loading...
دریای همیشه پارس
فرزند کوروش بازدید : 185 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)
«آنگاه تیشتر درخشان و شکوهمند و دیو اپوش سه شبانه روز با یکدیگر نبرد می‌کنند. سرانجام دیو اپوش بر تیشتر درخشان چیره می‌شود و او را شکست می‌دهد. پس آنگاه تیشتر ناله و اندوه در خواهد داد که: وای بر من ای اهورامزدا، بدا به روزگار شما ای آب‌ها و ای گیاهان»


لب‌ها همه تشنه‌اند؛ خشکسالی خودی و دشمن ، سپاهی و مردم کوچه و بازار نمی‌شناسد. جنگی سخت همه را ناتوان کرده است، جنگ با دشمن تورانی و دیو خشکسالی. سپاهیان ایرانی از دشمن دیرین خود شکستی سخت خورده‌اند.


روزگاري بود
روزگار تلخ و تاري بود
بخت ما چون روي بدخواهان ما تيره
دشمنان بر جان ما چيره
شهر سيلي خورده هذيان داشت
بر زبان بس داستانهاي پريشان داشت
زندگي سرد و سيه چون سنگ
روز بدنامي

روزگار ننگ

اما خشکسالی تورانیان را نیز ناتوان کرده است، سرباز تشنه توان جنگیدن ندارد، پیشنهاد آشتی منوچهرشاه را می‌پذیریم اما نه به این سادگی‌ها ...


چشم‌ها با وحشتي در چشمخانه هر طرف را جست و جو مي‌كرد
وين خبر را هر دهاني زير گوشي بازگو مي‌كرد
آخرين فرمان، آخرين تحقير
مرز را پرواز تيري مي‌دهد سامان
گر به نزديكي فرود آيد
خانه‌هامان تنگ
آرزومان كور
ور بپرد دور
تا كجا ؟ تا چند ؟
آه كو بازوي پولادين و كو سر پنجه ايمان ؟
هر دهاني اين خبر را بازگو مي‌كرد
چشم‌ها بي گفت و گويي هر طرف را جست و جو مي‌كرد

جه کسی را توان انجام چنین کاریست؟ چگونه می‌توان چنین تحقیری را پذیرفت؟ چاره چیست؟


لشكر ايرانيان در اضطرابي سخت دردآور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد يكديگر
كودكان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين كنار در

آیا یک سپاهی؟ جنگاوری تنومند که ستبری بازوانش به اندازه ی تنه ی درختی است؟ یا ...


«می‌ستاییم ستاره شکوهمند و درخشان تیشتر را، آن افشاننده پرتوهای سپید و درخشان را، آن درمانگر بلندبالای تیز پرواز را، آن بخشنده خانه آرام و خانه خوش را، آن درخشنده که افشاننده فروغ بی‌آلایش است، آن در بردارنده تخمه آب‌ها را»

آری او انسانی است همچون دیگر انسان‌ها، اما سینه‌ای دارد سرشار از میهن‌دوستی و عشقی آسمانی به این سرزمین اهورایی، ایران. آری او کسی نیست جز...


منم آرش
چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهي مردي آزاده
به تنها تير تركش آزمون تلختان را
اينك آماده
مجوييدم نسب
فرزند رنج و كار
گريزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده ديدار

***

در اين پيكار
در اين كار
دل خلقي است در مشتم
اميد مردمي خاموش هم پشتم
كمان كهكشان در دست
كمانداري كمانگيرم
شهاب تيزرو تيرم
ستيغ سر بلند كوه مأوايم
به چشم آفتاب تازه‌رس جايم
مرا تير است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و ليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست
در اين ميدان
بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز
پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز

واپسین نیایش و واپسین سخن پیش از آزمونی سخت، با تنی سالم، دلی روشن و سری پر از امید، چنین بانگ برآورد:


پس آنگه سر به سوي آسمان بر كرد
به آهنگي دگر گفتار ديگر كرد
درود اي واپسين صبح، اي سحر بدرود
كه با آرش ترا اين آخرين ديدار خواهد بود
به صبح راستين سوگند
به پنهان آفتاب مهربان پاك بين سوگند
كه آرش جان خود در تير خواهد كرد
پس آنگه بي درنگي خواهدش افكند
زمين مي‌داند اين را، آسمان‌ها نيز
كه تن بي عيب و جان پاك است
نه نيرنگي به كار من نه افسوني
نه ترسي در سرم نه در دلم باك است

دشمن در شگفت مانده است، کدامین نابخردی چنین آزمونی سخت و ناممکن را پذیرا شد؟ آنها می‌دانند که تیر او راه چندانی نخواهد سپرد. ولی او اینک یک نفر نیست، امید همه‌ی ایرانیان به تیر اوست، آرش امروز ایران است و ایران امروز آرش.


دشمنانش در سكوتي ريشخند آميز
راه وا كردند
كودكان از بامها او را صدا كردند
مادران او را دعا كردند
پيرمردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن‌بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا كردند
آرش اما همچنان خاموش
از شكاف دامن البرز بالا رفت
وز پي او
پرده‌هاي اشك پي در پي فرود آمد

تیر در کمان نهاد، یاد از ایزدان کرد و آنان را به یاری خواست، آخرین نگاه را از بلندای دماوند، این نماد جاودانه‌ی ایران جاویدان، به این خاک خسته و تشنه انداخت.


«آنگاه تیشتر درخشان و شکوهمند با پیکری به مانند اسبی سپید و زیبا با گوش‌های زرین و لگام زرنشان به دریای فراخکرت فرو ‌آید و به رویارویی او دیو اپوش با پیکری به مانند اسبی سیاه به درمی‌آید. آنگاه تیشر درخشان و شکوهمند و دیو اپوش هر دو به هم در ‌افتند و نبرد ‌کنند. سرانجام تیشتر درخشان و شکوهمند بر دیو اپوش چیره ‌شود و او را شکست ‌دهد»


شامگاهان
راه جوياني كه مي‌جستند آرش را به روي قله‌ها پي گير
باز گرديدند
بي‌نشان از پيكر آرش
با كمان و تركشي بي تير
آري آري جان خود در تير كرد آرش
كار صدها صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش
تير آرش را سواراني كه مي‌راندند بر جيحون
به ديگر نيمروزي از پي آن روز
نشسته بر تناور ساق گردويي فرو ديدند
و آنجا را از آن پس
مرز ايرانشهر و توران بازناميدند

آری آرش از جان خویش در راه میهنش گذشت، گرچه برایش مزار و مقبره نساختیم اما یادش در دل هر ایرانی و ایران‌دوستی زنده است و داستان پهلوانیش بر زبان هر کوچک و بزرگ ایرانی جاری.

جشن تیرگان، یادآور پهلوانی آرش کمانگیر و همه‌ی آنان که از جانشان در راه آزادی و سربلندی ایران زمین، این سرزمین پاک و اهورایی، گذشتند؛ بر ایرانیان و ایران دوستان خجسته باد
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 129
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 128
  • بازدید سال : 1,531
  • بازدید کلی : 54,961