loading...
دریای همیشه پارس
فرزند کوروش بازدید : 179 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (0)
فردوسی بزرگ
که نامش خجسته باد
برتر ز مامن سیمرغ نامور
تا قاف قدرت اشعار پارسی
در قله های پر از افتخار و نام
بر مسندی بلند از عزت غنوده است


او، قهرمان قرن هاست
که ز دریای ژرف عشق
وزکهکشان درافشان پارسی
در آن شبان تیره و تاریک روزگار
صدها هزار گوهر یکتا ربوده است

از ذوق و از قریحه و طبع روان خویش
-در نظم پارسی-
کاخلی بلند و سرفراز
بدانسان بنا نهاد
که چون کوه بیستون
بعد از هزاره های آزگار
با آن فراز و فرود و نشیب ها
مویی زسربلندی و فرش نسوده است

فردوسی ار نبود
شیرازه های دفتر پیشینیان ما
با تار و پود گویش زیبای پارسی
در روزگار تیره و تاریک ظلم و جور
در پیش پای ترکتازی بیگانگان
آن سان گسسته بود که گویی نبوده است

فردوسی ار نبود
تاریخ پرشکوه نیاکان باستان
با آن شگفتی و آن افتخارها
چونان هزار دفتر دانایی و هنر
ناخوانده در قدم شوم تازیان
در کوره های آتش بیداد جهل و جور
یا شعله های گلخن حمام های خون
آن گونه سوخته بود
که گویی چو نقش های بر آب
از صفحه های دفتر گیتی زدوده است

او قهرمان قرن ها است
سراینده یی بزرگ
که با عشق پاک خویش
تاریخ باستانی ایران آرین
با قدرتی تمام به پاکی و راستی
در معرض قضاوت عالم ستوده است.

با آن شکوه و شوکت و زیبایی کلام
ده ها هزار شعر گرانبار پارسی
زیباترین چکامه و زیباترین سرود
در وصف قدرت ایران باستان
بهر تمامی دوران سروده است.

چون او دگر کجاست
هوادار پارسی
او سوشیانت ما و مسیحای دیگریست
کز بهر زنده کردن نام آوران ما
با آن بیان گرم اهورایی شگرف
بر کشتگان پر از افتخار قرن ها
جانی دوباره داده و فری فزوده است.

بار دگر:
نهاده بر لب فرزندهای ما
نام مقدس ایران باستان
آنگه به نظم خویش
دیده ی ناباوران دهر
یا چشم تنگ حسودان تیره دل
با وسعتی به شوکت شهنامه بزرگ
بر سر به سر گذشته ایران گشوده است

این رستخیز اوست
که تا روز رستخیز
زنده نموده ست
دگر باره در بیان
فر و شکوه و شوکت پیشینیان ما
وانگه به دفتر شهنامه ی بزرگ
با آن غرور و فخر و مباهات بی نظیر
تاج ملوک هفت کشور دنیای باستان
در بارگاه پرصلابت شاهنشهان ما
چون کاغذین کلاه خفیفی نموده است

کیست آنکه با تهمتن ما
در مصاف راستین
در پاسداری ازین مرز و بوم پاک
یعنی حریم حرمت ایران آرین
کوس برابری زند
خون سیاوش است
که جوشان و پرخروش
چون خون پاک ایرج ایران سرشت ما
جوشد هنوز
در رگ خوبان روزگار
وان مشتهای بسته و خالی دیگران
در پیشگاه حق و باطل دوران گشوده است

نام زنان ماست
که بر اوج شعر اوست
زیبا زنان و شیرزنانی وطن پرست
رودابه و فرانک و گردآفرید گرد
گردویه و منیژه و پوران و سیندخت
آزاده و به آفرید و فرنگیس و ارنواز
تهمینه و همای و کتایون و شهرناز
در عرصه های عشق و پاکی و جنگ و ستیزها
در بزم و رزم و میادین زندگی
هر یک چو تیزتک سواران پر غرور
گویی مراد خویش ز میدان ربوده است

آیا کسی به هفت گوشه ی گیتی شنیده است
زیبا و دلنشین تر از این
داستان نیک؟
آیا کسی شنیده است
چنین محکم و قوی
شعری چنان حماسه ی پر افتخار او
از هند و چین و مصر و ((یونان باستان))
یا در زبان و خامه ی قوی شنوده است
فردوسی ار چه سالهاست
که ز دنیای پر فسوس
رو در نقاب خاک خورایان کشیده، لیک
روح بلند اوست که چو سیمرغ نامور
افکنده است سایه پر افتخار خویش
تا بیکرانه های کشور ایران نامدار
از سراسر سواحل زیبای کاسپین
تا گوشه گوشه های خلیج همیشه فارس
گویی بر اوج قله ی البرز سربلند
نظاره بر شکوه اهورایی وطن
سرشار و سرفراز ز فر و فروغ و نام
بر مسندی بلند از عزت غنوده است
فرزند کوروش بازدید : 147 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (0)
ای فرزند ! داستانی است از گفته­ی آن دهقان پاک نژاد که دانای توس آن را جاودان نموده است.

کنون رزم سهراب رانم درست از آن کین که با او پدر چون بجست
یکی داستان است پر آب چشم دل نازک از رستم آید بخشم
اگر مرگ داد است بی داد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
ازاین رازجان تو آگاه نیست بدین پرده اندر تو را راه نیست

چنین گفته­اند که روزی رستم از بامداد هوای شکار بر سرش زد با ترکشی پر از تیر بر رخش نشست و برای شکار سوی مرز توران روانه شد.
چون نزدیک مرز رسید دشتی دید پر از گله­های گور دید؛ با شادی رخش را بسوی شکار پیش راند. تعدادی شکار را هدف گرفت و با تیر و کمان زد. چون گرسنه شد از شاخه­ی درختان و خار و خاشاک آتشی بزرگ برافروخت. چون آتشی آماده شد درختی را از جا کند گور نری را بر درخت زده و بر آن آتش نهاد. چون گور بریان شد آن را از هم بکند و بخورد. پس از آن سر چشمه­ی آب رفت، تشنگی خود را برطرف کرد و در گوشه­ای بخفت و رخش را نیز رها کرد تا بچرد.
چون رستم به خواب رفت گروهی از سربازان توران از آن دشت گذشتند جای پای رخش را در دشت پیدا کردند به دنبالش رفتند و او را یافتند. سپس هر یک کمندی سر دست آورده و خواستند اسب را بگیرند. چون رخش چشمش به کمندها افتاد حمله آغاز کرد و با آن­ها جنگیده سر یک تورانی را با دندان از تن کند. دو نفر را هم به زخم سم از خود دور کرد و خلاصه سه تن از گروه کوچک کشته شدند، ولی عاقبت رخش گرفتار شد و آن­ها اسب را همراه خود به شهر برده و میان گله­ی مادیان­ها رها کردند تا آن­ها از رخش کره بیاورند.
ساعتی گذشت، رستم از خواب بیدار شد و به دنبال رخش همه جا را گشت، اما اسب پیدا نشد. چون شهر سمنگان نزدیک بود به سوی سمنگان رفت. در راه طولانی، خسته شد و نمی­دانست چگونه با اسلحه و ابزار جنگ پیاده تا شهر برود. رستم زین رخش و لگام او را بر دوش گرفت و روانه­ی راه شد.

چنین است رسم سرای درشت گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
در راه، رستم به آنجا رسید که رخش جنگیده بود، رد پای اسب را دنبال کرد تا نزدیک شهر سمنگان رسید. به شاه و بزرگان خبر دادند که رستم پیاده به سوی شهر می­آید و رخش او در شکارگاه گم شده است. شاه و بزرگان رستم را استقبال کردند و گفتند در این شهر ما نیکخواه توایم هر چه داریم به فرمان توست. رستم گفت : «رخش در این دشت بدون لگام از من دور شد رد پای او را برداشتم تا به شهر سمنگان رسیدم سپاس دارم اگر بفرمایی آن را پیدا کنند زیرا اگر رخشم نیاید پدید، سران را بسی سر بر خواهم برید.»
شاه سمنگان گفت : «ای پهلوان ! تو مهمان من باش و تندی مکن، رخش رستم هرگز پنهان نمی­ماند او را می جوییم و نزد تو می­آوریم.»
رستم خوشحال شد و به خانه­ی شاه سمنگان رفت.
شاه سمنگان در کاخ خود رستم را جای داد. برایش بزم آراست و به هنگام خواب، در جایی که سزاوار او بود جای خفتن آراستند. رستم به خوابگاه رفت و از رنج راه آسوده شد. نیمی از شب گذشته بود و مرغ شب آهنگ بر سر درختان حق می­گفت. لحظه­ای گذشت و رستم متوجه شد در ِخوابگاه نرم کردند باز.
کنیزکی شمعی از عنبر بدست گرفته و به آرامی نزدیک بالین رستم آمد. به دنبال کنیزک دختری ماهروی چون خورشید تابان، دو ابرو کمان و دو گیسو کمند به بالا به کردار سرو بلند.
رستم از صدای در بیدار شد و از دیدن آن دختر خیره ماند، نیم خیز شد، بپرسید از او گفت نام تو چیست، این نیمه شب در این تاریکی چه می­خواهی، چنین داد پاسخ که تهمینه­ام و تنها دختر شاه سمنگان هستم هیچکس را قبول نکرده­ام، کسی از پرده بیرون ندیده مرا، نه هرگز کسی آوا شنیده مرا. مدت­هاست که افسانه­وار از هر کس داستان تو را شنیده­ام، می­دانم از دیو، شیر، پلنگ و نهنگ نمی­ترسی، شب تیره تنها به توران شوی، به تنهایی و یک نفری یک گور بریان را می­خوری، بس داستانه شنیدم زتو، بسی لب به دندان گزیدم ز تو چه بسیار نشانه­ها از تو می­دادند. از عظمت تو حیران می­شدم، امروز شنیدم که خداوند تو را به این شهر آورده است گفتم چگونه می­توانم پهلوان را به چشم ببینم این بود که شبانه همراه با این کنیزک به دیدار تو آمدم. رستم و تهمینه سخن گفتند و قرار شد رستم تهمینه را از شاه سمنگان به همسری بخواهد و آرزو کرد. مگر کردگار، نشاند یکی کودکم در کنار. کودکی که چون رستم به مردی و زور شهره باشد و تهمینه افزود اگر سمنگان همه زیر پای آورم رخش تو را پیدا خواهم کرد.
رستم دانست تهمینه دختری است با دانش و دیگر آنکه از رخش آگهی دارد. تهمتن دست گشود و او را نزد خویش خواند و تهمینه نیز خرامان بیامد بر پهلوان. موبد آوردند رستم به موبد گفت : «هم اکنون نزد شاه سمنگان برو تهمینه را از او برای همسری من بخواه.»
موبد پیام رستم را رساند و شاه سمنگان، ز پیوند رستم دلش شاد گشت و فرمان داد تا با آیین و کیش خودشان آن دو پیمان همسری ببندند. سخن­ها تمام شد و دختر را به پهلوان سپردند.

به بازوی رستم یک مهره بود که آن مهره اندر جهان شهره بود
رستم آن مهره را از بازو گشود و به تهمینه داد. به او گفت اگر دختری به جهان آوردی این مهره را بر گیسوی او بیاویز، اما اگر پسر بود به نشان پدر مهره را بر بازویش ببند.
چون آن شب گذشت و خورشید تابنده شد بر سپهر، رستم با تهمینه بدرود کرد و پریچهر گریان از او گشت باز.
شاه سمنگان نزد رستم آمد و به او مژده داد که رخش پیدا شده است، رستم نزد رخش آمد زین بر او نهاد و از آنجا سوی سیستان شد چون باد، از آنجا سوی زابلستان رفت و از آن داستان با کسی سخن نگفت.

چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه یکی کودک آمد چو تابنده ماه
چند روزی گذشت تهمینه کودک را سهراب نام نهاد. چو یک ماه از عمرش گذشته بود، یک ساله بنظر می­آمد. سه ساله شد آرزوی میدان کرد، پنج ساله شد دل شیر مردان داشت. ده ساله شد در آن سرزمین کسی یارای نبرد او را نداشت. در پی اسبان می­دوید، دم اسب را به مشت می­گرفت و نگهش می­داشت.
روزی نزد مادر آمد و گستاخ پرسید پدر من کیست ؟ چون از پدرم می­پرسند چه بگویم ؟ اگر آن را از من پنهان کنی، نمانم تو را زنده اندر جهان.
تهمینه چون سخنان فرزند را شنید بترسید، و به او گفت آرام باش، تو پسر رستم پیلتن، نوه­ی دستان، نبیره­ی سام از نژاد نیرم هستی.

جهان آفرین تا جهان آفرید سواری چو رستم نیامد پدید
سپس نامه­ای از رستم نزد سهراب آورد با سه یاقوت درخشان و سه بدره­ی زر و گفت پدرت این­ها را از ایران برای تو فرستاده است. این مهره­ها را نگاهدار، اما من نمی­خواهم تو به رستم نزدیک شوی زیرا تو را نزد خود خواهد برد و دل من طاقت دوری ندارد و دیگر اینکه افراسیاب هرگز نباید تو را بشناسد، زیرا که دشمن رستم است و اگر بداند تو فرزند کیستی از خشمش که به رستم دارد تو را تباه خواهد کرد.
سهراب سر بلند کرد و گفت : «مادر چرا نام پدرم را از من نهان کردی ؟ اکنون که دانستم، سپاهی فراهم خواهم کرد و به ایران خواهم رفت، پهلوانان ایران را یک به یک بر کنار می­کنم کاووس را از تخت بر می­دارم و رستم را بر جای کاووس می­نشانم، آنگاه از ایران به توران می­تازم. تخت افراسیاب را می­گیرم و تو را بانوی ایران شهر می­کنم.

چو رستم پدر باشد و من پسر به گیتی نماند یکی تاجور
اینک باید نخست اسبی شایسته پیدا کنم، سپس آماده­ی نبرد شوم.
تهمینه به چوپان گفت : «هر چه اسب هست بیاور، باشد که سهراب اسبی به دلخواه خود پیدا کند» و چوپان چنان کرد.
اما هر اسب را که سهراب دست بر پشت آن می­نهاد شکم حیوان به زمین می­رسید. سهراب تمام اسب­ها را آزمایش کرد ولی هیچ­یک نیکو نبود. سر انجام کسی نزد سهراب آمد و گفت : «از نژاد رخش کره­ای دارم.» و این شد که سهراب بر آن اسب که از نژاد رخش بود دست یافت. زین بر آن نهاد و بر اسب نشست. چون به خانه رسید زمینه­ی جنگ با ایران را آغاز کرد. پیش پادشاه سمنگان رفت و از او خواست تا وسایل سفرش را فراهم کند.
شاه سمنگان هرگونه ابزار جنگ چنانکه شاهان داشتند به سهراب داد. به افراسیاب خبر رسید که نو جوانی در سمنگان کنون رزم کاووس جوید همی، به او گفتند از تهمینه و رستم سهراب به جهان آمده است افراسیاب نیز از دلاوران لشکر سپاهی گرد نمود هومان و بارمان را همراه با دوازده هزار مرد شمشیر زن روانه­ی سمنگان کرد و به سپهدار لشکر گفت :
«کوشش کن تا آن پسر هرگز نام پدر خود را نداند. با آسودگی بروید زیرا در پی شما من لشکری گران نزد او خواهم فرستاد تا به جنگ ایرانیان اقدام نماید. چون سپاه سهراب به ایران برسد بدون تردید رستم به جنگ آن­ها خواهد آمد، امیدوارم اکنون که رستم پیر شده است به دست سهراب کشته شود، آنوقت برای ما گرفتن ایران بدون رستم کاری ساده است. اگر هم سهراب در جنگ به دست رستم کشته شود دل رستم تا جهان است از آن غم خواهد سوخت.»
هومان و بارمان با سپاهیان نزد سهراب رفتند، هدیه­های افراسیاب را دادند و نامه­ی دلپسند افراسیاب را برای او خواندند، افراسیاب نوشته بود اگر تخت ایران به دست آوری، جهان آرام خواهد شد. از اینجا تا ایران راهی نیست سمنگان و توران و ایران یکی است. اینک سپاهی شایسته نزد تو می­فرستم سیسد هزار سپاهی نزد تو خواهد آمد با پهلوانانی چو هومان و بارمان، اکنون ایشان را فرستادم تا یک چند مهمان تو باشند اگر اراده بر جنگ کردی در کنار تو خواهند بود. سپهدار هومان به سهراب گفت :
«نامه­ی شاه توران زمین را خواندی اینک چه اراده داری ؟»
سهراب گفت : «اگر شما هم نمی­آمدید من خود به جنگ با ایرانیان می­رفتم.»
پس سهراب بر اسب نشست و روی مرز ایران سپه را براند، هر آبادی که در راه بود سوزانیده و خراب کرد تا به دژ سپید رسید. ایرانیان به دژ سپید امید فراوان داشتند. نگهبان دژ «هجیر» دلاور و آن زمان «گستهم» کوچک ولی پهلوان بود، خواهرش نیز با تمام جوانی سوار و شمشیر زن کارآمدی شمرده می­شد.
به هجیر خبر دادند سپاهی فراوان به گرد دژ رسیده است، هجیر جوشن پوشید بر بارو بالا شد و سهراب را نظاره کرد. سپس بر اسب نشست و نزدیک لشکر سهراب رفت. هجیر غرید که : «پهلوان ِاین سپاه کیست ؟ پیش بیاید.»
کسی نزد او نرفت.
سهراب چون سخنان هجیر را شنید مانند شیری از لشکر بیرون تاخت و برابر هجیر قرار گرفت و گفت :
«چرا تنها به جنگ آمدی، تو کیستی ؟ نام و نژاد تو چیست که زاینده را بر تو باید گریست ؟»
هجیر گفت : «سخن کوتاه کن برای جنگ با تورانیان نیازی به سپاه ندارم، هجیر دلیر سپهبد منم، هم اکنون سرت را زتن برکنم.»
سهراب خنده کنان نیزه بر نیزه­ی او انداخت. هجیر نیزه را بر کمر سهراب زد، سهراب نیزه از خود رد کرد، دست پیش برد و ز زین بر گرفتش به کردار باد، بزد بر زمینش چو یک لخته کوه، ز اسب اندر آمد نشست از برش، همی خواست از تن بریدن سرش.
هجیر از سهراب زنهار خواست. سهراب رها کرد او را و زنهار داد، سپس دست او را بسته و نزد هومان فرستاد. هومان شگفت زد شد که چگونه دلیری آن چنان را به آسانی گرفته است ؟
به دژ آگهی رسید که هجیر گرفتار شد، خروش از مردم بر آمد.
در آن دژ زنی بود مانند گردی سوار اهل جنگ و پهلوانی نامدار که «گـُردآفرید» خوانده می­شد. گردآفرید از گرفتاری هجیر ننگش آمد پس زره سواران جنگ را پوشید و بی­درنگ آماده­ی نبرد شد، نهان کرد گیسو به زیر زره و فرود آمد از دژ بکردار شیر.
کمر بسته بر اسب نشسته، گرز و کمان و شمشیر بر زین، در برابر سپاه سهراب چو رعد خروشان یکی ویله کرد و گفت سالار این لشکر کیست ؟ لشکر توران پاسخی نداد سهراب پهلوانی دیگر را در میدان دید و با خود گفت شکاری دیگر پیدا شد.
برخواست، خفتان پوشید، خود بر سر نهاد و اسب به میدان گرد آفرید تاخت. گرد آفرید کمان را به زه کرد و بر سهراب تیر باران گرفت.
سهراب بر جای ماند، اما باران تیر امان نمی­داد پس سر و بدن را زیر سپر پنهان کرد و رو به گرد آفریدگار نهاد، چون سهراب نزدیک رسید، گرد آفرید کمان را بر بازو افکند و سر نیزه را سوی سهراب کرد، سهراب چرخشی کرد و نیزه را بر کمر گرد آفرید زد، چنانکه زره بر تن او یک به یک دریده شد، و با نیزه او را بر زین پیچاند. گرد آفرید تیغ از نیام کشید و بزد بر نیزه­ او و به دو نیم کرد، و خود سر اسب را به سوی دژ برگردانیده و هی بر تکاور زد.
سهراب که خشمگین شده بود به دنبال او اسب تاخت تا به کنار گردآفرید رسید دست پیش برد و برداشت خود از سرش، بند موی گردآفرید از هم گسیخته و درخشان چو خورشید شد روی او.
آن زمان بود که سهراب دانست مرد میدان او یک دختر است، با شگفتی گفت : «اینان چگونه­اند ؟ از ایران سپاه ، چنین دختر آید به آوردگاه.»

زنانشان چنین اند، ایران سران چگونه اند گردان و جنگاورانسهراب کمند از زین گشاد و آن را سو گردآفرید انداخت و کمر را به بند درآورد و فریاد کرد از من رهایی مجوی، ای ماهرو تو چرا به جنگ آمده­ای، بیهوده تلاش مکن که رها نخواهی شد. گردآفرید صورت خود به تمامی آشکار کرد چه جز آن چاره نداشت و گفت : «ای پهلوان ! دو لشکر ما را نظاره می­کنند آن­ها شمشیر زدن و گرز کوفتن ما را دیده­اند اکنون که مرا با صورتی گشاده ببینند چه سخن­ها خواهند گفت که پهلوان از پس دختری در دشت نبرد برنیامد، هر چه بیشتر صبر کنی ننگ بیشتر خواهی برد بهتر است که آرام­تر پیش رویم دژ و لشکر را به فرمان تو می­دهم هر زمان که خواستی دژ را بگیر.»
سهراب چون آن سخنان و صورت را دید ز دیدار او مبتلا شد دلش. پاسخ داد : «از این گفته دیگر باز مگرد.» گرد آفرید سر اسب را برگردانید و همراه با سهراب به سوی دژ رفت. کژدهم به درگاه دژ آمد و دختر را با آن خستگی نظاره کرد در دژ را گشادند و گردآفرید به درون رفت.
مردم دژ همه از گرفتاری هجیر و آزار گردآفرید غمگین بودند. کژدهم همراه با بزرگان دژ نزد دختر آمد و گفت خدا را شکر که ننگی بر خاندان ما وارد نشد.
گردآفرید خنده­ی فراوان کرد و بر باروی دژ بالا رفت سهراب را دید که هنوز بر پشت زین نشسته همانجا که بود ایستاده است. پس فریاد کرد : «ای پهلوان ! اکنون هم از کنار دژ و هم از سرزمین ایران باز گرد.» سهراب پاسخ داد : «به ماه و مهر سوگند که این باره با خاک پست آورم، تو را ای ستمگر به دست آورم، چون دژ را گشودم، از گفتار بیهوده­ات پشیمان خواهی شد. آن پیمان که با من کردی چه شد ؟»
گرد آفرید خندید و گفت که : «تورانیان ز ایران نیابند جفت، بیهوده غمگین مشو من روزی تو نبودم. دانم که تو از توران نیستی زیرا فر بزرگی بر تو پیدا است و پهلوانی بزرگ هستی اما چو رستم بجنبد ز جای، شما با تهمتن ندارید پای، آن روز یکی از لشکر تو زنده نخواهند ماند و باید دید بر سر خود تو چه خواهد آمد. بهتر است این سخن را بشنوی و از توران روی بتابی.»
سهراب چون سخنان آن دختر را شنید ننگ آمدش. در کنار دژ جایی بود که پایه­ی بارو بر آن قرار داشت، سهراب با خود به گفت امروز وقت گذشت. به هنگام شب دژ را علاج خواهم کرد. چون سهراب رفت، گژدهم به کاوس نامه نوشت و آنچه گذشته بود و داستان سهراب را یک به یک یاد کرده و افزود این دژ مدت زیادی مقاومت نخواهد کرد. نامه را مهر کرد و از راه مخفی دژ سواری را نزد کاووس فرستاد و خود نیز همراه با خانواده­ی خویش از همان راه بیرون شد.
فردا که آفتاب دمید سپاهیان توران آماده­ی نبرد شدند، سهراب نیزه به دست گرفت. بر اسب نشست، با امید اسیر کردن تمامی مردم دژ به پای قلعه رفت هر چه نگاه کرد هیچکس بر بارو نبود فرمان داد در دژ را گشودند به درون رفتند اما شب هنگام کژدهم با سواران و دژداران و خاندانشان از آن راه که در زیر دژ بود بیرون رفته بودند. سهراب همه کس را که در دژ بود پیش خواند و از هر کس نشان گردآفرید را جست اما دریغ که او رفته بود.
سهراب با هیچکس درباره­ی گردآفرید سخن نگفت. اما هومان از فراست دریافت که سهراب پریشانی دارد. اندیشه کرد که شاید دام کسی پایبند آمده است و، زلف بتی در کمند آمده است.
روزها گذشت تا اینکه فرصتی یافت و پرسید چه شده است بزرگان پیشین چنین از باده­ی محبت مست نشده­اند که تو شدی، سد آهوی مشکین به کمند گرفتند اما بر یکی هم دل نبستند. حال بگو چه شده است ما از توران برای جنگ بیرون آمدیم سر مرز ایران را فتح کردیم این دژ را به آسانی گرفتیم اکنون وقت مکث نیست. تا اندیشه کنی کاووس، رستم، توس، گودرز، گیو، فرامرز، بهرام، گرگین و سدها پهلوان دیگر به این سو خواهند آمد و کار دشوار خواهد شد. تویی مرد میدان این سروران، چه کارت به عشق پری پیکران.
تو کاری را که با افراسیاب پیمان کرده­ای به پایان برسان، زمانیکه جهان را گرفتی زیبایان همه تو را سجده خواهند کرد، اگر زر و زور داشته باشی همه گرد تو جمع خواهند شد، هومان آن قدر گفت تا سهراب بیدار شد و گفت ای سپهبد با تو پیمان نو کردم. سپس نامه به افراسیاب نوشت و پیروزی بر دژ را با گرفتن هجیر یک به یک یاد کرد.
اما بشنو از کاووس، روزی در ایوانش نشسته بود که فرستاده­ی کژدهم اجازه خواست و نامه را تسلیم وی کرد. کاووس پهلوانان و بزرگان را دعوت کرد، نامه را برایشان خواندند. مشورت کردند و گفتند هماورد سهراب فقط رستم است. قرار شد که گیو به زابل رفته و رستم را روانه­ی جنگ نماید، کاووس نامه­ای پر ستایش به رستم نوشت و افزود پهلوانان نامه­ی کژدهم را خواندند و تصمیم گرفتند گیو نزد تو بیاید و چون نامه رسید اگر خفته زود برجه به پای، و گر خود بپایی زمانی مپای، چه تو فقط هماورد سهراب هستی.
نامه را مهر کردند و گیو روانه­ی زابل شد. کاووس گفت اگر شب رسید فردایش باز گرد گیو نزدیک زابل رسیده بود که به رستم خبر دادند سواران چون باد به سوی تو می­آیند. تهمتن پیشباز کرد گیو به رستم رسیده پیاده شد رستم از ایران و کاووس پرسید، به ایوان رفتند گیو نامه را داد. رستم نامه را بخواند و با خنده گفت : «سواری مانند سام گرد پدید آید، از آزادگان شگفت نیست اما از تورانیان بسیار دور است، نمی­دانم این پهلوان نام آور کیست ؟ من از دختر شاه سمنگان یک پسر دارم ولی او هنوز کودک است. زر و گوهر فراوان به دست کسی برای مادر او فرستادم و حالش را پرسیدم. مادرش پیام داد که هنوز کودک است، هنوز آن نیاز دل و جان من، نه مرد مصافست و لشکر ***، چون او بزرگ شود چنین پهلوانی خواهد بود. رستم و گیو به کاخ دستان رفتند و درباره­ی سهراب سخن گفتند. به رستم گفتند فرزند تو آن چنان نشده است که به رزم ایرانیان آمده هجیر را از پشت زین ربوده و دستش را به کمند ببندد. هر چه دلیر شده باشد هنوز کودک است. رستم دستور داد تا لشکر آماده­ی حرکت شود، گیو گفت : «ای جهان پهلوان ! می­دانی کاووس تند است و تیز مغز، اگر در زابل بمانیم کاووس خشمگین می­شود بخصوص که چند بار کاووس تاکید کرد که زود باز گردیم. چند روزی گذشت تا رستم گفت رخش را زین کردند، سواران زابل بر اسب نشستند و به سوی کاووس حرکت کردند. به کاووس خبر دادند که رستم می­رسد. کاووس به توس و گودرز دستور داد تا یک روز راه رستم را استقبال کنند. روز بعد رستم همراه با توس و گودرز و گیو به ایوان کاووس رسیدند. زمین بوسیدند. ستایش کردند اما کاووس آشفته نشسته و ابدا پاسخ نداد بر سر گیو بانگ زد و رو به رستم کرد و گفت : «تو که هستی که فرمان مرا سست می­کنی ؟ اگر شمشیر در دستم بود مانند ترنجی که پوست کنند، سرت را می­زدم. پس به توس گفت : «اکنون برو رستم و گیو را زنده بر دار کن و درباره­ی ایشان دیگر با من سخن مگو. گیو دلخسته شد و از اینکه رستم را سخن سخت گفته بودند تند شده بود. کاووس چین بر جبین انداخت پس از سخنان دیگر از جا بلند شد تا برود، توس از جا بلند شد دست رستم را گرفت تا از پیش کاووس بیرون روند. رستم گمان کرد که توس می­خواهد دستور کاووس را اجرا نماید. تهمتن دست زیر دست توس زد که بر زمین خورد و رستم از روی او بتندی گذشت و در برابر کاووس قرار گرفته گفت : «همه کارت از یکدیگر بدتر است، و شهریاری سزاوار تو نیست. چنین تاج سنگین که بر سر دون مغز قرار گرفته در دم اژدها شایسته­تر است تا سر تو. اما من، آن رستم زال نام آورم، که هرگز نزد شاهی چون تو سر خم نمی­کنم، مصر، چین، هاماوران، روم، سگسار، مازندران همه­ی بنده در پیش رخش منند و تو خود جانت را از من داری حال که دشمن آمده اگر می­توانی تو سهراب را زنده بردار کن، چون بخشم آیم شاه کاووس کیست، به توس می­گویی دست مرا بگیرد، توس کیست، گمان می­کنی از خشم تو باک دارم، نه چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک. من پیروزی خود را از خدا می­گیرم نه از لشکر، نه از پادشاه، من بنده­ی تو نیستم، من یکی بنده­ی آفریننده­ام. پهلوانان سال­ها قبل از تو مرا به شاهی برگزیدند و من، سوی تخت شاهی نکردم نگاه. اگر من آن را می­پذیرفتم امروز تو به اینجا نرسیده بودی اما سخنان تو سزای من بود، پاسخ آن نیکویی­ها باید چنین می­بود، اگر من کیقباد را از البرز کوه نمی­آوردم، تو هرگز کارت به اینجا نمی­کشید، اگر به مازندران نمی­رفتم، اگر دل و مغز دیو سپید را نمی­سوختم تو در اینجا ننشسته بودی. بعد رو به پهلوانان و بزرگان کرد و گفت : «شما هیچ یک مرد میدان سهراب نیستید جان خودتان را چاره کنید. از این پس مرا در ایران نخواهید دید، با خشم از ایوان بیرون شد بر رخش نشست و از پیش ایشان برفت.
پهلوانان همه غمگین شدند و نزد گودرز رفته گفتند شکستن دل رستم سزاوار نیست. کاووس از تو حرف شنوی دارد اینک بیا، به نزد آن شاه دیوانه شو و سخن تازه بگو تا شاید به راهش آوری. پهلوانان گفتند شاه، ندارد دل نامداران نگاه، زمانیکه با رستم چنان کند با دیگران چه خواهد کرد ؟ در جنگ هاماوران چه پهلوانی­ها کرد و کاووس را به تخت بازگردانید، اگر دشمن در پیش نبود همه می­رفتیم. اکنون کسی را بفرستیم تا بلکه رستم باز گردد درست، گودرز نزد کاووس رفت و به کاووس گفت : «رستم چه کرده بود که امروز لشکر ایران را بی­پناه کردی، هاماوران فراموشش شد، دیوان مازندران را از یاد بردی که گفتی او را زنده بر دار کن ؟
اینک او رفته و پهلوانی چون گرگ به ایران تاخته است، چه کسی با او خواهد جنگید، کژدهم او را دیده به من می­گوید آن روز هرگز مباد، که با او سواری کند رزم باد، کسی که پهلوانی چون رستم دارد باید کم خرد باشد تا دل او را بیازارد.
کاوس چون سخن گودرز را شنید، از گفته­ها پشیمان شد و گفت : «ای پهلوان ! لب پیر با پند نیکوتر است. اکنون پیش رستم برو و تندی مرا از دل او بیرون کن و او را نزد من بیاور.»
گودرز از ایوان کاووس بیرون رفت و همراه با او سران سپاه، پس رستم اندر گرفتند راه، رفتند و رفتند تا به رستم رسیدند. قصه­ها گفتند. گودرز گفت، تو دانی که کاووس را مغز نیست. به تندی سخن می­گوید، فریاد بزند و بگوید هم، آنکه پشیمان شود و حال اگر جوان پهلوان از کاووس آزرده است ایرانیان گناهی ندارند. تو شهر ایران را در برابر دشمن گذارده و رو پنهان می­کنی، کاووس از آن سخنان پشیمان شده است. باز گرد و سپاه را سرپرستی کن، جهان پهلوان گفت : «من از کاووس بی­نیازم، من او را از بند بیرون کشیدم. او مردی ابله است، در سرش دانش نیست، سرم سیر شد و دلم کرد بس، جز از پاک ایزد نترسم زکس.»
چون رستم تمام سخن­های خود را گفت. گودرز لب به سخن گشود و راهی دیگر زد و گفت گروهی گمان می­کنند که جهان پهلوان از آن تورانی ترسیده است و می­گویند چون رستم از آن تورانی ترسیده برای دیگران جای درنگ نیست. گودرز گفت : «ای پهلوان ! چنین پشت بر شهر ایران مکن» و آنقدر در این زمینه حرف و مثال آورد که رستم در پاسخ بماند و گفت تو دانی که نگریزم از کارزار، ولیکن رفتار کاووس ما را سبک کرده است.
گودرز رستم را وا داشت که به ایوان کاووس بازگردد چون رستم و گودرز به ایوان کاووس رسیدند، کاووس بلند شد از او پوزش خواست و گفت : «این تندی در گوهر و سرشت من است و چنانکه خدا در وجود من نهاده است می­روید و خود من نیز از آن در رنج هستم. خوب می­دانم که پشت لشکر ایران تو هستی همیشه به یاد تو هستم شاهی من داده­ی توست. خداوند مرا تاج و تخت داد و تورا تیغ و زور. می­دانی تو را برای چاره جستن خواستم و چون دیر رسیدی تند شدم و اگر تو را آزرده کردم پشیمانم خاکم در دهان باد.»
رستم گفت : «تو کی هستی و ما همه کهتریم، اکنون آمده­ام تا هر چه را تو فرمان دهی انجام دهم.»
پس کاووس فرمان داد جشنی آراستند که تا نیمه­های شب ادامه داشت. فردا صبح چون خورشید سر زد، کاووس به گیو و توس فرمان داد تا ببندند بر کوهه پیل کوس­ها و در پی آن سپاهیان منزل به منزل به سوی مرز توران حرکت کردند.
چون به نزدیک سپاه توران رسیدند خروشی از دیدبانان سهراب بلند شد که اینک سپاه ایران آمد. سهراب بر بلندی رفت و آن سپاه را که کرانه نداشت به هومان نشان داد. هومان چون سپاه را دید به یاد آن زمان که ضرب دست ایرانیان را چشیده بود دلش پر بیم شد. سهراب گفت : «در این لشکر یک مرد جنگی به چشم نمی­خورد از سرداران خبری نیست.» سخن فراوان گفتند و هر دو به چادر خویش برگشتند و به خوردن نشستند.
از آن سو سراپرده­ی کاووس را آراستند و اطراف آن آنقدر خیمه زدند که در کوه و دشت جایی باقی نماند. چون شب تیره شد، تهمتن نزد کاووس رفت.
فرزند کوروش بازدید : 194 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
کوروش زخاک برخیز خاک تو خاکستر شد



آن همه سر بلندی با تازیان پر پر شد


بعد تو قوم عرب با خوی وحشی گری


خاک توراویران کرد با سحر و جادوگری


در سایه های وحشت آن قوم با سیاهی


هردم شبی خون میزدبه خاک آریایی


بعد تو نام وطن زقصه ها پاک شد


تازی بی خانمان حاکم این خاک شد


کوروش زخاک برخیز خاک تو خاکستر شد


آن همه سر بلندی با تازیان پر پر شد
فرزند کوروش بازدید : 229 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
دست و پا زدن*هاي چندش*آور شيخ*نشين*هاي بي*پيشينه و نوكيسه*ي ساحل جنوبي خليج*فارس و پشتيبانان عربي و غربي آنان در زمينه*ي تغيير نام تاريخي خليج*فارس ادامه دارد.
البته مي*دانيم در پس پشت اين ادعا و ادعاهاي مالكيت بر تنب*ها و ابوموسي، هدف*هاي سياسي و اقتصادي گوناگوني نهفته است. به عنوان نمونه‏ اگر ادعاي شيخ*نشين در مورد جزاير سه*گانه جا افتد (كه بي*هيچ گماني چنين نخواهد شد) گستره*ي حاكميت آنان بر آب*هاي ساحلي و منابع سرشار نفت و گاز نهفته در ژرفاي خليج*فارس و غارت اين منابع از سوي پشتيبانان غربي آنان‏ افزايش خواهد يافت. جز اين، نظارت و حاكميت ايران بر تنگه*ي هرمز و آن بخش از آب*هاي خليج*فارس، كه ژرفاي كافي براي آمد و شد كشتي*هاي اقيانوس*پيما و به*ويژه نفت*كش*هاي سنگين را داراست، كاهش خواهد يافت.
در اين ميان، ايراني*ها بيش از اندازه*هاي لازم اسناد و مدارك براي واهي*بودن اين ادعاها در اختيار دارند و ارايه كرده*اند. البته بيش*تر اين اسناد و مدارك به دوران اسلامي و نيز دوران فرمان*روايي هخامنشيان و پس از آن مربوط است و كم*تر ديده شده كه به پيشينه*ي حاكميت ايرانيان پيش از هخامنشيان و مادها بر خليج*‏فارس اشاره مي*شده باشد.
مهندس جعفر سپهري در نوشتاري كوتاه كه در زير مي*خوانيد، اين كاستي را تا حدي جبران كرده است.
وي مي*نويسد:
پيش از آغاز تشکيل رسمي کشور ايران در دوران کورش بزرگ فرمانرواي هخامنشي، دو پادشاهي بزرگ در ايران وجود داشت: پادشاهي کيانيان در شرق ايران بزرگ و پادشاهي ماد در غرب و جنوب. البته در اين زمان چند پادشاهي ايراني کوچک*تر مانند اورارتوها و مانانايي*ها هم در بخش*هايي از ايران*زمين حکومت*هاي مستقلي داشتند.
فرمانروايان ماد خليج فارس را تحت فرمان داشتند و کشتي*هاي ايشان بر آن درياپويي مي*نموده است. اما از آنجا که در آن زمان کشور ايران درگير جنگ*هاي بزرگ با همسايگان متجاوز غربي، به ويژه آشوريان بود، بديهي است که تاريخ نگاران کمتر به درياپيمايي ايشان اشاره کرده باشند. البته در مقايسه با نيروي دريايي ايران در دوران هخامنشي، نيروي دريايي ايران در دوران ماد بسيار نوپا و ساده مي*نماياند. اما همين نيروي دريايي کوچک هسته اصلي نيروي دريايي توانمند ايران در زمان هخامنشيان گرديد که رزمناوهاي آن لرزه بر اندام هر متجاوز خام*انديشي مي*انداخت. مورخان يوناني تا مدت*ها هخامنشيان را به نام مادها (مَديا) مي*ناميدند و به جنگ*هاي ايران و يونان جنگ*هاي مَدي مي*گفتند. به گفته برخي مورخان، واژه مديترانه به معناي درياي مادهاست.
اسب در ايران همواره منزلت ويژه*اي داشته است. بسياري از نام*هاي ايراني واژه اسب را در خود نهان دارند. مادها، به*ويژه در منطقه*ي نسا و ارمنستان كوچك، بزرگ*ترين پرورشگاه*هاي اسب را در جهان باستان در اختيار داشتند و به سواره نظام نيرومندي مجهز بودند. تجارت اسب مادي و ارمني در آسياي صغير و جزيره*هاي درياي مديترانه، بطور غير مستقيم رواج دريانوردي را در اين دوران نشان مي*دهد.

در منابع يوناني از تابعيت ايراني مردمان دريانورد سواحل كرمان و جزيره*هاي خليج فارس، ناحيه*ي سكاها (سيستان) و منطقه*ي پاريكانيان و دراويديان (مكران و بلوچستان) زمان ايختو ويگو (آستياگ شاهِ ماد) صحبت شده است. هم*چنين مادها در معماري، چوب*سدر، چوب*سرو و قير را که مواد پايه کشتي*سازي هم هستند، به کار مي*بردند. هم*زمان فنيقي*ها، بابلي*ها، هنديان، مصريان و يونانيان بازرگاني دريايي جهان را در دست داشتند. فعاليت*هاي كاخ سازي اورارتوها در كنار درياچه*ي وان، با توجه به ارتباطات رودخانه*اي آن*جا با جهان پيرامون، نيز در اسطوره*هاي ارمني ياد شده است.
آگاثارخيدس مورخ يوناني مي*نويسد اريثراسپ، كه حاكم بخشي از سواحل خليج فارس بوده است، نخستين بار به دنباله گله اسبان خود كه از شيري ترسيده و از تنگه**ي هرمز گذشته و به جزيره*ي قشم گريخته بودند، به آنجا قدم گذاشته است. اين داستان با وجود اينکه واقعي به نظر نمي*رسد، اما بيانگر اين حقيقت است که ايرانيان درياي پارس را در حاکميت داشتند و گله*هاي خود را براي چرا به جزيره*هاي آن مي*بردند.
تني* چند از مورخان يوناني نوشته*اند كه آرامگاه اريثراسپ در جزيره*ي اُراكتا oracta (يا اگوريس ogyris = جزيره قشم) قرار دارد. و از آن رو خليج* فارس را درياي اريتره مي*ناميدند. اما آگاثارخيدس مي*گويد كه اريثراسپ زمستان*ها را در پاسارگاد مي*گذرانده است. (البته لازم به توضيح است که منظور وي از پاسارگاد منطقه تحت حاکميت قبايل پاسارگاد و نه پاسارگاد کنوني بوده که در زمان کورش بزرگ ساخته شده است.)
به گفته مورخان يوناني، در آن زمان زندگي جامعه ايراني در درياي پارس بر پايه ماهي*گيري، صيد مرواريد، بازرگاني و دريانوردي بوده است. در بندرهاي آن روز ايران هم کالا و خدماتي هم*چون ساخت و تعمير بادبان، تعمير کشتي، طناب*بافي و ... به کشتي*هاي رهگذر ارايه مي*شده است.
در زمان آژي*دهاک، يک کشتي ايراني حامل مقادير فراواني طلا در خليج فارس غرق شد. ماموريت بيرون آوردن طلاها بر عهده چند غواص خبره ايراني خليج فارس گذارده شد و آژي*دهاک خود از عرشه کشتي بر اين عمليات نظارت داشت.
بن*نوشت:
برگرفته از کتاب*هاي هرودوت، گزنفون، کتزياس، استرابون
دريانوردي ايرانيان، اسماعيل رايين
تاريخ مهندسي در ايران، مهدي فرشاد
تاريخ علم در ايران، مهدي فرشاد
تاريخ علم، جورج سارتون
تاريخ صنعت و اختراعات، موريس داماس
متفكران اسلامي، كارون دوو
فرزند کوروش بازدید : 408 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
نرسی، پادشاه ساسانی (۲۹۳- ۳۰۲ میلادی) زمانی که از نبرد با پسر برادرزاده*ی خود بهرام سوم که به جای او بر تخت نشسته بود، پیروز بازگشت، در پایکولی برج یادمانی ساخت و بر دیواره*های آن کتیبه*هایی نگاشت و داد تا تندیس*اش را بر اطراف برج نصب کنند.

برج پایکولی امروز در کردستان عراق قرار گرفته است و کتیبه نرسی بر دیواره*های آن را از مهم*ترین کتیبه*های دوران ساسانی به شمار آورده*اند.


از سال ۲۰۰۶ میلادی گروهی از باستان*شناسان و حفاظت*گران ایتالیایی در یک پروژه*ی مشترک با اقلیم کردستان عراق به مطالعه*ی باستان*شناسی و حفاظت از ساختار این برج مشغول شده*اند. در این گروه همچنین متخصصان کتیبه*های باستانی، تاریخ هنر و تاریخ ایران از دانشگاه لاساپینزا شهر رم (La Sapienza) نیز عضویت دارند و با باستان*شناسانی از کردستان عراق همکاری می*کنند.

برج پایکولی، در کوهستان*های زاگرس و در میانه*ی راه شهر سلیمانیه عراق و قصرشیرین ایران قرار گرفته است. این منطقه در دوران باستان در مرز میان دو ناحیه*ی مهم یعنی تیسفون و ایالت آسورستان قرار گرفته بود. آسورستان نام میان*رودان یا بین*النهرین در دوران ساسانی بوده است.

پایکولی در اصل مکانی است که تعدادی از اشراف به انتظار بازگشت نرسی بودند تا با اعلام وفاداری خود، او را به عنوان پادشاه جدید معرفی کنند. بنابراین برج در مکانی که ارزش نمادین زیادی برای پادشاه ساسانی داشت ساخته شده است.


این مکان امروز ممکن است به نظر جایی پرت و دورافتاده در میان کوهستان باشد، اما در روزگار خودش محل گذار راه*هایی بود که از دشت*های آسورستان (میانرودان یا بین النهرین) به تیسفون می*آمد و از آنجا به آتورپاتکان (آذربایجان) می*رفت.

نرسی فرزند شاپوراول، در دوران سلطنت پدرش شاه یا فرمانروای ارمنستان بود. اما پس از مرگ او و همچنین پس از مرگ برادرش بهرام، طی ماجراهایی که در کتیبه شرحش آمده، از ارمنستان راهی ایران شد تا سلطنت را از بهرام سوم پس*بگیرد.

کتیبه*ی پایکولی شرح این ماجراهاست که به دو زبان فارسی میانه و پارتی نوشته شده است. کتیبه از سه بخش تشکیل شده است: در بخش نخست یا مقدمه، تبار*نامه نرسی معرفی می*شود. در بخش دوم یا بخش اصلی کتیبه، به رویدادهایی که از زمان مرگ بهرام دوم رخ می*دهد و سپس ملاقات نرسی با بزرگزادگان در گذرگاه پایکولی اشاره شده و پس از آن به شکست و تسلیم بهرام سوم اشاره کرده و می*نویسد به درخواست بزرگ*زادگان پادشاهی را پذیرفته است.

در بخش سوم نیز که موخره*ی کتیبه است به دوستی و صلح با سزار روم اشاره و نام شاهان و ساتراپ*هایی که پادشاهی او را پذیرفته*اند ذکر می*کند.1

برج و کتیبه*ی پایکولی در حقیقت سندی است که نرسی برای مشروعیت پادشاهی خود به دست می*دهد. اما از نکات ارزشمند دیگر آن اشاره به اختلاف*های موجود در دربار ساسانی بر سر نحوه*ی انتخاب جانشین پادشاه است. نرسی گرچه تاکید می*کند جانشین راستین تاج و تخت پدرش است، اما به*طور ضمنی به اهمیت نقش بزرگان و اشراف در تایید صلاحیت خویش نیز صحه می*گذارد و از این رو گذرگاه پایکولی را برای ساختن این یادمان انتخاب می*کند. اما کتیبه*ی پایکولی برای دقیق*تر شدن در تاریخ ساسانی نیز حاوی نکات ریزتری است.

در حقیقت پس از آن*که نهاد سلطنت و روحانیت به مدت دو دهه و بعد از قدرت گرفتن کرتیر، روحانی یا موبد عالی مقام ساسانی، در ارتباط تنگانگ و همکاری مستقیم با یکدیگر بودند، نرسی مجدادا به سنت*های ابتدایی دوران ساسانی بازگشت. یعنی دوباره تمام قدرت*های زمینی و معنوی در خود شاه تمرکز یافت.


در حقیقت او توانست نفوذ و تسلط تازه به*دست آمده روحانیت بر سلطنت را در دوره خود کمرنگ کند. در دوران پادشاهی او دوباره ایزدان قدیمی ظهور کردند. او که با توجه به متن کتیبه توانسته بود حمایت شهرهای میان*رودان را از پادشاهی خودش به دست بیاورد اعلام می*کند که به نام اورمزد، ایزد تمام ایزدان و آناهیتا که او را بانو خطاب می*کند، فرمانروایی خواهد کرد. نرسی یک*بار دیگر نیز توجه خود را به آناهیتا نشان داده بود. در نقش رستم در استان فارس در نقش*برجسته*ای نرسی در حال دیهیم ستانی یا گرفتن حلقه پادشاهی از آناهیتا نشان داده شده است.2

کتیبه نرسی آخرین کتیبه*ی سلطنتی است که بخش*هایی به زبان پارتی نیز دارد. به اعتقاد مری بویس، پژوهشگر ایران باستان، این احتمال وجود دارد که پس از کتیبه*ی پایکولی، ساسانیان زبان پارسی میانه را به عنوان یگانه زبان رسمی در سراسر ایران اعلام کرده باشند و به این ترتیب نگارش پارتی محدود شده باشد.3

حضور نام ساتراپی*ها، ایالت*ها و شهرهایی که حاکمان*شان نرسی را به عنوان شاهنشاه پذیرفته*اند نیز یک سند تاریخی ارزشمند دیگر در این کتیبه است. به عنوان مثال در این کتیبه از ساتراپ دومباوند یا همان دماوند اسم برده شده است.

آن*طور که گفتیم نرسی در انتهای این کتیبه به صلح و دوستی میان خود و امپراتور روم اشاره می*کند. اما در حقیقت بعد از گذشت چند گاهی از به سلطنت رسیدنش، بار دیگر میان ایران و روم جنگ*هایی آغاز شد که در آن کنترل ارمنستان و بخش*های شمالی میان*رودان به دست رومی*ها افتاد.

کتیبه*ی پایکولی روی قطعات سنگ دیوارهای جانبی برج نگاشته شده است. به نظر می*رسد نوشتن کتیبه*ای مفصل روی دیوارهای برجی با پلان چهارگوش تحت تاثیر کتیبه*ی پدر نرسی یعنی شاپور اول باشد. حدود چهل سال پیش از کتیبه*ی نرسی، شاپور نیز روی دیوارهای برجی هخامنشی در نقش رستم که امروز به نام «کعبه زرتشت» شناخته می*شود، کتیبه*ای نوشته بود؛ کتیبه*ای در شرح پیروزی خود بر امپراتور روم.

برای اولین بار در سال ۱۸۴۴ راولینسون کنسول بریتانیا در بغداد، از کتیبه*های برج طرح*هایی تهیه کرد. هرتزفلد باستان*شناس آلمانی نیز بین سال*های۱۹۱۱ تا ۱۹۲۳ چند بار از بنا بازدید کرد و از بخش بزرگی از سنگ*هایی که کتیبه روی آنها نوشته شده بود، طرح* وعکس* تهیه کرد که مبنای کار خواندن و ترجمه کتیبه قرار گرفت.4

بخش دیگری از سنگ*هایی که کتیبه روی آنها نوشته شده به دلیل تخریب قسمت*های زیادی از برج فروریخته و زیر آوار مدفون شده*اند که طی چند عملیات باستان*شناسی از زیر خاک بیرون آورده شدند.

از آن*جایی که تا سال*ها دسترسی به برج پایکولی مقدور نبود و همچنین خوانش کتیبه*ها و پژوهش روی آنها از روی تصاویر و طراحی*های هرتزفلد انجام شده بود، گروه ایتالیایی امیدوار است با حضور در محل و بهره گرفتن از امکانات جدیدتر، بتواند نکات تازه**ای را از تاریخ برج و کتیبه آن به دست بیاورد. مرمت و حفاظت از برج که آسیب*های فراوانی دیده است، بخش دیگری از پروژه*ی مشترک میان ایتالیا و کردستان عراق را تشکیل می*دهد.5

فرزند کوروش بازدید : 215 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
پیش از این در مقاله ای با عنوان تولد و کودکی کوروش بزرگ، مختصری درباره چگونگی تولد و کودکی او تا بازگشتش به پارس و نبردها مطالبی نوشتم.

البته این مقاله ادامه ای بر مقاله قبلی نیست و تنها شناخت بهتر یکی از بزرگترین شخصیت های جهان است. تمام مطالب را به همراه مستند آنها آورده ام. همه از کتابهای تاریخی و معتبری گرفته شده که مورخان آن همه خاور شناسان و ایران شناسانی بوده اند که سالها به مطالعه و تحقیق درباره این شخصیت تاریخی پرداخته اند.(البته صحبت و مطلب درباره کوروش زیاد است و من فقط اینجا به چند خط از هر کتاب اکتفا می کنم.).

هرودوت می گوید:

"در کـودکی بـا ایـن کــه از هـوش و زکـاوت بـالایی بـرخـوردار بود اما در طــرز

صحبتش نـشانـی از خـودخـواهـی و غـــرور دیــده نـمی شد. بـلکه کـلامش

حـــاکـی از نـوعـی سـادگی و بـی آلایـشی و مــهر و مـحبــت بــود. بـدیـــن

جهت هـمه دوستش داشتند ."(تاریخها .هرودوت)

" در جـوانـــی بـــه هنـگــام تمریـن هـــــای ورزشی از قبیــل ســوار کــاری و

تیـــرانــدازی، بـــرای ایـن که رقیبـان خود را ناراحت نکند او مسابقه را انتخـاب

نمی کرد چرا که از همه قوی تر بود و می دانست حتما برنده خواهد شد بلکه تمرین هایی را انتخاب می کرد که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ...اما از قضا در همه آنها نیز برنده می شد. در 20 سالگی سر آمد همه جوانان بود ودر میان آنان با تلاش و کوشش در همه تمرین ها و ثبات و پایداری و با احترام گذاشتن به سالخوردگان و با فرمان بریش از استادان انگشت نما گردید."(تاریخها. هرودوت)

در سرودها و ترانه هایی که تا صد سال بعد از کوروش هم خوانده می شد و گزنفون ما را از مضمون آنها با خبر می کند خصال عالی و زیبارویی کوروش و خلق شریف و با رافت وی و دانش دوستی و بلند پروازی هایش یاد می شده است......

"کوروش در ذهن آدمیان نه تنها خاطره یک سلطان بسیار بـــزرگ و مقتدر ،بلکه یاد یک پادشاه خوب و عادل را بر جا گذاشته. او در میان رعایای خود و حتی در میان کسانی که میهن آنها به امپراتوری او ضمیمه شده است وجهه خیلی خوبی دارد.بارها و بارها در مناطقی که تقریبا بدون جنگ و خونریزی به تصرف می آورد همیشه به عنوان یک منجی آزادی بخش از وی استقبال به عمل آمده."
"کوروش براستی یکی ازشریفترین چهره های عهد باستان است.که همه به طیب خاطر او را "پدر ملت "می نامیدند"(ر.شوبرت)

"کوروش هیچ گاه نمی خواست خود را به صورت یک سلطان بی رحم و ظالم نشان دهد و همیشه در طول جنگ هایش می خواست که پیروزی با کمترین کشت و کشتار بدست آید.او هیچ گاه آن احساس لذت بردن از مرگ حریفان و از کشتن کسانی را که اغلب در هم شانان خود دیده بود نداشت و عاری از هوس اختراع شکنجه های عجیب و شیوه های تازه کشتن بود. او دستخوش چنین وهم و گمانی نیست که ماموریت یافته باشد ملت ها را بی امان نیست و نابود کند. و یا آنها را بصورت برده ای در آورد که منحصرا برای خدمت به نژادی به خیال خودش برتر و اصیل تر اختصاص یافته اند. او به اعتقادات مذهبی بیگانگان احترام می گذاردو قضیه خدایان رانده شده از بابل کافی برای اثبات این مدعی است. "(کوروش کبیر.شاندور).

"اسکندر، کوروش را مردی بزرگ دانسته و او را به عنوان یک انسان شریف ستایش می کرد و بارها از او به نیکی یاد می کرد."(پسر ایرانی.)

"قرن او که به راستی باید قرن کوروش نامید گواهی روشن بر ارج و قدر انسانی ،بر ترقی و تحول اجتماعی و بر یک سبک اداره منظم و عادلانه است.هنر و فنون در دوران او از محیط خفقان آوری که در آن هر آفرینشی اگر به خاطر خدایان نباشد بی ارزش است در می آید.زندگی اقتصادی یک مملکت هیچ وقت به این راحتی و شکوفایی نبوده است."(کوروش کبیر.شاندور)

"فراوانی بی سابقه ای، ثبات نظام حاکم و محبوبیت آن را تامین می کرد.تنها نظامی که برای نگهداری تشکیلات اداری خود و کمک کردن به تعمیر معابد و اجرای مراسم مذهبی نیازی به وصول مالیات نداشتند. اصولا پارسیان هیچ گونه مالیاتی نمی پرداختند."(تاریخ ها.هرودوت)

"ما می دانیم که کوروش مورد اطاعت دورترین ملت ها بود چه آنها که فقط چند روز راه با او فاصله داشتند و چه آنها که به قدر ماه ها راه از او دور بوده اند و حتی ملت هایی که هیچ گاه او را ندیده بودند. همه بی آنکه مجبور باشند خود را به زیر سایه قدرت او می دیدند."(کوروش نامه.گزنفون)

"کوروش با همه علاقه و اعتقادی که به اهورا مزدا داشت هیچ گاه درصدد بر نیامد که او را به ملت های مختلفی که امپراتوری او را تشکیل می دادند و افکار و اعتقادات آنها هیچ گونه مطابقتی با پارسیان نداشت تحمیل کند. او به همه ادیان احترام می گذاشت." (کوروش پادشاه ایران.امیو آ)

تورات از کوروش که فتح بابل بدست او نقطه عطفی در تاریخ قوم یهود است با عظمت و معنویت بسیار یاد می کند:"و خداوند درباره کوروش می گوید که او شبان من است و تمامی مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید و درباره اورشلیم می گوید بنا خواهد شد و درباره هیکل که بنیاد تو نهاده خواهد گشت."(اشعیا نبی.باب 44.فقره 28) "

به غیر از کتیبه های نبونید در بابل که درست کرداری کوروش و رفتار انسانی او را پس از تصرف بابل بیان کرده وسندی تاریخی است "در معبد ایستار واقع در شهر اوروک(در نیمه راه بغداد و بصره)لوحه هایی بدست آمد و حمیت و مردانگی او را بر ما پیش از پیش روشن ساخت. چرا که عامل بازسازی این معبد کسی جز کوروش نیست و نامش اینچنین بر یکی از این لوح ها آمده است: کوروش پادشاه کشورها از اژیل(بابل)تا ازیلا(در پورسیا) را دوست می دارد."(ژی یوردان)در شهر اور نیز که معابدش معروف است آجرهایی کشف شده که نام کوروش بر آنها ثبت شده است(سر لئونارد وله ی)

حال آیا کوروش همان ذوالقرنینی است که در قرآن از او نام برده شده است؟

استاد علامه طباطبایی می گوید:"اگر ذوالقرنین قرآن مردی مومن به خدا و به دین توحید بوده است کوروش نیز این چنین بوده است و اگر ذوالقرنین پادشاهی عادل و رعیت پرور بوده کوروش نیز چنین بود. اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بوده او نیز بود اگر دین،عقل،فضایل اخلاقی و ثروت و شوکت داشت کوروش هم داشت. همان طور که قرآن فرموده کوروش نیز سفری به سوی مغرب کرد بر لیدی و پیرامون آن مسلط شد بار دیگر به سوی مشرق سفرکرد آنجا مردمی دید صحرا نشین و وحشی که در بیابان زندگی می کردند به آنها کمک کرد سدی ساخت در مقابل قبیله و قومی که آنها را آزار می دادند. در تنگه داریال میان کوه های قفقاز و نزدیک به شهر تفلیس."(تفسیر المیزان.علامه طباطبایی)

ابوالکلام آزاد نیز چنین نظری دارد چرا که تمام ویژگی های اخلاقی و همچنین مسیر لشگرکشی ها و سفرهای کوروش با آن چه در قرآن آمده است را یکسان می داند. استاد محمد تقی شریعتی نیز با این نظریه کاملا موافق بوده اند.

درباره روزهای پایانی عمرش نیز آمده است:

"در عالم رویا شبحی او را مخاطب ساخته و گفت:"ای کوروش خود را آماده ساز زیرا به زودی به ملکوت پرواز خواهی کرد."کوروش سراسیمه برخواست و سپس قربانی های فراوان فراهم کرد و به قله ای که نزد پارسیان مقدس است رفت و روی نیاز به در گاه خداوند برد و گفت:"یگانه استدعایم از درگاه شما این است که روزگار زن و فرزندان و دوستان و میهنم را گرامی و سعادتمند گردانید و دیگر اینکه عمرم را شرافتمندانه به پایان برم."(کوروش نامه. گزنفون)

در هر حال:

"کوروش موعود رویاها بود و فرستاده ایزدی و تا پایان عمر در هدایت رویا و غیب باقی ماند تا سر انجام خود به رویا و اسطوره پیوست.چه او را یک پادشاه ایرانی بدانیم چه یک موعود بنی اسراییل و یا یک حکیم اخلاقی ،نمی توانیم معنویتی را که در شخصیت او بوده است یکسره افسانه بپنداریم."(کوروش کبیر. شاندور)
فرزند کوروش بازدید : 263 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
خبرنگار امرداد- شهداد حيدري: «رستم، جهان*پهلوان*ايران، زاده*ي سيستان و برخاسته از ميان مردم آن سرزمين بود . او پهلواني دانا، دلير، مردم*گرا، پاك*انديش و آزاده بود كه هرگز انديشه*ي بدي نداشت . از اين رو او را نماد گرايش*ها و آرزوهاي مردم ايران مي*توان دانست . منش والاي رستم، ويژگي برتر ايرانيان باستان را نشان مي*دهد.» دكتر ايرج افشار سيستاني، نويسنده و پژوهنشگر ايران*شناس ، كه در همايش «*بزرگداشت رستم دستان» سخن مي*گفت ، افزون بر آنچه در بالا از سخنان او بازگو شد، گفت: «سيستان، از روزگاران كهن، جايگاهي ويژه در فرهنگ ايران داشته است . همجواري با رود هيرمند و هامون بر ارزش*هاي اين بخش مهم از سرزمين ايران و جايگاه استراتژيك آن افزوده*است . سيستان سرزمين استوره*ها، حماسه*ها و خاستگاه فرهنگ*هاي پيشرفته*ي انساني است. به همين*گونه، پيوندگاه آسياي باختري با هند و چين هم هست و از ديرباز گذرگاه كاروان هاي بازرگاني بوده است.»
اين مردم شناس با اشاره به اين كه هر ايراني مي*تواند ريشه هاي هويتش را در گذشته*ي تاريخي*اش بيابد و با ياري ريشه*ها به سوي آينده گام بردارد، به بيان ويژگي*هاي تاريخي و فرهنگي سيستان پرداخت و افزود: «شناخت فرهنگ سيستان، دريافتن و شناختن هويت ايراني را آسان*تر مي*سازد. سيستان از كهن*ترين و پربارترين نمونه*هاي فرهنگ ايراني است كه پيشبينه*اي ده*هزار*ساله دارد. افزون بر اين*ها، بزرگان، هنرمندان و فرمانرواياني از اين سرزمين برخاسته*اند كه هر كدام بر تارك تاريخ ايران مي*درخشند، بزرگاني همچون رستم، جهان پهلوان ايران، يعقوب ليث، ابو سعيد سگزي و فرخي سيستاني»
افشار در اين نشست كه از سوي بنياد جمشيد و با همكاري انجمن زرتشتيان تهران برگزار شد ، با يادآوري گوشه*هايي از تاريخ ديرينه*ي سيستان، گفت :«*سيستان به چم (: معني ) سرزمين دليران است . اين سرزمين در گذشته از آبادترين بخش*هاي ايران بود و گاهواره*ي تمدن و فرهنگ نخستين آريايي*ها به*شمار مي*رفت. بطلميوس، سيستان در روزگار داريوش هخامنشي را «آريا*پوليس» مي*نامد و پژوهنده*اي انگليسي به نام «سايكس»، بر اين باور است كه برخي اقوام انگليسي همچون ساكسون*ها از شاخه*ي باختري(:غربي) سيستان برخاسته*اند و 6000 سال پيش در سيستان مي*زيسته*اند. نويسنده*ي «*تاريخ سيستان»، مردم اين گستره را داراي نژادي برتر دانسته است و آنان را به سخت*كوشي، تندرستي و فرهيختگي ستوده*است. نويسنده*ي «اخبار البلاد» نيز از خوش*رفتاري، آيين*داري و پرهيزگاري سيستانيان ياد كرده*است.»
به گفته*ي اين پژوهشگر تاريخ، سيستان جايگاه دانش و دانايي هم بوده*است. اشو زرتشت، پيامبر ايراني، سالياني را در سيستان گذراند و در آنجا به انديشه درباره*ي هستي و آفرينش پرداخت. بسياري از دانشمندان باور دارند كه كه پيامبر ايراني از فرارودان (: ماوراالنهر) به سوي سيستان آمد.
به گفته*ي وي،. پس از اشوزرتشت نيز سيستان همواره زادگاه دانشمندان بوده*است، استاد ابوسعيد سيستاني، يك نمونه از دانشمنداني است كه در آنجا زاده شد و براي نخستين بار اسطرلاب زورقي و زيج را بنياد نهاد.
يعقوب ليث صفاري، از ديگر مردان سيستان بود كه «افشاري» از آنان ياد كرد. به باور وي، دولت صفاري كه يعقوب ليث بنيان*گذار آن بود، نخستين دولت مستقل و نيرومند ايراني پس از سامانيان است كه زبان پارسي را كه پس از يورش تازيان رو به سستي نهاده بود، زبان رسمي ايران كرد.»
افشاري سيستاني در بخش ديگري از سخنانش، به يافته هاي باستان شناسان در سيستان اشاره كرد و گفت :«بنابر يافته*هاي باستان*شناسيان، هنر سفال*سازي در سيستان، چند هزار سال پيش از سفال*سازي درمصر و ديگر تمدن*ها وجود داشته*است.»
به باور وي، هنگامي*كه مصريان در ٦ تا ٩هزارسال پيش، به تازگي هنر كوزه*گري را آموخته بودند، مردم شهر سوخته*ي بر ٩ تا ١٢ هزار سال پيش بر روي كاشي*، نقاشي*هاي زيبايي مي*كشيدند.
افشاري سيستاني گفت: «بنابر داده*هاي باستان*شناسي، خط از سيستان آغاز شد*ه*است. گل نبشته*هايي كه از شهر سوخته به*دست آمده، پيشينه*ي پيدايش خط را به 3200 سال پيش از ميلاد مي*رساند. در روزگاران پس از آن نيز دانشمندي سيستاني به نام ابراهيم، 15 واژه*ي اوستايي را به خط كوفي افزود و خط نويني به نام «معلقي» پديد آورد كه فرا گرفتن و خواندن و نوشتنش آسان بود.»
پيشرفته*بودن دانش پزشكي در سيستان نيز از ديگر ويژگي*هاي سيستان است. او دراين باره، گفت: «زاده*شدن رستم به شيوه*ي "رستم زايي" يا سزارين نيز نشان مي*دهد كه دانش پزشكي روزگاران گذشته*ي سيستان بسيار پيشرفته بوده است. در كتاب «اشكال العالم» نيز از بيمارستان*هاي سيستان ياد شده است.»
ايرج افشار در پايان افزود :« رستم نماد اين فرهنگ و سرزمين است. او پهلوان بي*مرگ و جاودانه*اي است كه بايد فرهنگ ديرين و گرانسنگ ايران، همواره ياد او و خاك سپندي را كه او در آن زاده شد و باليد و پيكرش را در بر گرفت، گرامي بدارد.»

دكتر حسين وحيدي:
شاهنامه از استوره و افسانه جداست
دكتر حسين وحيدي، پژوهشگر و استاد دانشگاه، از ديگر سخنرانان اين نشست بود. وي شاهنامه را نامه*ي تاريخ ايران خواند و رستم را يك انسان واقعي دانست. به گفته*ي وي، استوره به چم (: معني) گفته*هاي پنداري است اما آنچه فردوسي بزرگ درباره*ي رستم و ديگر پهلوانان شاهنامه گفته*است هرگز سخنان پنداري و دروغين نيست . شاهنامه، سخن تاريخ ايران است. پس بايد از به* كار بردن واژه*ي «استوره» براي شاهنامه پرهيز كنيم و پهلواناني چون رستم را از شمار استوره*ها ندانيم. آنها انسان**هايي واقعي بوده*اند كه در پهنه*ي ايران مي*زيسته*اند.»
وحيدي كه واژه*ي «نوژه» را به جاي «فيلم» به كار مي*برد، در دنباله*ي سخنانش چنين گفت:* «جهان امروز،* جهان " توژه" و نمايش است . توژه ابزاري است در دست كساني كه بخواهند انديشه اي را بازگو كنند . شاهنامه يكي از بزرگ*ترين كتابهايي است كه مي تواند پايه*اي براي آفرينش گران*سنگ ترين فيلم*ها باشد. من كتاب « رستم در شاهنامه » را ساليان پيش نوشتم تا زمينه اي فراهم آورده باشم تا روزي داستان هاي شاهنامه در ايران ساختار فيلم به خود بگيرد چرا كه شاهنامه گرانبها ترين يادگار و شناساننده فرهنگ ايران است.»
اين نويسنده كه پيرامون «آموزش*هاي شاهنامه در داستان*هاي رستم» سخن مي*راند، افزود: «آنچه بر ارزش*هاي شاهنامه مي*افزايد، درس*هايي است كه در آن گنجانده شده*است و امروز هم براي ما آموزنده* است. براي نمونه در داستان «رستم و اسفنديار»، جايي كه كتايون، اسفنديار را هشدار مي دهد كه فزون*خواه(طمعكار) نباشد ، نكته اي پندآموز نهفته است كه نشان مي*دهد، چگونه فزون*خواهي ، خرد آدمي را از ميان مي*برد و سرانجام كارها را به تباهي مي*كشاند جهان امروز را بهتر بشناسيم.» دكتر رستم خسروياني:
رستم، نام نژاده و زيبايي است كه بايد پابرجا بماند
رستم خسروياني ،فرنشين انجمن زرتشتيان تهران از ديگر سخنرانان اين همايش بود. وي با اشاره به اين كه در گذشته، ايرانيان از نام رستم بيشتر از امروز بهره مي*بردند و باور ويژه*اي به بزرگي اين نام داشتند، گفت: «شوربختانه امروز كمتر از نام رستم بهره مي*گيريم. اميدوارم بهره*گيري از اين نام نژاده (: اصيل) و زيبا پابرجا بماند و در نامگذاري*ها بيشتر از آن بهره*گرفته*شود»
وي با برشمردن ويژگي*هاي بنيادي قهرماناني همچون رستم، افزود: «قهرمان ملي كسي است كه نژاده، والاگوهر و از دودماني تربيت*يافته باشد، در سايه*ي پرورش*هاي اخلاقي، به پندار و گفتار و كردارنيك رسيده*باشد و در راه راستي گام بزند.»
به گفته*ي خسروياني، قهرمان، فردي ديندار است و نسبت به آيين*هاي كشور وفادار است، او انسان ازخود گذشته و فداكاري است كه در گيرودارهاي سخت ، مردانه گام به ميدان مي*گذارد و براي نجات كشور كمر همت به ميان مي بندد . رستم تن به زبوني نمي*دهد و خويشتندار و بردباراست، از نيروي جسمي و نفوذ مينوي برخوردار است و از رويارو شدن با خطر نمي هراسد. رستم هرگز نيكي را از ياد نمي*برد و همواره حق*شناس و دادگر است.»
فرنشين انجمن زرتشتيان تهران در بخش ديگري از سخنانش پشتيباني انجمن زرتشتيان تهران از برگزاري چنين همايش*ها و برنامه*هايي را اعلام كرد.
در بخش ديگري از اين همايش كه در همايشگاه ماركار در تهران*پارس برگزارشد،استاد شيدرنگ در گفتاري كوتاه به ريشه*يابي چند واژه پرداخت و با اشاره به نام سيستان گفت: «*واژه*ي سيستان برگرفته از نام سكاهاست. آنها سومين گروه از آريايي*هايي بودند كه در اپاختر درياي خزر در اران ، كه همين ايران است ، دو شاخه شدند . يك شاخه از اين گروه رو به سيستان نهاد و شاخه*ي ديگر به اروپا رفت . مردم درسدن و لايپزيك آلمان خود را از نژاد همين شاخه*ي دوم سكاها مي*دانند.»
وي در بخش ديگري از سخنانش به واژه*ي «فردوس» اشاره كرد و گفت: «فردوش به چم (: معني) كسي است كه آگاهي*هاي بسيار دارد. از همين رو بود كه سراينده*ي شاهنامه را فردوسي مي*ناميدند، يعني كسي كه حكيم است و از هر دانشي، بهره*اي دارد .پس فردوسي ، آن گونه كه برخي پنداشته اند ، به چم بهشتي نيست.»
در اين همايش كه پسين پنجشنبه 26 شهريور در جشنگاه ماركار برگزار شد ، اردشير مهرباني به ياد رستم، فردوسي و پهلوانان و ردان ايران جشن*خواني كرد. در دنباله*ي برنامه*ها بانو ايران*گرد به هنگامه*خواني*(:نقالي) پرداخت و ابوالقاسم دهقان ابياتي از شاهنامه را خواند. شيوه او در بازگويي بيت هاي شاهنامه مورد توجه واستقبال باشندگان همايش قرار گرفت . افزون بر اين، شهلا جهانگير و مرشد حميد رضايي، هفت خوان رستم را روايت كردند و بهرنگ كوفگر به نوازندگي تار پرداخت. در پايان نخستين فرهادي، برگزاركننده*ي همايش و مدير بنياد فرهنگي جمشيد، گفت: «خشنودم كه يك*بار ديگر بنياد جمشيد با همياري انجمن زرتشتيان تهران، همايشي را برگزار كرد كه كمكي براي شناخت و پايداري فرهنگ ايران است. اين خويشكاري ماست كه براي فرهنگ خود كاري انجام بدهيم.»
فرهادي در پايان سخنانش ابراز اميدواري كرد، برنامه*هاي ديگري از سوي بنياد جمشيد جاماسيان براي بزرگداشت پهلوانان و بزرگان ايران در آينده برگزار شود.


فرزند کوروش بازدید : 170 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
بهمن جادویه نام فرمان*ده سپاه ساسانی است كه در طی فتوح اسلامی در دهه*ی 630 م. درگیر دفاع از سواد عراق (= میان*رودان) در برابر اعراب مهاجم بود. او متعلق به دسته*ی مادی یا پهلویك تحت رهبری رستم فرخ*زاد در مدائن بود و به ضد عرب بودن آوازه داشت. او به سبب داشتن ابروهای انبوه «ذوالحاجب» (دارای ابروان پرپُشت) خوانده شده، چنان كه مردان*شاه، دیگر سردار ساسانی نیز چنین نامیده شده بود. در زمان حمله*ی خالد بن ولید در 633 م./ 12 ق. بهمن با سپاهی به یاری نیروهای «اندرزگار»، كه رهسپار رویارویی با خالد در منطقه*ی كسكر گردیده بود، فرستاده شد. هنگامی كه خالد اندرزگار را شكست داد، بازماندگاه سپاه او به بهمن جادویه پیوستند، او نیز وظیفه*ی دفاع محلی را به جابان سپرد و خود به مدائن بازگشت. در زمان توقف لشكركشی خالد، وی همراه با طلایه*ی سپاه ایران در بیرون از مدائن اردو زده بود.
در طی لشكركشی ابوعبید بن مسعود ثقفی به سواد در 634 م./ 13 ق. رستم، بهمن را برای مقابله با او، همراه با نیرویی كه فیل و پرچم پلنگینه*ی شاهانه (درفش كاویان) را در برداشت، روانه ساخت. بهمن مسلمانان را در بابل در غرب دجله بازگرداند و آنان را وادار به عبور از فرات كرد و خود در قس الناطف در كرانه*ی شرقی فرات اردو زد. ابوعبید در مروحه در آن سوی رود چادر زد، و هنگامی كه از روی پل شناور فرات عبور كرد و به ایرانیان حمله*ور گشت، بهمن جادویه مسلمانان را همراه با پشتیبانان*شان بر روی رود گرفتار نمود و در نبرد پل (یوم الجسر) در پاییز 634 م./ 13 ق. شكست سختی را بدانان وارد ساخت. در آن نبرد، ابوعبید با لگدمال شدن در زیر پای فیلی كشته شد، پل شناور فرات را یك عرب گسست، و حدود چهار هزار عرب با غرق شدن در رود به هلاكت رسیدند. مثنا بن حارثه شیبانی موفق به بستن دوباره*ی پل شد و سه هزار عرب بازمانده را گرد آورد و بازآرایی كرد، هرچند برخی از آنان به مدینه بازگشتند. بهمن نتوانست این پیروزی را پی گیری كند، چه، هنگامی كه سپاه وی در آستانه*ی گذار از رود بود، خبر آمد كه دسته*ای از فارسی*های تحت فرمان فیروزان در مدائن، رستم فرخ*زاد و دسته*ی او را برانداخته*اند، از این رو بهمن روانه گردید و به پای*تخت فراخوانده شد.
بهمن جادویه در نبرد قادسیه در 637 م./ 16 ق. در مركز سپاه ساسانی تحت فرمان رستم فرخ*زاد نیز می*جنگید، كه در آن جا به دست قعقعه بن عمرو تمیمی به انتقام مرگ ابوعبید و دیگر كشته شدگان نبرد پل به قتل رسید. این ادعا كه بهمن در نبرد نهاوند جنگیده و كشته شده است، به سبب اشتباه انداختن او با مردان*شاه است.
فرزند کوروش بازدید : 190 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
۷ آبان روز جهانی بزرگداشت ابر مرد تاریخ کوروش بزرگ می باشد به همین مناسب بنده جستاری را تهیه کردم که در مورد موضوع ذوالقرنین می باشد در ضمن دوستان چون سایت من ۲ هفته دیگر محیا می شود دیگر انتظار بروز رسانی اینجا به صورت مرتب را نداشته باشید این به این معنی نیست که اینجا دیگر بروز نمی شود بلکه تمرکز اصلی در آنجا صورت می گیرد.
کوروش کبیر و قرآن:
کوروش کبیر در قرآن سوره کهف آیات ۸۲ تا ۹۸ با عنوان ((ذوالقرنین)) بیان شده است. اهل تفسیر و قصص درباره تعیین شخصیت ذوالقرنین و همچنین محل جغرافیایی سد یاجوج و ماجوج سرگردانند و بسیاری از آنان به اشتباه رفته اند.مفسرین دوره نخست این جور فکر می کردند که چون او دو قرن زندگی کرد لقب ذوالقرنین گرفته و بعضی دیگر معتقدند که چون از جانب پدر و مادر شریف بوده به این عنوان می خواندند. برخی هم گفته اند چون موهای پیشانی خود را می بافته و به شکل دو شاخ در پیش پیشانی خود قرار داده بدین جهت بدو ذوالقرنین می گویند.در میان مفسرین قدیم چون در قرن چهارم هجری با فلسفه ارسطو آشنا شدند و حکمت ارسطو را که با آئین توحید موافق تر از فلسفه افلاطون بود پذیرفتند بدین خاطر به اسکنر ملعون متوجه شدند. این امر ناشی از ارادت به ارسطو بود و بدین سان افسانه ها و تخیلات خویش را متوجه فردی فاسد به نام اسکندر مقدونی کردند.در این میان ابن سینا تا حدی به منظور سیاسی خویش رسید و چون مبنای فلسفه او بر تطبیق فلسفه و دین استوار بود به نظر او مناسب آمد که اسکندر گجسته(ملعون) مربی ارسطو شخصیت قرآنی داشته باشد و از این تاریخ این مرد فاسق و فاسد به عنوان ذوالقرنین در کلیه تفاسیر و مضامین به کار رفت و افسانه ها درست شد و اسکندرنامه ها نوشته شد.در میان دانشمندان قدیمی ابوریحان بیرونی که با حوادث تاریخی و موقعیت های جغرافیایی آشنا بود، نظر تطبیق ذوالقرنین بر اسکندر گجسته را هرگز نپذیرفت. در تفسیر کبیر هم امام فخر رازی بر مغابرت ذوالقرنین و اسکنر ملعون به استدلال کرده و گفته است:
((اسکندر شاگرد ارسطو بوده و به امر و نهی معلم خویش عمل می کرده،اما ذوالقرنین پیامبر بوده و با خداوند متعال در ارتباط وحی. بدین منظور به اقتضای نبوت نمی توانسته تحت ارشاد کافران قرار گیرد.))
آنچه مسلم است این است که هیچ یک از آیات قرآن و توضیحات ذوالقرنین و عملکرد او به شخص فاسد و شرابخواری که خدایان متعدد را پرستش می کرد و انحرافات اخلاقی و جنسی او زبانزد مورخین بود(منظور اسکندر ملعون) هرگز منطبق نبوده و این موضوع کاملا مشهود و اثبات پذیر می باشد.قبل از هرچیز و آغاز مبحث ترجمه آیات ۸۲ تا ۹۸ سوره کهف را می آوریم:
آیه ۸۲ سوره کهف تا ۹۸
الف) و از تو درباره ذوالقرنین سوال می کنند،بگو به زودی گوشه ای از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.))
ب) ما به او در روی زمین قدرت و حکومت دادیم و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم. او از این اسباب پیروی و استفاده کرد.
پ) تا به غروبگاه خورشید رسید،(در آنجا) احساس کرد که خورشید در چشمه (یا دریا) تیره و گل آلودی فرو می رود، و در آنجا قومی را یافت.ما گفتیم:ای ذوالقرنین! آیا می خواهی مجازات کنی و یا پاداش نیکوئی را درباره آنها انتخاب نمایی؟
گفت:اما کسانی که ستم کردند، آنها را مجازات خواهیم کرد،سپس به سوی پروردگارشان باز می گردند و خدا آنها را مجازات شدیدی خواهد نمود.
و اما کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد،پاداش نیکو خواهد داشت و ما دستور آسانی به او خواهیم داد.
د) سپس از اسبابی که در اختیار داشت، بهره گرفت تا به خاستگاه خورشید رسید در آنجا مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتی طلوع می کند که جز آفتاب برای آنها پوششی قرار نداده بودیم(یعنی لباس و خیمه و مسکنی که از حرارت خورشید سایبان کنند نداشتند)هم چنین بود و البته ما از اصول آن کاملا باخبر بودیم.
ه) باز از جنوب به سمت شمال سفر را ادامه داد و با وسائل تعقیب می کرد. تا رسید میان دو سد (دو کوه). آنجا قومی را یافت که سخنی فهم می کردند(زبان نفهم بودند) آنان گفتند ای ذوالقرنین (قوم) یاجوج و ماجوج فساد و خونریزی و وحشی گری بسیار می کند آیا چنانکه ما خرج آنها را به عهده گیریم سدی میان ما و آنها بندی؟ که ما از شر آنان آسوده گردیم؟
ذوالقرنین گفت: تمکن و ثروتی که خدا به من عطا فرموده از هزینه شما بهتر است. اما شما با من به قوت بازو کمک کنید، تا سدی محکم برای شما بسازم که به کلی مانع دستبرد آنها شود. و گفت قطعات آهن بیاورید آنگاه دستور داد که زمین را تا به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوی دو کوه از سنگ و آهن دیواری بسازنند و پس آتش افروخته تا آهن گداخته شود،آنگاه مس گداخته بر آن آهن و سنگ ریختند. از آن پس آن قوم نه هرگز بر شکستن آن سد و نه بر بالای آن شدن و رخنه در آن توانایی یافتند.
ذوالقرنین گفت که این از لطف و رحمت خدای منسب و آنگاه که وعده خدا فرا رسد آن سد متلاشی و پاره پاره گرداند و البته وعده خدا محقق و راست خواهد بود.
این آیات نص قرآن است که بیان شد. در میان کتب تفاسیر قرآن مانند تفسیر المیزان و تفسیر نمونه آیت الله مکارم شیرازی و جمعی از علمای اسلام بر این عقیده هستند که ((ذوالقرنین)) یاد شده همان کوروش کبیر است علت را از پنج تفسیر مورد بررسی قرار می دهیم.
الف) ((از تو درباره ذوالقرنین سوال می کنند)) چه کسانی از پیامبر اسلام درباره شخصیت ذوالقرنین سوال می کنند؟طبق تعاریف و تفاسیر موجود در مورد سوره کهف یهودیان سه موضوع را از پیامبر می پرسند تا به اصطلاح او را مورد محک قرار دهند. یکی مسئله روح و دومی داستان اصحاب کهف و سوم سرگذشت ذوالقرنین. سرگذشت شخصی که مسیح خداوند برای یهودیان و ناجی آنان بود. مناسب و انگیزه سوال یهودیان کاملا قابل درک می باشد اینان چون برای شخصیت کوروش کبیر بی نهایت احترام قائل بودند بدین سبب برایشان مهم بودند که بدانند پیامبر مسلمانان درباره او چه می گوید.
ب) ((ما به او در روی زمین قدرت و حکومت دادیم تا....))
طبق بررسی کتب عهد عتیق و تورات خداوند متعال توسط پیامبران بنی اسرائیل بارها و بارها بر منجی شرقی از سرزمین ماد و پارس اشاره کرده که به او توانایی بخشیده و دروازه ها را برای او گشوده و کلیه ابزار را در اختیارش گذاشته تا اراده خدا را در زمین به مورد اجرا قرار دهد. در تورات نام کوروش از زبان خداوند متعال جاری شد و او را شبان خویش نامیدند و تاکید نمودند که من او را به اسم خواندم.
ج) ((تا به غروبگاه خورشید رسید، در آنجا...))
براساس مدارک و شواهد مستند و مکتوب و نظر متفق مورخین کوروش کبیر بعد از اتحاد ماد و پارس در همان ابتدا لشکرکشی به لیدی داشت. سرزمین لیدیدر طرف غرب سرزمین کوروش قرار داشت و شهر ساردنزدیک دریای مدیترانه قرار داشت و این صحنه همان صحنه بود که کوروش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده) در خلیجک های ساحلی مشاهده کرد.
د)...به خواستگاه خورشید رسید و مشاهده کرد...))
لشکرکشی دوم کوروش کبیر بعد از مراجهت به مملکت خویش حرکت به سمت شرق بوده است. سرزمین های پارت،زرنگ و هرات خوارزم و گندار و ثه ت گوش کاملا با آیه فوق منطبق است و گرمای شدیدی در برخی مناطق باعث عدم پوشش لباس و چادر در بین اهالی بومی منطقه بوده است.
ه) ((باز از حنوب به شمال سفر کرد و ...))
در ادامه سفرهای شرقی و شمالی کوروش کبیر تا قبل از حمله به بابل او به سرزمین های شمالی ارمنستان فعلی و قفقاز رفت و در آنجا میان کوه های قفقاز و در تنگه معروف ((داریال)) سدی ساخت که به سد ذوالقرنین معروف شد. نهری که امروزه نیز به نام ((سائرس)) به معنای کوروش به یونانی در جریان است و در آثار باستانی ارمنی از این دیوار به نام ((بهاگ گورائی)) یا تنگه کوروش یاد می کنند. این سند نشان می دهد که بانی این سد کوروش بزرگ بوده است.
درباره قوم یاجوج و ماجوج هم در تورات و کتاب حزقیل نبی و رویای یوحنا فصل بیستم از آنان گوگ یا همان جوج و ماجوج یاد کرده است. به گفته مفسرین بزرگ علامه طباطبائی در المیزان، از مجموع گفته های تورات استفاده می شود که در نقاط شمالی آسیا می زیستند و مردمی جنگجو و غارت گر بودند.آنان قبیله ای خونخوار و وحشی بودند که از شمال دریای خزر به این سمت آمده و برای قوم مذکور مزاحمت ایجاد می کردند که با ساخت سد جلوی اینان گرفته شد اما در نهایت اینان قرن ها بعد(قرن چهارم میلادی) هجومی به تمدن امپراتوری روم تحت زمامداری ((آتیلا)) انجام دادند و همه را از بین بردند.آنچه در تطورات حاکمه بر لغات و سیری در زبان ها در طول تاریخ بوده است دو کلمه چینی ((منگوگ)) و ((مگوگ)) بیان شده که می توان به منغول و مغول یا همان مغولستان اشاره کرد که در شمال شرقی آسیا می زیستند و در اعصار قدیم به طرف چین حمله ور شدند و آنان برای رهایی دیوار چین را ساختند. بعدها از بالای دریای خزر و از طریق داریال قفقاز به سرزمین های ارمنستان و شمال ایران سرازیر می شدند که با سدی،کوروش مانع این حمله شد و در نهایت به سمت شمال اروپا حمله بردند و اروپائیان به آنان (یست) می گفتند و در این حمله وحشیانه دولت روم سقوط کرد.
و خلاصه آنچه در سوره اصحاف کهف تحت عنوان ((ذوالقرنین)) با لشکرکشی به غرب و پس به شرق و شمال و ساختن سد در آنجا و اعتقاد به روز رستاخیز و جزا (در آیه ۸۷ سوره کهف اشاره به بازگشت به سوی خدا و کیفر و مجازات الهی سخن به میان می آید) و همین طور مجازات یا عدم مجازات شاهان (بالتازار و نبونید و کرزوس و ...) هیچ شک و شبهه ای باقی نمی گذارد که منظور قرآن مااند دیگر کتب آسمانی (تورات) ((کوروش کبیر)) بنیانگذار هخامنشی می باشد و تفاسیر مهم اسلامی از جمله تفسیرالمیزان و تفسیر نمونه و همین طور دانشمندان معاصر مانند مولانا ابوالکلام (وزیر فرهنگ هندوستان) بدان اشارت کرده اند. اما مسئله ایمانش به خداوند متعال و روز جزاء در کتاب عزرا و دانیال نبی (ع) و اشعیا نبی (ع) و دیگر کتب عهد عتیق (تورات) موجود است و در آنها بارها کوروش را تجلیل و تقدیس کرده است. ضمنا مجسمه سنگی او در پاسارگاد جای هیچ شک و تردید باقی نمی گذارد و وجود کلاه شاخ دار و خواب دانیال نبی (ع) درباره قوچ دو شاخی که شرق و غرب جهان را شکست داد و خصایص اخلاقی این مرد بزرگ ثابت می کند که:
((ذوالقرنین قرآن کسی نیست جز کوروش کبیر شاه هخامنشی))
فرزند کوروش بازدید : 186 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)

آیا میدانید : حذف بخش هخامنش از کتاب درسی تاریخ به تصویب رسید؟

آیا میدانید : فرزندان ما دیگر حتی اسم کوروش کبیر را نمیشناسند؟

آیا میدانید : 29 اکتبر روز جهانی کوروش کبیر است و این روز فقط در تقویم ایران نیست؟

آیا میدانید : چند سال دیگر ، با نابودی کامل تخت جمشید باید سپاسگذار کشورهایی چون فرانسه باشیم که چندی از تخت جمشید را در موزه های خود حفظ کردند.

آیا میدانید: اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.

ـ آیا میدانید : کمبوجيه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود.

آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد.

آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلیمات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت.

آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ - ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغذ آورد.
آیا میدانید : کوروش کبير بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوغ بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد.

ـ آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت.

آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید.

آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند.

آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است.

آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است.

آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند.
آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد.

آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.

آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد.

آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد.

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 129
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 36
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 57
  • بازدید ماه : 47
  • بازدید سال : 1,450
  • بازدید کلی : 54,880