام خود آذربایجان نیز مأخوذ از آتش است. آتورپات (نگهبان آتش) که در دورههخامنشی، شهربان این ناحیه بود، نام خود را به آن داد و این ناحیه از کشور بهآتورپاتکان (آذربایجان امروزی) مشهور شد. شواهد باستان شناسى آتشکده هاى بسیارى درشهرهاى ایران را نشان مى دهد. تواریخ نیز به آتشکده هاى بسیارى اشاره دارند ازجمله: آتشکده طوس، نیشابور، ارجان فارس، سیستان، اصفهان، قزوین، شیروان، رى، قلعهدختر، قم، فیروز آباد، فارس، قصر شیرین و... برخى معتقدند که خیابان آذر شهرستان قمبه طرف آتشکده دوره ساسانى ادامه داشت است. تاریخ قم بر وجود زرتشتیان در این شهرتصریح مى کند. نخستین گروه مهاجر عرب به قم، بر زرتشتیان که ساکنان اصلى این ناحیهبودند، شبیخون زدند و قلع و قمع شان کردند
.

آتشکده ها پس از اسلام

پس از اسلام آتشکده ها هم چنان به قوت خود باقى بود. استخرى در کتاب مسالک وممالک از آتشکده هاى فارس یاد مى کند: 1- آتشگاه کاریان 2 - آتشگاه بارین 3 -آتشگاهخره که زرتشتیان به آن سوگند یاد مى کنند، 4 - آتشگاه شیر خشین 5 - آتشگاه کارتیاندر شیراز 9 - آتشگاه هرمز در شیراز 10 - آتشگاه مسوبان در ورقان. بلاذرى مى گوید درسال 22 هجرى وقتى آذربایجان فتح شد، مردم آن دیار با فاتحان پیمان بستند که هشتصدهزار درهم بپردازند و آنان آتشکده ها را ویران نسازند. آتشگاه معروف گشتاسب در شیزهآذربایجان قرار داشت .گویند آتشکده قومس (معرب کومس، شهرستانى در جنوب کوه طبرستانکه مرکز آن دامغان بوده است و آن را حریس نیز گفته اند)، از تخریب اسکندر مقدونىمصون ماند و آتش آن خاموش نگردید. در کرمان آتشکده اى وجود داشته است که زرتشتیاناز آتش آن به دیگر نقاط ایران مى برده اند. شهرستانى مى گویند: نخستین کسى کهآتشکده بنا کرد، فریدون بود که در طوس آتشکده اى بساخت. آخرین آتشکده را بردسون دربخارا بنا نهاد. بهمن در سجستان آتشکده اى بنا کرد که آن را گرگر مى گفتند. زرتشتیان در نواحى بخارا آتشکده اى بر پا کردند که آن را قیاذات مى گفتند. کیخسرودر فارس و اصفهان آتشکده اى ساخت که آن را کوسه مى گفتند. سیاوش در چین آتشکدهگنلکرز را ساخت. ارجان نیاى گشتاسب در ارجان از شهرهاى فارس آتشکده اى ساخت. اینآتشکده ها قبل از ظهور زرتشت ساخته شده است. زرتشت نیز آتشکده اى را در نیشابور ودر نسا بنا کرد. گشتاسب دستور داد تا آتشى را که جمشید جم برافروخت، براى اوبیاورند. آتش جمشید جم را در خوارزم پیدا کردند. این آتش را مجوسیان بسیار احترامکنند. کیخسرو چون به جنگ افراسیاب رفت، در مقابل آن آتش به سجده افتاد. انوشه روانآن آتش را به کاریان فرستاد و قسمتى از آن را به نسا روانه کرد. شاپور فرزند اردشیردر روم و قسطنطنیه آتشکده هائى بنا کرد و این آتشکده ها تا دوران مهدى خلیفه عباسىآباد بود. توران دخت در بغداد یا نواحى آن آتشکده اى بر پا داشت. آتشکده آذر جودارابجرد، بنا به گفته مسعودى به دستور زرتشت توسط گشتاسب ساخته شده است. اسفندیارساختن آتشکده ها را ترویج و تشویق مى کرد. در آذربایجان و بلخ، ارز روم (ترکیه)، درهند و روم و چین و... آتشکده هائى ساخته شد.
فرزند کوروش بازدید : 345 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
پیشینه
اردشیر جوان‌ترین پسر پاپگ، روحانی بلندپایهٔ نیایشگاه آناهیتا، در استخر بود. استخر شهری بود که پس از ویران شدن پارسه به‌دست اسکندر مقدونی، در کنار آن پدید آمده‌بود. پاپک پسر (یا تحت‌الحمایهٔ) فردی به نام ساسان بود. دودمانی که اردشیر بعدها بنیاد کرد، به نام پدربزرگ او ساسانیان نام گرفت
مادر اردشیر نیز رودَگ نام داشت و دختر حاکم محلی پارس بود.
ساسان، در زمان بلاش چهارم اشکانی احتمالاً فرمان‌روای استان پارس بوده‌است. خاندان ساسان پارسی بودند و به گویشی از پارسی سخن می‌گفتند که اختلاف کمی با زبان پارتی (زبان فرمان‌روایان اشکانی) داشت.
همسر ساسان به نام رام‌بهشت یا دینگ، از خاندان بازرنگی بود که حکومت محلی پارس را، در دست داشتند. گوچهر شاه استخر که از خاندان بازرنگی بود، در دوره‌ای منصب دژبانی (ارگ‌بذی) دارابگرد را به اردشیر بابکان داد.
پاپگ، پدر اردشیر، موفق شد در سال ۲۰۵، گوچهر را برکنار کند و از اردوان چهارم، شاهنشاه اشکانی بخواهد تا شاپور، پسر ارشدش را فرمان‌روای استخر کند. بابک، کمی پس از آن درگذشت و شاپور شاه استخر شد. اردشیر پاپکان از سال ۲۰۶ تا ۲۴۱ میلادی، فرمان‌روای شهر استخر بود. اردشیر که بلندپرواز بود، فرمان‌روایی برادر را نپذیرفت و قصد نبرد با وی را کرد اما در تاریخ آمده که شاپور پیش از درگیری، به علت فروریختن یک ساختمان کشته شد و در پی آن اردشیر شاه استخر شد. اردشیر خود را «اردشیر پنجم پارس» لقب داد. و در آغاز کار با خویشاوندان خود از طایفهٔ بازرنگی به ستیز برخاست.
اردشیر پاپگان احتمالاً از سال‌های ۲۰۵ -۲۰۶ میلادی، آغاز به ضرب سکه ویژهٔ خود را کرد
بابک که از شاهزادگان پارس و پدر اردشیر بود، از سال ۲۰۸ میلادی، برای یک شورش علیه اشکانیان آماده می‌شد. پسر او، اردشیر، سرانجام این شورش را علناً اعلام کرد. کشمکش میان دو گروه رقیب، چندین سال ادامه یافت و نیروهای پارتی، در سه نبرد از ساسانیان شکست خوردند. در واپسین این نبردها که نبرد هرمزدگان (۲۲۳-۲۲۴) نام دارد و در ۲۲۴ میلادی در دشت هرمزدگان رخ داد، اردوان پنجم کشته‌شد و ساسانیان پیروز شدند.

نقش برجسته اردشیر یکم در نقش رستم، استان فارس.
حوادث اواخر دورهٔ اشکانی
حکومت اشکانیان پیش از نبردهایی که با ساسانیان داشتند، به دلیل اختلافات داخلی و جنگ‌های خارجی، ضعیف شده بودند و در برابر رومیان کوتاه می‌آمدند، این باعث شد تا اردشیر به فکر تشکیل شاهنشاهی بزرگ و متمرکز، به سبک هخامنشیان، در ایران بیفتد. اردشیر به مردم می‌گفت که حکومت ملوک الطوایفی موجب آشفتگی اوضاع ایران شده‌است و نیز رواج ادیان و آیین‌های مختلف، دین زردشتی را تهدید می‌کند. او وعده می‌داد که اگر به قدرت برسد، دین زردشتی را رسمیت خواهد بخشید و به جای شیوهٔ ملوک الطوایفی، حکومت مرکزی مقتدری ایجاد خواهد کرد و وسعت مرزهای ایران را، به قبل از حملهٔ اسکندر خواهد رسانید. اردشیر تقریباً به وعده‌های خود، عمل کرد.
او ابتدا طغیان دارابگرد را فرونشاند و به کرمان تاخت و پادشاه آنجا بلاش (ولخش) را گرفت و پسر خود اردشیر را والی آنجا کرد. به همین جهت کرمان مدتها معروف به «به اردشیر» گردید. اعراب بردشیر می نامیدند.
آنگاه بسال ۲۲۳ میلادی، علم طغیان برافراشت و پادشاهان خوزستان و عمان را مطیع خود کرد. اردوان قصد سرکوب کردن اردشیر کرد و به پادشاه خوزستان دستور داد، اردشیر را بازدارد و به تیسفون فرستد ولی اردشیر پیش‌دستی کرد، ابتدا شاذشاهپور، شهریار اصفهان را شکست داد و کشت و آنگاه رو به اهواز نهاد و پادشاه خوزستان را از پای درآورد و ولایت کوچک میشان را (در دهانهٔ دجله و کرانهٔ خلیج فارس) گرفت. سرانجام نبرد بزرگی میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی سپاه را داشت در جلگهٔ هرمزدگان خوزستان درگرفت و در روز ۲۸ آوریل ۲۲۴ میلادی، سپاه اشکانی شکست خورد و اردوان کشته شد. متعاقب آن ایالت بابل و بقیهٔ نواحی امپراتوری اشکانی، سقوط کرد
اقدامات دورهٔ شاهنشاهی
چندی بعد اردشیر پیروزمندانه وارد تیسفون گردید و در ۲۳ ژوئن سال ۲۲۶ میلادی، در معبد آناهیتا در استخر یا در تنگهٔ نقش رجب، تاجگذاری کرد و عنوان «شاهنشاه ایران» را برگزید، و ایران در تحت تسلط او درآمد. اما ارمنستان و گرجستان موقّتاً مستقل ماندند.
اردشیر در سال ۲۲۶ میلادی، با لقب شاهنشاه ایران (به پهلوی: Šāhān šāh Ērān) در تیسفون تاج‌گذاری کرد و با این کار حکوکت چهارصدسالهٔ پارتیان، به پایان رسید و دورهٔ چهارصد سالهٔ ساسانیان آغاز شد ملکهٔ اردشیر که آذرآناهید نام داشت نیز در همین روز به عنوان شهبانوی شهبانویان تاج‌گذاری نمود در مراسم تاجگذاری، همانند داریوش بزرگ گفت که به خواست اهورامزدا شاه ایرانیان می‌شود که مردمی نجیب و بزرگوار هستند و دروغ نمی‌گویند.
اردشیر با وجود علاقهٔ بسیار به ایالت پارس و شهرهای مهم آن مانند استخر و گور (فیروز آباد کنونی)، تیسفون را همچنان پایتخت خود گردانید
از نخستین کارهایی که اردشیر انجام داد، ساختن دژی در گور در پارس بود. وی این دژ را، اردشیرخوَرّه (فر اردشیر) نامید که امروزه به شکل شهر فیروزآباد، در جنوب خاوری شیراز وجود دارد.

ایوان ورودی کاخ اردشیر یکم در فیروزآباد.
اردشیر از تیسپون به حران رفته و از راه نصیبین به آمیدا لشکر کشید. سپس وارد بیابان های جنوب فرات شد. از آنجا تا بحرین تاخته و آن را به شاهنشاهی افزود. سپس به پارس رفت و از آنجا به بندر هورموزی (بندر عباس کنونی) لشکر کشید. پس از آن سیستان را فتح کرد و هرات و بلخ را ضمیمه کشور کرد و وارد ورارود شد. اردشیر سغد را متصرف شد و از آنجا به سوی پارت سرازیر گشت. او توانست هیرکانیه (گرگان) را نیز بگیرد. سپس از راه شمال ایران به ارمنستان حمله کرده آنجا را به شاهنشاهی افزود.
پادشاهان کوشان (درهٔ کابل و پنجاب) و توران قزدار (در جنوب کویته) و مکوران (یا مکران)، سفیرانی بحضور او فرستادند، و او را به شاهنشاهی شناختند.
سکه‌های مسی در پنجاب پیدا شده‌است که یک طرف آن، صورت آتشکده، را دارد و شبیه به سکه‌های اردشیر یکم است و طرف دیگر مثل سکه‌های کوشان است.

جنگ با روم
دولت روم که خبر سقوط اشکانیان را شنیده بود، فرصت را غنیمت شمرده و در امور ارمنستان دخالت می‌کرد. روم قصد داشت در آنجا حکومتی دست نشانده، ایجاد کند.
اردشیر پس از اینکه مبانی دولت خود را محکم نمود، تصمیم گرفت که با روم جنگ کند زیرا خود را وارث هخامنشی میدانست. اردشیر به قصد جنگ با رومیان در سال ۲۲۸ میلادی از فرات گذشت.[۲۰] قیصر روم، الکساندر سِوِروس امپراتور روم، سفیری، نزد اردشیر فرستاد و گفت که جنگ با رومی ها، جنگ با مردمان وحشی نیست و شکستهای پارت ها (اشکانیان) را تذکر داد. اردشیر در جواب چهار صد نفر از ایرانیان، رشید و بلند قامت، با اسلحه کامل و اسبهای یراق طلا، انتخاب کرده، نزد امپراتور روم فرستاد و اینطور پیغام داد که آنچه رومیان در آسیا متصرفند، ارث شاه ایران است بنابراین رومیها باید به اروپا اکتفا کرده، آسیا را تخلیه نمایند.
الکساندر سِوِروس، سه سپاه مأمور حمله به ایران کرد، اردشیر هر سه سپاه را درهم شکست و حرّان را گرفت و آنگاه روی به ارمنستان نهاد و خسرو پادشاه آنجا را شکست داد و کشت. پس از آن ارمنستان به تسخیر ایران در آمد.

اردشیر بابکان پس از به‌دست گرفتن قدرت، به منظور پیوستگی روند امور کشور، هفت خاندان ممتاز اشکانی را از کار برکنار نکرد
اردشیر برای تقویت بنیاد شاهنشاهی ایران کارهای مؤثری انجام داد، کارهای بزرگ اردشیر را بشرح زیر می‌توان خلاصه کرد:

بازماندهٔ قلعه دختر در فیروزآباد که در سال ۲۰۹ میلادی و پیش از شکست کامل اشکانیان به‌دست اردشیر بابکان توسط او ساخته‌شد.
· ایجاد مرکزیت و تبدیل پادشاهان محلی به نجبای درباری
· جمع‌آوری اوستا که از روزگار بلاش یکم اشکانی آغاز شده بود
· رسمی کردن دین زردشت و ارتقا موبد موبدان رئیس روحانیون زرتشتی، بیکی از بلند پایه ترین مقامات دولتی
· تقسیم مردم به طبقات
· جلوگیری از تجملات و تعیین حد معشیت، برای هر طبقه
· ایجاد ادارات امنیت عمومی و تعمیم آن، به تمام مملکت
· زنده کردن سپاه جاویدان داریوش بزرگ
· تخفیف کیفرها و منع بریدن دست
· جلوگیری از فساد اخلاقی

بازمانده‌های کاخ اردشیر بابکان.
اندیشه و سیاست اردشیر را در سه جمله خلاصه کرده‌اند:
سواد مردم باید کم باشد تا مبانی دولت محکم گردد.
بجای آزادی دورهٔ اشکانی، باید نظم و قانون واحدی حکمفرما باشد.
دین و دولت بهم بسته‌اند، یکی بی‌دیگری نپاید.
اردشیر پاپکان ملی‌گرایی ایرانی را بر محور آموزشهای زرتشت احیاء کرد. با پیروی از روش اردشیر، دیلمیان و صفویان، بعداً ملی‌گرایی ایرانی را، بر محور ایراندوستی و مذهب شیعه زنده کردند.
فرزند کوروش بازدید : 150 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
می دانیم كه آیین های خدایان گیاهی می تواند به پدید آمدن جشن ثابتی در آغاز سال خورشیدی كمك كند، یا اصولا" آن را سبب شود. بهار تولد دوباره طبیعت است. اما در ایران مراسم نوروز از كهن ترین زمانی هایی كه تاریخ تقویم و تاریخ نجوم یافته های باستان شناسی، وضعیت ساختمان هایی مثل تخت جمشید و قوی قیریلقان قلعه در منابع روسی ( koiKialgankala) حكایت می كند بسیار دقیق و درست در نخستین روز فصل بهار گرفته می شود. این مقدار دقت نیازمند شناسایی طول دقیق سال و داشتن نظامی برای محاسبه و گرفتن كبیسه است كه كار آسانی نیست چنان كه در اروپا كه بهره وری از سنت های یهودی و مسیحی به اضافه دانش یونان به بعد وجود داشت، تا قرن پانزدهم در این زمینه گرفتاری داشته اند و در آن قرن سر سال ده روز از سر جای خود كرده بود، بدیهی است تا جایی كه اجراء آیینی برای خدای نباتی و صرفا" همین كار است یا حتی برای مقاصد كشاورزی، تفاوت یكی دو روز و حتی یك هفته تاثیری ندارد، این كه آیین نوروز با چنان وقتی گرفته می شود كه نیازمند پیشرفت مهمی در زمینه نجوم و تقویم است، كاری است دانشمندانه، حتی اگر به دست كاهنان یا پیشوایان مذهبی صورت گرفته باشد. یكی از بناهای مهم آسیای مركزی در خوارزم ( قوی قیر قلعه ) و شاید مهم ترین بنای آن منطقه است كه اگر چه درباره آن یك كتاب مستقل مفصل چند فصل در چند كتاب و بیش از پنجاه مقاله منتشر شده، هنوز جای بحث دارد. این بنا بی شك با سیاوشان و به این ترتیب با آیین نوروز هم ارتباط دارد. از همین بنا یك اسطر لاب سفالی یافت شده است. آشنایی مختصری با معماری قوی قیر قلعه نشان می دهد كه بنایی معمولی نیست و در خوارزم و حتی صرفا" به دلیل اهمیت نیست بلكه شباهت هایی هم بین دو بنا وجود دارد. می دانیم كه روز به روز در ایران این باور قوی تر می شود كه تخت جمشید كاخ سلطنتی نیست، دست كم مطالبی كه یحیی ذكاء و مهرداد بهار در مورد آن مطرح كرده اند، باید برای اهل تحقیق جای تردید باقی بگذارد. نگارنده خود در این مورد مقاله ای منتشر نشده دارد كه می پندارد یك گام پیشتر رفته و نشان می دهد كه نه تنها تخت جمشید بلكه بناهای دیگری كه با آن قابل مقایسه اند و تا به حال دو تای آن كشف شده، كاخ شاهی نیستند و معبد هستند.
مهمترین دلایل ما در مورد تخت جمشید به طور بسیار خلاصه چنین است:

۱- هیچ كس بنایی را نمی سازد كه نتواند در آن زندگی كند. ساخت تخت جمشید در حدود ۱۵۰ سال طول كشیده است. اما معبد را می توان به این شكل و طی چند نسل ساخت، زیرا هر كس به اندازه همت و اعتقادش برای آن خدمت می كند و انتظار ثواب دارد. وانگهی مراسم مذهبی كوتاه مدت وموقت است و می توان آن در بنایی انجام داد كه همه قسمت هایش ساخته نشده است. برخی از بناهای مذهبی در حیات بانی آن تمام نشده و مثلا" درمورد مسجد كبود تبریز همسر و دختر جهان شاه قره قویونلو آن را كامل كردند.
۲- هیچ كس گور پدر افتادن چندان خوشایند نیست، در حالی كه می توان در كنار معبد گور ساخت. معبد حطیه خدایان است.
۳- تخت جشمید آب نداشته است و نمی توان كاخی بدون آب، مخصوصا" برای شستشو تصور كرد، آب خوردن وحتی آب لازم برای مراسم را می توان با دست آورد. تخت جمشید با توجه به وسعت و عظمت خود و نیز اهمیت آب در معماری ایرانی، چرا حتی یك حوض، آب نما و امثال آن ندارد؟ چرا آن باغ سنگی یك حوض سنگی ندارد؟
۴- تخت جمشید نه جایی به عنوان مستراح دارد و نه حمام و این ها برای كاخ واجب ولازم است، جاهایی را كه احتمالا" حمام و مانند آن معرفی كرده اند، چنان نامناسب هستند كه به آسانی می توان استدالال های این مورد را رد كرد، در حالی كه معبد می تواند فاقد اینها باشد.
شست و شویی كن و آنگه به خرابات خرام
تانگردد زتو این دیر خراب آلوده
منطقی به نظر می آید كه به معبد هیچ نوع آلودگی نمی بایستی راه یابد.
۵- بنایی با این حجم ستگ در تابستان قابل تحمل نخواهد بود، آن هم برای زندگی به عنوان معبد، مخصوصا" در اجرایی مراسم صبح و غروب كه موقتی هم هست می توان آن را تحمل كرد. اصولا" هنوز وضع تهویه این بناها در زمستان و تابستان روشن نشده است.
۶- بعید است كه اقوام مختلف هر یك گوسفندی، شتری، یا كوزه ای یا مشكی محتوی هر چه كه باشد، برای كاخ بیاورند و آن را ولو به شكل نمادین نشان دهند. اینها می تواند هدیه به معبد باشد. اگر معبدی متروپولیتن باشد و به نفع این فكر كاملا" می توان استدالال كرد هر قوم و هر پیر و آیینی می تواند در انجا عبادت كند و برای آن هدیه یا قربانی بیاورد.
۷- آقای یحیی ذكاء نشان داده اند كه از تالار سه درواز تخت جمشید جهت كارهای نجومی استفاده می شده و سنگ میانی و سه نشانه اطراف آن وسیله ای برای تعیین اعتدال ربیعی بوده است . چنین پدیده هایی در معابد دیده شده است.
۸- نگارنده خود قربانگاه كوچكی در تخت جمشید یافته است كه درست جلوی جایی قرار دارد كه به كاخ هه ( هدیش ) معروف است. و به اندازه ای كوچك است كه بی شك برای قربانی گاو و گوسفند نبوده است. محل كشتن حتی نیم متر مربع نیست و جویی كه خون باید از آن خارج شود، بسیار باریك و عرض آن كمتر از ۱۵ سانتیمتر است این قربانگاه فقط برای قربانی پرندگان مناسب بوده است، به این نكته باز خواهیم گشت.
۹- همه پدیده های مهم اطراف تخت جمشید و اطراف آن نام های مقدس دارند مثل كوه رحمت و كوه حسین، كه نام دو كوه پشت سر هم در تخت جمشید است. بدیهی است نام های مقدس كهن به نام های مذهبی نو بدل شوند.
۱۰- بعید است كاخی در پای كوه بنا شود، در حالی كه ارتباط مذهب با كوه انكار ناپذیر است كعبه زرتشت و گورشاهان هخامنشی هم بر بدنه كوه است. تخت جمشید از كوه رسته است.
۱۱- عظیم ترین یادمان ها در جهان باستان متعلق به مذهب است.كاخ های شاهان نبایستی و نمی توانست برتر از معابد باشد. مخصوصا" در دوره هایی كه انسان به خدایان مجرد دست یافت، به هیچ وجه نمی توانست با آنان برابری كند و تخت جمشید نمی تواند كاخ باشد. كاخ شوش به هیچ وجه قابل مقایسه با تخت جمشید نیست.
۱۲- عناصر مذهبی در تخت جمشید فراوان است. عمده پایه ستون ها فر آبی تزیین شده كه نقش مذهبی دارد. جمگ شاه با دشمنی صورت می گیرد كه نماد مذهبی است، نیلوفر آبی و درخت مقدس در تخت جمشید فراوان تكرار شده است و ....
مرکز علمی و پژوهشی فرش ایران
فرزند کوروش بازدید : 914 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
در این خاک زر خیز ایران زمین .................. نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود .................. کزان کشور آزاد و آباد بود

بزرگی به مردی و فرهنگ بود .................. گدائی در این بوم و بر ننگ بود

از آن روز دشمن به ما چیره گشت .................. که ما را روان و خرد تیره گشت

از آن روز این خانه ویرانه شد .................. که نان آورش مرد بیگانه شد

بسوزد در آتش گرت جان و تن .................. به از بندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگانی بندگیست .................. دو سد بار مردن به از زندگیست
فرزند کوروش بازدید : 230 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
اي خوشا بر من که من ايرانيم:::::::::::::::::::: فارغ از هر جنگ و هر ويرانيم
جنگ من جنگ خرد باشد عزيز::::::::::::::::::::من حيا دارم ز هر شمشير تيز
رسم من رسم وفاداري بود::::::::::::::::::::: کيش آزادي جهانداري بود
من ز زرتشت و خدايي بوده ام::::::::::::::::::::: بُد ز کورش شاه ايدون دوده ام
من ز افريدون و از جم مانده ام:::::::::::::::::::: نغمه هاي شادي و غم خوانده ام
من همانم که در اين مهد فرين:::::::::::::::::::: دارم از يار و عزيزان بهترين
مردمانی از دیار مهر و نور::::::::::::::::::::: از دیار شادی و عشق و سرور
هم سخن نیکو و هم کردار نیک:::::::::::::::::::: از اشا گویند و از پندار نیک
من نه حیوانم نه کافر یا خشوک نه به دنبال حرامی گوشت خوک
بر مسلمان و مسیحی و یهود:::::::::::::::::::: آنکه نامش بُد ز ایران صد درود
من به این امید و عشقم زنده ام::::::::::::::::::::: در تکاپوی وطن جان داده ام
مهد دلداران شود ایران زمین::::::::::::::::::::: یار زرتشتیم جمله بر یقین


پاينده باد ايران
فرزند کوروش بازدید : 171 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
اینجا دین من توجیه کثافت کاریه منه //// تو یه مجرمیو حکم اسارت دادی به تنت

چی دوست داری بشنوی از این بشر //// خواهر روسری سرت کن که من تحریک نشم

اینجا صف اول نماز پست و مقامه //// علم و تجربه رو از بین برده روابط

اینجا ریش بزار،یقه ببند کارت رو غلتکه//// خنجر و غلاف کن وارد شو تو محلکه

اینجا گفتن حقیقتم جواز ندلره //// اون قدر مشکل داری که واست حواس نزاره

* * *
اینجا زندگی نمی کنن ، نفس می کشن //// طعم خون برادرو از رو حوس میچشن

اینجا مادر بزرگامون قصه نمی گن //// آخه بچه ها دیگه ته ِ قصه رسیدن

آخه تفریحه سالم جوونا سیگاریه //// دختر و ز.... زدن از روی بیکاریه

اینجا هرکی میگیره به خودش ژست سرباز //// حتی پرنده هام ندارن حس پرواز

اینجا واسه خودش داره هر کی قبله ای //// کسی فکر تو نیست تا وقتی زنده ای
فرزند کوروش بازدید : 1278 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
اه ... اه اي خانه ي ويران من/ تا ابد جا مانده اي در ياد من

قامتم خم ميشود بر خاك تو / مي زنم بوسه به روي پاك تو
من تو را اباد ميسازم وطن / من برايت ميدهم اين جان و تن
من برايت قصه مي گويم ز ايران كهن / از زنان و مردماني خوش سخن
روزگاري خاك ما آباد بود / از همه نيرنگ ها آزاد بود
روزگاري راستي در دين ما / جشن و شادي و سرور ، آيين ما
هم وطن بيدار شو ، بيدار شو / در تن ايران فروشان خار شو
مشت باش و بكوبش بر دهان / بر دهان خائنان اين زمان
روزگاري را ز ديرين ياد كن / بر فراز قله ها فرياد كن :



من تو را آباد ميسازم وطن / من برايت ميدهم اين جان و تن ..
فرزند کوروش بازدید : 140 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
پيش از آنكه بموضوع اصلي يعني ((كشورداري داريوش بزرگ)) بپردازيم بايد خاطر خوانندگان محترم را باين نكته مهم متوجه نمايم كه از مدارك و آثار آنچه راجع بدوران هخامنشي در دست ماست بيشتر بقلم بيگانگان نوشته شده و طبيعي است كه اين نويسندگان در آثار و نوشته‌هاي خود خالي از عرض نمانده‌اند . از طرف ديگر مرزوبوم ايران ، اين كشور كهن سال ما آسيب و صدمه فراوان ديده است . روزهاي سهمگين فراوان ، از قبيل تاخت و تاز اسكندر گجستك ، دست يافتن تازيان و حمله مغول و تاخت و تاز اقوام ديگر بر ايران گذشته است و هيچ چيز از روزگاران باستان ، آن چنان كه بايد ، بر جاي نمانده است و يا اينكه رنگ و روي ديگر بخود گرفته است . اما خوشبختانه در مدت نيم قرن اخير و با كوشش باستانشناسان ، گاه و بيگاه در ميان ويرانه‌ها ، اسناد و آثاري از روزگاران سرافرازي و عظمت ايران بدست ميآيد چنانكه با خوانده شدن كتيبه‌هاي هخامنشي بسياري از نكات تاريك تاريخ ايران هخامنشي روشن شده و آنچه كه تا چند ده سال پيش جزو افسانه و باور نكردني بوده بصورت حقيقت و واقع درآمده است . با عرض معذرت و ذكر مقدمه كه شايد طولاني هم شد اكنون بموضوع اصلي مي‌پردازم .
فرزند کوروش بازدید : 186 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
«آنگاه تیشتر درخشان و شکوهمند و دیو اپوش سه شبانه روز با یکدیگر نبرد می‌کنند. سرانجام دیو اپوش بر تیشتر درخشان چیره می‌شود و او را شکست می‌دهد. پس آنگاه تیشتر ناله و اندوه در خواهد داد که: وای بر من ای اهورامزدا، بدا به روزگار شما ای آب‌ها و ای گیاهان»


لب‌ها همه تشنه‌اند؛ خشکسالی خودی و دشمن ، سپاهی و مردم کوچه و بازار نمی‌شناسد. جنگی سخت همه را ناتوان کرده است، جنگ با دشمن تورانی و دیو خشکسالی. سپاهیان ایرانی از دشمن دیرین خود شکستی سخت خورده‌اند.


روزگاري بود
روزگار تلخ و تاري بود
بخت ما چون روي بدخواهان ما تيره
دشمنان بر جان ما چيره
شهر سيلي خورده هذيان داشت
بر زبان بس داستانهاي پريشان داشت
زندگي سرد و سيه چون سنگ
روز بدنامي

روزگار ننگ

اما خشکسالی تورانیان را نیز ناتوان کرده است، سرباز تشنه توان جنگیدن ندارد، پیشنهاد آشتی منوچهرشاه را می‌پذیریم اما نه به این سادگی‌ها ...


چشم‌ها با وحشتي در چشمخانه هر طرف را جست و جو مي‌كرد
وين خبر را هر دهاني زير گوشي بازگو مي‌كرد
آخرين فرمان، آخرين تحقير
مرز را پرواز تيري مي‌دهد سامان
گر به نزديكي فرود آيد
خانه‌هامان تنگ
آرزومان كور
ور بپرد دور
تا كجا ؟ تا چند ؟
آه كو بازوي پولادين و كو سر پنجه ايمان ؟
هر دهاني اين خبر را بازگو مي‌كرد
چشم‌ها بي گفت و گويي هر طرف را جست و جو مي‌كرد

جه کسی را توان انجام چنین کاریست؟ چگونه می‌توان چنین تحقیری را پذیرفت؟ چاره چیست؟


لشكر ايرانيان در اضطرابي سخت دردآور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد يكديگر
كودكان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين كنار در

آیا یک سپاهی؟ جنگاوری تنومند که ستبری بازوانش به اندازه ی تنه ی درختی است؟ یا ...


«می‌ستاییم ستاره شکوهمند و درخشان تیشتر را، آن افشاننده پرتوهای سپید و درخشان را، آن درمانگر بلندبالای تیز پرواز را، آن بخشنده خانه آرام و خانه خوش را، آن درخشنده که افشاننده فروغ بی‌آلایش است، آن در بردارنده تخمه آب‌ها را»

آری او انسانی است همچون دیگر انسان‌ها، اما سینه‌ای دارد سرشار از میهن‌دوستی و عشقی آسمانی به این سرزمین اهورایی، ایران. آری او کسی نیست جز...


منم آرش
چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهي مردي آزاده
به تنها تير تركش آزمون تلختان را
اينك آماده
مجوييدم نسب
فرزند رنج و كار
گريزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده ديدار

***

در اين پيكار
در اين كار
دل خلقي است در مشتم
اميد مردمي خاموش هم پشتم
كمان كهكشان در دست
كمانداري كمانگيرم
شهاب تيزرو تيرم
ستيغ سر بلند كوه مأوايم
به چشم آفتاب تازه‌رس جايم
مرا تير است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و ليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست
در اين ميدان
بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز
پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز

واپسین نیایش و واپسین سخن پیش از آزمونی سخت، با تنی سالم، دلی روشن و سری پر از امید، چنین بانگ برآورد:


پس آنگه سر به سوي آسمان بر كرد
به آهنگي دگر گفتار ديگر كرد
درود اي واپسين صبح، اي سحر بدرود
كه با آرش ترا اين آخرين ديدار خواهد بود
به صبح راستين سوگند
به پنهان آفتاب مهربان پاك بين سوگند
كه آرش جان خود در تير خواهد كرد
پس آنگه بي درنگي خواهدش افكند
زمين مي‌داند اين را، آسمان‌ها نيز
كه تن بي عيب و جان پاك است
نه نيرنگي به كار من نه افسوني
نه ترسي در سرم نه در دلم باك است

دشمن در شگفت مانده است، کدامین نابخردی چنین آزمونی سخت و ناممکن را پذیرا شد؟ آنها می‌دانند که تیر او راه چندانی نخواهد سپرد. ولی او اینک یک نفر نیست، امید همه‌ی ایرانیان به تیر اوست، آرش امروز ایران است و ایران امروز آرش.


دشمنانش در سكوتي ريشخند آميز
راه وا كردند
كودكان از بامها او را صدا كردند
مادران او را دعا كردند
پيرمردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن‌بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا كردند
آرش اما همچنان خاموش
از شكاف دامن البرز بالا رفت
وز پي او
پرده‌هاي اشك پي در پي فرود آمد

تیر در کمان نهاد، یاد از ایزدان کرد و آنان را به یاری خواست، آخرین نگاه را از بلندای دماوند، این نماد جاودانه‌ی ایران جاویدان، به این خاک خسته و تشنه انداخت.


«آنگاه تیشتر درخشان و شکوهمند با پیکری به مانند اسبی سپید و زیبا با گوش‌های زرین و لگام زرنشان به دریای فراخکرت فرو ‌آید و به رویارویی او دیو اپوش با پیکری به مانند اسبی سیاه به درمی‌آید. آنگاه تیشر درخشان و شکوهمند و دیو اپوش هر دو به هم در ‌افتند و نبرد ‌کنند. سرانجام تیشتر درخشان و شکوهمند بر دیو اپوش چیره ‌شود و او را شکست ‌دهد»


شامگاهان
راه جوياني كه مي‌جستند آرش را به روي قله‌ها پي گير
باز گرديدند
بي‌نشان از پيكر آرش
با كمان و تركشي بي تير
آري آري جان خود در تير كرد آرش
كار صدها صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش
تير آرش را سواراني كه مي‌راندند بر جيحون
به ديگر نيمروزي از پي آن روز
نشسته بر تناور ساق گردويي فرو ديدند
و آنجا را از آن پس
مرز ايرانشهر و توران بازناميدند

آری آرش از جان خویش در راه میهنش گذشت، گرچه برایش مزار و مقبره نساختیم اما یادش در دل هر ایرانی و ایران‌دوستی زنده است و داستان پهلوانیش بر زبان هر کوچک و بزرگ ایرانی جاری.

جشن تیرگان، یادآور پهلوانی آرش کمانگیر و همه‌ی آنان که از جانشان در راه آزادی و سربلندی ایران زمین، این سرزمین پاک و اهورایی، گذشتند؛ بر ایرانیان و ایران دوستان خجسته باد
فرزند کوروش بازدید : 148 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
آنچه برای آگاهی هم وطنان ارجمند ایرانی در ذیل می آید متن ترجمه نامه عمر خلیفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید .


از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین
به : یزدگرد سوم شاهنشاه پارس

یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد می کنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه ، یک خدای واحد ، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان می آوریم ، او که خدای حقیقی است. آتش پرستی را متوقف کن ، به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب می باشد متوقف کنند و به ما بپیوندند برای پیوستن به حقیقت.
الله خدای حقیقی را بپرستید ، خالق جهان را. الله را پرستش نمایید و اسلام را بعنوان راه رستگاری خود قبول کنید. اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده و اسلام را بعنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود. اگر تو بدانی چه چیزی برای عجم( لقبی که عربها به پارسیان می دادند به معنی کودن و لال) بهتر است ، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه می باشد.
(محل امضای عمر)
خلیفه المسلمین
عمربن الخطاب

پاسخ یزدگرد سوم به نامه عمربن الخطاب
از: شاهنشاه ، شاه پارس و غیره ، شاه کشورها ، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها ، شاه پارسها و دیگر نژادها و نیز تازیان ، شاهنشاه پارس ، یزدگرد سوم ساسانی.
به: عمربن الخطاب ، خلیفه تازی(
لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنی سگ شکاری )
به نام اهورا مزدا ، آفریننده جان و خرد. تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را بسوی خداوندت الله البر هدایت کنی ، بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ما چه را پرستش می نماییم!
شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه تازیان تکیه زده ای! با اینکه خردت به مانند یک ولگرد پست تازی است ، ولگردی در بیابان تازیان ، و مانند یک مرد قبیله ای بادیه نشین!
مردک! تو به من پیشنهاد می کنی که یک ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم بدون اینکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده اند و پنج نوبت در روز او را عبادت می نمایند! سالهاست که در این سرزمین فرهنگ و هنر ، این راه عادی زندگی بوده است.
زمانیکه ما سنت میهمان نوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایه گذاری نموده و پرچم ” پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک “ را برافراشتیم ، تو و نیاکانت بیابان گردی می کردید ، سوسمار می خوردید زیرا که چیز دیگری برای تغذیه خود نداشتید و دختران بیگناه خود را زنده بگور می نمودید!
مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگان خداوند قایل نیستند! شما فرزندان خدا را گردن می زنید ، حتی اسیران جنگی را ، به زنان تجاوز می کنید ، دختران خود را زنده بگور می نمایید ، به کاروانها یورش می برید ، قتل عام می کنید ، زنان مردم را دزدیده و اموال آنها را به یغما می برید! قلب شما از سنگ ساخته شده ، ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می شوید محکوم می کنیم. چگونه شما می توانید به ما راه خدایی را تعلیم داده در حالیکه این گونه اعمال را مرتکب می شوید؟
تو به من می گویی پرستش آتش را متوقف کنم! ما ، پارسها عشق آفریدگار و نیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده می نماییم. روشنی و گرمای آفتاب و آتش ما را قادر می سازد تا نور حقیقت را مشاهده نموده و قلبهایمان را به آفریدگار و به یکدیگر شعله ور نماییم. به ما کمک می کند تا به یکدیگر مهر بورزیم ، ما را روشن نموده و قادر می سازد تا شعله مزدا را در قلبهایمان زنده نگهداریم.
خداوندگار ما اهورا مزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را بنام الله اکبر نامگذاری نمودید. اما ما مثل شما نیستیم ، ما با شما در یک رده نیستیم. ما به نوع بشر کمک می کینم ، ما عشق را در میان بشریت می گسترانیم ، ما نیکی را در زمین می گسترانیم ، ما هزاران سال است که فرهنگ پیش رفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، درحالیکه شما بنام الله سرزمین های دیگر را مورد تاخت و تاز قرار می دهید
شما مردم را قتل عام می کنید ،قحطی به ارمغان می آورید ، ترس و فقر برای دیگران به راه می اندازید ، شما به نام الله اهریمن می آفرینید. چه کسی مسئول این همه بدبختی است؟
آیا این الله است که به شما فرمان می دهد تا بکشید ، غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا این شما رهروان الله هستید که بنام او این اعمال را انجام میدهید؟ یا هردو؟
شما از گرمای بیابان ها و سرزمینهای سوخته بی حاصل و بدون منابع برخاسته اید، شما می خواهید از طریق لشگر کشی و زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید ، شما وحشیان بیابانی هستید ، در حالیکه می خواهید به مردم شهر نشین مانند ما که هزاران سال است در شهرها زندگی می کنند درس عشق به خدا بدهید! ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم ، که به راستی یک ابزار نیرومند می باشد! به ما بگویید؟ با تمام لشگر کشی هایتان ، توحش ، کشتار و قحط و قلا بنام الله اکبر ، شما به این ارتش اسلامی چه آموخته اید؟ شما چه چیز به مسلمانان آموخته اید که بر آن ابرام می ورزید تا آنرا به دیگر ملل غیر مسلمان نیز بیاموزید؟ شما چه فرهنگی از این الله خود آموخته اید ، که حالا می خواهید به زور آنرا به دیگران تعلیم دهید؟
افسوس آه افسوس... که امروز ارتش های پارسی از ارتش شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما می باید همان خدا را پرستش نماییند ، همان پنج نوبت در روز را ، اما با زور شمشیر و او را به عربی عبادت نمایند . پیشنهاد می نمایم تو و دار و دسته راهزنت بساط خود را جمع کرده و به بیابانهای خود به جایی که در آن زندگی می کردید برگردید. آنها را به جایی برگردان که در آن عادت به سوختن در گرمای آفتاب را دارند ، زندگانی قبیله ای ، خوردن سوسمار و نوشیدن شیر شتر ، من اجازه نخواهم داد که تو دار و دسته راهزنت را در سرزمین های حاصلخیر ، شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری. این ”جانوران قسی القلب “ را ، برای قتل عام مردم ما ، دزدیدن زنان و فرزندان ما ، تجاوز به زنان ما و فرستادن دخترانمان به مکه بعنوان اسیر ، آزاد مگذار! به آنها اجازه نده تا بنام الله مرتکب اینگونه اعمال شوند ، به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده.
آریایی ها بخشنده ، گرم ، میهمان نواز و مردمی نجیب بوده و هرجایی که رفته اند آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند ، عشق و خرد و حقیقت. بنابراین ، آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند.
من از تو درخواست می کنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو زیرا که اعتقادات تو ” خیلی مهیب “ و رفتارت ” بسیار وحشیانه “ می باشد.


(محل امضای یزدگرد سوم )
شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی
فرزند کوروش بازدید : 196 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (1)
به نام اهورامزدا

برگزینیم که انتخاب کنیم،با تفکر نه با تعصب
برگزینینم که تغییر بدهیم،نه اینکه عذر بیافرینیم
برگزینیم که انگیزه دهیم،نه یاس و ناامیدی
برگزینیم که مفید باشیم،نه مضر
برگزینیم که مرحم باشیم،نه زخم آفرین
برگزینیم که برتر باشیم،نه رقیب
برگزینیم که برای زندگی کردن بجنگیم،نه برای زنده ماندن بیاییم ذهنمان را تغییر دهیم تا دنیایمان تغییر کند


در گام نخست باید به معنی اسم کورش توجه کرد......کورش به معنی خورشیدوار است..که اسمی کاملا برازنده ی شخصیت اوست یا شاید بهتر است بگویم که زیبایی شخصیت کورش این اسم را زیباتر کرده..(املای صحیح اسم کورش به این شکل است نه کوروش)
در ابتدا باید بگویم که کورش به خاطر فتوحاتش و یا ضرب شمشیرش شهرت خاص و عام نیست و این محبوبیت وی از بخشندگی و عطوفت وی نشئت میگیرد........از این جهت است که به وی همگان پدر میگفتند و برای وی احترامی مثال زدنی قائل بودند.
او تمامی افرادی که به وی بی احترامی و گستاخی میکرند، با سخاوتمندی بسیاری که داشت ان ها را میبخشید از جمله ی آنها میتوان به شاه لیدی اشاره کرد .....او کزروس را بخشید با تمام بی احترامی هایی که او به کورش بزرگ کرده بود...کزروس تا پایان عمر خود در کنار کورش ماند و برای وی جان فشانی های بسیار کرد(البته شاید در مقالاتی بخوانید کورش او را سوزاند اما این را فقط باید ناشی از کدورت نویسنده های یونانی و ترک دانست).....................و این خود میتواند یکی از فاکتورهای مهم در نورانی بودن و آسمانی بودن شخصیت وی باشد....
ابتدا بهتر است که لقب های کورش کبیر را برای شما عنوان کنم:
کورش را ایرانیان پدر ،و یونانیان که وی سرزمین هایشان را تسخیر کرده بود..او را سرور و قانون گذار می نامیدند.
یهودیان این پادشاه را به منزله ی مسح شده توسط پروردگار بشمار می آورند.ضمن انکه بابلیان او را مورد تایید مردوک میدانند.
و این هم مهر تایید دیگری است به روحانی بودن وی
کورش در کتاب های ادیان مختلف:

كورش نزد يهوديان ،زرتشتيان ، مسیحیان و مسلمانان از جنبه آسمانی و تقدس برخوردار است
در تورات(اشعیا نبی(ع)-حزقال نبی(ع)-دانیال نبی(ع)-و ارمیای نبی (ع)) از او به عنوان حضرت مسيح، بت شکن، فرستاده پروردگار، چوپان خدا،دست خدا،
شکست دهنده فرعونیان، شاهين خدا، نجات بخش و دانشمند خدا
نام برده شده است.
در صحف عزرای پیامبر(حضرت عزیر)آمده است:کورش فرمود خداوند به من دستور داد تا خانه ای برای او در بیت المقدس بسازم
در تفسیر قرآن ابوالفتح راضی امده است:بر زبان بعضی از پیامبران امر کرد که پادشاهی را از پادشاهان پارس،او کورش بود و او مردی مومن بود....
در انجیل آمده است که کورش پادشاه،ستاره را که هنگام مولود عیسی مسیح طالع شده بود را دیده بود....برای اطلاعات بیشتر میتوانید به کتاب اخبار الزمان مراجعه کنید.
دکتر زرین کوب در کتاب شیرازنامه فرموده است:
نقل است:محمد بن یزید عروس میگوید:که در عهد او عده ای از زهاد و عرفای بیت المقدس به شیراز امده بودند و طلب ائمه ی شیراز را میکردند،ایشان را به من حواله کردند،از انها پرسیدم..دلیل امدن شما به اینجا چیست؟؟؟؟!!!
گفتند:که ما در بعضی از اخبار خوانده ایم ..در شیراز به طرف حومه ی شهر مسجدی است..که ان را مسجد سلیمان میگویند(بارها در تاریخ از پاسارگاد به اشتباه به نام های مسجد سلیمان،تخت سلیمان,آرامگاه مادر سلیمان و.....نام برده شده است.که بعدا دلیل به وجود آمدن این نام ها را برای شما توضیح میدم)و در برابر ان چشمه ای به نام مرغان است(امروزه به روستایی که ارامگاه کورش کبیر در انجا هست دشت مرغاب میگویند)که میگویند سلیمان نبی ان را بنا نموده و ان چشمه از برکات قدم های او به وجود آمده..
و میگویند هر شخص در انجا وضو بگیرد و دو گانه ای بگذارد خدا در دنیا و اخرت او را بی نیاز میکند.
و در پایان استاد ابراهیم پور داود گفته است:
بر هر شخص همانگونه که واجب است یکبار به حج مشرف شود،بر او نیز واجب است که به پاسارگاد و زیارت کورش کبیر برود.زیرا او فردی است که قران مجید بیشترین تعریف(17 ایه)در مورد یک زمامدار از وی کرده است.
جالب است بدانید که در زمان کورش یک معجزه نیز رخ داده است:

در زمان بلشنصر پادشاه بابل،یهودیان اسیر وی بودند و در شبی که کورش بابل را محاصره کرده بود،او بدون توجه به محاصره ی بابل، ضیافتی ترتیب داد و در ان ضیافت در ظروف مقدس یهودیان که از اورشیلم به غنیمت گرفته بود،شراب ریخت و شروع به نوشیدن با اطرافیانش کرد و خشم یهودیان را بر انگیخت.
در همان زمان نوشته ای بر روی دیوار نمایان شد که گویی دستی نامرئی آن را مینوشت........
مضمون این بود:منامنا(کسره به میم)-ثقیل(فتحه به ث و کسره به ق)-فرسین(فتحه به ف و کسره به س)
بلشنصر تمام کاهنان را احضار کرد در حالی که بسیار ترسیده بود،هیچ کس قادر به ترجمه ی ان نبود...دستور داد دانیال نبی که در زندان بود را بیاورند تا ان را ترجمه کند.......
ترجمه و تفسیر:
منامنا:خداوند سلطنت تو را شمرده و ان را به انتها رسانیده است
ثقیل:تو در میزان سنجیده شده ای و ناقص در امده ای
فرسین:سلطنت تو بخشیده شده و به مادها و پارس ها بخشیده شده است.....
و 2 روز بعد نیز این اتفاق افتاد..و کورش کبیر توانست یهودیان و دانیال نبی را از بند اسارت آزاد کند.
میخواهم مطلبی را ذکر کنم که در کمتر کتابی ذکر شده:
هنگامی که ایت اله سید محمد تقی موسوی به تحلیل شخصیت امام زمان(مهدی موعود )می پرداخت ،فرموند که او شباهت های فراوانی به ذوالقرنین دارد........
فریدون بدره ای در کتاب کورش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق به نقل از شیخ محمد باقر کمره نویسنده ی کتاب((ای شارح اصول کافی کلینی))از کتب چهارگانه ی شیعه....روایت میکند:حضرت علی (ع) خود را همانند ذوالقرنین دانسته و بدان افتخار میکرده است......
حال یک مورد دیگر برای اثبات اینکه کورش فرستاده ای از نزد خداست:
قبل از ظهور اسلام و مسیحیت کسی که از آخرت و وجود معاد صحبت کرد..........کورش بزرگ بود.....
او در وصیتنامه ی خود به صراحت از معاد سخن میگوید.........
گزیده ای از وصیتنامه ایشان:
در ابتدا دوستان میخواهم بگوبم که شاید شما با خواندن این وصیتنامه بگویید این هیچ شباهتی با دیگر وصیتنامه هایی که در دنیای مجازی(اینترنت) موجود هست،ندارد......اما این نوشته بدون هیچ دخل و تصرفی نوشته شده و مستقیما از خود گزنفون تاریخ نویس بزرگ یونان است و ان وصیتنامه هایی که در حال حاضر موجود است را بهتر است بگویم ناقص و بسیار مختصر هستند اما این وصیتنامه بدون هیچ گونه تغییر میباشد.....................البته من فقط نکاتی را مینویسم که کورش بزرگ از معاد سخن گفته.
ای هر دو فرزندم،شما را به خدایان اجداد خویش قسم میدهم که اگر به خشنودی خاطرم علاقه دارید با هم خوب باشید و خیال نکنید چون از میان شما بروم پاک نیست و نابود میشوم...شما با دیدگان ظاهری خود هیچگاه روحم را ندیده اید اما همواره شاهد اثراتش بوده اید.ایا ندیده اید که روح مقتولان چه اتشی در جان جنایتکاران می افکند و شراره ی انتقام چه طوفانی در وجود تبهکاران بر می انگیزد؟؟!!!ایا خیال میکنید اگر آدمیان می دانسته اند که ارواح انها هیچگونه قدرتی ندارند باز احترام و ستایش مردگان دوام می یافت؟
ای فرزندانم بدانید که هستی روح انسان فقط تا وقتی نیست که در این تن فانیست وتا از بدن رفت،نابود میشود.نه به عقیده ی من تا موقعی که روح در کالبد ماست مایه ی زندگی تن است و این تصور به نظر من دور از امکان که با جدایی از بدن بی جان،روح نیست و نابود میگردد.بر عکس پس از رهایی از تن که سرانجام پاک و منزه و از بندها آزاد می شود به عالی ترین مدارج عظم و تعالی خواهد رسید.وقتی که بدن ما به حالت انحلال افتاد هر یک از اجزای ترکیبی آن به عنصر اصلی خود باز میگردد.در هر حال خواه روح فانی شود یا باقی بماند باز،دیدنی نیست.ملاحظه کنید این دو عامل توامان کامل،یعنی مرگ و خواب چه شباهت عظیمی با هم دارند.....در خواب است که روح انسان حد اعلای جنبه ی ملکوتی خود را باز می یابد و انچه را که شدنی است و در پیش است در می یابد زیرا که در حالت خواب پیش از هر موقع دیگر روح آزاد است.
پس اگر انچه می گویم حقیقت باشد و روح فقط از بدن ازاد و جدا میشود بر شماست که در تکریم و نیایش روح من بکوشید و به انچه اندرز میدهم رفتار کنید و اگر هم میپندارید که چنین نیست و هستی روح به بقای بدن بسته است و فانی میباشد....خداوند همواره جاودانی است و بر همه ی امور عالم ناظر و قادر متعال و نگهبان نظم کرداری جهان است و عظمت و خیر او به وهم و خیال در نیاید..
ای فرزندان پس،از خدا بترسید و هرگز در پندار و گفتار و رفتار به راه گناه نروید.........بدنم را در زر یا نقره و یا هر گونه حفاظ نگذارید،بلکه بگذارید در زمین که مادر همه ی نعمت های نیک و نازنین است و نگهبان چیزهای خوب وسودمند،آرام بگیرد........


خب د شما بهتر از من درک میکنید،و از متن بالا میفهمید که این حرف ها،حرف های یک انسان معمولی و یا یک پادشاه نیست بلکه حرفهای یک ناجی است کسی که برای نجات بشر آمده است.
نظر دانشمندان درباره ی وی:
کورش کبیر اولین پادشاه هخامنشی افزون بر ایرانیان،به دلیل صدور نخستین اعلامیه ی حقوق بشر نزد همه ی جهانیان و دانشمندان(ویل دورانت،ویکتور هوگو،کنت گوبینو،هگل،شاتوبراین،پاپ کلمنتوس 5(از رهبران کاتولیک ها)،بوسویه،ناپلئون،دانیل روپس،گریشمن و ........)محترم است.در دوران باستانی نیز بسیاری از دانشمندان از جمله((افلاطون،فیثاغورث،هرودت،گزنفون،دیودور سیسیلی و......) او را ستوده اند.

ابوریحان بیرونی(قرن4 هجری) و غیاث الدین خواند میر(قرن 6 هجری در کتاب حبیب السیر،جلد یک،صفحه ی 136) از او به عنوان بانی بیت المقدس یا مسجد الاقصی(قبله ی نخست مسلمانان)نام میبرد.
نکته ای جالب:
ایا می دانید اولین بار نام چه محلی مشهد بوده است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
در ابتدا و قبل از اسلام به پاسارگاد مشهد گفته میشد.........شاید برایتان جالب باشد........مشهد به مکانی گفته می شود
که محل شهادت اولیا،انبیاو بزرگان دین است.......در گذشته به پاسارگاد مشهد مادر سلیمان،مشهد ام النبی نیز میگفتند(نمیخواستم به حاشیه بروم اما میخواهم برای شما اثبات کنم که پاسارگاد آرامگاه کورش کبیر است و نه مادر سلیمان نبی....پس از مرگ کورش هنگامی که اطرافیان وی این او را در این آرامگاه به خاک سپردند ان را پارس گرد یا همان پاسارگاد نام نهادند که ارامگاه کورش است اما قرن ها بعد ایرانیان که کشور خود را در برابر هجوم اعراب وحشی دیدند(من قصد توهین ندارم اما حقیقته) تصمیم گرفتند برای اینکه انها به پاسارگاد اسیب نزنند ان را ارامگاه مادر سلیمان معرفی کردند و چون اعراب ساده لوح این چنین بنای با شکوهی ندیده بودند ان را ساخته ی دست بشر نمیدانستند و میپنداشتند که ان را به دلیل ارتباط حضرت سلیمان با دیو ها،ان دیوها این مکان را برای مادر وی ساخته اند ...پس از این دیگر حتی فکر نزدیک شدن به ان را نیز از ذهن خود بیرون کردند.)
و حال ذوالقرنین:
کورش بزرگ بنا بر پژوهش های 100 ساله اخیر دانشمندان مسلمان همان ذوالقرنین (و بدلیل سخن گفتن خدا با وی(( و قلنا یا ذالقرنین))او را پیامبر الهی میدانند)است.که در سوره ی کهف قرآن(ایات 82 تا 99)از او یاد شده است....از جمله معروترین این محققان میتوان به افرادی که در این متن نام برده میشود اشاره کرد:
مولانا ابوالکلام آزاد مفسر بزرگ قرآن و وزیر فرهنگ هند در زمان گاندی در تفسیر البیان-علامه طباطبایی در تفسیر المیزان-ایت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی-و 10 نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر نمونه(مانند:قرائتی،امامی،آشتیانی،حسنی،محمدی،شجاعی و عبدالهی)-تابنده گنابادی در کتاب 3 داستان عرفانی از قرآن-ایت الله میر محمد کریم علوی در تفسیر کشف الحقایق(با ترجمه ی عبدالمجید صادق نوبری)-حجت الاسلام سید نور الدین ابطحی در کتاب ایرانیان در قرآن و روایات-دکتر علی شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی-سید صدر بلاغی در قصص القرآن-جلال رفیع در کتاب بهشت شداد-دکتر فاروق صفی زاده در کتاب کورش هخامنشی تا محمد خاتمی-منوچهر خدایار در کتاب کورش در ادیان آسیای غربی-ایت الله سید محمد فقیه استاد اخلاق،حافظ کل قرآن و عضو مجلس خبرگان دوم-استاد محیط طباطبایی-دکتر حسنعلی پیشاهنگ-حجت الاسلام شهید هاشمی نژاد-سر احمد خان بنیان گذار اسلامی علیگر هند.و................
قاسم آذینی در کتاب کورش پیام آور بزرگ صفحه ی 89 می گوید:خواجه عبدالله انصاری در تفسیر ادبی-عرفانی خود در سوره ی کهف پس از آیه((انا مکناه له فی الارض))((ما او را در زمین نیروی بسیار دادیم))کورش و ذوالقرنین را یک شخص میداند........
در بعضی مقالات شاید بخوانید که اسکندر همان ذوالقرنین است نه کورش................
و بهتر است بگویم شک برای ذوالقرنین بودن از بین این 2 پادشاه است................
اما حال خواهید فهمید که ذوالقرنین کورش است نه اسکندر:
ذوالقرنین به هر قومی که مسلط می شد انها را به خدا پرستی و روابط انسان دوستانه دعوت میکرد که این مسئله کاملا با شخصیت کورش بزرگ تطابق دارد. ذوالقرنین نماینده ی پروردگار بزرگ بود وبه عدالت رفتار میکرد ،کورش نیز چنین بود....هرودوت مورخ مشهور یونانی میگوید کورش دستور داد تا جز بر روی جنگجویان دشمن بر روی هیچ شخص دیگری شمشیر نکشند طوری که توده ی ملت مصائب جنگ را احساس نکردند..کورش پادشاهی بخشنده و ملایم بود پس وی می تواند ذوالقرنین باشد و شخصی مانند اسکندر که فردی خون ریز بود و از مهمترین اعمال و افتخارتش آتش زدن غنی ترین شهر زیر آفتاب(تخت جمشید)است بتواند فردی باشد که قرآن مجید بدان اشاره کرده باشد زیرا وی فردی حریص و مال اندوز ،خورشید پرست و خونریز بود
2.ذو در زبان عربی به معنی صاحب و دارنده است وقرن به معنی شاخ است....پس ذوالقرنین به معنی صاحب 2 شاخ است...و اگر به مجسمه ای اکه در پاسارگاد موجود است بنگرید خواهید دید که مجسمه ی کورش کبیر که در آنجاست دارای 2 شاخ است که فکر میکنم اثباتی بر این مدعا باشد امروزه نوشته ای که در بالای این مجسمه است از بین رفته و اما در مقالاتی ذکر شده است که ان نوشته ذوالقرنین بودن کورش را اثبات میکند زیرا این نوشته در سال های دور موجود بوده و اکنون از بین رفته و در آن زمان کاوش گرانی که به ایران امده بودند از این مجسمه عکس گرفتند و به همین دلیل این نوشته در عکس ها آشکار است..و جالب است بدانید تمامی آثارهای باستانی که در کشورمان موجود است به نحوی تخریب شده اند اما این مجسمه بدون هیچ اسیبی هم چنان پابرجاست و شاید ترس از منزلت کورش کبیر مانع از تخریب این مجسمه شده.........
3-مسیر حرکت اسکندر در فوتوحاتش درست در خلاف حرکت ذوالقرنین است .............اما مسیر حرکت کورش کبیر با ذوالقرنین یکسان است......(به تصریح قرآن کریم حرکت ذوالقرنین به سمت غرب بوده است و حال آنکه مسیر حرکت اسکندر به سمت شرق است.)
4-در قرآن مجید آمده است که ذوالقرنین سدی آهنین در مقابل دو طایفه ی یاجوج و ماجوج میسازد..........در جمهوری آذربایجان و در کوه های قفقاز سدی موجود است که از آهن ساخته شده،مردم آنجا از ان مکان به عنوان گذرگاه کورش یا تنگه ی کورش یاد می کنند(بهاک گورائی یا کابان گورائی).و رود کورا از آنجا میگذرد. که نام کورا بر گرفته از اسم کورش است.
و حال که کاملا برای ما اثبات شد کورش کبیر همان ذوالقرنین است،پس اثبات نبوت و پیامبری وی دشوار نیست زیرا خداوند در قرآن مجید می فرمایند:و قلنا یا ذوالقرنین.............پس نتیجه میگیریم که خدا با ذوالقرنین در ارتباط بوده و صحبت میکرده و تنها کسانی هم که میتوانند وحی را بشنوند پیامبران هستند.....................در اینکه کورش یک پیامبر اهورایی است شکی وجود ندارد.
نویسنده:رضا لشکرآرا
اگر میخواهید دشمنان خود را خوار کنید به دوستان خود نیکی کنید((کورش کبیر))از منابعی که ذکر شده بود کتاب در بهشت شداد.در کتاب قسمتی از کتاب در بهشت شداد اثر استاد جلال رفیع که به بحث پیامبر بودن کورش کبیر اشاره شده...

توضیح:در مجموع بحث کتاب در رابطه با سفری به نیویورک است و این قسمت تحت عنوان "کورش یا ذوالقرنین؟" در حدود دو صفحه است
..."ماکتی از کتیبه ی سنگی معروف و منسوب به کورش کبیر را در داخل ویترین به نمایش گذاشته اند . در ذیل آن ترجمه بدین مضمون نوشته شده است : منم کورش...وقتی به بابل در آمدم، همه را عفو کردم .به مردم آزادی دادم .یهودیان را آزاد گذاشتم تا مراسم خود را اجرا کنند و ...از این قبیل.این کتیبه را به عنوان سندی از نخستین اسناد مربوط به حقوق بشر در جهان معرفی کرده اند . اگر این کورش کبیر ، همان باشد که مولانا ابو الکلام آزاد، شخصیت برجسته ی فرهنگ و تحقیق در شبه قاره ی هند ، سابقا او را ذوالقرنین دانسته و ثابت کرده بودکه نشانه های کورش با نشانه های قرآن کریم در مورد ذوالقرنین کاملا مطابقت دارد، پس...

من و شما باید به عنوان دو مسلمان و دو ایرانی ، نه تنها کورش و کتیبه ی او استقبال کنیم ، بلکه به خود ببالیم که پس از کتب آسمانی ، نخستین کتیبه ی اعلام کننده حقوق بشر و بر جای مانده از تاریخ گذشته در سازمان ملل ، مربوط به یک شخصیت برجسته الهی و ایرانی است .

_در ایران هم محققین دینی ...

حدود سال 50 ، در کانون بحث و انتقاد دینی مشهد ، از شهید بزرگوار حضرت سید عبد الکریم هاشمی نژاد ، راجع به این مطلب سوال کردم. ایشان به تفصیل سخن گفت و ضمن آنکه بهره برداری های رژیم شاه از وقایع تاریخ گذشته ایران شدیدا مورد حمله قرار داد ، از نظریه ی استاد ابو الکلام آزاد یاد کرده و نظریه ی او را محققانه ، مستدل و به احتمال زیاد مطابق با حقیقت توصیف کرد."...

همن طور که می بینیم موضوع جدیدی نیست و این نوشته ها هم فکر می کنم مربوط به سال 69 باشد.

البته توجه داشته باشیم که این یک کتاب تاریخی نیست و استاد جلال رفیع هم فقط نقل قول کرده اند.
فرزند کوروش بازدید : 141 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
چو ایران نباشد تن من مباد

به خشنودی اهورامزدا

در گامهای قبلی به دو موضوع« کلیات آیئین زرتشت » و« ذوالقرنین » پرداختم . حال با توجه به علایق شخصی بر آن شدم تا در این گام به« جزئیات آئین زرتشت »بپردازم ِ باشد که درخور دوستان علاقه مندم باشد .

* اشو زرتشت پیامبر باستانی ایران در 1179 سال پیش از شاهنشاهی کورش بزرگ پیام جاودانی یکتا پرستی در جهان راپس از کنکاش و ژرف نگری درونی در میان مردمان آشکار نمود و ایرانیان آریائی را به پرستش یکتا آفریدگار جهان یعنی اهورا مزدا دعوت کردو پس از پشت سر گذاشتن مشکلات و سختی های بسیار سرانجام در دربار شاه گشتاسب بنیاد اجتماعی و مذهبی کیش زرتشتی را به شکل با شکوهی پایه گذاری نمود .
پیام اهورائی اشوزرتـشـت در گاتـها به شکل معجزه آسایی در میان نیایشها ، سروده ها ، تفسیرها و مطالب گرانبهای اوستا که به وسیله موبدان دین برای درک مردمان زمانه گردآوری و حفظ میشد چون گوهری گرانمایه و نگینی بی بدیل پس از هزاران سال رهبری کار آمد اندیشه ، مذهب و شکوه شاهنشـاهی مقتدر ایرانـی در جهان با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب بسیار در هجوم دیوسیرتان و انیران از آسیب زمانه و گزند بدخواهان و بدکنشان در امان ماندو بی گزند پهنه اندیشه و زمان را شکافت و بدست ما رسیدو همچنان آوای دل انگیزش در جان جهـان جاری وجاودان واندیشه پر شکوه یکتـا پرستی ایرانیان پاینده و پایدار است و با یک جهان بینی منطقی وروشن و با یک فلسفه قوی و پویا در اوج اقتدار بر بلندای اندیشه بشریت به نظاره جهـان و مردمان آن نشسته و تحسین اندیشمندان را برانگیخته و جان و روح حقیقت جویان را مجذوب خویش ساخته و زمینه را برای یک زندگی خوش ،سالم و پر از آسایش برای مردمان در کنار پرستش اهورا مزدا و احترام به آفریده های سودمند اهورائی فراهم آورده است .
یک زرتشتی با جهان بینی که از اشو زرتشت آموخته میداند که در این جهان وظیفه ای سنگین را به دوش می کشد و باید همواره آماده نبرد با بدی ها باشد و ضمن دوری جستن از دروغ و گناه و اندیشه های بد پاسدار ارزشها ، نیکی ها و آفریده های سودمند بوده و ضمن گسترش راستی ، شادی و انجام نیکی ودستگیری نیازمندان و یاری درماندگان همواره ارتباط خود را با اهورا مزدا حفظ نماید .
نمـاز رسمی ترین راه ارتباط فرد با اهورا مزدا و یکی از راههای سپاسگذاری از بخششهای بی کران خداوندی است که در آئین زرتـشتـی عاشقانـه همواره مورد توجه بوده و هر زرتشتـی در اوج پاکی اندیشه روزانـه پنـج بار به نیایش اهورا مزدا می پردازد و ضمن سپـاس و ستـایش اهورا مزدا بر آفریده های نیک خداوندی نیز درود می فرستدو ضمن قدرشناسی خود را به خدا نزدیکتر می گرداند تا از بخشش نیک اندیشی برخوردار گردد و بر نیکی های جهان هستی بیفزاید .
در خصوص آشنایی با نمـاز و نیـایش در آئین زرتـشتـی باید به موارد خاصی اشاره کرد و به دانسته های دسته بندی شده جداگانه ای توجه نمود . نیایشها در آئین زرتـشتـی از پیچیدگی های ظریف زیبایی برخوردار بوده و با یک فلسفه خـاص و منطقی قـوی با یکدیگر در آمیخته تا زمینه را برای پاکی انسان و اندیشیدن ژرف به اهورا مزدا فراهم آورد .
در ارتباط با توضیـح فلسفه و ارتبـاط جزئیات در نیـایشها ژرف نـگری و پاسخگویی فقط از عهده موبدان و اندیشمندان قدرتمندی که در خصوص اوستـا و زیر و بم مطالب مذهبی مرتبط با کلام مقدس گاتـها و همچنین فرهنگ دینی زرتـشتـی اطلاعات کاملی در اختیار دارند ساخته بوده و توضیحات ارزشمند ایشان را طلب میکند . در اینجا مطالب صرفاً تداعی کننده ظاهری نمـاز و نیـا یش می باشد و پرداختن به فلسفه این آئین ها بر عهده موبدان اندیشمندی که همواره نگهبان دین بوده اند گذاشته می شود تا گوهر منطق و راز زیبائیهای نهفته در مراسم نمـاز و نیـایش را بیان کنند . در خصوص آداب نیایش مطالب را باید به چند دسته تقسیم کرد :


-۱ کتاب مقدس « خرده اوستـا «
-۲ نـور ، روشنـایـی و آتـش
-۳روش خواندن نمـاز و نیـایش
-۴ اشکال خواندن نمازهای گروهی
-۵ مـاه ، روز و گـاه نیــایش
-۶ کشتی و سدره ، لباس نیـایش
-۷ پـاکـی تـن و اشـو یی روان


» خرده اوستـا «

خرده اوستـا کتاب کوچک و مقدسی است که شامل قطعاتی چون دعاها ، نیایشها و نمازهایی از اوستـای بزرگ است که بهدینان زرتـشتـی همواره در زندگی روزمره جهت انجام تکالیف مذهبی به آن نیاز دارند . این کتاب ارزشمند توسط موبـد موبـدان آذرپاد مهراسپندان در زمان شاهنشاهی شاهپور دوم ساسانی از قسمتهای مختلف اوستای بزرگ جهت انجام مراسم مذهبی عامه مردم از جمله سدره پوشی ، ازدواج ، گرامیداشت درگذشتگان ، برگزاری جشنها و همچنین خواندن نماز و نیایشهای روزانه که مورد استفاده قرار میگرفت تهیه و استخراج شد و به شکل کتاب کوچکی که مورد استفاده همگان باشد دسته بندی گردیدکه شامل سروده های مقدس اشم وهو ، یتااهو ، سروش باج ، اوستای کشتی ، تندرستی ، پیمان دین ، ستایش یکتا خداوند ، صدویک نام خدا و نیایشهای خورشید نیایش ، مهـرنیایش ، ماه نیایش ، آتـش نیایش و نمازهای گاه هاون ، گاه رفتون ، ازیرن گاه ، ایوه سریترم گاه و اشهـن گاه و قطعاتی همچون اورمـزد یـشت ، هفتـن یشت ، اردیبهشـت یشت ، سروش یشت هادخت ، سروش یشت سر شب ، ورهـرام یشت ، آبـزور ، آفرینگان دهمان ، کرده سـروش ، همازور دهمان و آفرینگان گهنبار ، آفرینگان پنجه ، همازور ، فروردینگان و پتت و . . . می باشد . همانگونه که گفته شد هر کدام از این نیایشها به گونه ای ویژه توسط زرتـشتیـان در مراسم ، جشـن ها و یا نمـازها و نیـایشهای روزانـه مـورد استفاده قرار می گیرد .

نور ، روشنایی و آتـش


» آتـش« زیبـا ترین پرتو خداوند با تنـی مینـوی ، که انسـان قادر به درک آن با حواس بشری خود میباشد . پـاک ، روشـن ، زندگی بخش در تمـام اشکال خود ، چه کوچک و چه بـزرگ ، چه در زمین و چه در اوج آسمـان و قلب خورشید . فرایندی پاک و فروزان ، زنده و روشن از گـذر ماده که به سوی مینـو می شتابد و تن پوش گیتی را می سوزاند تا چشم بر مینـو بگشـاید . یـار و یـاور انسان و یـادآور او ،که او نیز باید خویشتن را همچون آتش به اشویی یعنی همان منتهای خواسته اهورائی برساند تا روزی بتواند با سر بلندی همچون آتـش پـاک سر به آسمان بساید و گیتی را با همه دلبستگیهای دلفریبش ترک گفته و حتی خویشتن را از بند جهان دوم یعنی گیتی مینـوی (1) نیز برهاند و از دام و دانه او نیز رها گشته و رو بسوی مینوی مقدس اهورائی نماید و در آن جای گیرد . با رسیدن به انسانیت که اوج خواسته اهـورا مـزدا از انسانی ست که او را آفریده سپاسگذاری ، قدرشناسی و لیاقت خود را به اهـورا مـزدا نشان دهد و ثابت نماید که قدرت درک حقیقت راستین هستی را داشته و لایق پاداش و رسیدن به مینوی مقدس اهورائی بوده است . در اینجاست که باز میتوان ژرف بینی آریایی را در اندیشه پیام آور اهـورا مـزدا به وضوح مشاهده کرد و از اینکه اشـو زرتـشت اینچنین مدبرانه اندیشه های انسانی را رهبری کرده و اینچنین هنرمندانه ژرفنای ماهیت گیتی و مینو را دریافته و او نیز همانندهنجار حاکم بر هستی که در آن کل کائنات گرمی آتـش و نور و روشنایی ستارگان را نقطه پرگار زندگی خویش قرار داده اند ، آتـش این پرتو پاک خداوندی را پرستش سوی و نماد نیایش های خود ساخته و در جان آتش پاکی مینوی اهورایی را احساس کرده بی اختیار اندیشه پاک حقیقت جوی به سوی او کشیده میشود تا از این چشمه شراب هزاران ساله جامی آتشین را به کام اندیشه تشنه خویش بکشاند و از گرمی این شراب عارفانه در راز و نیازهای عاشقانه به درک هستی و حقیقت محض دست یابد .

یک زرتـشتـی همواره به سوی روشنایی ایستاده و نماز خود را به درگاه اهورا مزدا تقدیم میکند ، چنانکه برای خواندن نماز لزوماً به سمت آتش نمی ایستد بلکه رو به سمت روشنایی خورشید یا مـاه نموده و از روشنایی آنها جهت پرستش سوی برای خواندن نماز و سپاس و ستایش اهورا مزدا استفاده میکند و در صورت نبودن خورشید به طرف نور و روشنایی آتش می ایستد .

روش خواندن نمـاز و نیـایش

نماز و نیایش در آیین زرتشتی به سه طریق خوانده میشود :

1-خوانـدن با صدای بلنـد .

2- خواندن به صورت زمزمه یا واج .

3-خواندن با منشن یا اندیشه بدون اینکه زمزمه ای شنیده شود .

ستایشهایی که به زبان اوستا است باید با آواز بلند و قسمتهای پازند را باید به زمزمه خواند . ستایش با منشن فقط به هنگام نام بردن در تندرستی یا مواقع دیگری که خواندن نیایش واجب نیست صورت میگیرد . نمازها و نیایـشها را میتوان به صورت ایستاده و یا نشسته خواند ، اما توصیه شده خواندن سروش باج و کشتی به صورت ایستاده انجام شود .


اشکال خواندن نمازهای گروهی


* خواندن نماز و نیایش به شکل گروهی یا همازور شدن در ستایش بر سه گونه میباشد :

1-موبـد قسمتی از اوستا را خوانده و دیگران آن را تکرار میکنند .

2-گروهی یک قسمت از اوستا و یا نیایش را با هم با صدای بلند می خوانند .

3-ضمن خواندن اوستا توسط چند موبد دیگران بی صدا با حالت واج گوش داده و آن را زمزمه میکنند .

نیایش های گروهی معمولا به هنگام حضور دسته جمعی بهدینان در زیارتگاهها و همچنین آتشکده و مراسم گهنبار و . . . انجام میشود.



مـاه ، روز و گـاه نیــایش


* در تقسیمات مذهبی زمانی آیین زرتشتی سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز و هر روز به پنج گاه تقسیم شده است که این ماهها و روزها با نامهای مخصوص به خود مشخص میشوند . ماهها به ترتیب : فروردین، اردیبهشت ، خورداد ، تیر ، امرداد ، شهریور ، مهر ، آبان ، آذر ، دی ، بهمن و اسفند نام گذاری شده است . (در یازدهم فروردین 1304 بنا بر تصویب مجلس شورای ملی در تقویم رسمی کشور از نامهای ایرانی سالنمای اوستایی استفاده شد و از آن زمان نام ماههای زرتشتی و تقویم رسمی کشور یکی شد.) همچنین هر روز از ماه در بین زرتشتیان به یک نام خوانده میشودکه نخستین روز ماه ، به نام اورمـزد آغاز و پس از آن با نام امشاسپندان ادامه می یابد بهمن ، اردیبهشت ، شهریور ، سپندارمذ ، خورداد ، امرداد و پس از آن با نام ایزدان دی به آذر ، آذر ، آبان ، خور ، ماه ، تیر ، گئوش در دسته اول و دی به مهر ، مهر ، سروش ، رشن ، فروردین ، ورهرام ، رام ، باد در دسته دوم و دی به دین ، دین ، ارد ، اشتاد ، آسمان ، زامیاد ، مانتره سپند و انارام در دسته سوم . در سرآغاز هر یک از این دسته ها نام دی به معنی آفریدگار جای گرفته که سه مرتبه تکرار میشود .به همین علت برای متمایز ساختن آنها از یکدیگر این روز های دی به همراه نام روز بعد خود مشهور میباشند .همچنین پنج روز باقیمانده پایان سال که به بهیزک یا پنجه معروف می باشد به ترتیب با نامهای اهنود ، اشتود ، سپنتمد ، وهوخشتره و وهیشتواش نامیده می شود .
توضیحات بالا به این منظور ارائه گردید که در پایان نماز و به هنگام خواندن برساد لازم است تا نام روز و ماه و همچنین گاه بجای آوردن نماز ذکر شود . بنا بر این در آغاز نیایش نماز گزار باید نام روز و ماه را دانسته تا در پایان نماز ، برساد را به نام گاه مورد نظر بخواند . همچنین به هنگام خواندن سروش باج یا لابه لای نیایش های دیگر قطعات مخصوص که مربوط به گاه خواندن نماز است خواسته می شود که باید مطالب ویژه گاه مورد نظر خوانده شود . در این میان روز نیز که به پنج قسمت تقسیم شده با نامهای مخصوص به خود خوانده میشود: هاون ، رفتون ، ازیرن ، ایوه سریترم ، اشهن .
· گاه هاون ، از برآمدن آفتـاب تا نیمـروز میباشد .
· گاه رفتون از نیمروز تا سه ساعت پس از نیمروز میباشد ، با توضیح اینکه از روز اورمزد و آبانماه یعنی آغاز زمستا ن بزرگ (مطابق با بیست و پنجم مهر ماه تقویم رسمی ) تا پایان سال گاه رفتون نداریم و خواندن گاه رفتون جایز نیست . گاه هاون در این روزها از برآمدن آفتاب تا سه ساعت پس از نیمروز میباشد ، یعنی عملا با کوتاه شدن طول روز گاه هاون جایگزین گاه رفتون میشود .
· گاه ازیرن از سه ساعت پس از نیمروز شروع و تا غروب خورشید ادامه می یابد .
· ایوه سریترم گاه با غروب خورشید و پیدا شدن ستاره آغاز و تا نیمه شب ادامه می یابد .
· گاه اشهن از آغاز نیمه شب تا برآمدن آفتاب است . برساد در گاه اشهن بنام روز قبل خوانده میشود یعنی عملاً آغاز روز از بر آمدن آفتاب در گاه هاون در نظر گرفته میشود .
به هنگام آغاز گاه موبد آتـشکده ، ضمن خواندن اوستا در مقابل آتـش با به صدا در آوردن زنگی که در آتشگاه و در کنار آفرینگانی آتـش قرار دارد آغاز گاه تازه را به نمازگزارانی که در آتـشکده هستند اعلام میکند .
زرتشتیان خصوصاً در روزهای اورمزد ، اردیبهشت ، آذر ، سروش ، ورهـرام و همچنین دی به آذر ، دی به مهر و دی به دین به آتـشکده رفته و به نیایش اهورا مزدا میپردازند ، همچنین در روزهای اردیبهشتگان و آذرگان مراسم جشن در آتشکده برگزار میگردد ، هر ساله ضمن برگزاری جشن اردیبهشتگان آتش آتشکده با آتش طبقات مختلف مردم « مس» میشود .
در اینجا به جزئیات و نکات ریزی که همواره به هنگام خواندن نیایشها ، مرتبط با گاه و زمان نیایش میباشد و باید به آنها توجه نمود اشاره میشود . نیایشهای روزانه را نباید نزدیک پایان گاه شروع کرد به طوری که گاه بعدی آغاز شود اما در خواندن اوستاهای بزرگ اگر گاه تمام شد برساد را باید به نام گاه قبلی خواند .
بهترین زمان برای نیایش یک ساعت پس از نیمه شب در اشهن گاه و سپس در گاه هاون و همچنین یک ساعت پس از آغاز ایوه سریترم گاه تا دو ساعت پس از آن میباشد که این ساعات بهترین زمان برای نیایش توصیه شده است .
در آغاز روز پس از خواندن اوستای بایسته ، باید خورشید نیایش و مهر نیایش با هم خوانده شود و باید توجه نمود که خواندن هر یک از این نیایش ها یکی بدون دیگری جایز نیست ، همچنین این نکته که خواندن خورشید نیایش ، مهر نیایش و آبزور در پیش آتش آتشکده ناروا ست ، در ضمن این نیایشها و خورشید یشت ، مهریشت و آبان یشت را در شب یعنی گاههای ایوه سریترم و اشهن نباید خواند .
اوستا های گاه هاون ، رفتون ، ازیرن ، ایوه سریترم و اشهن گاه که هر یک به طور جداگانه قطعاتی از خرده اوستا را به خود اختصاص داده اند را باید در گاه مخصوص به خود خواند .
ماه نیایش را فقط در شب یعنی از آغاز گاه ایوه سریترم تا پایان اشهن گاه میتوان خواند . سروش یشت سر شب فقط در ایوه سریترم گاه تا سه ساعت از شب گذشته خوانده میشود و در هنگامی دیگر خواندنش جایز نیست . در سر شب آتـش نیایش باید پس از سروش یشت سر شب و در حضور آتـش خوانده شود .
خواندن یزشنی و آفرینگانها بجز آفرینگان رفتون در گاه هاون و خواندن وهیشتواش گاه در روز توصیه شده است ، خواندن اهنود گاه یایشت گاهان برای تندرستی چند روز پشت سر هم و خواندن پتت در ده روز پنجه و روز اورداد (کبیسه) و سه روز نخست درگذشتگان جایز نیست .
فرزند کوروش بازدید : 131 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
سپاه دشمن در ایران می تازد...


شهر ها سقوط می کنند ...


شوش و بابل و استخر تسلیم شده اند ...


اسکندر برای فتح پارسه حرکت می کند...



اما در کوه های کهکیلویه ...


در تنگه های در بند پارس متوقف می شود ...


دشمن راه پیش ندارد ...


سپاهیان آریوبرزن و خواهرش یوتاب راه را بر دشمن بسته اند ...


نبرد در می گیرد ...


دشمن عقب می نشیند ...


و اما ...


خیانت ...


با خیانت یکی از ایرانیان دشمن سپاهیان آریوبرزن و یوتاب را محاصره می کند ...


اما ایرانیان حلقه ی محاصره ی دشمن را می شکنند ...


آریوبرزن و یوتاب به پارسه می روند ...


اما ...


پایتخت قبل از رسیدن آنها سقوط کرده است ...


سپاهیان نا امید ...


در روبرویشان دشمن ...


و در عقب شان هم دشمن ...


خواهر و برادر ...


دلیر و بی باک ...


جنگ با دشمن ...


و مرگ در راه میهن"


یوتاب در لغت به معنی درخشنده و بیمانند است


از یوتاب به عنوان یکی از سردارن زن ایرانی نام برده اند


یوتاب خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است


وی در نبرد با اسکندر گجستک همراه آریو برزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است . او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست ولی یک ایرانی خائن راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد


از یوتاب به عنوان شاه آتروپاتان ( آذربایجان ) در سالهای 20 قبل از میلاد تا 20 پس از میلاد نیز یاد شده است


آریو برزن و یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاویدان از خود بر جای گذاشتند


به پاس هر وجب خاکی از این ملک چه بسیار است ، آن سرها که رفته !


ز مستی برسر هر قطعه زین خاک خدا داند چه افسر ها که رفته !
فرزند کوروش بازدید : 189 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
زندگينامه و بيوگرافي مختصري از نادر شاه افشار

نادر شاه افشار از ايل افشار بود او از مشهورترين پادشاهان ايران بعد از اسلام است ، ابتدا نادر قلي يا ندرقلي ناميده مي شد موقعي که افغانها و روس ها و عثماني ها از اطراف بايران دست انداخته بودند و مملکت در نهايت هرج و مرج بود يکعده سوار با خود همراه کرد و به طهماسب صفوي که کين پدر برخواسته بود همراه شد فتنه هاي داخلي را خواباند افغانها را هم بيرون ريخت ، شاه طهماسب صفوي از شهرت و اعتبار نادر در بين مردم دچار رشک و حسادت گشت و براي نشان دادن قدرت خود با لشکري بزرگ به سوي عثماني تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ايراني را در جنگ چالدران بدليل عدم توانايي به کشتن داد و خود از ميدان جنگ گريخت نادر با سپاهي اندک و خسته از کارزار از مشرق به سوي مغرب ايران تاخت و تا قلب کشور عثماني پيش رفت و سرزمينهاي بسياري را به خاک ايران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت که با کمال تعجب ديد روسها خود پيش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسير بر گشت در سال 1148 در دشت مغان در مجلس ريش سفيدان ايران از فرماندهي ارتش استعفا نمود و دليلش اعمال پس پرده خاندان صفوي بود . و خود عازم مشهد شد در نزديکي زنجان سواراني نزدش آمدند و خبر آوردند که مجلس به لياقت شما ايمان دارد و در اين شراط بهتر است نادر همچنان ارتش دار ايران باقي بماند و کمر بند پادشاهي را بر کمرش بستند . او سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان را که حدودا 800 نفر بودند و در قتل عام مردم ايران نقش داشتند را به ايران تحويل دهد که در پي عدم تحويل آنها سپاه ايران از رود سند گذشتند و هندوستان را تسخير نمود ند 800 متجاوز افغان را در بازار دهلي به دار زدند و بازگشتند و نادر شاه حکومت محمد گورکاني را به او بخشيد و گفت ما متجاوز نيستيم اما از حق مردم خويش نيز نخواهيم گذشت محمد گورکاني بخاطر اين همه جوانمردي نادر از او خواست هديه اي از او بخواهد و نادر قبول نکرد و در پي اسرار او گفت جوانان ايران به کتاب نيازمندند سالها حضور اجنبي تاريخ مکتوب ما را منهدم نموده است محمد گورکاني متعجب شد او علاوه بر کتابها جواهرات بسياري به نادر هديه نمود که بسياري از آن جواهرات اکنون پشتوانه پول ملي ايرا ن در بانک مرکزي است . 12 سال سطنت نمود و در سال 1160 بوسيله عده اي خائن کشته شد . نکته قابل ذکر آنست که او از 15 سالگي تا 25 سالگي بهمراه مادرش در بردگي ازبکان گرفتار بود و با مرگ مادرش از اردوگاه ازبکان گريخت و پس از آن با جوانان آزاديخواهي همپيمان شد .
نادر شاه افشار در حال حاضر يکي از دو پادشاه محبوب گذشتگان ايران است نام او و کورش هخامنشي دل ايرانيان را گرم و به شوق مي آورد . انديشمند ميهن پرست کشورمان(( ارد بزرگ )) در مورد نادر شاه افشار مي گويد : او توانست از خراب آبادي که دشمنان برايمان ساخته بودند کشوري باشکوه بسازد نام او هميشه براي ايرانيان آشنا و دوست داشتني خواهد بود .

در اينجا گزيده اي از سخنان نادر شاه افشار پادشاه ايران زمين را تقديم مي کنم :
نادر شاه افشار : ميدان جنگ مي تواند ميدان دوستي نيز باشد اگر نيروهاي دو طرف ميدان به حقوق خويش اکتفا کنند .
نادر شاه افشار : سکوت شمشيري بوده است که من هميشه از آن بهره جسته ام .
نادر شاه افشار : تمام وجودم را براي سرفرازي ميهن بخشيدم به اين اميد که افتخاري ابدي براي کشورم کسب کنم .
نادر شاه افشار : بايد راهي جست در تاريکي شبهاي عصيان زده سرزمينم هميشه به دنبال نوري بودم نوري براي رهايي سرزمينم از چنگال اجنبيان ، چه بلاي دهشتناکي است که ببيني همه جان و مال و ناموست در اختيار اجنبي قرار گرفته و دستانت بسته است نمي تواني کاري کني اما همه وجودت براي رهايي در تکاپوست تو مي تواني اين تنها نيروي است که از اعماق و جودت فرياد مي زند تو مي تواني جراحت ها را التيام بخشي و اينگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به اميد سرفرازي ملتي بزرگ .
نادر شاه افشار : از دشمن بزرگ نبايد ترسيد اما بايد از صوفي منشي جوانان واهمه داشت . جواني که از آرمانهاي بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نيست بلکه باري به دوش هموطنانش است.
نادر شاه افشار : اگر جانبازي جوانان ايران نباشد نيروي دهها نادر هم به جاي نخواهد رسيد .
نادر شاه افشار : خردمندان و دانشمندان سرزمينم ، آزادي اراضي کشور با سپاه من و تربيت نسلهاي آينده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهي بخشد ديگر نيازي به شمشير نادرها نخواهد بود .

نادر شاه افشار : وقتي پا در رکاب اسب مي نهي بر بال تاريخ سوار شده اي شمشير و عمل تو ماندگار مي شود چون هزاران فرزند به دنيا نيامده اين سرزمين آزادي اشان را از بازوان و انديشه ما مي خواهند . پس با عمل خود مي آموزانيم که پدرانشان نسبت به آينده آنان بي تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادي اشان را به هيچ قيمت و بهايي نفروشند .
نادر شاه افشار : هر سربازي که بر زمين مي افتد و روح اش به آسمان پر مي کشد نادر مي ميرد و به گور سياه مي رود نادر به آسمان نمي رود نادر آسمان را براي سربازانش مي خواهد و خود بدبختي و سياهي را ، او همه اين فشارها را براي ظهور ايران بزرگ به جان مي خرد پيشرفت و اقتدار ايران تنها عاملي است که فرياد حمله را از گلوي غمگينم بدر مي آورد و مرا بي مهابا به قلب سپاه دشمن مي راند ...
نادر شاه افشار : شاهنامه فردوسي خردمند ، راهنماي من در طول زندگي بوده است .
نادر شاه افشار : فتح هند افتخاري نبود براي من دستگيري متجاوزين و سرسپردگاني مهم بود که بيست سال کشورم را ويران ساخته و جنايت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمينم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطين اروپا را به بردگي مي گرفتم . که آنهم از جوانمردي و خوي ايراني من بدور بود .
نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکري براي سرزمينم است نادرها بسيار آمده اند و باز خواهند آمد اما ايران و ايراني بايد هميشه در بزرگي و سروري باشد اين آرزوي همه عمرم بوده است .
نادر شاه افشار : هنگامي که برخواستم از ايران ويرانه اي ساخته بودند و از مردم کشورم بردگاني زبون ، سپاه من نشان بزرگي و رشادت ايرانيان در طول تاريخ بوده است سپاهي که تنها به دنبال حفظ کشور و امنيت آن است .
نادر شاه افشار : لحظه پيروزي براي من از آن جهت شيرين است که پيران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببينم .
نادر شاه افشار : براي اراضي کشورم هيچ وقت گفتگو نمي کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست مي آورم .
نادر شاه افشار : گاهي سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهاي خودش نيز به عقب مي نشاند .
نادر شاه افشار :کيست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهاي فرو ريخته به قصد انتقام بيرون مي آيند انتقام از خراب کننده و نداي از درونم مي گفت برخيز ايران تو را فراخوانده است و برخاستم .
فرزند کوروش بازدید : 182 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
آشوریان که حدود سه هزار سال پیش در بخشی از شمال عراق امروزی و سوریه زندگی می کردند شهر های عیلام و شوش متعلق به حکومت عیلامی ها در غرب ایران را تصرف و آن ها را با خاک یکسان کردند"آنها آمدند ، تخریب کردند ، سوزاندن ، کشتند ، دزدیدن و رفتند" و شرح عملکرد خود را در کتیبه ای بیادگار گذاشتند ، همچنین کوروش هخامنش پانصد سال بعد آشور و بابل را به تصرف خود در آورد و شرح ماوقع را در فرمانی از خود بیادگار گذاشت این دو گزارش در زیر آمده است تا، با فرهنگ همزیستی مسالمت آمیز ایرانیان آشنا شده و افتخار کنیم که ایرانی هستیم .

کتيبه آشور بانيپال پس از تصرف عیلام :

در این کتيبه بازمانده از آشور بانيپال که مربوط به سه هزار سال پيش است وداستان فتح عيلام و پايتخت آن، شوش، را شرح می دهد چنین آمده است :

«من شوش، شهر بزرگ مقدس، جايگاه خدايان و محل اسرار آنها را، به خواست آشور و ايشتر [خدايان آشوريان] فتح کردم... معابد عیلام را با خاک يکسان کردم، و خدايان و الهه هاي آنها را به باد يغما دادم. سپاهيان من به بيشه هاي آنان، که تا آن هنگام هيچ بيگانه اي از کنار آنها گذر نکرده بود، گام نهادند، اسرار آن را ديدند و به آتش کشيدند. من قبور شاهان قديم و جديد آن را... ويران و متروک کردم. [اجساد] آنها را در معرض آفتاب قرار دادم و استخوان هاي آنان را به سرزمين آشور آوردم... من [در] مدت يک ماه و بيست و پنج روز سرزمين عيلام را به بيابان ويران و لم يزرعي تبديل کردم. من در روستاهاي آن نمک و سيلهو پاشیدم. من دختران شاهان، همسران شاهان، همه خانواده هاي قديم و جديد شاهان عيلام، شهربانان، شهرداران شهرها... تمامي متخصصان، ساکنان مرد و زن.... چهار پايان بزرگ و کوچک را، که تعدادشان از ملخ بيشتر بود، به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين آشور روانه ساختم... [از اين پس] از برکت وجود من، الاغ هاي وحشي، غزال ها و تمامي جانوران وحشي [در خرابه هاي آن] به آسودگي خواهند زيست. اکنون آواي انسان، و [صداي] سم چهارپايان بزرگ و کوچک، فريادهاي شادي... به دست من از آنجا رخت بر بسته است( نگاه کنيد به کتاب «تاريخ و تمدن بين النهرين»، نوشتهء يوسف مجيد زاده، ص 337 )

فرمان کورش پس از فتح بابل :

به تصديق مطالبی که در کتاب مقدس يهوديان و کتب تاريخی يونانيان آمده، هنگامی که بابل به دست لشگريان کورش گشوده شد، او فرمانی از اين قرار صادر کرد:

«آنگاه که سربازان بسیار من دوستانه در بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی در جایی در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد. من (شهر) بابل و همه ی (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی داده بود(؟) نه در خور ایشان، درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم... از ... تا (شهر) آشور و شوش و آکده، سرزمین اشنونا، (شهر) زمین مه – تورنو - دیر تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همه ی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود (از نو باز ساختم) و نیز پیکره خدایانی را که در میانه ی آن شهرها بودند به جای های نخستین بازگردانیدم و (همه ی آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیم...» ( برگرفته از ترجمهء دکتر عبدالمجيد ارفعی)

درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد *** نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 129
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 106
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 134
  • بازدید ماه : 219
  • بازدید سال : 1,622
  • بازدید کلی : 55,052