loading...
دریای همیشه پارس
فرزند کوروش بازدید : 186 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
فرمان حقوق بشر کوروش یا استوانه کوروش، به عنوان کهن ترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ و مایه مباهات و سرافرازی ایرانیان یاد می*شود. کوروش، موسس و آغازگر سلسله هخامنشیان، پس از تسخیر بابل اعلام عفو عمومی داد؛ ادیان بومی را آزاد اعلام کرد؛ او هیچ گروه انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به مال و جان رعایا بازداشت. او تمامی ساکنین پیشین سرزمینها را گرد هم آورده و منزلگاه آنها را به ایشان بازگرداند.
این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد. این تأییدی است بر اینکه منشور آزادی بشریت که توسط کوروش هخامنشی در روز تاجگذاری وی منتشر شده، می*تواند برتر باشد از اعلامیه حقوق بشر که توسط انقلابیون فرانسوی در اولین مجمع ملی ایشان صادر شده.
اعلامیه حقوق بشر در نوع خود، در رابطه با بیان و ساختارش بسیار قابل توجه*است، اما منشور آزادی که توسط کوروش در ۲۳ سده پیش از آن صادر شده، به نظر معنویتر میاید.
با مقایسه اعلامیه حقوق بشر مجمع ملی فرانسه و منشور تأیید شده توسط سازمان ملل، با منشور آزادی کوروش، این آخری با در نظر گرفتن قدمت، صراحت، و رد موهومات دوران باستان در آن، باارزشتر نمود می*کند.
این لوح با عنوان نخستین بیانیه حقوق بشر جهانی شناخته می*شود لوح کوروش که پس از تسخیر بابل و شکست بخت النصر توسط کوروش به عنوان سنگ بنای یادبودی در شهر بابل قرار داده شده بود نخستین بیانیه حقوق بشرجهانی است که کوروش در آن همه طوایفی را که در زمان امپراتوری بابل به اسارت درآمده بودند آزاد و به آنها اجازه نقل مکان و زندگی آزاد در هرکجای امپراتوری خود را داد. کوروش قوم یهود را نیز از اسارت امپراتوری بابل آزاد کرد.
چه چیز باعث شده است تا فرمان کورش به این پایه از شهرت برسد؟
پاسخ این پرسش هنگامی دریافته می*شود که فرمان کورش را با نبشته*های دیگر فرمانروایان همزمان خود و حکمرانان امروزی به سنجش بگذاریم و بین آنها داوری کنیم.
آشور نصیرپال، پادشاه آشور (۸۸۴ پ*م.) در کتیبه خود نوشته است:
‘‘… به فرمان آشور و ایشتار، خدایان بزرگ و حامیان من … ششصد نفر از لشکر دشمن را بدون ملاحظه سر بریدم و سه هزار نفر از اسیران آنان را زنده زنده در آتش سوزاندم … حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم … بسیاری را در آتش کباب کردم و دست و گوش و بینی زیادی را بریدم، هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم و سرهای بریده را از درختان شهر آویختم.”
در*کتیبه سِـناخِـریب، پادشاه آشور (۶۸۹ پ*م.) چنین نوشته شده است:
‘‘… وقتی که شهر بابِـل را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه*هایشان را چنان ویران کردم که بصورت تلی از خاک درآمد. همه شهر را چنان آتـش زدم کـه روزهای بسـیار دود آن به آسـمان می*رفـت. نهـر فـرات را به روی شهر جاری کردم تا آب حتی ویرانه*ها را نیز با خود ببرد.”
در کتیبه آشور بانیپال (۶۴۵ پ*م.) پس از تصرف شهر شوش آمده است: ‘‘… من شوش، شهر بزرگ مقدس … را به خواست آشور و ایشتار فتح کردم … من زیگورات شوش را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم … معابد عیلام را با خاک یکسان کردم و خـدایـان و الـهه*هـایشان را به باد یغما دادم. سپاهیان من وارد بیشه*های مقدسش شدند که هیچ بیگانه*ای از کنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش کشیدند. من در فاصله یک ماه و بیست و پنج روز راه، سـرزمـین شـوش را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم … ندای انسانی و … فریادهای شـادی … به دست من از آنجا رخت بربست، خاک آنجا را به تـوبـره کشیدم و به ماران و عـقرب*ها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند.”
و در کتیبه نَـبوکَـد نَـصَر دوم، پادشـاه بـابل (۵۶۵ پ*م.) آمـده است:
‘‘ … فرمان دادم که صد هزار چشم در آورند و صد هزار ساق پا را بشکنند. هزاران دختر و پسر جوان را در آتش سوزاندم و خـانـه*ها را چنان ویران کردم که دیگر بانگ زنده*ای از آنجا برنخیزد.”
این رویدادهای غیر انسانی تنها به آن روزگاران تعلق ندارد. امروزه نیز مردمان جهان با چنین ستم*ها و خشونت*هایی روبرو هستند. هنوز جنایت*های آمریکا در ژاپن و ویتنام، فرانسه در الجزایر، ایتالیا در حبشه و لیبی، پرتقال و اسپانیا در آمریکای لاتین، و انگلستان در سراسر جهان، از یادها نرفته*اند. مردم هرگز فراموش نخواهند کرد که در عراق بمب*های شیمیایی بر سر مردم بی*دفاع حلبچه فروریخت و همه آنان از پیر و جوان و زن و کودک به وضعی رقت*انگیز نابود شدند. در افغانستان و در میان سکوت حیرت*انگیزِ جهانیان، صدها هزار تن از مردم غیر*نظامی و بی*دفاع شهرها قربانی مطامع ابر*قدرت*های امروز و گروهای سیاسی کشور می*شوند، در حالیکه در زندگی روزمره نیز از قحطی و بیماری*های همه*گیر، از گرسنگی و وبا و سرما رنج می*برند. در بوسنی و در کانون اروپای متمدن تنها به انگیزه*های نژادی مردم و کودکان را بی*دریغ و دسته*جمعی به کام مرگ می*فرستند. در مکه جامه سپید زائران را به سرخی می*آلایند و جان و مال و ناموس آنان را مباح می*شمرند.
کشورهای بزرگ و پیشرفته و متمدن جهان، سلاح*های مرگبار کشتار جمعی و بمب*های شیمیایی و میکربی خود را دیگر مستقیماً بر کاشانه مردم رها نمی*کنند، بلکه آنها را به بهایی گزاف در اختیار کشورهایی می*گذاشتند و آنگاه باز هم به بهای گزاف به درمان زخم*های آنان بپردازند و از نقض حقوق بشر گلایه کنند و خود را بزرگترین پشتیبان آن بدانند.
اما علیرغم رفتارهای ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حکمرانان امروز جهان، کورش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرت*عملی نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نکرد؛ بلکه او را به حاکمیت ناحیه*ای منصوب، و با مردم شهر نیز چنین رفتار نمود: ‘‘ … آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام*های مرا با شادمانی پذیرفتند … مَردوک (خدای بابلی) دل*های پاک مردم بابل را متوجه من کرد؛ زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه*های مقدسش قلب مرا تکان داد. من برای صلح کوشیدم. برده*داری را برانداختم. به بد*بختی*های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد … فرمان دادم … تمام نیایشگاه*هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه*ها را به جاهای خود بازگرداندم. اهالی این محل*ها را گرد آوردم و خانه*های آنان را که خراب کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.”
کورش پس از ورود به شهر بابل (در کنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی) فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر کرد که قریب هفتاد سال در بابل به اسارت گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را که پادشاه بابل از ایشان به غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد که در سرزمین خود نیایشگاهی بزرگ برای خود بر پای دارند. رفتار کورش با یهودیان موجب کوچ بسیاری از آنان به ایران شد که در درازای بیست و پنج قرن هیچگاه بین آنان و ایرانیان جنگ و خشونت و درگیری رخ نداد .
با وجود اینکه منشور کورش هخامنشی را «نخستین اعلامیه حقوق بشر» می*دانند، اما نوآوری چنین فرمانی از کورش نبوده است؛ بلکه این فرمان فرایند فرهنگ ایرانی بوده است. فرهنگی که هرگز دستور به غارت و آدمکشی و ویرانی نداده است. و کورش این رفتار را از مردمان سرزمین خود، از نیاکان خود، از فرهنگ رایج کشورش، در آغوش مهرآمیز مادر و از پرورش او آموخته بوده و بکار بسته است. منشور کورش هخامنشی ارمغانی است از سرزمین ایران برای جهانی که از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج می*برد.
ترجمه کتیبه

بر گردان منشور کوروش هخامنشی نشان داد که نخستین منشور جهانی حقوق بشر را ایرانیان در سال ۵۳۸ پیش از میلاد بیان نموده و مورد اجرا گذارده*اند.
تاکنون یکبار در سال ۱۹۷۱ مسئولان موزه بریتانیا این لوحه را به درخواست حکومت ایران به تهران قرض دادند که مخالفت دولت انگلیس با این اقدام سبب بروز تنش میان مسئولان دولتی و موزه بریتانیا شده بود.
در روزگاری که کوروش هخامنشی به نمایندگی ایرانیان، منشور حقوق بشر و آزادی انسان را فرستاد فخر مردمان و شاهان دیگر کشتن، سوختن و ویران کردن بود. متن این منشور چنین است:
«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، پسر کمبوجیه، … آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند.
در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم، مردوک (مردوخ = خدای بابلیان)، دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد. … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد.
نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
برده داری را بر انداختم، به بدبختی*های آنان پایان بخشیدم. …
من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و کسی آنان را نیازارند.
خدای بزرگ از کردار من خشنود شد …
او برکت و مهربانیش را ارزانی داشت.
ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم.
فرمان دادم تمام نیایشگاه*هایی را که بسته شده بود، بگشایند.
همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به سرزمین خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم، باشد که دلها شاد گردد و هر روز در پیشگاه خدای بزرگ، برایم زندگانی بلند خواستار باشند …
من برای همه مردم جامعه*ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.
من به تمام سنتها، و ادیان بابل و اکد و سایر کشورهای زیر فرمانم احترام می*گذارم.
همه ی مردم در سرزمینهای زیر فرمان من .در انتخاب دین، کار و محل زندگی آزادند.
تا زمانی که من زنده ام هیچکس اجازه ندارد اموال ودارایی های دیگری را با زور تصاحب کند.
اجازه نخواهم داد کسی دیگری را مجبور به انجام کار بدون دریافت مزد کند.
هیچکس نباید به خاطر جرمی که اقوام یا بستگان او مرتکب شده*اند تنبیه شود.
من جلوی برده داری و برده فروشی از زن و مرد را می گیرم و کارکنان دولت من نیز چنین کنند تا زمانیکه این سنت زشت از روی زمین برچیده شود.
شهرهای ویران شده در آنسوی دجله و عبادتگاه های آنها را خواهم ساخت تا ساکنین آنجا که به بردگی به بابل آورده شده*اند بتوانند به خانه و سرزمین خود بازگردند.»
در این لوح استوانه*ای، کوروش پس از معرفی خود و دودمانش بیان می*کند، که چگونه آرامش و صلح را برای مردم بابل و کشور سومر به ارمغان آورده، و پیکر خدایانی که نبونید از نیایشگاه*های مختلف برداشته و در بابل گردآوری کرده بوده را به نیایشگاه*های اصلی آنها در میان*رودان و غرب ایران برگردانده است. پس از آن، کوروش می*گوید که چگونه نیایشگاه*های ویران*شده را از نو ساخته و مردمی را که اسیر پادشاه*های بابل بودند به میهن*شان برگردانده است.
حقوق بشر در ایران باستان
نخستین اعلامیه حقوق بشر در جهان ، درایران باستان و در زمان کوروش هخامنشی ، صادرشده است . کوروش ذوالقرنین دراین منشور ، برده داری را ممنوع اعلام کرده و به بازگرداندن همه اسیران و بردگان به سرزمین های متبوعشان ، دستورداده است . با مطالعه بخشهایی از این اعلامیه که به هنگام فتح بابل از سال ۵۵۰ سال قبل ازمیلاد صادر شد می فهمیم که کوروش دست به سنت شکنی زده و ازشیوه مرسوم آن زمان که اعمال سیاست زمین سوخته و قتل عام مغلوبین بوده احتراز می کند و می گوید :‹‹ سپاهان من ، بدون مزاحمت ، درمیان شهر بابل حرکت کردند من به هیچ کس اجازه نمی دادم که سرزمین سومر واکد را دچار هراس کند … من احتیاجات بابل وهمه عبادتگاههایش را درنظرداشتم ودربهبود وضعشان کوشیدم . من یوغ ناپسند بابل را برداشتم ، خانه های مخروبه آنان را آباد کردم ، من به بدبختی های آنان ، پایان بخشیدم .‹‹ درعصر داریوش هخامنشی نیز شاهد یک قانون جامع هستیم که به ‹‹ دادنامه داریوش ›› شهرت یافته است .
سلسه مقرارت آیین زردشت – که وندیداد نامیده می شود . – مبتنی برهمین دادنامه است . یکی ازمظاهر حقوق بشر دردوران هخامنشی ، بردباری مذهبی است . داریوش ، دادگری وعدالتخواهی را به بهترین شیوه درزمان خودش برقرار کرد ودراین میان ، ازدادرسان ویژه مسائل دشوار حقوقی یاری می جست . اوقانون اساسی کشور را برمبنای بردباری دینی ورعایت حقوق اقلیتهای مذهبی ، تدوین کرده بود ودرنگارش این قانون، آداب ورسوم وسنتها وقوانین ومقرارت ملل مغلوب را تاجایی که به کیان امپراتوری هخامنشی لطمه نمی زد ،لحاظ کرده بود .
اوبرای اجرای هرچه بهترقانون اساسی ، شورایی متشکل از دادرسان خانواده هخامنشی وموبدان را مسؤول نظارت براجرای قانون قرار داده بود . این شورا،گزارشهایی را که ازشهر بانان وایالتهای امپراتوری اخذ می کرد به اطلاع او می رسانید . به این ترتیب راه برهرگونه اعمال تبعیض نژادی مذهبی ، بسته می شد وکلیه ملل مغلوب باوجود تفاوتهای نژادی ، مذهبی ، زبانی و… باهم داشتند ، تحت لوای امپراتوری هخامنشی ، درصلح وصفا به سرمی بردند واین مرهون سیاست تبعیض زدایی حکمرانان وقت بوده است .
قرنها بعد است که دراعلامیه حقوق بشر، چنین حقی برای انسانها به رسمیت شناخته شده است . درماده دوم این اعلامیه آمده است :‹‹ هرکس می تواند بدون هیچ گونه تمایز ، مخصوصا از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر وهمچنین ملیت ، وضع اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هرموقعیت دیگر ، از تمام حقوق وکلیه آزادی هایی که دراعلامیه حاضرذکر شده است ، بهره مند گردد. به علاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بروضع سیاسی ، اداری ، قضایی یا بین الملل کشور یا سرزمینی باشد که شخص با آن تعلق دارد . خواه این کشور ، مستقل ، تحت قیمومت یا غیر خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد .
درعصر هخامنشی ، حق پناهندگی افراد به کشورها ، مراعات می شد . ماجرای پناهندگی ‹‹ تمیستوکل ›› سردار بزرگ یونانی به دربار اردشیر هخامنشی نمونه ای از اعمال اصل رعایت حق پناهندگی اتباع کشورهای بیگانه است که درماده ۱۴ اعلامیه جهانی حقوق بشر برآن تأکید شده است : هرکس حق دارد دربرابر تعقیب ، پناهندگی جست وجو کند ودرکشورهای دیگر ، پناه اختیار کند .
رعایت حقوق اجتماعی افراد ، یکی دیگر از نمونه های تضمینی حقوق فطری انسانها وتوجه به حقوق بشر دراین دوران است . دراسناد به دست آمده از تخت جمشید درلوح های معروف به الواح گنجینه ، پرداخت مزد کارگران ذکر شده است وحتی برای کارگران ، تسیهلات ویژه ای مانند مرخصی زایمان وجود داشته داشتند وحتی برخی مشاغل مانند کارگاههای خیاطی ، زنان سرگروه کارگران مرد و زن ، بوده اند. قرنها بعد است که درماده ۲۳ اعلامیه جهانی حقوق بشر ، برشرایط منصفانه ورضایت بخش برای کار ورفع تبیعض افراد در اخذ اجرت مساوی درمقابل کار برابر ، تأکید شده است .
فرزند کوروش بازدید : 214 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
در این پست برخی از سخنان پادشاهان را با سخنان کوروش بزرگ مورد مقایسه قرار می دهیم.و به این موضوع می پردازیم که دلیل این مشهوری و معروفی کوروش بزرگ چه بوده است.امیدورام با این پست کسانی که میگن کوروش اینطور انسانی بوده و این طور کار ها رو کرده ،از حرف های خودشون پشمان شده و بدانند که کوروش واقعا پاک بوده و پاک خواهد ماند.البته توجه کنید که شخصی مانند کوروش هیچ گاه با این چنین پادشاهانی که نامشان در زیر امده است قابل قیاس نیست.



برای دیدن این عکس به اندازه بزرگ، روی این قسمت کلیک کنید.

آشور نصیرپال، پادشاه آشور (۸۸۴ پ*م.) در کتیبه خود نوشته است:
به فرمان آشور و ایشتار، خدایان بزرگ و حامیان من ششصد نفر از لشکر دشمن را بدون ملاحظه سر بریدم و سه هزار نفر از اسیران آنان را زنده زنده در آتش سوزاندم.حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم. بسیاری را در آتش کباب کردم و دست و گوش و بینی زیادی را بریدم، هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم و سرهای بریده را از درختان شهر آویختم.

برای دیدن این عکس به اندازه بزرگ، روی این قسمت کلیک کنید.

در*کتیبه سِـناخِـریب، پادشاه آشور (۶۸۹ پ*م.) چنین نوشته شده است:
وقتی که شهر بابِـل را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه*هایشان را چنان ویران کردم که بصورت تلی از خاک درآمد. همه شهر را چنان آتـش زدم کـه روزهای بسـیار دود آن به آسـمان می*رفـت. نهـر فـرات را به روی شهر جاری کردم تا آب حتی ویرانه*ها را نیز با خود ببرد.


در کتیبه آشور بانیپال (۶۴۵ پ*م.) پس از تصرف شهر شوش آمده است:
من شوش، شهر بزرگ مقدس را به خواست آشور و ایشتار فتح کردم من زیگورات شوش را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم معابد عیلام را با خاک یکسان کردم و خـدایـان و الهه*هـایشان را به باد یغما دادم.
سپاهیان من وارد بیشه*های مقدسش شدند که هیچ بیگانه*ای از کنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش کشیدند. من در فاصله یک ماه و بیست و پنج روز راه، سـرزمـین شـوش را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم … ندای انسانی و … فریادهای شـادی … به دست من از آنجا رخت بربست، خاک آنجا را به تـوبـره کشیدم و به ماران و عـقرب*ها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند.

برای دیدن این عکس به اندازه بزرگ، روی این قسمت کلیک کنید.

اما علیرغم رفتارهای ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حکمرانان امروز جهان، کوروش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرت*عملی نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نکرد؛ بلکه او را به حاکمیت ناحیه*ای منصوب، و با مردم شهر نیز چنین رفتار نمود:
“… آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام*های مرا با شادمانی پذیرفتند … مَردوک (خدای بابلی) دل*های پاک مردم بابل را متوجه من کرد؛ زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه*های مقدسش قلب مرا تکان داد. من برای صلح کوشیدم. برده* داری را برانداختم. به بد*بختی*های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد.فرمان دادم تمام نیایشگاه*هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه*ها را به جاهای خود بازگرداندم. اهالی این محل*ها را گرد آوردم و خانه*های آنان را که خراب کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.”
کوروش پس از ورود به شهر بابل (در کنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی) فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر کرد که قریب هفتاد سال در بابل به اسارت گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را که پادشاه بابل از ایشان به غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد که در سرزمین خود نیایشگاهی بزرگ برای خود بر پای دارند. رفتار کوروش با یهودیان موجب کوچ بسیاری از آنان به ایران شد که در درازای بیست و پنج قرن هیچگاه بین آنان و ایرانیان جنگ و خشونت و درگیری رخ نداد .
فرزند کوروش بازدید : 179 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
اگر سر بر آرد ز خاک
اگر باز پرسد ز ما
چه شد دين زرتشت پاک
چه شد ملک ايران زمين
کجايند مردان اين سرزمين
به کوروش چه خواهيم گفت؟
اگر ديد و پرسيد از حال ما
چه کرديد بُرنده شمشير خوش دستتان
کجايند ميران سر مستتان
چه آمد سر خوي ايران پرستي
چه کرديد با کيش يزدان پرستي
به شمشير حق ، نيست دستي
که بر تخت شاهي نشسته است
چرا پشت شيران شکسته است
در ايران زمين شاه ظالم کجاست
هوا خواه آزادگي ، پس چرا بي صداست
چرا خامش و غم پرستيد، هاي
کمر را به همت نبستيد، هاي
چرا اينچنين زار و گريان شديد
سر سفره خويش مهمان شديد
چه شد عِرق ميهن پرستيتان
چه شد غيرت و شور و مستيتان
سواران بي باک ما را چه شد
ستوران چالاک ما را چه شد
چرا مُلک تاراج مي شود
جوانمرد محتاج مي شود
چرا جشنهامان شد عزا
در آتشکده نيست بانگ دعا
چرا حال ايران زمين نا خوش است
چرا دشمنش اينچنين سر کش است
چرا بوي آزادگي نيست، واي
بگو دشمن ميهنم کيست، هاي
بگو کيست اين ناپاک مرد
که بر تخت من اينچنين تکيه کرد
که تا غيرتم باز جوش آورد
ز گورم صداي خروش آورد
به کوروش چه خواهيم گفت؟ اگر سر بر آرد ز خاک............
فرزند کوروش بازدید : 172 شنبه 16 مهر 1390 نظرات (0)
ده سال از فتح بابل می گذرد و بنده ی صالح خداوند , پادشاه صلح ,پادشاه چهار گوشه ی جهان اینک بیش از هفتاد سال دارد.شرق و غرب پس از فتح بابل به عظمت کوروش گویا بود زیرا در روی زمین کشوری نمانده بود که با او برابری نماید.او به تنهایی امپراطوری تمام دنیای آباد را بدست داشت.بسیاری از دوستان وفادارش مرده اند یا در جنگها کشته شده اند. مادر و پدرش سالها پیش از دنیا رفته اند.همسرش کاساندان نیز در قید حیات نیست و تنها فرزندانش برای او باقی مانده اند.در قصر خویش در اکباتان نشسته است و پس از مدتی به خواب میرود.در خواب جبرئیل به خوابش می آید و به او می گوید(کوروش آماده شو به زودی نزد خداوند خواهی رفت)).کوروش از خواب بر می خیزد و در می یابد که زمان مرگش فرا رسیده است.بنابر این فرزندان و دوستان و درباریان را فرا می خواند و ماجرا را به آنها می گوید.



سپس دو پسر خویش کامبیز و بردیا را فرا می خواند و به آنها اینگونه وصیت می کند:
((فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته*ام. من آن را با نشانه*های آشکار دریافته*ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت*یار بوده*ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی*کنم که از هنگام جوانی ناتوان*ترم. من دوستان را به خاطر نیکویی*های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان*بردار خویش دیده*ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز می*گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می*گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می*بینم و از این رو می*خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب.
در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می*دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده* تر است کشور را سامان خواهد داد.
فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده*ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان*تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن*تری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم.
نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشته*ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی*جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این*همه چیزهای نغز و زیبا می*پرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته*ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می*بخشد آمیخته گردم. هم*اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می*گسلد …
اگر از میان شما کسی می*خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم* پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می*خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.

پس از آن پادشاه جاودان و شهریار روشنایی به آرامی چشمانش را بست و به سرای جاودان شتافت.
جسد کوروش پس از ۲۰ سال و زمانی که داریوش تمامی شورشها را پایان داد با احترامی خاص و مراسمی قابل توجه به تخت جمشید آورده شد و سپس به پاسارگاد منتقل و در همان جا در کنار همسرش کاساندان به خاک سپرده شد.



“روحش شاد و یادش تا ابد گرامی باد”
فرزند کوروش بازدید : 212 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
این مقاله راجع به شخصیت اوستایی ییمَه است. برای یاما، شخصیت مشابه ریگودایی به یاما مراجعه کنید.
جمشید یکی از پادشاهان اسطورهای ایرانیاست و قدمتی بس کهن دارد. نام او در اوستا و متون پهلوی و متنهای دوران اسلامی آمدهاست. در اسطورههای ایرانی کارهایی سخت بزرگ به او نسبت داده شدهاست. در شاهنامه، جمشید، فرزند طهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به خاطر خودبینی و غرور فرّه ایزدی را از دست میدهد و به دست ضحاک کشته میشود.
جمشید در اوستا


نسخه خطی شاهنامه: ضحاک دستور داد جمشید را با ارّه به دو نیم کردند
جمشید در اوستا پسر ویونگهنت (ویونگهان) است.نام او در اوستا به گونهٔ ییمَ آمدهاست.واژهٔ جمشید از دو بهره ساخته شدهاست، جم و شید ، جم دراوستایی برابر با همزاد و شید برابر با خورشید به کار برده میشود.
در فرهنگ واژههای اوستا در پی نام جمشید چنین آمدهاست :
«جمشید : دوران تابندگی و درخشش زندگی آریاییان. زمان جمشید زمانی بود که در آن مردمان به زدن خشت و ساختن ایوان و گرمابه و شهر، جامها و آوندهای سفالین، رشتن و بافتن ابریشم و کتان و پنبه، بر آوردن گوهرها از دل سنگ، ساختن کشتی و بو و عطر و میو......دست یافتند.
و چون خوش گذرانی در آن دوران به نهایت رسید با ستم بابلییان (ضحاک) روزگار خوش آریاییان در نوردیده گشت و جمشید یا کشور آریایی به دست برادرش به دو نیمه شد و ضحاکیان (بابلیان) هزار سال بر ایران زمین با ستم و سوختن و کشتن فرمانروایی کردند.»
بر پایه گزارش اوستا، زاده شدن جمشید، پاداشی بود که اهورامزدا در پی آماده ساختن نوشابهٔ هَوم برای نخستین بار بدست ویونگهان، پدر جمشید، به او داده شد. در اوستا هات ۹ ، چنین میخوانیم :
(۳)
«زرتشت بدو گفت : درود بر هَوم ِ ! ای هَوم ِ ! کدامین کس ، نخستین بار در میان مردمان جهان استومند ، از تو نوشابه برگرفت؟ کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟»
(۴)
«آنگاه هَوم ِ اَشَوَن دوردارندهٔ مرگ ، مرا پاسخ گفت :
نخستین بار در میان مردمان جهان استومند ، «ویونگهان» از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد : «جمشید» خوب رمه ، آن فره مندترین مردمان ، آن هور چهر ، آن که به شهریاری خویش جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها و گیاهان را نخشکیدنی و خوراکها را نکاستنی کرد.»
(۵)
«به شهریاری جم دلیر ، نه سرما بود ، نه گرما ، نه پیری بود ، نه مرگ و نه رشک دیو آفریده. پدر و پسر ، هر یک [به چشم دیگری ] پانزده ساله مینمود. [چنین بود ] به هنگامی که جم خوب رمه پسر ویونگهان شهریاری میکرد.»
گزارش اوستا در آبان یشت، کردهٔ هفتم، از چگونگی خواستار شدن جمشید پادشاهی را از اردویسور آناهیتا و دست یابی او به پادشاهی، چنین است :
(۲۵)
جمشید خوب رمه در پای کوه هُکَر، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند او را پیشکش آورد...
(۲۶)
و از وی خواستار شد:
ای اَرِدویسوَر اَناهیتا ! ای نیک ! ای تواناترین ! مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگترین شهریار همه ی کشورها شوم؛ که بر همه ی دیوان و مردمان [ دُروَند ] و جادوان و پریان و «کَوی»ها و «کَرَپ»های ستمکار چیرگی یابم؛ که من دیوان را از دارایی و سود - هر دو - و از فراوانی و رمه - هر دو - و از خشنودی و سرافرازی - هر دو - بی بهره کنم.
(۲۷)
اَرِدویسوَر اَناهیتا - که همیشه خواستار زَور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند - او را کامیابی بخشید.
پادشاهی جمشید دورانی بوده که در آن نه سرما و نه گرما ی بسیار بوده و جهان از مرگ ِ دیو آفریده پاک بودهاست.(آبان یشت . ۵-۲)
بنا بر گزارش اوستا، جمشید پادشاهی بود که آریاییان را پس از یخبندانی بزرگ از سرزمینهای سرد به بیرود، به سوی ایرانویج (مرکز نژاد و تخمهٔ آریا) رهنمون شد.
چکیدهٔ این گزارش چنین است که :
«اهورامزدا با جمشید هشدار میدهد که مردمانش گرفتار سه زمستان و یخ بندان هراس انگیز خواهند شد که در پی آن همگی زیوندگان از مردمان و جانوران و گیاهان نابود خواهند گشت. به راهنمایی اهورامزدا و برای چاره اندیشی در برابرچنین تبهکاری مرگباری، جم پناهگاهی ساخت که آن را ورجم کرد گویند و تخمهٔ گونههای جانوران و گیاهان و بهین مردمان را به آن جا برد و به دور از سرما و گزند آن نگاه داشت تا پس از به پایان رسیدن آن سرد زمستانهای مهیب، که در پایان هزارهٔ اوشیدر پیش میآید و در پی گزند رسانیهای دیو ملکوس مردم و جانوران مفید نابود میشوند، درهای این پناهگاه را بگشاید و دوباره جهان آبادان و آکنده از به گزیدهٔ زیوندگان نژاده و نیک تبار گردد.
پس جمشید چنان کرد و زمستان سخت فرا رسید، سی سد سال مردن به جم لابه میکردند که مردم و جانوران افزون شدهاند و در ور جای نمیگیرند. پس جمشید از کوه ور بالا رفته و با گفتن واژهٔ سپندارمذ سه بار چوبدستش را بر زمین کوبید و با زمین چنین گفت که : فراز رو و فراخ شو، پس زمین در سه پستا (نوبت) فراخ شد.
پس از پایان سرما و یخ بندان، و با بازگشت زیوندگان از ورجم کرد به زمین زندگی دوباره بر زمین رونق گرفت و جهان از مردمان نیکو سرشت پر شد. کشت زارها سبز شدند و شرسار از گیاهانی شفا بخش که دشمن بیماریها هستند و آنها را از بین میبرند. دیگر نه بیماری مرگ بار بود و نه تباهی و سیاه کاری. مرگ تنها در پی پیری روی مینمود یا کشته شدن. و به این گونه بزرگ ترین و کارا ترین سلاح اهریمن که مرگ است ناتوان شد و نیروی خود را از دست داد.»
از این پناه گاه در اوستا با نام ور ِجم کرد یاد شدهاست. وَر در زبان اوستایی برابر با جای سر پوشیده، پناهگاه، غار است و کِرِتَ (کرد) برابر با فراهم کردن، پایه گذاشتن، ساختن است که ورجم کرد برابر میشود با پناهگاهی که جمشید ساخت.
در اوستا جمشید با دو پاژنام هووتور و سریره آمدهاست که هووتور برابر با دارندهٔ گله و رمهٔ خوب و سریره برابر با زیبا است.
در پایان کار و در پی یورش بابلیان (ضحاکیان) جمشید به دست ضحاک با ارّه به دو نیم شد. در اوستا واژهٔ ییمُو کِرِنت برابر است با : آنکه جمشید را به دو نیم کرد.
جمشید در شاهنامه
در شاهنامه جمشید فرزند تهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام در پی خود بینی، فره ایزدی را از دست میدهد و به دست ضخاک کشته میشود.
پادشاهی جمشید در شاهنامه هفت صد سال است. کارهایی که انجام آن در شاهنامه به او نسبت داده شدهاست :
ساختن ابزار جنگ:
بر پایه گزارش شاهنمامه نخستین کاری که جمشید پیش گرفت ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدانها نیرو بخشد راه را بر بدی ببندد.آهن را نرم کرد و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت.
پوشش مردمان:
سپس به پوشش مردمان گرایید و از کتان و ابریشم و پشم جامه ساخت و رشتن و بافتن و دوختن و شستن را به مردمان آموخت.
بخش کردن مردمان به چهار گروه:
پس از آن پیشههای مردمان را سامان داد و پیشه وران را گرد هم آورد. آنان را به چهار گروه بزرگ بخش نمود : مردمان دین که کارشان پرستش بود و ایشان را در کوهها جای داد. دو دیگر جنگاوران، سه دیگر برزگران و دیگر کارگران و دست ورزان.
ساختمان سازی و خشت زنی:
دیوان که در فرمانش بودند را گفت تا خاک و آب را به هم آمیختند و گل ساختند و آنرا در قالب ریختند و خشت زدند. پس سنگ و گچ را به کار برد و خانه و گرمابه و کاخ و ایوان بر پا کرد.
بر آوردن گوهر:
چون این کارها کرده شد و نیازهای نخستین مردمان برآمد، جمشید در فکر آراستن زندگی مردمان در آمد. سینهٔ سنگ را شکافت و از آن گوهرهای گوناگونی چون یاقوت و بیجاده و فلزات گران بها چون زر و سیم بیرون آورد تا زیور زندگی و مایه خوشدلی مردمان باشد.
بر آوردن بوهای خوش:
آن گاه در پی بوهای خوش بر آمد بر گلاب و عود و عنبر و مشک و کافور دست یافت.
ساختن کشتی و دریا نوردی:
پس در اندیشهٔ گشت و سفر افتاد و دست به ساختن کشتی برد و بر آبها دست یافت و سرزمینهای ناشناخته را یافت.
جشن نوروز:
بدینسان جمشید با خردمندی به همهٔ هنرها دست یافت و بر همه کاری توانا شد و خود را در جهان یگانه یافت. آن گاه انگیزهٔ برتری و خود بینی در او بیدار شد و در اندیشهٔ پرواز در آسمان افتاد:
فرمان داد تا تختی گران بها برایش ساختند و گوهر بسیار بر آن نشاند و دیوان که بندهٔ او بودند تخت را از زمین برداشتند و بر آسمان برافراشتند. جمشید در آن چون خورشید تابان نشسته بود و این همه به فر ایزدی میکرد. جهانیان از شکوه و توانایی او خیره ماندند، گرد آمدند و بر بخت و شکوه او آفرین خواندند بر او گوهر افشاندند و آن روز را که نخستین روز از فروردین بود، نوروز خواندند.
رفتن فره ایزدی از جمشید و تاختن ضحاک بر ایران زمین:
از آن پس جمشید به خودکامه گی گرایید و فره ایزدی از او رخت بست و کار پادشاهی به نابسامانی رسید و ضحاکیان به ایران زمین تاختند :
گریختن جمشید از ضحاک:
پس جمشید از ایران گریخت و تا صد سال کسی از او با خبر نبود تا گماشتگان ضخاک او را در دریای چین یافتند و به پیش ضحاک بردند و او جمشید را با ارّه به دو نیم کرد:
بر او تیره شد فره ایزدی به کژی گرایید و نا بخردی
پدید آمد ازهر سویی خسروی یکی نامجویی ز هر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته دل از مهر جمشید پرداخته
کی اژدها فش بیامد چو باد به ایران زمین تاج برسر نهاد
صدم سال روزی به دریای چین پدید آمد آن شاه ناپاک دین
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارش سراسر به دو نیم کرد جهان را ازاو پاک بی بیم کرد


جمشید در نوشتههای فارسی میانه


از جمشید در نوشتههای فارسی میانه بسیار یاد شدهاست.
فارس نامه:
ابن بلخی در فارس نامه تخت جمشید را ساختهٔ جمشید دانسته و میگوید :
هر کجا صورت جمشید به کنده گرد کندهاند، مردی بودهاست قوی، کشیده ریش و نیکو روی و جعد موی و در بعضی جاها صورت او گرد است و چنان است که روی در آفتاب دارد.
نوروز نامه:
خیام در نوروز نامه پیدایش میرا به دست یکی از نزدیکان جمشید به نام شاه شمیران دانستهاست.
نفایس الفنون فی عرایس العیون:
در نفایس الفنون فی عرایس العیون نوشتهٔ محمد ابن آملی پیدایش میبه دست جمشید دانسته شدهاست :
عضد الدوله از صاحب ابن عباد میپرسد اول کسی که شراب بیرون آورد که بود ؟ او جواب داد که جمشید جمعی را بر آن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بکارند و ثمرات آن را تجربه نمایند. چون میوهٔ رز چشیدند در او اذتی هر چه تمام تر یافتند و چون خزان شد در میوهٔ رز استحالهای پدید آمد. جمشید دستور داد تا آب آن را بگیرند و در خمره کنند. پس از اندک مدتی در خمره آن تغییر حاصل شد «و از اشتداد غلیان حلاوت او به مرارت پیدا شد». جمشید در آن خمره را مهر کرد و دستور داد که هیچ کس از آن ننوشد، زیرا میپنداشت که زهر است. جمشید را کنیزک زیبایی بود که مدتها به درد شقیقه مبتلا گشته و هیچ یک از اطبا نتوانستند او را معالجه کنند. با خود گفت مصلحت من در آن است که قدری از آن زهر بیاشامم و از زحمت وجود راحت شوم. قدحی پر کرد و اندک اندک ازآن آشامید. چون قدح تمام شد اهتزازی در او پدید آمد، قدحی دیگر بخورد، خواب بر او غلبه کرد. خوابید و یک شبانه روز در خواب بود. همه پنداشتند که کار او به آخر رسید. چون از خواب برخاست از درد شقیقه اثری نیافت. جمشید سبب خواب و زوال بیماری پرسید. کنیزن حال باز گفت. جمشید جملهٔ حکما را گرد کرد و جشنی بر پا نمود و خود قدحی بیاشامید و بفرمود تا به هر یک قدحی دادند. چون یکی دو دور بگردید، همه در اهتزاز در آمدند و نشاط میکردند و آن را شاه دارو نام نهادند و در آن راه مبالغه مینمودند و در خوردن افراط میکردند.
همچنین گویند که جمشید جامی داشت که آن را جام جهان نما میگفتند و در آن احوال ملک خویش میدید.
از جام جم یا جام جهان نما در ادبیات فارسی نشانههای بسیاری میتوان یافت که پرداختن به آنها از حوصلهٔ این نوشتار بیرون است.
جمشید و پرورش ماهی


جمشید نخستین انسانی است که به پرورش ماهی، در ماهی خانه، پرداخت.
بپرداخت آب میانگاه خاک بپرورد ماهی در آن آب پاک
ز جمشید ماند چنین یادگار اگرچه برآمد بسی روزگار
هنرور شده خاک ایرانزمین بشد زان سپس سوی ماچین و چین


جمشید در ادبیات معاصر فارسی


در ادبیات معاصر ایرانی، بر خلاف دوران ادبیات کلاسیک ایران که به کرات نام و سرگذشت جمشید موضوع اشعار شعرایی چون حافظ، مولوی و خیام قرار گرفتهاست، کمتر به این شخصیت پرداخته شدهاست. اما شاید محمد محمدعلی با رمان جمشید و جمک (۱۳۸۴) از معدود نویسندگانی باشد که به بازآفرینی اساطیر کهن ایرانی به زبان رمان روی آوردهاست.*[۱]


منبع


برومند، جواد. نوروز جمشید.
عجم، محمد. خلیج فارس نامی کهنتر از تاریخ
رجایی بخارایی، احمدعلی. برگزیدهٔ شاهنامهٔ فردوسی، به کوشش کتایون مزداپور، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم ۱۳۸۱، isbn 964-426-177-1
در خصوص چگونگی معرب شدن کلمات و از جمله کلمات فارسی به کتاب اللسان عربي شماره ۵۰ چاپ سازمان ایسیسکو (المنظمة العربية للتربية و الثقافة و علوم مكتب تنسيق التعريب) مراجعه شود.
بهرامی، احسان. به یاری فریدون جنیدی. فرهنگ واژههای اوستا. چاپ نخست. نشر بلخ ۱۳۶
فرزند کوروش بازدید : 197 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
گرچه پيرامون تركيب و سازمان ارتش اشكاني مانند ارتش هخامنشي مدركهاي درست و كاملي در دست نيست، اما شرحي كه مورخان معتبر رومي از رشادت و چالاكي و مهارت سوارنظام پارث در تيراندازي ذكر كرده اند و بنا بر آنچه از شرح رويدادهاي جنگهاي بين ايران و و روم برميآيد، ميتوان گفت كه پادشاهان اشكاني پيروزيهاي درخشان خود را در برابر روميها مديون مانورهاي برق آسا و دلاوريهاي اين رسته هستند و شهرت و افتخار تاريخي سواران ايران در واقع از همين دوره آغاز مي شود. پس در اين كه رستهي اصلي و عمدهي ارتش ايران در دوران اشكاني قسمت سواران بوده محل ترديد نيست وبه علاوه رستهي پياده و اسوارانهاي جماز هم به كار ميرفته است. بنابر آنچه از گفتههاي مورخين رومي مانند پلوتارك، ژوستين و غيره بر ميآيد، سوارنظام ايران در زمان اشكانيان به دو قسمت ممتاز تقسيم مي شده است: سوار سبك اسلحه. 2- سوار سنگين اسلحه
سوار سبك اسلحه
اين رسته عامل حركت و مانور و بيشتر براي اجراي حركتهاي سريع، مانورهاي پر وسعت، عمليات تأخيري، دستبرد، اكتشافات، پوشش و جنگ آنها در تيراندازي به حدي بوده كه اغلب در موقع تاخت به چابكي روي زين برگشته و به طور قيقاج تير ميانداختند و با اين وصف تيرشان كمتر به خطا مي رفت.

در آغاز نبرد دستههاي سوار سبك اسلحه از چند طرف دشمن را مورد حمله قرار مي دادند و تيرهاي خود را به شدت بر سر دشمن ميباريدند حتي اگر دشمن مبادرت به حمله مي كرد از در آويختن با وي و مبارزه تن به تن احتراز ميكردند و به جنگ و گريز مي پرداختند و همين كه دشمن را مدتي دنبال خود ميكشانيدند و او را از هر حيث فرسوده و خسته ميكردند، از جلوي او عقب نشيني كرده جاي خود را به سوار نظام سنگين اسلحه واگذار مينمودند و آنها با وارد ساختن ضربتهاي قطعي دشمن را منكوب و متلاشي ميساختند. بنابر روايات برخي از مورخان كار ديگر سوارهاي سبك اسلحه بلندكردن گرد و غبار بود تا در پناه آن دشمن نتواند ميزان استعداد يا سمت عقب نشيني آنها را تشخيص بدهد.

سوار سنگين اسلحه
اين رسته عامل ضربت و رزم نزديك و تن به تن بود و به همين جهت اين سوارها سراپا غرق در آهن پولاد مي شدند. اسلحه تدافعي آنها عبارت از جوشن چرمي بلندي بود كه تا زانو ميرسيد و روي آن قطعههايي از آهن ميدوختند، كلاه خود فلزي آنها طوري بود كه پشت گردن و قسمتي از صورت را محفوظ مي داشت؛ شلوارشان چرمي و تا روي پا ميرسيد و اسبهاي خود را با برگستواني از چرم شتر مي پوشانيدند كه روي آنرا با قطعههايي از آهن به شكل پر مرغ دوخته بودند و تمام اين قطعهها صيقلي و براق بود و بعضي از اين سوارها سپرهايي از چرم خام يا فلز داشتند. اسلحه تعرضي آنها عبارت از يك نيزه بلند خيلي محكم بود كه طول آن از دو متر تجاوز مي كرد و قدرت نيزهزني اين سوارها به اندازهايي بود كه اغلب با يك ضربت دو سرباز رومي را به هم مي دوختند. يك شمشيردو دمه كوتاه ويك كارد به كمر مي بستند كه آنها را در موقع گلاويز شدن با دشمن بهكار مي بردند.

پياده نظام
در ارتش دوره اشكاني عدههاي پياده نسبت به سوار خيلي كم و فقط براي حراست اردوگاهها و حفظ قلاع و دربندها و انجام خدمات اردويي بهكار مي رفت.
اسوارانهاي جماز
در بعضي موارد از جمله نبردهاي اردوان پنجم با روميان ديده شده است كه در ارتش اشكاني اسوارانهاي جماز هم بكار مي رفته و در واقع قسمتي از سوارنظام سنگين اسلحه بوده، ولي در همين نبردها چون روميها با ريختن گلوله هاي كوچك خاردار روي زمين به پاي شترها صدمه مي زدند و از سرعت حركت آنها مي كاستند. به اين واسطه در دوره هاي بعد ديگر قسمت جماز به كار نمي رفت.
ارتشي از چريكها
از روي نوشته هاي مورخين رومي اين طور معلوم مي شود كه سواي پادگانهاي پايتخت يا شهرهاي مهم ديگري كه در فصول مختلف اقامتگاه سلطنتي بوده، همچنين پاسداران دژها و دربندهاي مهم نظامي لشكريان پارث به صورت ارتش دايمي در مراكز معيني مجتمع نبودند و فقط در موقع جنگ احضار و به صورت چريك اداره مي شدند. بيشتر افراد ارتش از اتباع سركردگان و بزرگان پارث بوده و خود ايشان هم در جنگ شركت مي كردند. چنانكه ژوستن مي گويد در جنگ سورن سردار اشكاني با كراسوس رومي چهارصد نفر از بزرگان پارث شركت داشتند و عده سوارهاي آنها به پنجاه هزار تن مي رسيد. پلوتارك در موقع تعريف از سورن سردار شهير آن دوره ايران مي گويد: « سورن به تنهايي مي توانست از اتباع خويش ده هزار مرد مسلح و مجهز در ميدان جنگ حاضر نمايد ».

زندگي سربازان
سربازان پارث از حيث زندگاني خيلي ساده و قانع و بنابر عادت طايفگي و ايلياتي اغلب در پشت اسب به سر ميبردند و در سواري و تحمل سختيهاي جنگ و گرما و تشنگي بهحدي پرطاقت بودند كه مايهي حيرت روميها ميشدند. پارثها از جنگهاي شبانه احتراز ميكردند و همين كه هوا تاريك ميشد دست از مبارزه ميكشيدند و با دشمن قطع تماس ميكردند و به مسافت خيلي دوراز او اردو مي زدند، زيرا ازيك طرف عادت به خندق كني و استحكام اردوگاه خود نداشتند و از طرف ديگر چون به اسبهاي خود خيلي علاقهمند بودند لازم ميدانستند شبها به آنها استراحت بدهند.
شيوهي رزم
پارثها چون از فن محاصره و قلعه گيري اطلاعي نداشتند اگرهم در بعضي از جنگها اسباب و آلات محاصره روميان را به غنيمت مي بردند آنها را بيدرنگ خراب و منهدم ميساختند. از ارابه هاي داسدار و گردونه هاي دوره هخامنشيان در ارتش اشكاني اثري ديده نمي شود زيرا شيوه هاي رزمي و عمليات سواره آنها اقتضاي استعمال ارابه ها را نميكرده است.
پارثها در فصل زمستان زياد مايل به جنگ نبودند وبعضي از مورخين رومي اين طور تصور مي كنند كه چون مهارت آنها بيشتر در تيراندازي بود و در فصل زمستان به علت رطوبت هوا زه كمانها سست مي شد، تيرهاي آنها كاري نبود. ولي بيشتر آنها براين عقيده هستند كه چون تأمين عليق قسمتهاي بزرگ سوار در فصل زمستان نامقدور بود و اسبها از كمي عليق ناتوان و بي پا مي شدند، از اين رو حتي الامكان در اين فصل از جنگ احتراز ميورزيدند.
سوارهاي پارث در موقع حمله به دشمن رجزخواني و هياهو مي كردند و طبلهاي كوچكي به قاچزين آويخته بودند كه با زدن دسته جلو بر آنها غلغله و صداي زياد راه مي انداختند.
در موقع مذاكره صلح رسم پارثها اين بود كه زه كمانها را مي گشودند و با اين حال به دشمن نزديك ميشدند. براي حمل آذوقه و عليق و لوازم جنگي و بهخصوص مقدار زيادي تير كه با خود حمل مي كردند پارثها داراي بنههاي مرتب بودند و بيشتر از وجود شتر و ارابه استفاده ميكردند.

دستاوردهاي نظامي
به همين سواره نظام رشيد و پرطاقت بود كه پارثها توانستند لژيونهاي فاتح و شكست ناپذير امپراطوري روم را در ساحل فرات و دجله متوقف سازند و سرداران معروف و مغرور رومي را مانند كراسوس در نبرد « حران » نابود ساخته و قواي آنتوان سردار ديگر رومي را در مادكوچك( آذربايجان) طوري شكست بدهند كه سردار مزبور با تن دادن به عقب نشيني خفتآوري فقط جان خود را از چنگال سوارنظام رشيد پارث نجات دهد. ژوستن مورخ رومي در توصيف سلحشوري سوارنظام پارث اين طور مي نويسد:
«بايد با حيرت و تحسين به مردانگي و دلاوري پارثها نگريست. چه پارثها در اثر رشادت و جنگآوري نه تنها مردماني را كه برايشان سيادت داشتند تابع خويش ساختند بلكه دولت روم را در زماني كه به اوج قدرت خود رسيده و سه مرتبه با بهترين سردارانش به ايران حمله ور شد، شكست دادند و در نتيجه معلوم شد پارثها يگانه مردمي هستند كه نه فقط با روميها برابرند بلكه فاتح لشكر روم بشمار مي آيند».
فرزند کوروش بازدید : 240 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
شاهنشاهی
شاهنشاهی کمبوجیه از ۵۳۰ تا ۵۲۲ پیش از میلاد مسیح ادامه یافت. پیشزمینه
کورش بزرگ دو پسر داشت یکی کمبوجیه که بزرگتر بود (گونهٔ یونانی نام وی کامبیز است) و دیگری بردیا که کوچکتر بود. کورش کمبوجیه را جانشین خود کرد و وی را پس از مرگ گئوبروو گماردهٔ کورش در بابل، شاه بابل کرد. همچنین بردیا را به فرمانروایی بسیاری از کشورهای ایران خاوری گمارد. کمبوجیه با فیدایمیا دختر هوتن، یکی از بزرگان پارسی ازدواج کرد. بردیا پس از برتخت نشستن، وی را به همسری خود درآورد و برپایهٔ گاهنویسان یونانی وی کسی بود که دریافت آنکه برتخت نشسته، بردیا نیست.
کمبوجیه در جنگ واپسین کورش بزرگ با بیابانگردان، همراه وی بوده و پس از کشته شدن کورش به عنوان جانشین وی راهی پارس شدهاست. این احتمال هست که کمبوجیه برای جلوگیری از تاخت و تاز بیابانگردان چند ماه نیروهای خود را درآنجا نگاه داشتهاست.
شاهنشاهی ایران
پس از کشته شدن کورش، کمبوجیه شاهنشاه شد و بردیا همچنان فرمانروای ایران خاوری ماند. پیروزی بر مصر با آگاهی از درگذشت کورش، فرعون مصر پسرش پسامتیک را برای بازیابی فلسطین و سوریه با سپاه بزرگی به آنجا فرستاد. کمبوجیه لشکرکشی خود را پس از یک تدارک جنگی و سیاسی گسترده آغاز کرد. چشمههای مصری آمدن هخامنشیان را تهاجم چندین کشور نگاشتهاند، هرودت نیز میگوید بیشتر مردم کشورهای پیرو هخامنشیان، سربازانی در لشکر وی داشتند.
کمبوجیه را میتوان بنیادگذار نیروی دریایی ایران دانست. این ناوگان، نخست از مردان و ابزاری پدید آمده بود که از آسیای کوچک و فنیقیه گرفته شده بود، قبرس نیز به ایران پیوست که در لشکرکشی به مصر کشتیهایی فرستاد. در دریای کاسپین نیز نیروی دریایی پدید آمد تا از تاخت و تاز مردم دشت نشین فرای دریا به سرزمینهای هخامنشی جلوگیری شود که درآنجا ساختاری ایرانی داشت. کمبوجیه خود برای جنگ با مصریان به شام لشکر کشید. در رویارویی دو سپاه، کمبوجیه پیروز شد و پسامتیک به فلسطین عقب نشست. دراین هنگام پسامتیک از درگذشت پدرش (شاید آبان سال ۳۳ پس از برتخت نشستن کورش یا نوامبر ۵۲۶) آگاه شد و با شتاب به مصر بازگشت. کمبوجیه به دنبال وی راهی مصر شد. شش ماه پس از درگذشت فرعون پیشین، ارتش ایران به پلوزیم، دروازهٔ مصر، در دهانهٔ خاوری دلتای نیل (اسماعیلیهٔ کنونی) رسید(بهار سال ۳۴).
چنین بر میآید که دریاسالار مصری و گروهی روحانی انگیزهای برای پایداری نداشتهاند چرا که جنگی دریایی روی ندادهاست. هم چنین فرماندهٔ مزدوران یونانی لشکر مصر بر سر اندازهٔ دستمزد با کارگزاران مصری به هم زده به کمبوجیه پیوست. وی رازهای لشکری مصریان را برای ایرانیان بازگو کرد. سپاه مصر در نزدیکی پلوزیم جای گرفته بود. سپاه ایران نیز در همان نزدیکی اردو زد. در نبرد پی آمد که کشتهٔ بسیار برای هردو سوی نبرد به همراه داشت ارتش ایران به پیروزی رسید. هرودت که هفتاد سال پس از نبرد، آوردگاه پلوزیم را دیده میگوید که هنوز میتوان استخوانهای سربازان را در آنجا دید. پس از آن فرعون به ممفیس پایتخت مصر عقب نشست. کمبوجبه به پیشروی ادامه داد و در نزدیکی ممفیس اردو زد. کمبوجیه فرستادهای را با یک کشتی به ممفیس فرستاده، خواهان تسلیم آن شد، ولی مصریان کشتی را آتش زده پیک را کشتند؛ این کار نشان میدهد که فرعون امیدوار بود که در پناه دیوار سپید شهر به پایداری درازمدت بپردازد. کمبوجیه به محاصرهٔ شهر پرداخت و پس از چندی به شهر درآمد و پادگانی در کاخ سپید به پاکرد. مردم شهر بی درنگ امان یافتند و فرعون را دستگیر کردند.
هرودت مینویسد که آیین شاهنشاهان ایران در همه جا چنین بود که شاه شکست خورده را یا یکی از فرزندان یا نزدیکان وی را به فرمانروایی آنجا میگماردند، و کمبوجیه فرعون را نزد خود نگاه داشت تا فرمانروایی مصر را به او بازگرداند. کمبوجیه گنجینهٔ فرعون را ضبط کرد. بسیاری از اموال توقیف شدهٔ فرعون را در گنجینهٔ تخت جمشید یافتهاند. با فرارسیدن تابستان همهٔ مصر به پیروی کمبوجیه درآمد. در اسناد مصری کمبوجیه بنیادگذار دودمان بیست و هفتم مصر برشمردهاند و برپایهٔ این اسناد وی پیروزی خود را گونهای یگانگی مشروع با مصر برشمردهاست. مردم لیبی و تونس خود به پیروی ایران درآمدند. کمبوجیه که در صدد پیروزی بر همهٔ آفریقای با فرهنگ بود لشکری به سوی خوربران(غرب) مصر فرستاد ولی این لشکر در بیابان دچار توفان شده و گم شد و هیچ گاه به مصر بازنگشت.
کمبوجیه به همراهی بخشی از ارتش به نیمروز(جنوب) مصر رفته و پایتخت مصر بالا، تبس را نیز گرفت. بخشی از ارتش در راستای رود نیل به سوی نیمروز تا ژرفای آفریقا پیشروی کردند. گاهنویسان کلاسیک از جایی به نام انبار کمبوجیه در آبشار دوم یاد کردهاند که در روزگار رومیان نیز به همین نام خوانده میشد. همچنین پیکی برای تبعیت نوبیا یا حبشهٔ کنونی به آنجا فرستاده شد و از آن پس حبشیان به دولت ایران خراج میپرداختند. آنها در نگارههای تخت جمشید نموده شدهاند که برای شاه بزرگ خوشبوکننده و عاج و کاپی (جانوری مانند زرافه) میآورند. هنگامی که کمبوجیه در نیمروز مصر بود، فرعون مصر درصدد شورش برآمد که با شکست روبرو شد و پس از آن به گفتهٔ هرودت و کتزیاس به دستور شاهنشاه خودکشی کرد. کمبوجیه یک هخامنشی به نام آریاند را به شهربانی مصر گماشت و خود پس از سه سال ماندن در مصر به سوی فلسطین و سوریه رفت تا از آنجا به ایران بازگردد.
در نوشتهٔ گاهنویسان یونانی کمبوجیه را بدسرشت و دیوانه برشمردهاند (برخی برین باورند که این بدگویی ریشه در دربار فرزندان داریوش دارد) که آیین مصریان را گرامی نمیداشت. ولی از دادههای باستان شناسی آشکار شدهاست که نه تنها رفتار وی بدین گونه نبوده، که وی آیینهای مصری را به جا آورده و دستور بازسازی ویرانیهایی که بر اثر جنگ پدید آمده بود را دادهاست. از سندهای دیوانی سال نخست فرمانروایی کمبوجیه در مصر برمی آید که اقتصاد کشور کم ترین آسیبی ندیدهاست. کمبوجیه به پیروی از پدر، مصریان را در انجام آیینهای دینی خود آزاد گذارد و به فرهنگ کهن سال آنان خدشهای وارد نیاورد. در پایان شاهنشاهی کمبوجیه، فرمانروایی هخامنشی همهٔ پادشاهیهای جهان آن روز را در بر میگرفت و مرزهای ایران از یک سو در خاور، به بیابانگردان و هند میرسید و از سوی دیگر شهرهای یونانی را در همسایگی داشت. در روزگار داریوش شاهنشاهی هخامنشی، همهٔ جهان با فرهنگ باستان را کمابیش در بر میگرفت.
منابع
جنبشهای اجتماعی (فارسی). بنیاد مطالعات ایران. بازدید در تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۸۸.
‎‎
رضایی، دکتر عبدالعظیم، تاریخ هزار ساله ایران، تهران:اقبال، چاپ۱۶، ۱۳۸۴، جلد اول.
مهرآبادی، میترا. تاریخ کامل ایران باستان (از پیش از تاریخ تا پایان سلسله ساسانی). چاپ اوّل، تهران: ۱۳۸۰خ.
تاریخ هخامنشی - دکتر خنجی
کمبوجیه و تصرف مصر - دکتر خنجی
تاریخ اجتماعی ایران. (جلد ۱) - ۳۷۹-۵۲۷
فرزند کوروش بازدید : 181 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
غرور و استبداد در اواخر کار آسیتاگ، او را برخلاف طبیعت خویش به جنگجویی هم سوق داد. در واقع تا وقتی که بختنصر داماد وی بر بابل فرمان می راند وی به وسوسة تجاوز به قلمرو بابل و تسخیر حران هم که تعلّق به بابل داشت در خاطر او راه پیدا کرد. نبونید پادشاه جدید بابل هم با او به مقاومت برخاست و کار به جنگ کشید. آستیاگ حران ـ شهر مقدس آشور در شمال بین النهرین ـ را محاصره کرد، اما قبل از آنکه به تسخیر آن نایل گردد به ترک محاصره و بازگشت به تختگاه خویش ناچار شد. چیزی که او را به این بازگشت سریع واداشت خبر شورش طوایف پارسه به رهبری کوروش پادشاه انشان (عیلام) بود. کوروش که نوادة دختری خود وی بود و خاندان او از سالها پیش در انشان و پارس حکومت موروثی محلی داشت برای آنکه قوم خود ـ طوایف پارسه ـ را از یوغ تعدی و استبداد ماد برهاند در نواحی جنوب کشور به دعوی استقلال برخاسته بود.

شورش طوایف پارسه و طغیان کوروش، از دودمان هخامنش، آستیاگ را به دغدغه ای سخت دچار کرد. وی با عجله برای فرونشاندن آن به تجهیز سپاه پرداخت. کشمکش بین پادشاه پیر و نوادة جوانش در حدود پارس و انشان سه سالی طول کشید. بالاخره لشکر ماد که هارپاگ «وزیر زخمدیدة» وی در رأس آن قرار داشت در حدود پاسارگاد پارس وفاداری خود را نسبت به آستیاگ نقض کرد، پادشاه خود را که با سپاه همراه بود بازداشت کرد و خود به صف دشمن پیوست. بدین گونه ناخرسندی لشکر و بی علاقگی طوایف ماد نسبت به پادشاه ظالم و عیاش خویش عامل قابل ملاحظه ای در کامیابی کوروش و پیروزی شورشیان پارسه شد.

موثق ترین خبر در باب فرجام کار آستیاگ در یک کتیبة نبونید، پادشاه بابل، آمده است که برحسب آن ایشتوویگو (آستیاگ) «لشکریان خویش را گردآورد» و «برای غلبه بر کوروش پادشاه انشان به مقابلة او شتافت» اما «سپاه وی سر به شورش برداشت او را دستگیر نمود و تسلیم کوروش کرد»، کوروش هم، چنانکه از روایت هرودوت برمی آید و در کتیبة نبونید نیز قولی که خلاف آن را ثابت کند وجود ندارد، وی را به انشان برد و از تکریم او خودداری نکرد. در دنبال این ماجرا، هگمتانه (همدان)، تختگاه ماد، به تصرف کوروش درآمد (۵۴۹ق.م). و بدین گونه سلطنت خاندان دیااکو و تفوق طوایف ماد در تمام فلات ایران خاتمه یافت و نوبت به فرمانروایی خاندان هخامنش و برتری طوایف پارس رسید.

انقراض دولت ماد هم مثل اعتلای آن بیش از حد انتظار ناگهانی بود. طرفه آنکه سالها بعد از انقراض این دولت نام ماد در نزد یونانیان باستانی همچنان در مفهوم «سراسر ایران» به کار می رفت، و جنگهایی که اقوام پارسی و خاندان هخامنشی با یونانیان کردند گهگاه به جای جنگهای پارسی جنگهای مادی خوانده شد. گویی نزد آنها چنانکه تا حدی در نزد یهود امپراطوری پارس که به وسیلةکوروش هخامنشی بر روی خرابه های دولت ماد به وجود آمد، در واقع فقط دنبالة امپراطوری ماد به شمار می آمد.

دولتب ماد به همان سرعت که ناگهان به وجود آمد و بالید و به یک امپراطوری وسیع تبدیل شد هم به ناگاه از هم فروپاشید و از صفحة عالم محو گشت. چیز زیادی از آن یادگار نماند و اگر می ماند هم ظاهراً از حدّ تقلیدهایی از آشور و عیلام و اورارتو تجاوز نمی کرد. توسعة ناگهانی آن بلای جانش شد زیرا این توسعه ثروت و غنیمت بسیار عایدش کرد ـ که آن را از یک کشور کوشیار هوشیار سازنده به یک دولت فاسد و تن آسان و تجمل پرست مبدل ساخت. سازگاری با طوایف مانای به او فرصت ایجاد دولتی داد که ضرورت همزیستی با این طوایف در نام تختگاه او هگمتانه (= جایگاه همگان) انعکاس یافت اما این همزیستی ادامه نیافت، و دچار مخالفت طوایف شد. در بین سایر طوایف اقوام پارس که با آن خویشاوندی هم پیدا کرده بودند ناچار با آن درگیر شدند. آخرین فرمانروای قوم، که با وجود امپراطوری وسیع خویش منفور رعایا بود، از طرف آنها مطرود شد ـ و دولت به مدعی پارسیش رسید که دخترزادة خود او بود، و رعایایش او را بر وی ترجیح داده بودند. قصة او داستان ضحاک و جم را به خاطر می آورد ـ با این تفاوت که اینجا مردم اژدها را رها می کنند و جانب رقیب او را می گیرند. دولت ماد چنانکه در افسانة دیااکو آمده است از طرف مردم به خاطر جستجوی عدالت به وجود آمد انقراض آن هم، به خاطر جستجوی عدالت و به نیروی رعایا بود.

● طلوع هخامنشیان

سقوط تختگاه ماد بر دست پادشاه قوم پارس (۵۴۹ ق.م)، هیچ چیز را در امپراطوری حاکم در فلات ایران تغییر نداد. فقط یک خاندان پارسی جای یک خاندان مادی را گرفت.کوروش، فاتح اکباتان، از جانب مادر نوادة آستیاگ آخرین پادشاه ماد، و از جانب پدر نوادة هخامنش اولن بنیانگذار فرمانروایی موروثی در بین اقوام پارس بود. در خاندان هخامنشی وی کوروش سوم پدرش که داماد آستیاگ بود کمبوجیه دوم محسوب می شد. انتساب با خاندان دیااکو این کوروش را که بعدها کوروش بزرگ نام گرفت، با آنکه از طریق شورش بر آخرین وارث این خاندان، قلمرو ماد را به زیر فرمان درآورده بود، در نظر اقوام ماد نه یک پادشاه غاصب و بیگانه بلکه یک نجات دهندة مصلح نشان می داد. رفتاری که با پادشاه مغلوب کرد مبنی بر نجابت و ناشی از رعایت حرمت خویشاوندی بود. با آنکه دربارة صحت جزئیات روایت هرودوت، در آنچه راجع به احوال کودکی کوروش و پرورش یافتن وی در نزد شبانان ماد نقل می کند تردید هست، خویشاوندی او با پادشاه مخلوع ماد چندان مخالف واقع به نظر نمی آید. بر وفق فحوای این روایت، مادر وی، ماندانا، دختر آستیاگ بود که پادشاه ماد او را برای جلب اتحاد با خاندان فرمانروایی اقوام پارسه، به کمبوجیه پادشاه انشان و نوادة هخامنش پارسی به زنی داده بود. خاندان هخامنشی از یک طایفة اقوام پارسه ـ ظاهراً به نام پاسارگادیها ـ بیرون آمده بود و قبل از نیل به سلطنت انشان ـ در خاک عیلام ـ با سایر دودمانهای این طایفه در قسمتی از آنچه امروز به نام این طوایف پارس خوانده می شود، سکونت داشت.

اینکه فاتح همدان و اجداد وی خود را پادشاه انشان می خوانده اند، ظاهراً از آن رو بود که جد پدر وی ـ چیش پیش دوم ـ در سالهایی که آشور با طوایف ماد و مانای درگیری داشت و عیلام به خاطر جنگهای طولانی با آشور به ضعف گراییده بود، بر سرزمین انشان ـ در خاک عیلام ـ تسلط یافت و خود را پادشاه آنجا خواند (۵۹۶ ق.م). اعقاب این چیش پیش هم که شامل کوروش دوم جد کوروش بزرگ، و همچنین پدر وی کمبوجیة دوم می شد، طی سالها خود را شاه انشان می خواندند و شاید اینکه در آن ایام، با آنکه پارس را هم تحت فرمان داشتند، خود را به نام شاه پارس می خواندند، بیشتر از آن رو بود که پارس از زمان فره ورتیش به جبر یا میل خاطر ـ و به احتمال قوی شاید برای آنکه در انقراض اجتناب ناپذیر و قریب الوقوع عیلام وادار به قول تبعیت از سامی نژادان بابل نشوند، از روی میل ـ تبعیت مادها را که با آنها پیوستگی قومی داشتند پذیرفته بود و به هر صورت، به قلمرو ماد ملحق شده بود (ح ۶۷۰ ق.م) و پادشاهی این خاندان در پارس به نیابت پادشاه ماد بود ـ اما در انشان فرمانروایی آنها مستقل و مبنی بر حق غلبه بود.
فرزند کوروش بازدید : 166 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (0)
ای جویندگان دانش راستین، اکنون آموزش‌ها و پیامی را که تا به حال شنیده نشده‌است برای شما آشکار خواهم ساخت. این پیام برای کسانی که از روی تعالیم نادرست، جهان نیکی را تباه سازند ناگوار است، ولی برای دلدادگان «مزدا» خوش‌آیند و شادی‌بخش به شمار می‌رود.
(یسنا ۳۱ – بند ۱)
چون تعالیم نادرست مانع از آن است که راه بهتر را آشکارا دیده و برگزینند، بنابراین خداوند جان و خرد برای شما رهبری برگزید تا زندگی کردن برابر آیین راستی را به هر دو گروه «نیکان و بدان» بیاموزم.
(یسنا – هات ۳۱ – بند ۲)
پروردگارا، در پرتو فروغ مینوی به ما چه خواهی بخشید؟ آیا آن سعادتی که در پرتو راستی و پاکی به دست می‌آید و به همه وعده شده، کدام است؟ در مورد دانایان چه فرمانی رفته‌است؟ ای خداوند خرد مرا از تمام این حقایق آگاه ساز و با گفتار الهام‌بخش خود مرا روشن کن تا همه مردم را به آیین راستی راهنمایی کنم.
(یسنا – هات ۳۱ – بند ۳)
پروردگارا؛ دو بخشش «رسایی و جاودانی» مردم را به فروغ معنوی و آگاهی درونی خواهد‌رسانید. در پرتو نیروی اراده، منش پاک، راستی و پاکی، عشق و ایمان به خدا، زندگانی پایدار و نیروی معنوی افزایش خواهد‌یافت. ای خداوند خرد، در پرتو این فروزگان بر دشمنان فیروزی توان یافت.
(یسنا – هات ۳۴ بند ۱۱)
ای اهورامزدا شخص خردمند و هوشیار و کسی که با منش خویش حقیقت را درک می‌کند، از قانون ایزدی آگاه است و با نیروی معنوی از راستی و پاکی پشتیبانی می‌کند و گفتار و کردار خود را جز به راستی نخواهد آراست و در راه گسترش راستی گام برخواهد داشت. چنین شخصی نسبت به توای مزدا وفادار و شایسته‌ترین یار و یاور مردم به شمار خواهد‌رفت.
(گاتاها- هات ۳۱ بند ۲۲)
اهورامزدا که از روی دانش و منش نیک بر جهان سروری می‌کند، در پرتو توان جاودانی خویش چنین الهام می‌بخشد: عشق و مهر پاک (آرمیتی) را که با اشای تابناک (پارسایی) یار و همگام است، برای شما برگزیده‌ام. بشود که از آن خود سازید.
(گاتاها- هات ۳۲ – بند ۲)
گمراهان بت‌پرست همه از تبار و نژاد سیه‌دلان و کژ منشانند. کسانی که از آنها پیروی کنند و احترام گذارند آنها نیز از تبه‌کارانند.
کردار فریبکارانه و ریاکاری‌های آنها از دروغ و خود ستایی سرچشمه گرفته‌است. از این رو در سراسر گیتی به بدنامی شناخته می‌شدند و مورد تنفرند.
(گاتاها – هات ۳۲ – بند ۳)
شخص گناهکار و گمراه ممکن است چندی با کردار زشت خویش شهرت و آوازه‌ای به‌دست آورد ولی ای هستی بخش، تو از روی خرد و حکمت خویش همه چیز را آگاهی و نسبت به انگیزه هر کس داوری خواهی‌کرد. ای خداوند خرد به راستی در پرتو سروری آسمانی تو بیگمان آیین جاودانی اشا (پارسایی) و راستی همه‌جا حکم‌فرما خواهدگشت.
(گاتاها – هات ۳۲ – بند ۶ )
آن‌گاه ترا مقدس شناختم ای مزدااهورا: هنگامی بود که ترا نخستین بار در کار آفرینش جهان ازلی دیدم. هنگامی بود که برای کردار و گفتار زشت، سزای زشت و از برای کردار و گفتار نیک، پاداش نیک در روزهای واپسین مقرر داشتی.
آن‌گاه ترا مقدس شناختم ای مزدااهورا: هنگامی بود که وهومن (فرشته نیک‌اندیشی و خرد) به سوی من شتافت و از من پرسید تو کیستی؟ پاسخ دادم منم  و تا به اندازه‌ای که تاب و توان دارم دشمن واقعی دروغ‌پرست و یار و یاور نیرومند دوستداران راستی خواهم بود و از این راه است که به کشور جاودانی بی‌کران تو توانم رسید و همیشه این چنین ترا ستاینده و سرودگو خواهم بود ای مزدا.
آن‌گاه ترا مقدس شناختم ای مزدااهورا: هنگامی بود که وهومن به سوی من آمده و من نخستین بار از آیین تو تعلیم یافتم. هرچند که رسالت من در میان مردمان مایه رنج من باشد، اما به جا می‌آورم زیرا تو آن را بهترین دانستی.
(یسنا – هات ۴۳)
ای خداوند خرد- آسایش و خوشی‌های زندگی که بوده و هست و خواهد‌بود همه از تست، پروردگارا؛ از روی مهر و کرم خویش آنها را به ما ارزانی دار و از پرتو منش پاک و نیروی معنوی و راستی و درستی ما را با خوشبختی جاودانی همقرین ساز. (یسنا- هات ۳۳ بند ۱)
ای پروردگارا؛ برای برخورداری از شادمانی و خوشبختی مرا توانایی ببخش تا با نیروی معنوی و منش پاک و مهرورزی به دیگران و دلی روشن به درک راستین تو نایل آیم. (یسنا هات ۳۳ بند ۱۳)
ای مزدا؛ رفتار و گفتارنیک و پرستش بی ریایی که از پرتو آنها مردم از بخشایش جاودانی و پارسایی و نیروی معنوی و رسایی برخوردار می‌گردند، همه را نخست به تو ای خداوند هستی‌بخش پیشکش می‌کنیم. (یسنا هات ۳۴ بند ۱)
پروردگارا؛ مرد نیک‌اندیش و پارسایی که روانش با راستی همگام است تنها به تو می‌اندیشد و کردارنیک خود را به تو نیاز می‌کند. ای اهورامزدا بشود که نیایش‌کنان و سرود ستایش گویان به تو نزدیک شویم. ( یسنا – هات ۳۴ بند ۲ )
ایدون من و روان آفرینش هر دو با احترام و دست‌های برافراشته اهورا مزدا را ستایش کرده و از او خواستاریم که هرگز به نیکوکاران و پارسایان و رهبر آنها گزندی نرسد و از هجوم دشمنان و بدکاران در امان باشند. (یسنا – هات ۲۹ بند ۵)
ای اهورا از آن تواست عشق و مهرورزی، از تواست خرد مینوی جهان آفرین، ای خداوند جان توبه بندگان خویش نیروی اختیار نیک و بد بخشیدی تا این که راهی برگزینند که راهنمای دانا بدان گرویده و یا آن که رهبر ناراست و غیر واقعی نشان داده‌است!؟
(یسنا – هات ۳۱ بند ۹)ای خداوند هنگامی که در روز ازل جسم و جان آفریدی و از منش خویش نیروی اندیشیدن و خرد بخشیدی، زمانی که به تن خاکی روان دمیدی و به انسان نیروی کار کردن و سخن گفتن و رهبری کردن عنایت فرمودی، خواستی تا هر کسی به دلخواه خود با کمال آزادی راه زندگی خود را برگزیند. (یسنا – هات ۳۱ بند ۱۱)
دانا باید از دانش خویش نادان را آگاه سازد، نشاید بیش از این نادان گمراه بماند.
(یسنا – هات ۳۱ بند ۱۷ )
ای اهورا به روان جهان تاب و توانایی بخش، از راستی و پاک منشی نیرویی برانگیز که آشتی و آسایش در جهان برقرار شود. آری ای مزدا من دریافتم که آن را توانی برانگیخت.
(یسنا – هات ۲۹ بند ۱۰ )
کسی که پاسبان و نگهبان سعادت بشر است، کسی که همیشه بیدار و هوشیار، آفریدگان مزدا را پاسبانی می‌کند، کسی که خلق خدا را با دیده باز نگهبانی می‌کند، کسی که سراسر جهان را از تیرگی و ناآرامی با سلاح آخته پاسداری می‌کند، می‌ستاییم.
(سروش یشت ها دخت)
ای اهورامزدا من که  هستم از تو درخواست می‌کنم که به من و روان آفرینش تاب و توانایی بخشی از پرتو راستی و پاک‌منشی بتوانیم آرامش و آسایش جهان را فراهم سازیم. (آن‌گاه روان آفرینش رهبری اشوزرتشت را پذیرفته گوید) بنابراین ای مزدا با خواسته‌ات خشنود و خورسندم و  را به عنوان شایسته‌ترین مرد به رهبری خود می‌پذیرم.
یسنا ۲۹ بند ۱۰
آن‌گاه زرتشت می‌گوید: ای مزدا به من نیروی راستی و پاک‌منشی و شجاعت روحی عطا فرما تا مردم جهان و انجمن موبدان مرا به آسانی بپذیرند و جهانیان تعلیم مرا دریابند. برای این کار تنها چشم امیدم به یاری و پشتیبانی توست.
یسنا ۲۹ بند ۱۱
با دست‌های برافراشته به سوی تو ای مزدا و با فروتنی کامل پیش از همه چیز خواستارم که بهره‌ای از خرد مقدس خود را به من عطا فرمایی تا به همراهی درستی کردار و ضمیر پاک بتوانم خوشبختی روان آفرینش (همه جهانیان) را فراهم سازم.
یسنا ۲۸ بند ۱
ای اهورامزدا بشود که با اندیشه‌نیک به تو نزدیک شوم و با پیروی از قانون اشا به ارزش‌های مادی و معنوی خود پی برم تا بدین‌وسیله دین‌داران را به سرای روشنی و خرمی و زندگی نیک هر دو جهان رهبری کنم.
یسنا ۲۸ بند ۲
من این سرودهای ستایش خود را آن سان که پیش ازین کسی نسروده نثارت می‌کنم ای اهورا – ای روان راستی و ای نیک‌اندیش واقعی- از تو درخواست می‌کنم تا در جهان نیروی فناناپذیر معنوی تجلی نماید. اینک که تو را با ستایش خود فرا‌می‌خوانم بسویم شتاب و مرا از خوشبختی و کامیابی واقعی برخوردار ساز.
یسنا ۲۸ بند ۳
هنگامی که با منش پاک ترا با سرودهای ستایش فرامی‌خوانم آگاهم که مرا برای رهبری روان مردم جهان گماشته‌ای و از پاداشی که تو ای مزدا اهورا برای کردار‌نیک می‌بخشی خبر دارم و آماده‌ام تا زمانی که مرا تاب و تواناییست به مردم بیاموزم که به سوی راستی راه پویند.
یسنا ۲۸ بند ۴
• ای مزدا به سوی من آی و مرا از بخشش منش پاک و راستی برخوردار ساز تا به وسیله آموزش آیین مقدست گمراهان و بدکاران را به راه راست رهبری کنم و بر دشمنی بدخواهان چیره شوم.
یسنا ۲۸ بند ۶
• ای اهورامزدا مبادا هرگز کار ناشایستی از من سرزند که مورد خشم تو قرار گیرم. ای راستی و ای اصل پاک منشی پیوسته می کوشم تا تورا بستایم. ای کسی که آرزوهای ما را بر می‌آوری، تو را از ته دل درود می‌گویم، چه می‌دانم نمازی که از روی ایمان و اعتقاد کامل انجام شود به درگاهت پذیرفته خواهدشد، ای کسی که امید بهشت ما به سوی تواست.
یسنا ۲۸ بند ۹
• چون از راه نیایش درست می‌توان به خدا که اصل راستی و پاک منشی است دست یافت، پس ای اهورامزدا با نیروی خرد و کلام خویش مرا آگاه فرما که در روز نخست این آفرینش چگونه صورت هستی به خود گرفت.
یسنا ۲۸ بند ۱۱
• اینک از برای کسانی که خواستار شنیدن حقیقت هستند سخن می‌گویم. این گفتار از سوی اهورامزدا سرچشمه راستی و نیک‌اندیشی است و هر که دانا و هواخواه راستی باشد باید به آن گوش کند، زیرا تنها با پیروی آن می‌توان به سرای درخشان فردوس راه یافتیسنا ۳۰ بند ۱
ای مردم گفتارنیک دیگران را بشنوید و با اندیشه روشن در آن بنگرید و میان نیک و بد را خود داوری کنید. زیرا پیش از این که فرصت از دست برود، هر مرد و زن باید به شخصه راه خود را برگزینند. بشود که به یاری خرد اهورایی در گزینش راه نیک کامروا شد.
ای مزدا، هنگامی که تو را با نیروی خرد و اندیشه ژرف جستجو کردم و با دیده دل به تو نگریستم، دریافتم که تویی سرآغاز و سرانجام همه چیز. تویی سرچشمه خرد و اندیشه و تویی آفریننده راستی و تویی داور نیک همه کردار مردمان جهان.
یسنا ۳۱ بند ۸
کسانی که از روی رسایی اندیشه و کردارنیک خود به اهورامزدا گروند، از بخشش کمال واقعی و جاودانی و راستی و پاک منشی و نیروی معنوی برخوردار شوند. چنین کسانی از دوستان و هواخواهان اهورا به شمار خواهند آمد.
یسنا ۳۱ بند ۲۱
ای مزدا هنگامی که در روز نخست با خرد خویش به کالبد ما جان بخشیدی و به ما نیروی اندیشه و قوه تمیز نیک از بد دادی، از آن روزها در تن خاکی ما جان و روان دمیدی و به ما اراده و نیروی گفتار و کردار ارزانی داشتی، خواستی که هرکس بنا به اراده خود و با آزادی کامل راهی را که خود صلاح می‌داند، برگزیند.
یسنا ۳۱ بند ۱۱
نیکی پاداش گزینندگان راه نیک و بدی پادافره گزینندگان راه بد است. از این دو راه آن که نیک اندیش و در پیشبرد نیکی کوشا است راه رستگاری را اختیار کند و آن کسی که بداندیش و کاهل و تن پرور است، راهی را بر می‌گزیند که جز از رنج و سختی بهره‌ای نبرد.
یسنا ۳۱ بند ۱۰
ای اهورامزدا تویی آفریننده جهان مادی و خرد مینویی و تویی که به مردم جهان اختیار انتخاب راه نیک و بد دادی تا بنا به میل خود یا به سوی رستگاری شتابند یا به گمراهی گرایند.
یسنا ۳۱ بند ۹
ما خواستاریم از زمره کسانی باشیم که جهان را به سوی پیشرفت و آبادانی و مردم را به سوی راستی و پارسایی رهنمایند. بشود که مزدا ما را یاری فرماید تا با نیروی اندیشه و دل (عقل و عاطفه) به سرچشمه دانایی پی بریم.
یسنا ٣٠ بند ٩
هنگامی که کیفر اهورایی برای گناهکاران فرا رسد و بدان به کیفر زشت خود رسند، جهان را نیروی پاک‌منشی فرا خواهد گرفت. آن‌گاه با پیروی راه ایزدی در پایان، بدی به دست نیکی شکست خواهد خورد و دروغ به بند راستی در خواهد آمد.
یسنا ٣٠ بند ٨
هنگامی که بدکرداران به سزای زشت خود رسند، آن‌گاه از کردار خود پشیمان می‌شوند و اندیشه و دل آنان به سوی نیکی خواهد گرایید. آن‌گاه اشا و خرد پاک به یاری آنان می‌شتابد و در پیمودن راه درست به آنان کمک خواهند کرد.
یسنا ٣٠ بند ١٠
ای مردم اگر از قانون ازلی که مزدا برقرار داشته آگاه می‌شدید و از خوشی و پاداش نیک راستی و رنج و پادافراه زشت کژی در این جهان و سرای دیگر باخیر می‌شدید، آن‌گاه کاری می‌کردید که همیشه روزگارتان به خوشی بگذرد.
یسنا ٣٠ بند ١١
از آن‌جایی که برگزیدن بهترین راه برای مردم کار دشواریست، من که زرتشت هستم برای رهبری شما برگزیده شده‌ام. رهبری که اهورامزدا گواه راستی و درستی گفتار اوست. باشد که همه برابر آیین مقدس مزدا زندگی کنیم.
یسنا ٣١ بند ٢
روان آفرینش ( یا روح مردمان جهان ) پیش از پیدایش اشوزرتشت از خرابی وضع جهان به درگاه خداوند به دادخواهی برخاسته گفت: پروردگارا برای چه مرا آفریدی؟ چرا به من پیکر هستی بخشیدی ؟ ستم و ستیزه و خشم و زور مرا به ستوه در آورده و برای من به جز تو پشت و پناهی نیست. از تو درخواست می‌کنم که برایم نجات بخشی فرستی تا زندگانی آسوده و خرمی‌به من بخشد.
یسنا ٢٩ بند ١
ای مزدا؛ تو خود از همه بهتر می‌دانی که در گذشته چه کارهای ناشایستی از بدکاران و هواخواهان آنان سرزده است یا در آینده سرخواهد زد. پس برای این ماموریت بزرگ، یعنی رستگاری مردمان، اراده تو برهر که تعلق گیرد بدان خشنود و خرسندم .
یسنا ٢٩ بند ۴
بنابراین من که روان آفرینش هستم با دست های برافراشته از تو خواستارم که مبادا هرگز نیکوکاران دچار رنج و آزار شوند و به پارسایان و کارگران درست کار از سوی بدخواهان رنج و آسیب رسد، یا بر آن ها چیره شوند.
یسنا ٢٩ بند ۵
آنگاه اهورامزدا که همه چیز را از خرد خویش در می‌یابد، خطاب به روان آفرینش گفت. چون تو درخواست نجات دهنده ای کرده ای که مردم گیتی را وا دارد تا از روی قانون داد و راستی رفتار کنند، ازین روی من فره وهر زرتشت را برای رهبری جهان بر می‌گزینم.
یسنا ٢٩ بند ۶
پس مزدای پاک کلام الهام بخش خود را به صورت سرودهای اوستایی که فرمان هایش سراسر بر راستی و درستی استوار است، از برای رستگاری جهانیان به زرتشت سپرد و او را مامور رهبری مردم جهان ساخت.( آنگاه روان آفرینش پرسید) پس ای اهورامزدا چنین رهبر نیک منش را چه وقت برای رستگاری من خواهی فرستاد؟
یسنا ٢٩ بند ٧
( اهورامزدا پاسخ می‌دهد) یگانه کسی که آیین مقدس را پیروی کرده و اندیشه راستین خواهد گستراند، زرتشت اسپنتمان است. پس برای پیشبرد کارش ما به او زبانی سخنور و گفتاری دلپذیر خواهیم بخشید.
یسنا ٢٩ بند ٨
آنگاه زرتشت گوید: ای مزدا به من نیروی راستی و پاک منشی و شجاعت روحی عطا فرما تا مردم جهان و انجمن موبدان مرا به آسانی بپذیرند و جهانیان تعلیم مرا دریابند . برای این کار تنها چشم امیدم به یاری و پشتیبانی توست.
یسنا ٢٩ بند ١١
فرزند کوروش بازدید : 207 دوشنبه 04 مهر 1390 نظرات (1)
این گفتار مختصر گنجایش شمارش و احصاء همه ی اقوام ایرانی و غیره را ندارد ، بلکه در این مقاله معروفترین اقوام ایرانی بطور فشرده فهرست خواهد شد.

الف) قوم فارس

ارباب لغت و فرهنگ نامه ها در باره ی واژه ی فارس می گویند : ( فارس به کسانی اطلاق می گردد که از مردم ایران بوده ، زبان فارسی بدانند ) . فارس از اقوام پارسه هستند ، هخامنشیان و ساسانیان که از پادشاهان ایران محسوب می شوند ، از آن قوم اند . شماری از محققان ، فارس را در مقابل ترک قرار دادند علت این موضوع در خلال این گفتار روشن خواهد شد . منطقه ی فارس تقریبا از یازده قرن پیش از میلاد ، محل سکونت شجاع ترین و رشید ترین طوایف آریایی موسوم به پارس است ، به همین دلیل آن منطقه را پارس گفته اند ، در این سرزمین کهن آثار تمدن سه هزار ساله وجود دارد

ب ) قوم بلوچ

این قوم ، دلیر شجاع و صحرا نشین توصیف شده اند . قوم بلوچ ساکن بلوچستا ن اند ، این قوم همچنان اصیل باقی مانده و طوایف خارجی کمتر در ان نفوذ کرده اند ، بلوچها همواره در برابر بیگانگان سر سختانه مقاومت و پایداری نمودند ، آنان دارای لهجه ی ویژه می باشند که به لهجه بلوچی معروف است .

ت) قوم ترک

این قوم نخستین بار در قرن ششم میلادی دیده شده است ، اینان در این قرن ، دولتی تاسیس کردند که از مغولستان و سر حد شمالی چین تا در یای سیاه امتداد داشت . سلسله های ترک که در ایران در دوره ی اسلامی حکومت را به دست گرفتند ، غزنویان ، سلجوقیان و خوارزمشاهیان بودند . شایان ذکر است که بین قوم ترک و آذری ، تفاوت به چشم می خورد آذری یکی از لهجه های ایرانی است که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد .

ث) قوم گیل و گیلک

گیل در گذشته به بخش کوهستانی دیلم اطلاق می شد و مردمان آن دیار را دیلمان می گفتند . این مردم امروزه در استانی موسوم به گیلان که در جنوب در یای خزر واقع است زندگی می کنند . زبان این قوم گیلکی نامیده می شود .

پ) قوم عرب

قوم عرب یا تازی از نژاد سام اند و به انان قوم سامی هم می گویند ، این قوم در گذشته ساکن شبه جزیره ی عربستان بوده که در جنوب غربی آسیا قرار دارد اعراب پس از ظهور اسلام و گسترش آن به ایران پا به این کشور گذاردند

س) قوم لر

این قوم از اقوام چادر نشین ایران است که همواره در کوهستانها زندگی می کنند . قوم لر در جنوب غربی ایران اقامت دارند و اکنون پراکنده شده اند و در حال حاضر استانی به نام این قوم نجیب ایرانی موسوم به لرستان وجود دارد . اینان در درون خویش به طوایف گوناگونی تقسیم می شوند ، زندگی لرها کوچ نشینی از ییلاق به قشلاق و بالعکس است .

ش) قوم کرد

قوم کرد نژادی با سابقه اند ، اما خاستگاه این قوم دقیقا روشن نیست و صاحبنظران در باره ی منشاء و خاستگاه آنان اختلاف جدی دارند . در مورد نژاد آنان نیز بحث و گفتگو وجود دارد ، عده ای نژاد آنان را تورانی و سامی می خوانند ، گروهی آنان را از نژاد آریایی و ایرانی اصیل می دانند . شماری از عوامل سیاسی و تاریخی این قوم را متفرقه و پراکنده ساخته که هم اکنون در چند کشور که مهمترین آن ایران ، ترکیه و عراق است زندگی می کنند . شواهد تاریخی و فرهنگی و نیز آداب و رسوم این قوم نشان می دهد که آنان از اقوام با سابقه و اصیل ایران به شمار می روند .

زبان و لهجه های ایرانی

در این بخش از گفتار ، زبان و لهجه های ایرانی رایج در ادوار گوناگون تاریخ ایران بررسی می شود . زبان فارسی همواره مانند ماه آسمان بوده و سایر زبانها و لهجه ها بسان قمرها در کنار آن درخشیده اند . زبانها و لهجه های ایرانی که به مرور زمان تحول و تکامل یافتند را می تواند به دسته های زیر تقسیم کرد : زبانهای ایرانی کهن ، زبانهای ایرانی میانه ، زبانهای ایرانی کنونی . زبان های ایرانی کهن و میانه ، امروزه اصلا رایج نیستند و تنها بر اساس مدارکی که از انها بجا مانده است شناخته می شوند . یکی از زبان های بسیار کهن ایرانی زبان ( مادی ) است .

این زبان به سلسله ی شاهان مادی و مردم مغرب و مراکز تعلق داشته است . تنها شواهد و مدارکی که منبع اطلاعاتی محققان نسبت به این زبان است ، جملات و عباراتی است که در کتیبه های شاهان هخامنشی که جانشین شاهان ماد بودند ، به جا مانده است .

زبان اوستایی نیز در شمار زبان های کهن ایران قرار دارد . این زبان متعلق به یکی زبان از نواحی شرق و شمال شرقی ایران بوده است .

کتب مقدس ودینی اوستا در ادوار مختلف بدین زبان تالیف شده است . خطی که کتاب اوستا به وسیله ی آن نوشته شد ، به خط اوستایی معروف است و این خط در اواخر دولت ساسانی از خط پهلوی استخراج و تکمیل گردیده است ، از سوی دیگر معلوم نیست که این زبان از چه زمانی از رواج افتاده است . تنها اثر این زبان ، کتاب مقدس زرتشتیان است . گفته می شود که تمام آثاری که از زبان فارسی باستان در دست است ، به خط میخی نوشته شده است . زبان قوم پارت ، پارت از اقوام شمال شرقی ایران است زبان پارتی در عهد اشکانیان رواج داشته است . آثاری که از این زبان بر جای ماند یا به خط پارتی و یا به خط مانوی . زبان شناسان زبان های ایرانی را بر حسب شباهت صوتی ، دستوری و لغوی به دو دسته اساسی تقسیم می کنند . نخست دسته ی غربی و دوم دسته ی شرقی زبان های فارسی باستان ،مادی ، فارسی (پهلوی ) پارتی و فارسی کنونی به دسته ی غربی تعلق دارند . زبانهای سغدی ،سکایی و خوارزمی به دسته شرقی تعلق دارند. این تقسیم بندی در زبان ها و گویش های امروزی ایران نیز کاربرد دارد .

بدین معنی که فارسی ، کردی ،لری ، بلوچی و لهجه های سواحل جنوبی دریای خزر و نیز گویش های مرکزی و جنوبی ایران ، به دسته ی عربی تعلق دارند . با این مقدمه مباحث زبانهای ایرانی میانه آغاز می گردد.

فارسی میان

این زبان که صورت میانه ی فارسی باستان و فارسی کنونی است ، در دوران ساسانیان زبان رسمی ایران بوده است . آثاری که از این زبان باقی مانده عبارت است از کتیبه های دوره ی ساسانی ، کتا ب ها ی پهلوی ، عباراتی که بر سکه ، مهر ،نگین و ظروف نوشته شده است .

ادبیات پیش از اسلام ایران با آثار زبان پهلوی متجلی است ، این آثار برخی در دوره ی ساسانی و شماری در حدود قرن سوم هجری تدوین شده است . فارسی کنونی دنباله ی زبان پهلوی است ، اما شمار زیادی از لغات پارتی از زمان اشکانیان ، درفارسی میانه در پهلوی و در نتیجه فارسی کنونی راه یافته است . قبل از آنکه به موضوع خط زبان فارسی پرداخته شود ، مبحث سوم یعنی گویش ها ، لهجه ها و زبان های کنونی ایران یکی پس از دیگری بطور فشرده از نظر می گذرد . لهجه ها و زبان های ایرانی که امروزه متداول می باشد و از قفقاز تا فلات پامیر و از عمان تا آسیای مرکزی با آن سخن می گویند . از تنوع و تکثر فراوان برخوردار است ، اما زبان فارسی به دلیل ادبیات پردامنه و اعتبار تاریخی و نفوذ آن در سایر زبان ها و لهجه های ایرانی و نیز به سبب تا ثیر آن در چند زبان غیر ایرانی مانند ترکی ، وارد شده ، اهمیت خاص و قابل توجهی در منطقه یافته است .

1-زبان آسي

این زبان در بخشی از نواحی کوهستانی قفقاز مرکزی رایج می باشد ، زبان آس ها با زبان سغدی وخوارزمی ارتباط نزدیک دارد ، زبان شناسان معتقدند زبان فارسی در زبان آسی تقریبا نفوذ نیافته است .

2- یغنوبی

این زبان میراث و باز مانده ی یکی از لهجه های سغدی به شمار می رود ، این زبان همچون دیگر لهجه های ایرانی بسیاری از لغات فارسی و عربی خویش را اقتباس و به عاریه گرفته است .


3- پشتو

این زبان زبان محلی مردم افغانستان است . زبان فارسی و عربی آن را تحت تاثیر قرار داده ، در آن نفوذ یافته اند ، زبان پشتو امروزه در افغانستان بیش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است . این زبان بسیاری از خصوصیات و ویژگی زبان های ایرانی را حفظ کرده است .

4- بلوچی

زبان بلوچی در قسمتی از بلوچستان و همچنین در بعضی از نواحی ترکمنستان رایج است . بلوچی را زبان شناسان از گروه شمالی زبا ن های غربی ایران می دانند . زبان بلوچی علاوه بر واژه های فارسی بعضی از لغات سندی را نیز اقتباس کرده است . این زبان لهجه های گو ناگون و متنوعی دارد که مهمترین آنها بلوچی غربی و بلوچی شرقی است .


5- سغدی

این زبان در کشور سغد که سمرقند و بخارا مرکز آن بوده رایج بوده است . زمانی زبان سغدی زبان بین المللی آسیای مرکزی به شمار می رفت . زبان سغدی تا قرن پنجم هجری در نواحی خود در کنار فارسی رواج داشت .

6- سکایی (ختنی)

زبان یکی از اقوام سکایی مشرق است ، که زمانی بر ختن حکومت داشتند . این زبان هنگام حکومت آنان در آن دیار رایج گردید .

7- خوارزمی :
این زبان تا قرن هشتم هجری رایج بوده است ، خوارزمیان با این زبان سخن می گفتند . بعدها این زبان جای خود را به زبان فارسی و ترکی داده است .

8- گیلکی

سواحل دریای خزر لهجه های گوناگون و متنوعی دارد که گیلکی ،مازندرانی و طالشی از آن جمله است . لهجه های مازندرانی و گیلکی ادبیات محلی قابل ملاحضه ای دارند . لهجه ی مازندرانی صاحب آثار معتبری بوده متاسفانه بیشتر آن از میان رفته است .

9- کردی

زبان کردی که مردم نواحی غربی و شمال غرب و جنوب غربی و طوایفی در شمال و مشرق ایران و گروهی از مردم در ترکیه ، عراق ، سوریه و قفقاز با آن تکلم می کنند ، بدون شک از زبان های هند و ایرانی و یکی از شاخه های فارسی باستان است . از ویژه گی ها و مشخصات برجسته ی این زبان ، سلاست و روانی و عدم اختلاط زیاد با زبان های غیر ایرانی است . ولی براثر قرابت ونزدیکی و ارتباط با ترک ها و عرب ها شماری از لغات ترکی و عربی در آن رخنه کرده است . در باره ی زبان کردی پرسشی وجود دارد که پاسخ گفتن به آن اندکی دشوار است و آن اینکه چرا زبان کردی دارای شعب و گویش های گوناگون و متعدد است . برخی از محققان و مورخان گفتند که زبان کردی چون از از پشتوانه ی معتبری از کتب علمی و ادبی و تاریخی برخوردار نبوده است بدین شکل در زمان طولانی دچار تغییرات است . زبان کردی لهجه های زیادی دارد . مانند مکری ، سلیمانیه ای ، سنندجی ، کرمانشاهی ، بایزیدی ، زندی ، زازای ، لولو ، عونیکی ، محمودی ، شیروانی ، اردلانی ،سورانی ، چکوانی ، عبدوئی ، پسانی ، اورامی و دروزکی . این زبان مانند زبان فارسی و برخلاف زبان بلوچی و پشتو در طول زمان دچار تغیرات فراوانی شده است .

10- لری

یکی از لهجه های ایرانی لری است که کم و بیش از ادبیات برخوردار است .

11- آذری
نام زبان قدیم ساکنان آذربایجان است . اذری یکی از لهجه های ایرانی محسوب می شود . اکنون نیز در بعضی از قرا و روستا های آن استان با ان تکلم می کنند . علاوه براین قسمتی از قفقاز هم با آن سخن می گویند . گفته می شود ترکان عثمانی و به دلیل آنان گروهی از خاور شناسان ، ( آذری ) را به لهجه ی ترکی معمول و متعارف در آذربایجان اطلاق کرده اند . زبان آذری آذربایجان ایران ، کشور آذربایجان امروز با ترکی غربی قرابت و نزدیکی دارد . همین لهجه و زبان نیز به مرور زمان تحت تاثیر لغات و دستور زبان فارسی قرار گرفته است

12- فارسی

همان گونه که اشاره شد زبان فارسی کنونی دنباله ی زبان فارسی میانه (پهلوی ) و فارسی باستان است . زبان فارسی از قوم پارس سرچشمه می گیرد . گذر زمانی زبان رسمی و ادبی ایران بوده است . ظهور دین اسلام ، تحول مهمی در عرصه های مختلف اجتماعی بر جای گذارده است ، که زبان رسمی ایران نیز از آن مستثنی نبوده است . فارسی پس از اسلام با خط عربی نوشته شد ، در حالی که قبل از آن با خط پهلوی به نگارش در آمد . زبان فارسی در قواعد دستوری نیز دنباله ی فارسی میانه است و با آن تفاوت چندانی ندارد . زبان فارسی از میان زبان های جدید ایرانی تنها زبانی است که ادبیات وسیع و طراز اول به وجود آورد و نیز در همه ی لهجه های ایرانی تاثیر قوی گذارده است گفته می شود در مدت دو هزارو ششصد سال تا کنون چهار زبان عمده در ایران متداول بوده و از هر چهار زبان آن آثاری بر جای مانده است ( زبان اوستا ) ، (پارسی باستان ) ، ( پهلوی ) و ( زبان دری ) یا فارسی امروز . از قرن سوم و چهارم به بعد ، یعنی پس از تشکیل دربارهای مشرق در عهد اسلامی ، زبان فارسی به صورت رسمی در آمد . و اسامی مختلفی هم بر آن نهادند ، مانند : دری ، پارسی و فارسی . این زبان چون جنبه ی در باری و اداری یافت ، زبان شعر و نثر آن نواحی شد و اندک ، اندک شاعران و نویسندگان با این زبان به شاعری و نویسندگی مشغول شدند ، و چندی نگذشت که استادان مسلمی مانند رودکی ، دقیقی ، فردوسی و کسائی ظهور کردند ، و با این لهجه آثار گرانبهایی خلق کردند و کتابهای گران سنگی منتشر ساختند . پس از رسمیت یافتن این لهجه شاعران و نویسندگان نواحی دیگر ایران نیز از آن بهره جسته اند . شایان ذکر است لهجه ی " دری " پس از آنکه به عنوان زبان و لهجه ی، رسمی سیاسی و ادبی در همه جای ایران انتشار یافت بر همان وضع اصلی و ابتدایی خود باقی نماند . و شعرای نواحی مرکز و مغرب و شمال و جنوب ایران هر یک مقداری از مفردات و ترکیبات لهجه های محلی و منطقه ای خویش را در ان امیختند و از سوی دیگر زبان عربی هم در ان به همین نحو تا ثیر گذاشت .

تعامل و خدمات متقابل فارسی و عربی برخی از متفکران معتقدند : (تاثیر زبان عربی بر فارسی و تلاش اندیشمندان ایرانی در گسترش ادبیات و فرهنگ و زبان عربی موجب گردید ، تا زبان فارسی به ان مرحله ای از شایستگی که سزاوار ان بوده است دست نیازد ) . اکنون مناسب به نظر می رسد . ابعاد مختلف این بحث از زاویه های گو ناگون مورد بررسی قرار گیرد .فارسی در گذشته با خط پهلوی نوشته می شد ، اما هنگامی که دین اسلام گسترش یافت و ایرانیان آن را پذیرفتند در وهله ی اول خط زبان فارسی را دگرگون ساختند . لازم است ابتدا علل و عوامل این دگرگونی ارزیابی شود : خط پهلوی صعوبت و دشواری بسیاری داشت ، و از سوی دیگر نقص فراوان در ان وجود داشت این دو عامل موجب گردید که خط پهلوی به سرعت فراموش گردد و به جای ان خط عربی رسمیت یابد . البته خط عربی هم خالی از نقص و مشکلات نبود ، اما خط عربی با همه ی نقص ها و مشکلاتی که داشت ، برای فارسی زبا نان ایران بمراتب از خط پهلوی آسان تر بود . هیچ گاه عربی در ایران مانند یک زبان عمومی و رسمی رایج نبوده ، به هیچ وجه بر لهجه های عمومی و ادبی ایران شکست وارد نساخت . به عبارت رساتر از میان همه ی ملل مطیع عرب تنها ملتی که زبان و فرهنگ خود را نگاه داشت و از استقلال ادبی محروم نماند ، ملت سخت کوش ایران است . ایرانیان تا جایی که لازم بود زبان خود را حفظ کردند ، آن را در زبان عربی محو نساختند سوال این است که پذیرفتن اسلام مگر انسان را ملزم می کند که زبان مادری خود را کنار بگذارد و به عربی سخن بگوید ؟ در قر ان و روایات و قوانین اسلام کی و کجا چنین چیزی را می توان یافت ؟ در اسلام اصلا مساله ی زبان مطرح نیست ، تا اینکه احیای زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام یا بد بینی به زبان عربی تلقی شود عربی چون زبان دین و قر ان بود ، همین امر ایرانیان را بر ان داشت تا در احیای لغت عربی و قواعد ان مجدانه ، بکوشند به گونه ای که اعراب به اندازه ی ایرانیان به زبان عربی خدمت نکردند . اگر اشخاص و افراد برجسته برای این زبان احترام افزونتری نسبت به زبان مادری خود قایل بودند بدین علت بود که این زبان متعلق و وابسته به دین است ، نه به یک قوم معین و به همین دلیل احترام و علاقه مندی به ان را توهین به ملت و ملیت خود تلقی نمی کردند . احساس افراد ملل غیر عرب این بود و بس مولوی زبان عربی را زبان دین و زبان مادری را زبان ملت تلقی می کند و می گوید : پارسی گو گر چه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است نا گفته پیداست که مولوی زبان عربی را بر فارسی که زبان مادری اوست ترجیح داده است چرا ؟ به این دلیل که زبان عربی زبان دین است . توجه و نگاه ایرانیان به زبان فارسی به عنوان ضدیت با اسلام یا عرب نبوده است و اینان زبان عربی را زبان بیگانه نمی پنداشتند ، بلکه انها زبان عربی را زبان اسلام می دانستند ، چون اسلام متعلق به همه است ، زبان عربی را نیز چنین می پندارند و نگاه انان به زبان عربی نگاه قومی نیست ، اما زبان های دیگر مانند فارسی،ترکی ،انگلیسی ، فرانسوی ، و آلمانی زبان یک قوم و ملت است . اما علاقه ی مسلمانان به زبان عربی صرفا به این جهت است که زبان یک کتاب بزرگ است ، به نام قر ان و هر چه قواعد و دستور ا ین زبان به رشته ی تحریر در امده برای قرآن بوده است نه برای زبان یک قوم حافظ در غزل معروف خویش می گوید :

اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبی است

زبان خوش و لکن دهان پر از عربی است

بنابراین ، اسلام توجه به ملت یا قوم مخصوص ندارد تا بخواهد زبان و ادب انها را به رسمیت شناخته ، و یا از رسمیت بیندازد .

اما در احادیث دیده می شود که رهبران آیین اسلام به زبان سایر ملل – از جمله فارسی – احترام گذاشته و با خوش رویی بر آن برخورد کرده اند . مسعودی در ( التنبیه و الا شراف ) نقل می کند . زید بن ثابت به دستور پیامبر (ص) زبان های فارسی ، رومی ، قبطی و حبشی را آموخت و سمت مترجمی پیامبر را داشت . مضافا بر این در توابع آمده که حضرت امیر (ع) گاهی به زبان فارسی تکلم می فرمودند . شماری از صاحبنظران بر این باورند که دین یا زبان فارسی نیرو بخشید . بزرگترین فرق میان این دوره همین است . این انفاق موجب گردید فارسی نوین از نظر ادبیات نیرو گرفته و جهانگیر گردد ، این برتری را در زبان پهلوی نمی توان یافت . پس از فتوحات و پیروزی و توسعه ی حکومت خلفا و ایجاد تمدن اسلامی بر موفقیت زبان عربی افزوده شد و این زبان فراگیر شد و زبا ن رسمی مسلمانان قلمداد گردید . از این رهگذر ادیبان و دانشمندان ایران تالیفات و مصنفات گران سنگ خویش را بیشتر به این زبان تالیف می کردند ، چنانکه پیداست ادب ، تاریخ ، طب ، ریاضی و نجوم همه و همه به زبان عربی تحریر شده است . ممکن است کسی بپرسد که چرا زبان دین عربی است ؟ البته این سوا ل و پاسخ در این گفتار کوتاه و مختصر نمی گنجد . اما به طور اجمالی می توان گفت : زبان عربی مزایا و برجستگی هایی دارد که دیگر زبان ها ندارند . این زبان با توجه به کثرت و زیادی ضمایر ، تفاوت ضمایر ، تثنیه ، مفرد ، جمع و تفاوت صیغه های مذکر و مونث داشتن انواع گوناگون جمع ، نظیر جمع قلعه ، جمع کثرت ، جمع صحیح و نیز داشتن کنایات و استعاره های فراوان و بالا خره تفاوت معنای یک لفظ در قبایل مختلف ، از امکانات فراوانی برای بیان بیشترین حجم از مطالب در کمترین حجم از الفاظ است ، بدون آنکه از الهام گویی و نارسایی برخوردار بوده باشد . در خاتمه توجه خوانندگان محترم به اصل 16 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران جلب می شود که زبان عربی را در کنار فارسی قرار داده ، مانند اصل پانزده و استدلال مناسبی نیز برای آن اورده است ، بدین شرح : (از آنجا که زبان قر ان و علوم و معارف اسلامی عربی است و ادبیات فارسی کاملا با ان آمیخته است ، این زبان باید پس از دوره ی ابتدایی تا پایان دوره ی متوسطه در همه ی کلاس ها و در همه ی رشته ها تدریس شود ) .

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 129
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 45
  • بازدید سال : 1,448
  • بازدید کلی : 54,878